شناختشناسی[۱] حوزهای از فلسفه است که به بررسی ماهیت دانش پرداخته و چگونگی قضاوت و ارزیابی یافته های علمی را مورد مطالعه قرار میدهد. امروزه روانشناسان به این حوزه علاقهمند شدهاند و به بررسی باورهای شناختشناسی افراد (عقاید آنان در مورد دانش و دانستن) میپردازند و سعی میکنند به سؤالاتی از این قبیل که باورهای افراد در مورد ماهیت دانش و دانستههایشان چیست؟ این باورها تحت تأثیر چه عواملی قرار میگیرند و به چه میزان بر فرآیندهای شناختی و انگیزشی از جمله اهداف پیشرفت تأثیر میگذارند؟ پاسخ دهند.
پیاژه[۲] (به نقل از هوفر[۳] و پینتریچ[۴]، ۱۹۹۷) از واژه شناختشناسی ژنتیک برای توصیف نظریهی رشد هوشی خود استفاده کرد که خود نقطهی شروعی برای پیوند فلسفه و روانشناسی بود. این مسئله گام مهمی در رشد روانشناسی شناختی در دوران غلبهی رفتارگرایی، که دانستن را از یادگیری جدا میکردند، به شمار میآمد (کولبرگ[۵]، به نقل از هوفروپینتریچ، ۱۹۹۷).
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
در این مسیر، کوششهای پری[۶] (به نقل از هوفر و پیتریچ، ۱۹۹۷) جهت فهم نحوهی تفسیر یادگیرندگان از تجارب آموزشی خود، منجر به پیدایش اولین نظریههای شناختشناسی در حوزهی روانشناسی شد. پری در جریان کار خود به بررسی ماهیت دانش[۷] و ماهیت دانستن[۸] پرداخت. در مورد ماهیت دانش او قطعیت دانش[۹] را مطرح کرد و برای آن طیفی مابین
مطلقگرایی تا نسبیگرایی وابسته به بافت[۱۰] در نظر گرفت.
در مورد ماهیت دانستن هم به بیان منبع دانش[۱۱] پرداخت و آن را به منابع قدرت بیرونی و درونی (خود فرد)[۱۲] تقسیم کرد. در واقع قصد او از این تقسیمبندیها این بود که ببیند دانشجویان چگونه تجارب آموزشی خود را تفسیر میکنند، آیا دیدی صحیح و غلط
(ثنویگرایی) به مطالب علمی دارند یا بنا به شرایط صحت دانش موجود را مورد بررسی قرار میدهند.
همچنین منبع دانشی (بیرونی/ درونی) که دانشجویان برای خود در نظر میگیرند، مشخص کنندهی نظر آنان در مورد یکسان بودن دانستن و یادگیری است. هنگامی که دانشجویان معتقد به قدرت بیرونی هستند، فرایند یادگیری را جدا از دانستن میدانند، اما هنگامی که منبع دانش را درون خود میپندارند، در واقع دانستن و یادگیری را یکی در نظر میگیرند.
از جمله نظریات دیگری که در زمینهی شناختشناسی موجود است، نظریه باکسترماگلدا[۱۳] (۱۹۸۷) میباشد. او قطعیت دانش، منبع دانش و قضاوت در مورد دانستن را مورد مطالعه قرار داد. ماگلدا همانند پری در مورد قطعیت دانش طیفی مابین مطلق بودن و وابسته به بافت بودن را در نظر گرفت. در مورد منبع دانش هم تکیه به منبع قدرت را در مقابل تکیه به خود[۱۴] قرار داد. ماگلدا یک مورد جدید را نیز در حیطه ماهیت دانستن به نام قضاوت در مورد دانستن، در نظر گرفت. در این مورد قضاوت بر اساس تسلط و مهارتیابی در برابر قضاوت برپایه شرایط محیطی[۱۵] قرار میگرفت.
