طالبان از قوانین خاص خویش در زمینه اداره امور رسانهای تبعیت میکرد. آنها با رسانههای افغانستان خشونت بارترین رفتارها را داشته اند و پس از قدرت گرفتن علاوه برممنوع کردن فعالیت رسانهای به قلع و قمع فعالان این عرصه پرداختند. در همین راستا با به دست گرفتن حاکمیت در افغانستان در سال ۱۹۹۶، نام رادیو افغانستان را به رادیو «صدای شریعت» تغییر دادند. آنها پخش و نشر برنامه های موسیقی و گویندگان زن را قدغن کردند و در بیشتر موارد به نشر خبرهای شکست رقیبان و مدح و فرامین رسمی ملا محمد عمر (رهبر گروه طالبان) میپرداختند(رشید،۱۳۷۹: ۱۴۵) (مژده،۱۳۸۲: ۷۵-۷۳).
به نظر می آید توجه ویژه طالبان به عنصر رسانه بخشی از میراث و تعلیمات سران القاعده به این گروه است. تحت این تعلیمات طالبان با وجود نگاه ستیزهجویانهای که به همه پدیده های جهان مدرن دارند و بسیاری از دستاوردهای تکنولوژی را آلات شیطانی میدانستند اما در بهره گیری از لوازم ارتباطی و رسانهای دستی گشاده داشتند. به همین دلیل سخنگویان طالبان، بارها بر گسترش رادیو صدای شریعت تأکید ورزیدهاند و حتی بعد از حمله آمریکا به افغانستان به ایجاد ایستگاههای تازه رادیویی در ۱۹ آوریل ۲۰۰۵ در نزدیکی پایگاه سابق خود در جنوب افغانستان (قندهار)، مبادرت کرده بودند.
در یک تقسیم کار نانوشته طالبان اعلام مواضع سیاسی و بین المللی خود را به رسانههای پرنفوذ عربی مانند الجزیره و العربیه سپردهاند و از رادیو و رسانههای محلی اغلب برای ترویج عقاید خویش و یا جذب نیروهای تازه بهره میگرفتند. طبق اظهارات سخنگویان طالبان محتوای برنامه های رادیو صدای شریعت را آهنگ های طالبی (ترانه های بدون موسیقی)، قرآن و اخبار مربوط به طالبان تشکیل می دهد(آنتون،۲۰۰۸: ۱۴۰-۱۳۸).
( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
رادیو صدای شریعت به وسیله و ابزار اصلی طالبان برای جذب جوانان و نوجوانان ناراضی و فقیر افغانستان و پاکستان برای جنگهای انتحاری تبدیل شده است. حتی شیوخ و بزرگان مدارسی که طالبان از آن برخاستهاند دائم برای طلاب خویش برنامه های این رادیو را پخش می کنند. در این برنامه ها افغانها به شورش علیه دولت حامد کرزای، تشویق می شوند(مژده،۱۳۸۲: ۹۱).
شبه نظامیان طالبان که در دوران حکومتشان به ۹۰ درصد افغانستان اجازه ندادند تصویری از هیچ موجود زندهای را در رسانه ها ببینند. بعد از حملهی آمریکا و روی کار آمدن دولت کرزای، کلیپها و قطعاتی از فعالیتهایشان را بیشتر به شکل حملات انتحاری، بمبگذاری کنار جادهای و ماشینهای بمبگذاری شده علیه نیروهای امنیتی افغانستان به نمایش میگذاشتند. طالبان که برای بازیافت قدرت از دست رفتهی خود در افغانستان با دولت مرکزی و نیروهای ناتو میجنگند، برای ارتباط با طرفداران خود و یارگیری، به اینترنت و شبکه های مختلف آن از جمله توئیتر روی آوردهاند و با انتشار فیلمها و درج پیامهایی در توئیتر، سعی در گسترش ایدههای خود درباره به اصطلاح «جهاد جهانی» و ترویج آن دارند(تارزی[۲۲۲]،۲۰۰۸: ۲۸۶) .
موسسه ممری ویژه تروریسم و شورشهای جهانی اخیراً، در گزارشی فاش کرد دستگاههای اطلاعاتی کشورهای مالزی، سنگاپور و آمریکا طی سالهای اخیر موفق شده اند به وب سایت گروه طالبان نفوذ و آن را هک کنند، اما این وب سایت بعد از چند روز دوباره فعالیت های خود را از سر میگیرد. براساس گزارش این موسسه، امارت اسلامی افغانستان (نام رژیم برکنار شده طالبان افغانستان) سازمانی بزرگ به رهبری ملامحمد عمر است، که او را امیر همه «مبارزان» سراسر جهان معرفی کرده است. گفته می شود این وب سایت چندزبانهی طالبان، که از جمله نسخههای فارسی، انگلیسی، عربی و پشتو دارد، مخاطبان زیادی از سراسر جهان را به خود جذب کرده و اخیراً طالبان برای ارتباط با اعضای خود به فیسبوک، گوگل، توئیتر، یوتیوب و گوگل پلاس نیز روی آورده است. در وب سایت طالبان همچنین اسامی سایتهایی دیده می شود که در راستای اهداف و استراتژی طالبان فعالیت می کنند. این سایتها که عمدتاً تبلیغاتی محسوب میشوند، هرگونه حمله شبه نظامیان طالبان به نیروهای ناتو بویژه آمریکایی را بلافاصله منتشر می کنند. این گروه همچنین برای جلب افکار عمومی، استودیویی را با نام «منبع الجهاد» هدایت می کند که فعالیتهای نظامی طالبان از جمله حملات انتحاری را به تصویر میکشد و آنها را روی وب سایتشان قرار می دهند(تور[۲۲۳]،۲۰۱۳) (اشنایدر[۲۲۴]،۲۰۱۳).
