برای همین، مجبور شدند تخته های کف کشتی را بالا و پایین کنند،
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
تا این که دو سوم بدنه ی کشتی در آب فرو رفت،
هر چه داشتم بار کشتی کردم؛
هر چه نقره داشتم بار کشتی کردم؛
هر چه طلا داشتم بار کشتی کردم؛
هر چه از موجودات زنده داشتم بار کشتی کردم.
همه ی آشنایان و بستگانم را مجبور کردم سوار کشتی شوند.
حیوانات [اهلی] زمین، مخلوقاتِ وحشی زمین،
و همه ی صنعتگران را وادار کردم سوار شوند.
شَمش (shamash) زمان معینی را برایم تعیین کرده بود [او گفت]:
«وقتی آن کسی که فرمان به آشفتگی و اضطراب در شب می دهد،
بارانی از شته فرو می بارد،
سوار کشتی شو و دریچه ی ورودی را تخته کوب کن!»
آن زمان معین فرا رسیده بود:
«آن کسی که فرمان به آشفتگی و اضطراب در شب می دهد، بارانی از شته فرو می باراند.»
من آسمان را تماشا می کردم و مراقب بودم.
آسمان بسیار مهیب و ترسناک به نظر می رسید.
سوار کشتی شدم و دریچه ی ورودی را تخته کوب کردم.
و تخته کوب کردن کل کشتی را بر عهده ی پُوزور آموریِ (Puzur Amurri)، کرجی ران نهادم.
با اولین پرتو سپیده دم،
ابر سیاهی در افق پدیدار گشت.
درونِ آن، “اَدَد” (Adad) غرش می کند.
در حالی که “شالات” (Shallat) و “هانیش” (Hanish) (جلوداران و چاووشانِ اَدَد)
پیشاپیش می روند،
همچون جلوداران و چاووشان در کوه و دشت حرکت می کنند.
“اِراگال” (Erragal) (نام دیگر نِرگال (Nerrgal)، خدای دنیای زیرین) تیرها و ستون ها [یِ سدِ آبهای جهان] را در هم می شکند.
“نینورتا” (Ninurta) جلو می آید و نهرها و آب گذرها را دنبال خود می کشاند.
آنوناکی ها (Anunnaki) (مجمع خدایان بزرگ سومری) مشعل ها را بلند می کنند،
و این زمین را با درخشش برق شان به آتش می کشند.
حیرت و آشفتگی از [کارهای] “اَدَد” به آسمان می رسد،
[زیرا او] هر آن چه را که روشن بوده، به تاریکی و سیاهی تبدیل می کند.
این زمین پهناور، مانند کوزه ای سفالین تکه تکه شد!
زیرا یک روز، باد و توفانِ جنوبی وزیردن گرفت،
هر لحظه بر سرعتش افزوده می شود؛ کوه ها را در آب غرق می کند،
همچون نبردی، مردم را گیر می اندازد و گرفتار می کند.
هیچکس نمی تواند دوست و همراهش را ببیند،
و مردم را نمی توان از آسمان دید و تشخیص داد.
خودِ خدایان از این توفان و سیل وحشت کردند،
و خود را عقب کشیدند و به آسمانِ “آنو” (Anu) صعود کردند.
خدایان از شدت ترس و وحشت، مثل سگ ها قوز کرده،
و کنار دیوار بیرونی، چمباتمه زدند.
“ایشتر” (Ishtar) “ایزد بانوی بامداد و شامگاه”، مثل زنی در حال زایمان، فریاد می کشید،
آن بانوی خوش آواز خدایان، با صدای بلند ناله می کرد و می گفت:
«روزهای [خوشِ] قدیم، افسوس که خاک شد،
زیرا من در انجمن خدایان، مصیبت و بلا درخواست کرده بودم،
چگونه توانستم در انجمن خدایان، مصیبت و بلا درخواست کنم،
و فرمان نبرد هم برای نابودی مردمِ خودم،
وقتی خودِ من هستم که آن ها را متولد می کنم و به دنیا می آورم!
مانند تخم ماهی ها! همه ی دریا را پر کرده اند!»
خدایان “آنوناکی” هم با او می گریند،