بعد از باکسترماگلدا (۱۹۸۷)، کینگ[۱۶] و کیچنر[۱۷] (۱۹۹۴)، به بحث در مورد ماهیت دانش و دانستن پرداختند. آنان در حوزهی ماهیت دانش به قطعیت و سادگی دانش اشاره کردند. قطعیت در یک طیف مابین قطعی و صحیح/ غلط بودن دانش تا غیرقطعی و وابسته به بافت بودن،[۱۸] جای میگیرد. در حوزهی سادگی هم به ساده بودن در برابر پیچیده بودن دانش[۱۹] اشاره میشود. در مورد ماهیت دانستن، کینگ و کیچنر به منبع دانش و قضاوت در مورد دانستن توجه دارند. منبع دانش بین دوحد یعنی تکیه به منبع قدرت علمی از یک سو و تکیه به خود به عنوان معنادهنده[۲۰] از سوی دیگر قرار میگیرد. در مورد قضاوت در مورد دانستن نیز در یک طرف طیف افرادی قرار دارند که معتقدند نباید دانش را مورد قضاوت قرار داد و در طرف دیگر افراد بر این باورند که دانش ساخته میشود و قضاوتها بسیار با ارزشند.
شومر (۱۹۹۰، ۱۹۹۲، ۱۹۹۸) از نظریهپردازانی است که به بررسی رابطه باورهای معرفتشناختی و عملکرد تحصیلی علاقمند بود و این موضوع او را بر آن داشت تا مدلی تدوین نماید که در مقایسه با مدلهای قبلی، متکی بر داده های کمی بوده و منبعث از رویکرد کمّی در پژوهشهایی از این گونه باشد.
مطالعات شومر روی مدل پری (۱۹۷۰، ۱۹۸۱) و تحقیقات ریان (b، a1984) بر مکانیسمهای فرا درک مطلب[۲۱] ، او را به این نتیجه رساند که باورهای معرفتشناختی اساساً سازهای تکبعدی که در مرحلهای معین و تثبیت شده، تحول مییابد، نیست. او نظامی از باورها را پیشنهاد نمود که متشکل از ابعادی کموبیش مستقل عبارت از ساختار، قطعیت، مرجعیت، کنترل و سرعت اکتساب دانش است.
به نقل از سیف منشأ مفهومی ابعاد فوق ، برخاسته از اندیشه های پری (۱۹۷۰، ۱۹۸۱) است و قسمتی نیز به مطالعات دووک و لجت[۲۲] (۱۹۸۸) در خصوص باورهای افراد درباره ماهیت هوش و مطالعات شونفلد (۱۹۸۳ ، ۱۹۸۸ ، ۱۹۹۲) روی باورهای رایج فراگیران در مورد ریاضی، مربوط میگردد. او بر اساس مطالعات پری (۱۹۷۰ ، ۱۹۸۱) و با بکارگیری «سیاهه ارزشهای تربیتی»[۲۳] او و نیز ابزارهایی که شونفلد (۱۹۸۳، ۱۹۹۲) به منظور سنجش باورهای دانشآموزان در خصوص ریاضی تهیه نموده بود، همچنین با الهام از رویکرد اجتماعی- شناختی دووک و لجت (۱۹۸۸) در خصوص انگیزش و شخصیت، ابزاری را تهیه نمود که متشکل از ۶۳ گویه متمرکز بر ۱۲ زیر مقیاس بود و پاسخدهی به گویه های آن از طریق مقیاس پنج بخشی از نوع لایکرت صورت میگرفت و پس از تحلیل عاملی داده ها به چهار زیر مقیاس توانایی ثابت، یادگیری سریع، دانش ساده و دانش قطعی دست یافت.
شکل ۱-۱: مدل باورهای معرفتشناختی شومر (۱۹۹۰، ۱۹۹۸)
توانایی ثابت: این بعد از لحاظ نظری متکی بر مطالعات دووک و لجت (۱۹۸۸) است که اذعان میدارند برخی از فراگیران هوش را جوهرهای ثابت و ذاتی میدانند و برخی دیگر برآنند که هوش میتواند رشد و تغییر نماید. به بیان دیگر، هر فرد از مجموعهای تواناییها و ظرفیتهای معین برای اکتساب دانش برخوردار است که عملکردی فراتر از آن نمیتواند داشته باشد و اکتساب دانش به میزان توانایی ثابت فرد صورت میگیرد. بنابراین، چنین افرادی برآنند که نمیتوان با یادگیری چگونه فراگرفتن، بهبودی در نحوه و میزان اکتساب دانش حاصل نمود. برای این افراد موفقیت ارتباطی با سختکوشی ندارد، بلکه حاصل توانایی ذاتی است. نقطه مقابل این افراد، گروهی از فراگیران هستند که هوش و توانایی را قابل تغییر میدانند و معتقدند که میتوان با آموختن روش های مؤثر یادگیری، به موفقیتهای بیشتری در امور تحصیلی دست یافت و نیز با تلاش و تعمق بیشتر میتوان از یک مطلب معین چیزهای بیشتری را یاد گرفت.