به نظر میرسد که برخورد گزینشی طالبان با مدرنیته در بخش تکنولوژیک آن است و رویکردشان در این گزینش کاملاً ابزار محور است. این گزینش بیشتر از بعد از آشنایی طالبان با القاعده آغاز شده است (تارزی،۲۰۰۸: ۲۷۹). آنها کمترین آشنایی را با پیشرفتهای علمی به شکل نظری داشتند، بسیاری از علمایی که طالبان از آنها پیروی میکردند به لحاظ علمی هم در زمینه علوم دینی و هم در علوم جدید به شدت بی سواد بودند. برای نمونه، مولوی محمد نعیم آخوندزاده از علمایی بود که بسیاری از دولتمردان طالبان در مسجد پل خشتی در حلقهی درس وی مینشستند. هر چند دیدگاه های وی در بسیاری موارد روشن بینانهتر از بسیاری از رهبران طالبان بود، همو حرکت زمین به دور خورشید را ادعای باطل میدانست و دلیل وی نیز این بود که « وقتی من هر هفته به خانهام در لوگر میروم خانه را سرجای خودش مییابم»( مژده،۱۳۸۲: ۱۸۱). این مسأله نه تنها بی اهمیتی علم مدرن را برای این افراد نشان میدهد، بلکه نشان دهنده جهل و ناتوانی آنان از فهم قوانین طبیعی است.
میتوان گفت گزینشی که طالبان انجام می دهند ترکیبی از عناصر متفاوتی است که آنان را تحت تأثیر قرار داده یا ازشان حمایت کرده است. این عناصر ممکن است منابع مالی اقتصادی باشد یا رویکردهای سیاسی. به نظر میرسد طیف وسیعی از عوامل، از مدارس دینی پاکستان گرفته تا فرماندهان مجاهدانی که علیه شوروی میجنگیدند، در وضعیت امروز طالبان نقش داشته اند: جنگجویان ملیشیایی که با روسها میجنگیدند یا در جنگهای داخلی شرکت میکردند، نظامیان پاکستان و مشاوران نظامی آنها، افسران اولیه پشتون که با کمونسیتها میجنگیدند، دولت عربستان سعودی و اسامه بن لادن و گروه القاعده.
۲ـ۳ـ۳ـ جهان بینی مبتنی بر دوگانه انگاری:
طالبان هویت سیاسی خود را بر دو جزء درونی و بیرونی استوار ساخت. جزء درونی هویت طالبان وجوه اشتراکی بود که آنان را به یکدیگر پیوند می داد. التزام به امارت اسلامی، پیروی از فرمانهای امیرالمؤمنین و بالاخره تطبیق شریعت از اجزای درونی هویت طالبان بود. اما طالبان، مانند بقیهی گروه های بنیادگرا، خود را بر اساس غیریتسازی داخلی و خارجی متمایز می کرد. غیر و دیگران نزد طالبان در عرصه خارجی الحاد،کفر و جهان خارج از اسلام است و در عرصه داخلی نیروهای شر و فاسد. شر و فساد در نظر طالبان رهبران و فرماندهان حزبهای جهادی بودند که به دلیل درگیر شدن درجنگهای قدرت، جامعه را به فساد کشانده و باعث دوری مردم از شریعت اسلامی شده بودند(میلتون،۲۰۰۵: ۱۴۵).