یادگیری سریع: بعد دوم باورهای معرفتشناختی حاصل از مطالعات شومر (۱۹۹۰؛a 1994، ۱۹۹۸) به باورهای فراگیران درخصوص سرعت اکتساب دانش اختصاص دارد. برخی از فراگیران برآنند که یادگیری به سرعت در همان مرحله اول رویارویی با دانش اتفاق میافتد و تمامی اطلاعات را که میتوان از یک مطلب بدست آورد، سریعاً قابل حصول است و در صورتی که چنین اطلاعاتی در وهله نخست حاصل نگردد، تفحص و تعمق بیشتر بیفایده است. نقطه مقابل این باورها را فراگیرانی دارند که معتقدند یادگیری فرآیندی تدریجی است نه ناگهانی. بنابراین یادگیری صرفاً در اولین مواجهه با مسأله یا مطلب مورد نظر میتواند حاصل نگردد، بلکه طی فرآیندی تدریجی و به طریق تجمعی حاصل شود (شومر،a 1994).
دانش ساده: این بعد از باورهای معرفتشناختی، به این موضوع اشاره دارد که دانش از سوی برخی فراگیران به صورت قطعاتی منفک از یکدیگر پنداشته میشود. برخلاف آن، گروهی از فراگیران بر این باورند که اجزای دانش مرتبط با یکدیگر است و نظامی منسجم و یکپارچه را به منظور تبیین پدیده ها فراهم میسازد. (شومر، ۱۹۹۸).
دانش قطعی: بعد چهارم باورهای معرفتشناختی که به وسیله شومر (۱۹۹۰) گزارش شده است به دانش قطعی مرسوم است که یافته های مطالعات شونفلد (۱۹۸۳، ۱۹۸۸،۱۹۹۲) را در زمینه باورهای قالبی فراگیران در درس ریاضی تأکید میکند. چنان که پیوستاری وجود دارد که در یک سوی آن فراگیرانی با این باور قرار دارند که دانش قطعی و مطلق است و در سوی دیگر این پیوستار، دانش را آزمایشی، موقتی ، قابل ارزشیابی و تغییرپذیر میپندارند.
در مدل نظری شومر (۱۹۹۰) جنبهای دیگر از باورهای معرفتشناختی تحت عنوان منبع دانش مطرح میشود. منبع دانش مبین پیوستاری است که در یک انتهای آن باورهایی دال بر انتقال یک سویه دانش از متخصصان و معلمان به فراگیران قرار دارد و در سوی دیگر، باورهایی مبنی بر آن که دانش از طریق استدلال حاصل میگردد و فراگیران، خود دانش و اطلاعات خود را میسازند. بر طبق این باور، دانش از بیرون به فرد تحمیل نمیشود. بلکه او خود در جستجوی بخشی از اطلاعاتی است که دانستن آن را مهم و تعیینکننده میداند. این بعد از باورهای معرفتشناختی به طور مستقل در مطالعات مبتنی بر تحلیل عاملی، تأیید نشد (شومر، ۱۹۹۰، ۱۹۹۸).
شومر به بحث و بررسی در مورد مفاهیم ماهیت دانش، ماهیت دانستن، ماهیت یادگیری و آموزش و ماهیت هوش پرداخته است. در حوزهی ماهیت دانش دو مفهوم قطعیت و سادگی دانش مورد مطالعه قرار گرفته است. شومر معتقد است باور افراد در مورد قطعیت دانش بین دو حد کامل و آزمایشی (فرضی) بودن[۲۴] مطالب علمی قرار میگیرد. همچنین افراد در مورد سادگی دانش در یک طیف جای میگیرند، که در یک طرف آن به مجزا بودن مفاهیم از هم و در طرف دیگر به مربوط بودن[۲۵] مفاهیم معتقدند.
در حوزهی ماهیت دانش، شومر به بیان عقیدهی افراد در مورد منبع دانش میپردازد. از دید او افراد یا معتقد به قدرت علمی به عنوان منبع دانش هستند یا بر این باورند که دانش از دلایل و مدارک موجود[۲۶] استخراج میشود.
شومر در مورد ماهیت یادگیری مفهوم یادگیری سریع را بیان میدارد، بدین معنی که آیا یادگیری باید با اولین کوشش رخ دهد؟ در نهایت شومر باور افراد در مورد ماهیت هوش را نیز جزء باورهای شناختشناسی در نظر میگیرد و به بررسی این مطلب میپردازد که آیا هوش یک توانایی ذاتی است یا با تلاش و کوشش فرد در ارتباط میباشد؟ با توجه به حوزههایی که شومر در شناختشناسی مورد مطالعه قرار داده است مدل او از مدلهای دیگر کاملتر و دقیقتر میباشد. به همین دلیل امروزه اکثر سوالاتی که در حوزهی شناختشناسی مطرح است با بهره گرفتن از مدل شومر مورد پژوهش قرار میگیرند.
تحقیقات متنوعی بر روی باورهای شناختشناسی در حوزهی یادگیری صورت گرفته است که بهطور کلی میتوان آنان را به دو گروه تقسیم کرد. نخست، تحقیقاتی است که به بررسی علل تأثیرگذار بر شکلگیری باورهای شناختشناسی پرداختهاند و دوم، پژوهشهایی که تأثیر این باورها بر فرایندهای شناختی و انگیزشی را مورد مطالعه قرار میدهند.
در تحقیقات نوع اول محققان در پی پاسخدهی به این سوالاند که باورهای
شناختشناسی تحت تأثیر چه عواملی قرار میگیرند؟ به طور مثال ، شومر (۱۹۹۳) نشان داد عواملی از قبیل سن، جنسیت، تحصیلات والدین و شرایط خانوادگی در سالهای اولیه زندگی از قبیل تشویق کودکان به بحث کردن، اجازه تصمیمگیری مستقل یا پایبندی بیکم و کاست به قوانین، رابطه معنیداری با باورهای شناختشناسی دارند. همچنین در تحقیقات دیگر مواردی از قبیل تجارب آموزشی قبل از دانشگاه (شومر و دانل،۱۹۹۴) و نحوهی آموزش (جنگ و همکاران، ۱۹۹۳)، به عنوان عوامل تأثیرگذار بر بلورهای شناختشناسی شناخته شدهاند.
تاکنون تحقیقات بسیاری در حوزه باورهای شناختشناسی صورت گرفته است، اما تحقیقی که به پیشبینی انگیزش پیشرفت بر اساس الگوهای ارتباطی خانواده و باورهای شناختشناسی بپردازد صورت نگرفته است. در این پژوهش محقق بدنبال پاسخ به این سؤال است که آیا باورهای شناختشناسی به عنوان متغیر واسطهای بر اساس الگوهای ارتباطی خانواده انگیزش پیشرفت را پیشبینی خواهد کرد.
بنابراین نقش خانواده به عنوان یک نهاد کوچک را نمیتوان در شکلگیری شخصیت فرزندان و باورهای شناختشناسی نادیده انگاشت چرا که کیفیت تعامل والد- فرزندی عملکرد احساسی و رفتاری فرزندان را تحت تأثیر قرار میدهند. لیدون، برادفرد و نلسون (۱۹۹۳) ارتباطات موجود در بین اعضای خانواده را به عنوان یکی از مهمترین جنبه های روابط بین فردی و کلیدی برای فهم پویایی های تحت تأثیر روابط خانواده قلمداد کرده اند. ریچرتز[۲۷] و فرانکل[۲۸] (۱۹۹۰) بیان میکنند در مقایسه با خانوادههایی که با فرزندان خود مسأله دارند، خانواده های بهینه در بین اعضای خود ارتباطات بازتر و راحتتری دارند که در آن اعضای خانواده مجالی برای ابراز خود مییابند.