طالبان با طبقه بندی سهگانه از احزاب جهادی به غیریتسازی روی آورد: دستهی نخست احزاب همکار و همسو با طالبان بوده و آنان را مورد پشتیبانی قرار میدادند، مانند حزب حرکت اسلامی مولوی نبی محمدی و حزب اسلامی یونس خالص. آنان خود را برادران طالبان میخواندند و زیرچتر حمایت طالبان از مشارکت و سهیم شدن در حکومت آیندهی افغانستان برخوردار میشدند. دستهی دوم احزابی بودند که یا اعضا و رهبرانشان واجد اوصاف اخلاقی و دینداری نبودند، ولی در برابر طالبان نیز صف آرایی نمیکردند. آنها جزء حلقهی طالبان به شمار نمیآمدند و صلاحیت سهیم شدن در ادارهی اسلامی طالبان را نداشتند، زیرا در امارت اسلامی طالبان مهمترین شرط دینداری و التزام به شریعت اسلامی است. حزبهایی چون محاذ ملی اسلامی سید احمد گیلانی و جبههی نجات اسلامی صبغه الله مجددی در این طبقه جای میگیرند. آنان میتوانند همانند مردمان عادی به زندگی خود ادامه دهند، بی آن که سهمی از قدرت سیاسی داشته باشند. دستهی سوم حزبهایی را در بر میگیرد که در برابر طالبان میجنگیدند. حزبهایی چون جمعیت اسلامی ربانی، حزب اسلامی حکمتیار و هم چنین حزبهای شیعی در این طبقه جای میگیرند. موضع طالبان در قبال دستهی سوم ادامه جنگ و به محاکمه کشاندن سران و فرماندهان آنان بود. ملامحمدعمر، رهبر طالبان، پس از تصرف کابل توسط طالبان در ۳/۱۰/۱۹۹۶ آشکارا اعلام کرد که با « آنانی که کشور را ویران نمودند و مردم را کشتند، هرگز تفاهم نخواهیم کرد، و تکلیف آنان مانند نجیب خواهد بود.» (نجیب الله آخرین رئیس جمهور دست نشاندهی شوروی در کابل بود که پس از انتقال قدرت به مجاهدین در بهار ۱۹۹۰ به نمایندگی سازمان ملل متحد در کابل پناهنده شد و در سال ۱۹۹۴ با حملهی طالبان و سقوط کابل به وسیله این گروه اعدام شد.)(شهرانی[۲۲۵]،۲۰۰۸: ۱۸۰-۱۷۵)
هر چند طالبان الحاد و کفر در خارج دایرهی خویش و شر و فساد در داخل را غیر به حساب می آورد، از منظر ایدئولوژیک این غیریتسازی به منبع واحدی ارجاع داده می شود و آن مخالفت با اسلام و شریعت اسلامی است. دنیای غرب و الحاد مارکسیسم به دلیل ضدیت با شریعت اسلامی غیر و رقیب اصلی طالبان به شمار می آید، بنابراین اموری مانند حقوق بشر، حقوق زن و حقوق شهروندی، که در گفتمان غربی به کار گرفته می شود، در تناقض جدی با تفکر طالبان قرار دارد و به عنوان رقیب نفی می شود. نمونه این غیریتسازی خارجی را حتی در دستگاه دیپلماسی طالبان میتوان مشاهده کرد. مسأله مواد مخدر و کشت خشخاش از محورهای جدلبرانگیز غرب و طالبان بود. نمایندهی یکی از کشورهای اروپایی آشکارا از طالبان میخواهد که مسأله مواد مخدر را که مشکلی جدی بر سر راه رابطه افغانستان و اروپا است حل کنند. در مورد درخواست مذاکره از طرف اروپا و روسیه در این زمینه امارات اسلامی طالبان با این استدلال که اروپا و روسیه همانند آمریکا دولت کفر و الحاد اند به مذاکره جواب منفی داد. (ریزهک،۲۰۰۸: ۱۹۶-۱۹۳)
طالبان بر این عقیده راسخاند که دشمن آنان دشمن اسلام است، زیرا طالبان برای اسلام کار می کند، پس مخالفان طالبان مخالف اسلام اند. به این صورت، طالبان به نفی هرگونه تفسیر متفاوت از خود نسبت به اسلام روی می آورد و مخالفان سیاسی خود را بر مبنای مطلقانگاری ایدئولوژیک، مخالفان اسلام جلوه میدهد.
نکتهی مهم دیگر در غیریتسازی طالبان، ضدیت با حزبهای شیعی و پیروان این دین است. رویکرد انحصاری و مطلقانگارانهی طالبان موجب می شود که آنان هر گونه تفسیر مغایر با برداشت خود از شریعت را برنتابند و به عنوان غیر و رقیب به نفی آن بپردازند. پیش از به قدرت رسیدن طالبان، مولوی خالص، از طرفداران آیندهی طالبان، با حضور سیاسی شیعیان در دولت ربانی مخالفت کرده بود و بعد از به قدرت رسیدن طالبان این ایده با پشتوانهی سیاسی نیز همراه شد.
۲ـ۳ـ۴ـ مطلقانگاری و خطاناپذیری:
طالبان از نظر فقهی پیرو دین حنفی است و عمل خود را به زعم خویش، مطابق با سنت رسول و صحابه می دانند. ملا امیرخان متقی وزیر فرهنگ طالبان می گفت: « دولت اسلامی طالبان هر چه را در شرع الهی و قرآن کریم موعظه کرده، عملی ساخته و هر قدمی که دولت اسلامی برداشته مطابق قانون شرع بوده است.» ( مارسدن، ۱۳۷۹، ص۹۷)
یکی از پیچیدگیهای اساسی در بینش طالبان روح تعبدگرایی و قداست بخش نسبت به دستاوردهای کلامی و فقهی پیشینیان است. طالبان، دوران صدر اسلام و میانه را دوره طلایی و مصون از هر نوع خطا تلقی می کنند و راجع به تفاسیر و تأویلهای دینی این دوره اعتقاد جزمگرایانه دارند. اجتهاد و استنباط تازه، در این مکتب جایگاهی ندارد و مردم عموماً موظف به پیروی بیچون و چرا از کلمات و گفتار علمای سلف هستند. برداشت صرفاً تقلیدگرایانهی آنها از دین سبب بدبینی و حتی دشمنیشان با الگوهای زندگی رایج در دنیای معاصر جهان اسلام شده است. تنها الگوی مطلوب نزد طالبان الگوی زندگی جوامع روستایی قرون اولیه اسلامی است و رفتار خشک و متحجرانهی آنان با زنان و نوع نگرششان نسبت به نقش اجتماعی و تربیتی زن در جامعه، ریشه در همین روح سلفیگری دارد که با ملزومات زندگی کنونی کاملاً بیگانه است(سولتانا،۲۰۰۹: ۱۰).
همچنین تفسیر آنان از مفاهیمی مانند «توحید و شرک» که بنیاد اندیشهی کلامی طالبان را تشکیل میدهد، در مغایرت با تفاسیر رایج آن مفاهیم در نزد سایر مکاتب اسلامی است. شاه ولی الله هندی، رهبر فکری بنیادگرای افراطی در شبه قاره، دایرهی توحید را تا آنجا تنگ می کند که حتی هر نوع استمساک ظاهری به وسایل دیگر را که در راستای قدرت الهی در نظر گرفته شده باشد شرک به شمار می آورد. از دیدگاه این روحانی هندی، نذرکردن برای ائمه و سوگند خوردن به اسامی آنان و نیز نامگذاری فرزندان به اسمهایی مانند عبدالشمس و غیره، از مصادیق شرک به شمار می آید. جلوههای همین نوع تفکر، در سران طالبان نیز مشهود است .
تفکر دینی طالبان و عملکرد آنها در این حوزه دارای مؤلفه ها و ویژگیهایی است که مهم ترین آنها عبارت اند از:
۲ـ۳ـ۴ـ۱ـ اصالت حرمت در مستحدثات
طالبان در مواجهه با امور جدید و مسائل مستحدثه، اصل را بر حرمت میگذارند و برای جواز هر امر جدیدی به دنبال نص خاص و جواز شرعی بودند و به این بهانه که امور جدید در زمان پیامبر اسلام و خلفای راشدین نبوده است، با همه آنها مخالفت کرده و برخورد خصمانه داشتند. این اندیشه فی نفسه اندیشه ای عقل گریز و توسعهگریز بود.
۲ـ۳ـ۴ـ۲ـ تاکید بر ظواهر شریعت
طالبان به محض استقرار سعی کردند که افغانستان را به ظاهر با برداشت خاص خود دینی کنند. از این رو، عنوان امارت اسلامی را به افغانستان اضافه کردند. تنها رادیوی افغانستان را صدای شریعت نام نهادند و به مردان و زنان دستور دادند که ضوابط اسلامی مورد نظر آنها را دقیق به اجرا گذارند و مردم را در صورت تخلف از ضوابط تهدید به مجازات نمودند. ملاعمر طی فرمانی به تمام مدیران ادارات اعلام کرد: «تمام مسئولین امارتی در داخل کشور مکلف اند کار مراجعینی که ریش های خود را خلاف طریقهی شرعی کوتاه کرده باشند، انجام ندهند تا در آینده تمام مردم ریش های خود را درست بگذارند.» (حاج بابایی،۱۳۸۲،۱۰۵-۱۰۲) سخن کسی که ریشش کوتاه تر از حد نصاب معمول بود قابل سمع نبود و اگر چنین شخصی مورد ظلم قرار می گرفت و به دنبال دادخواهی به وزارت عدلیه مراجعه میکرد «ملا نورالدین ترابی» وزیر عدلیه در ذیل نامهی وی به خاطر کوتاهی ریش، می نوشت عارض یک ماه بعد مراجعه نماید. این حکم به آن معنی بود که دادخواست فرد تا یک ماه قابل شنیدن (سمع) نیست. طالبان پوشیدن عمامه و دستار را از واجبات دین میدانستند و معتقد بودند که دستار از شعائر اسلامی است و تارک آن گناهکار است.
بسیاری از افراد سازمان امر بالمعروف نه تنها معلومات دینی در سطح لازم برای این کار را نداشتند، بلکه با جامعه و مردم نیز کاملاً بیگانه بودند. رئیس سازمان امر بالمعروف و نهی از منکر در مجلسی داستانی را حکایت کرد که تایید کننده همین موضوع است. وی گفت:« روزی جادهای را در نزدیک یک مسجد بستیم تا عابران را به نماز جماعت وادار سازیم. در این موقع یکی از افراد ما جلوی یک سیک را گرفت و به وی گفت: چرا به مسجد نمیروی؟ وی در جواب گفت: من سیک هستم! و نفر موظف امر بالمعروف در جواب گفت: سیک هستی، هر چه هستی به من مربوط نیست، مسلمان هستی و باید به مسجد بروی!!»
وزارت امر به معروف در طول پنج سال حکومت طالبان اجازه نداد که کار این وزارتخانه در چارچوب یک قانون منظم گردد. یک بار در مجلس وزرا بحث مقدماتی در این مورد صورت گرفت، ولی کار در همان آغاز به مخالفت وزیر امر به معروف مواجه گردید و به بن بست رسید. در این بحث مقدماتی این سئوال مطرح شد که آیا افراد مربوط امربه معروف حق دارند بدون حکم دادگاه و اجازهی صاحب خانه، مخفیانه و از راه دیوار وارد خانه های مردم شوند. اکثریت با استناد به واقعهای که در دوران خلافت عمر پیش آمده بود، با قاطعیت حکم کردند که مسئولین امر به معروف حق داخل شدن مخفیانه به خانههای مردم به بهانهی بازرسی را ندارند، ولی وزیر امر به معروف در جواب گفت:
«مردم صدر اسلام را با این عصر مقایسه نکنید. این مردم بسیار فاسد اند و اکثراً فساد در خانهها جریان دارد. مردم موسیقی میشنوند و در خانه ها تلویزیون و ویدیو دارند».