در تحقیقات نوع دوم که در سالهای اخیر بسیار مورد توجه بوده است رابطه باورهای شناختشناسی و اثر این باورها بر مسائل شناختی مورد بررسی قرار گرفته است. (گرت- انگرام[۲۹]، ۱۹۹۷، هوفر، ۲۰۰۰، کارداش[۳۰] و هاول، ۲۰۰۰، کیان و پن[۳۱]، ۲۰۰۲، روزندال، براباندر و مینارت[۳۲]، ۲۰۰۱، شومر و والکر، ۱۹۹۵؛ لطیفیان و همکاران، ۱۳۸۴به نقل از سپهری). لازم به ذکر است که باورهای شناختشناسی، علاوه بر عوامل شناختی، میتوانند به عوامل انگیزشی نیز مربوط شوند.
انگیزش مفهومی وسیع است که نیازها، علایق، ارزشها و گرایشهای یک فرد را در
برمیگیرد و پدیده بسیار پیچیدهای است که از عوامل متعددی که در محیط موجود زنده عمل میکنند متأثر میشود. چوهان[۳۳] (۱۹۹۳) عمدهترین این عوامل را سیستم روانی فرد، موقعیت هیجان برانگیز، عادتها، مجموعهای از ارزشها و نگرشهای فرد و عوامل محیطی، بخصوص مشوقها میداند. دیگر صاحبنظران نیز از انگیزش تعریف ویژهای ارائه دادهاند. از آن جمله مازلو[۳۴] (۱۹۵۴) انگیزش را خصوصیتی پایدار، پایانناپذیر، دارای نوسان، پیچیده و تقریباً مشترک در بین همه موجودات زنده میدارند. اتکینسون[۳۵] (۱۹۹۳) معتقد است واژه انگیزش اشارت به برانگیختگی و تمایل به فعالیت به منظور ایجاد یک یا چند نتیجه دارد.
مورگان[۳۶] (۱۹۸۴) مدعی است که انگیزش به حالتهای درونی موجود زنده که باعث هدایت رفتار او به سوی هدفی خاص میشود اشاره دارد. انگیزهها انواع مختلفی دارند که از جمله آنها انگیزههای بنیادی بشر همچون گرسنگی و تشنگی و میل انگیزه پیشرفت میباشد که نقش بسیار مهمی در زندگی هر فردی ایفا میکند. انگیزه پیشرفت یک انگیزه درونی برای به پایان رساندن موفقیتآمیز یک تکلیف، رسیدن به یک هدف یا دستیابی به درجه معینی از شایستگی در کار میباشد.
انگیزهها را میتوان به طریق زیر طبقهبندی کرد (چوهان ۱۹۹۳، بهنقل از منظری،۱۳۷۵):
۱- انگیزههای فیزیولوژیکی: در این طبقه میتوان انگیزههایی قرارداد که برای بقای موجود زنده ضروری هستند و مشتمل بر غذا، آب، اکسیژن ، دفع، دما و غیره … میباشند. هیجانات نیز میتوانند بر این طبقه افزوده شوند (چوهان، ۱۹۹۳)
۲- انگیزههای اجتماعی: انسان حیوانی اجتماعی است و در گروههایی زندگی میکند که رفتارش را بر اساس الگوهای تعریف شده شکل میدهند. انگیزههای اجتماعی در محیط اجتماعی یاد گرفته میشوند و تحت تأثیر مسائل فرهنگی و فلسفه زندگی مردم هستند. آنها ریشه در انگیزههای فیزیولوژیکی دارند و به مرور با افزایش سن کودک آشکار میشوند.
انگیزههای اجتماعی منابعی هستند که لازمه زندگی بشر بوده و پیشرفتهای جوامع وابسته به رشد آنهاست. بعضی از انگیزههای مهم اجتماعی عبارتند از: پذیرش اجتماعی، مورد احترام بودن، منزلت، پیشرفت، پول (چوهان، ۱۹۹۳).