وجود نداشتن قانونی مدون که بتواند عملکرد این وزارتخانه را تنظیم نماید به مسئولین این وزارت این حق نامحدود را داده بود که هر از چندگاه با برگزاری جلسهای با رأی و تفسیر خود منکرات جدیدی را در جامعه کشف میکردند و افراد خود را به از بین بردن آنها مامور مینمودند. یک بار در جلسهای از ناروا بودن زیور آلات طلا برای مردان سخن گفته شد. فردای آن روز افراد امر به معروف در شهر به جان مردم افتادند و نه تنها انگشترهای طلا را از دست مردان بیرون آوردند و ضبط کردند، بلکه در مواردی ساعتهای گرانقیمت مردم را نیز از آنان گرفتند! بار دیگر در مورد این که چاپ تصاویر موجودات ذیروح به روی لباس جایز نیست، در شهر به جان مردم افتادند و چون چنین مواردی را کمتر یافتند، لباس های ساخته شده از چرم را بر تن مردم پاره کردند(مژده،۱۳۸۲: ۵۵-۵۳) (رشید،۱۳۷۹: ۶۲-۶۰) (خسروی،۱۳۸۵: ۷۸).
۲ـ۳ـ۴ـ۳ـ خشونت در اجرای احکام
یکی از مهمترین ویژگیهای طالبان که خشم جامعۀ جهانی را برانگیخت، خشونت در اجرای احکام توسط آنها بود. زندگی در افغانستان تحت سلطۀ طالبان بسیار سخت و مانند زندگی در یک پادگان نظامی بود.
خشونت و انعطافناپذیری دو ویژگی دیگر در شیوه سیاستمداری طالبان است که محصول فرهنگ سنتی پشتونها محسوب می شود. معمولاً فرهنگ قبایلی فرهنگی توأم با خشونت و انعطافناپذیری است. کینخواهی و انتقامجویی از اصول مهم در عرف پشتون والی است و مردم قبایل پشتون درکینخواهی به ویژه در کشور افغانستان و پاکستان شهرت دارند. ضرب المثلی معروف در افغانستان میگوید: «اگر پشتون پس از ۲۰ سال دست به انتقام بزند، فکر می کند که خیلی زود اقدام کرده است».
بنابر این، عامل مهم دیگری که بر طالبان برای اجرای احکام تاثیر داشته پشتون والی است. پشتون والی قانون زندگی مناطق پشتوهاست که میتوان آن را نوعی آیین نامه دانست. این قانون مثل گرفتن انتقام به وسیله ریختن خون حتی در بین پیروان مسلمان در میان آنها رواج دارد. هر چند این کار مخالف آیات قرآن است (مسلمان حق ریختن خون مسلمان دیگری را ندارد مگر این که گناهی از او سر زده باشد که سزای آن قتل (قصاص) است) و در قرآن توصیه می شود به جای قصاص خون بها به خانوادۀ قربانی پرداخت شود. پشتون والی همچنین به مهمان نوازی، شجاعت و شهامت، جوانمردی و دفاع از شرافت و به خصوص دفاع از شرافت زنان تاکید بسیاری دارد(سینو،۲۰۰۸: ۸۵-۷۶).
پشتون والی و قانون شریعت در بعضی از موارد با هم اختلاف دارند. برای مثال اثبات زنای محصنه، طبق قانون شریعت نیاز به وجود چهار شاهد عادل دارد، در حالی که در پشتون والی، وجود شایعهای برای اثبات قضیه کافی است؛ زیرا به نظر این قانون، شرافت خانواده بسیار مهمتر از رعایت وضعیت اخلاقی و دنیوی است. در جامعه پشتون زن حق ارث ندارد، در حالی که بر اساس قرآن زنان می توانند نصف مردان سهم ببرند(اکرم عارفی،۱۳۷۸: ۲۰۶).
همواره این اختلاف میان قانون پشتون والی و قانون اسلام مسأله ساز بوده است و عامل اختلاف بین عالمان دین و روسای قبایل می شود. علما که عاملین اصلی ترفیع اسلام به حساب می آیند، باید مردم را از تمایلات قبیلهای به سوی تقوا و فضیلت فرا قبیلهای و نژادی و ملی، سوق دهند. این مسأله باعث پیدایش درگیری و رقابت و همچنین تلاش برای کسب قدرت بین علما و رهبران قبیلهای که توسط ملاها (طالبان) حمایت میشوند، شده است. گاهی علما مردان مناطق قبیلهای را برای نبرد در یک جهاد فراخواندهاند و این کار را بدون توجه به نظر مقامها یا رهبران قبیلهای انجام میدادند و که این خود باعث بروز اختلافاتی میان رهبران قبایل و علمای طرفدار طالبان میشد(سینو،۲۰۰۸: ۸۶).
عامل کلیدی و مهم در فرهنگ پشتو این است که طرفداران قانون پشتو والی قبل از آن که عضوی از جامعه پشتو یا جامعه ملی باشند، باید به نظام ارزشی و دینی و مسائل غیرمادی اهمیت دهند. شاید بتوان نمونه ای از عقاید فوق را در تأکیدهای طالبان بر ارزشهای دینی دید. آنها به روشنی بر تبعیت از این ارزشها و حفظ و پیشبرد آنها بدون ملاحظهی مسائل مادی تأکید دارند.( مارسدن،۱۰۲-۱۰۱)
رفتار خشونت آمیز طالبان با مخالفان و مردمان تحت سلطهی خود، به ویژه مردمان هزاره و ازبک، ریشه در خصلت کینهجویی و انتقامگیری آنها از دشمنانشان دارد. همچنین این که جنبش طالبان با تاکید بر سیاست نظامیگری بررسی راههای مسالمتآمیز در مواجهه با مخالفان خود را مردود میشمارد، تا حدودی متأثر از این ایده است که نظامیگری سمبل قدرت و غیرت و شجاعت و مردانگی محسوب می شود ـ نکتهای که در سنت پشتونها جایگاه برجستهای دارد ـ و گفتگو و مذاکره نشانهی ترس و بزدلی و بی همتی و زانو زدن در برابر خصم دانسته می شود ـ که از نظر عرف پشتون والی عملی کاملاً ناپسند به شمار می آید (کروز،۲۰۰۸: ۲۵۸).
علاوه بر موارد نامبرده، نمونههای متعددی دیگری نیز در تفکر طالبان وجود دارد که متأثر از آداب و رسوم قبیلهای و ملی آنها بوده و تحت عنوان شریعت در مناطق تحت کنترل آنان به اجرا گذاشته می شود، مانند: بیگانهستیزی، مخالفت با نهادها و مقررات بین المللی، دشمنی با زندگی و مظاهر شهری و نیز مخالفت با نیروهای باقی مانده از رژیم کمونیستی سابق، تحت عنوان ننگ پشتونیسم (اکرم عارفی،۱۳۷۸: ۲۱۱).
۲ـ۳ـ۵ـ هزارهگرایی و موعودگرایی:
با توجه به نگاه کلاسیکی که در مورد ظهور مهدی در میان اهل سنت وجود دارد، در طالبان نیز میتوان علایم موعودگرایی را به همین شکل مشاهده کرد. مطابق با این دیدگاه، از منطقهای در آسیای مرکزی که در ادبیات قدیمی خوراسان (خراسان بزرگ) نامیده می شود سپاه عباسی، که از نسل خلفای عباسی است، قیام می کند و طبق احادیث موجود احتمالاً مهدی موعود از این سپاه خواهد بود. پیروان مهدی که در این سپاه قرار دارند با بیرقهای سیاه و موهای بلندشان شناسایی میشوند. این سپاه مناطق بین خراسان بزرگ و عراق را تصرف می کند و تمام مخالفان خود را شکست میدهد. البته این ادبیات و روایتها به این شکل در کتابهای روایی اهل سنت نیامده است و بیشتر گرتهبرداری از یک رویکرد موعودگرا است (فیلیو[۲۲۶]، ۲۰۱۱: ۱۸۷).
در روایت دیگری که از این پیشروی وجود دارد این پرچمداران سیاه از خراسان با تصرف ایران به سمت سوریه میروند و نهایتاً اورشلیم را فتح و پایتخت موعود را آن جا بنا می کنند. این روایت را اولین بار یک فلسطینی با نام عبدالله عزام مطرح کرد. این فرد برای مبارزه و کارشکنی در کار اسراییل ابتدا به اردن و بعد به افغانستان در زمان اشغال شوروی مهاجرت کرد. یکی از فعالیتهای عزام در افغانستان تلاش برای عمومی کردن جهاد و جلو انداختن افغانستان در این آیندهی موعودگرایانه بود که به آزادی فلسطین از دست اسرائیل منجر میشد. او در کتاب خود با عنوان «از کابل تا اورشلیم» رهایی و آزادی کابل را پیش شرط آزادی اورشلیم میدانست(کوک،۲۰۰۵: ۱۷۳).
با این که عزام در سال ۱۹۸۹ ترور شد و نتوانست رهایی افغانستان از دست کمونیستها را ببیند، تفکر او به خوبی بر رهبران مسلمان آینده در افغانستان اثر گذاشت. به نظر میرسد دولت اسلامی افغانستان پاسخی بود به این نگاه رادیکال. مردمان افغانستان به سبب درگیری در جنگ تندرو و رادیکال شدند. البته این رادیکال شدن باعث شد جنگ ماهیتی دینی پیدا کند و به پیروزی بر شوروی بینجامد. با وجود این، چون افغانستان از مرکز قدرت مسلمانان (مصر و عربستان) و درگیریهای آن دور بود به مناسبترین مکان برای تشکیل دولت اسلامی (با روایت رادیکال عبدالله عزام) تبدیل شد. به همین دلیل، افغانستان مقصدی شد برای هجرت مسلمانانی که به دنبال ایجاد امارت اسلامی بودند(گال،۲۰۱۲: ۲۳۴).
مهاجران در افغانستان برنامهی پاک کردن و مبارزه با حکومتهای فاسد عربی و اردوزبان را پایهریزی کردند. با این که در سال ۱۹۹۲ بن لادن برای رسیدن به این اهداف در افغانستان اقداماتی را انجام داد، در این زمینه شکست خورد و مجبور به بازگشت به عربستان و بعد سودان برای جهاد با اشغالگران مسیحی شد. اما با روی کار آمدن طالبان در افغانستان در ۱۹۹۶ و امیرالمؤمنین خواندن ملاعمر امید تازهای در دل مسلمانان رادیکال جوانه زد. با این که امیرالمؤمنین خواندن ملاعمر برای اکثر مسلمانان جهان مسخره بود (به دلیل نداشتن سواد دینی و عرب نبودن)، انگار برای مسلمانان تندرو همین کافی بود و زمینه حمایت مسلمانان خارجی به رهبری بن لادن از طالبان را فراهم کرد. این اتحاد با تهدیدی که از طرف آمریکا برای هر دو گروه وجود داشت استحکام بیشتری پیدا کرد.
اما کلید تأسیس حکومت موعود در افغانستان در سال ۲۰۰۱ زمانی که طالبان دو مجسمه بودا در بامیان را منفجر کردند زده شد. برای مسلمانان تندرو در جهان این عمل نشاندهنده پایبندی بیچون و چرای رژیم طالبان به شریعتی بود که در جوامع مسلمان دیگر چندان رعایت نمی شود(کوک،۲۰۰۵: ۱۷۷-۱۷۵).
اما بعد از حملهی آمریکا به افغانستان بخشی دیگر از پازل موعودگرایانهی طالبان و القاعده در حال تکمیل شدن بود. آنها آمریکا را با حکومت بیزانسی که در روایتهای موعودگرایانهی تاریخی آمده بود شبیه سازی کردند و بسیاری از مردان طالبان و القاعده قسم خوردند که پشت «مرد قریشی» را خالی نمیکنند. البته طرفدارن القاعده این تعبیر را برای بن لادن به کار میبردند. در ابتدا طالبان چندان با این تعبیر موافق نبود اما بعد از حملهی آمریکا به افغانستان طالبان نیز با القاعده در این اعتقاد همراه شد(فیلیو، ۲۰۱۱: ۱۸۹).
با وجود این، بن لادن چندان اصراری به پرکردن این جایگاه نداشت. او بیشتر یک رویکرد و هدف آخرالزمانی داشت: این که مسلمانان جهان همگی برای جهاد با کفار و مسلمانان فاسد با یکدیگر متحد شوند تا آن ساعت موعود که عبدالله عزام نویدش را داده بود فرا برسد. گرایشهای موعودگرایانهی طالبان نیز از زمان پیوند میان القاعده و طالبان به وجود آمد. با این که جنبش طالبان از تفکرات آخرالزمانی افرادی مانند عبدالله عزام تاثیر گرفته بود، تا قبل از پیوند با بن لادن به دنبال جهانی کردن اهداف نبود. طالبان و القاعده نیز بعد از حملهی آمریکا شکست خود را به گردن تفرقهای که بین مسلمانان جهان ایجاد شد و نیز حمایت نکردن دولتهای فاسدی مانند عربستان سعودی از آنها انداختند.
۲ـ۳ـ۶ـ برگزینندگی(خود حق پنداری):
طالبان با فعالیت طلبههای تحصیل کرده در حوزه های دینی اهل سنت پاکستان و افغانستان پایه گذاری شد. افکار و اندیشه های مکتب دیوبندی، جمعیت العلما و آموزههای سلفی همانگونه که گفته شد سازندهی هویت گفتمان طالبان است. خشونت در تطبیق شریعت، تعصب و جزمانگاری، تصوف و دنیاگریزی و سرانجام ضدیت با اندیشهی شیعی از وجوه بارز گفتمان دیوبندی است که به گونه ای آشکار در صورتبندی تفکر طالبانی به کار گرفته شد.
طالبان طرفدار تفسیر انحصاری از شریعت بود و خویش را آینهی تمامنمای حقیقت اسلام میدانست. این جمله رهبری طالبان که « بدبینی و بدگویی علیه ما کفر است زیرا ما دین خدا را اطاعت میکنیم و در صدد بیان سنت و سیرهی رسول خدا هستیم» کمال جزم انگاری و مطلق بینی طالبان را بازنمایی می کند(ریزهک،۲۰۰۸: ۲۰۰-۱۹۸).
طالبان معتقد است که اسلام را نمی توان صرفاً مبنایی برای اعتقاد فردی دانست، بلکه نظامی است که بر تمامی ابعاد جامعه، از جمله رفتارهای فردی و ارتباط افراد با جامعه و دولت، احاطهی کامل دارد. بنابراین، دولت غیردینی معنایی ندارد و محول کردن دین به محدودهای شخصی راه به جایی نمیبرد. حکومت تجسم جمعی ارزشهای اسلامی تلقی می شود و ادامه حیات آن به افرادی وابسته است که به این روشها احترام میگذارند و از آن دفاع می کنند. طالبان همچنین قانون شریعت را مبنای هدایت عملکردهای حکومت و اعضای خود میدانند(رشید،۱۳۸۲: ۷۹).
در اعتقادات طالبانی چندان با مفاهیم پان اسلامیستی برخورد نمیکنیم. دغدغهی همیشگی آنها همواره نجات افغانستان از جنگ و تجاوز است و بیشتر، عناصر میهنپرستانه عامل مرکزی برای طالبان در جهت ایجاد اتحاد میان طرفداران خود بوده است. در واقع طالبان با استناد به استقرار نظم و امنیت موفق شدند فضای استعاری و آرمانی را ایجاد کنند که همه مردم خسته از جنگ و ناامنی افغانستان آرزوی خویش را در آن جستجو میکردند. وکیل احمد متوکل، مسئول امور خارجهی امارت اسلامی، در گفت و گویی با نشریهی عربی المجله (۲۳ اکتبر ۱۹۹۶) چرایی برتری طالبان را توضیح می دهد:
« پس از آن که احزاب مجاهدین در ۱۹۹۲ به قدرت رسیدند، مردم افغانستان فکر میکردند که صلح و آرامش در کشور برقرار خواهد شد، ولی رهبران در کابل بر سر قدرت با هم به جنگ پرداختند. بعضی از رهبران محلی، خصوصاً در قندهار، دستههای مسلحی تشکیل دادند و با یکدیگر درگیر شدند. فساد و دزدی شیوع پیدا کرد. مردم مورد حمله و تجاوز قرار میگرفتند و کشته می شدند. بنابراین، پس از این حوادث طالبان در برابر این رهبران قیام کردند و رنج اهالی ایالت قندهار را تسکین دادند. ما توانستیم کنترل چندین ناحیه را به دست بگیریم تا به قندهار رسیدیم و رهبران سابق از آن جا گریختند» (مارسدن،۱۳۷۹: ۹۵) در واقع طالبان خود را پیامآور صلح و امنیت در افغانستان میدانست، پیامی که مردم خسته از جنگ در افغانستان از آن استقبال کردند. این عامل در خود حق پنداری طالبان موثر بود.
بنابراین آنها تنها راه بهبود این شرایط وخیم افغانستان را اسلام میدانستند و فقط تفسیر خود از اسلام را درست میدانستند و بر حق اجتهاد چنأن تاکید میکردند که این حق به صورت تفکیک ناپذیری از آیین طالبان درآمد. آنها اصرار داشتند که تفسیرشان از اسلام ارزش و اصالت بیشتری نسبت به دولتهای اسلامی دیگر دارد. بنابراین در اینجا این فرض ضمنی وجود دارد که اسلام مستعد تفسیری عمومی در سراسر جهان اسلام نیست ولی می تواند به وسیله کسانی که خواهان خلوص آن اند به طور مستمر تعبیر و تفسیر شود.
مهمترین اصل در اندیشهی سیاسی دیوبندی و سایر گروه های بنیادگرای افراطی از جمله طالبان، احیای اصل خلافت در نظام سیاسی اسلام است. شاه ولی الله هندی سر سلسلهی نهضت بیداری اسلامی در شبه قاره که مکتب بنیادگرای دیوبندی نیز متاثر از افکار اوست، احیای خلافت اسلامی را رکن اساسی در اسلامی شدن جامعه دانسته است. شاه ولی الله، مانند اکثر دانشمندان اهل سنت، شیوه ایجاد خلافت اسلامی را در چهار مورد خلاصه می کند: بیعت اهل حل و عقد، شورا، نصب و غلبه. همچنین شاه ولی الله یکی از ویژگی های خلیفه را « شرافت نسبی و قومی» دانسته که این امر با تفکر امروزی طالبان که خود را منتسب به یک گروه قومی برتر (پشتون) میداند کاملاً سازگاری دارد. طالبان با توسل به این ویژگی خلیفه، نه تنها خلافت را حق انحصاری مردم پشتون می دانند، که میان پشتونها نیز تنها قوم «درانی» را قوم برگزیدۀ این مقام قلمداد می کنند(اکرم عارفی،۱۳۸۲: ۸۹-۸۶).
چنان که ذکر شد جهان غرب و مجامع جهانی نیز شیوه طالبان در مورد حقوق بشر و حقوق زنان را مغایر با قانون های بین المللی و کنواسیونهای حقوق بشر دانست. واکنش جهان غرب در برابر نقض قانونهای بین المللی و حقوق بشر از سوی طالبان چالشهای جدیدی را فراروی آنان قرار داد. طالبان با رویکرد غیرمنعطف و جزم انگارانهی خود کمترین توجهی به این اعتراضها نداشتند، چرا که خود را موظف به اجرای شریعت میدانستند، هر چند در این راه همه دنیا و مجامع بین المللی در برابرشان قرار گیرند (رشید،۱۳۸۲: ۱۱۲). سخنان آنان این بود که: «ما با اجرای حدود اسلامی جان و مال میلیون ها نفر را از هرات گرفته تا جلال آباد و کابل حفظ کردهایم. هیچ کس نمیتواند مرتکب سرقت و جنایت شود. این قوانین را ما ایجاد نکردهایم. قانون شرع از جانب خداوند به حضرت محمد (ص) وحی شده است. کسانی که اجرای این قوانین را نقض حقوق بشر میدانند به همه مسلمین و اعتقادات آنان توهین می کنند. (رادیو شریعت به نقل از مارسدن: ۹۸)