۳-انگیزههای شخصی: علاوه بر انگیزههای اجتماعی که برای جامعهپذیری ضروری هستند، هر فردی طبقهای خاص از انگیزهها را داراست که وابسته به ساختار منحصر به فرد شخصیتی وی هستند. ممکن است فهرست ممتدی از انگیزههای شخصی برحسب تفاوتهای فردی وجود داشته باشد که افراد را برای انجام کارها برمیانگیزد. بعضی از انگیزههای شخصی مشترک مشتمل بر عقاید، نگرشها، ارزشها، ارزشها، اهداف و خودپنداره هستند (چوهان، ۱۹۹۳).
یکی از انگیزههای بسیار مهم در سلسله مراتب انگیزهها، انگیزه پیشرفت است که پژوهشهای زیادی را به خود اختصاص داده است. گیج و برلاینر (۱۹۹۲) انگیزه پیشرفت را به صورت یک میل یا علاقه به موفقیت کلی یا موفقیت در یک زمینه یا فعالیت خاص تعریف کردهاند. پژوهشهای انجام شده در این زمینه نشان دادهاند که افراد از لحاظ این نیاز با هم تفاوت زیادی دارند. بعضی افراد دارای انگیزه سطح بالایی هستند و در رقابت با دیگران و در کارهای خود، برای کسب موفقیت به سختی میکوشند. بعضی دیگر انگیزه چندانی به پیشرفت و موفقیت ندارند و از ترس شکست آماده خطر کردن برای کسب موفقیت نیستند.
در سال (۱۹۵۳) مکللند ، اتکینسون، کلارک و لوول کتاب مهمی با عنوان انگیزه پیشرفت منتشر ساختند و در آن اظهار داشتند که بعضی از افراد بیشتر از دیگران بلندپروازند و برای کسب موفقیت در زندگی میکوشند. مقیاس مورد استفاده مکللند در تعیین میزان انگیزه پیشرفت مقیاس معروف به آزمون اندریافت موضوع است که بوسیله موری (۱۹۳۸) تدوین شده است. فردی که آزمون به او داده میشود باید نظر خود را درباره تصویرها بیان کند. محتوای پاسخهای آزمون شونده تحلیل میشوند تا انگیزهها، بیم و امید و سایر مشکلات شخصیتی او معلوم گردند. مکللند این آزمون را برای اندازه گیری نوع تخیل آزمون شوندگان مورد استفاده قرار داد. اعتقاد صاحبنظران از جمله مکللند این است که محتوای داستانهای خیالی آزمودنیها که درباره تصویر آزمون اندریافت موضوع میسازند نشان میدهد که آنها از انگیزه پیشرفت بالا برخوردارند یا از این انگیزه بیبهرهاند.
هدف از تحقیق
هدف از این پژوهش بررسی نقش واسطهای باورهای شناختشناسی در رابطه بین الگوهای ارتباطی خانواده و انگیزش پیشرفت در دانشجویان رشته های علوم انسانی و مهندسی میباشد.
بیان مسئله
همانطور که در قسمت قبل مطرح شد هدف این تحقیق پیشبینی انگیزش پیشرفت بر اساس الگوهای ارتباطی خانواده و باورهای شناختشناسی میباشد که به این منظور به نقش
میانجیگری باورهای شناختشناسی بین الگوهای ارتباطی و انگیزش پرداخته میشود.
با وجود آن که تاکنون تحقیقات زیادی در حوزه انگیزش پیشرفت صورت گرفته است امادر مورد نقش الگوهای ارتباطی خانواده در پیشبینی انگیزش پیشرفت در فرزندان و یا نقش واسطه ای باورهای شناخت شناسی تحقیقی انجام نشده است، بنابراین سؤال پژوهش حاضر این خواهد بود که آیا از طریق مفهوم باورهای شناختشناسی که در اینجا نقش متغیر میانجی را بهعهده دارد میتوان رابطه بین الگوهای ارتباطی خانواده و انگیزش پیشرفت را بدست آورد؟ بررسی این رابطه از طریق مدل صفحه بعد ارائه خواهد شد.
شکل ۱-۲: رابطه مفهومی بین متغیرهای مورد پژوهش
۱-۳-ضرورت و اهمیت تحقیق
از آنجایی که امروزه محققان بسیاری بر نقش کلیدی باورهای شناختشناسی در محیطهای آموزشی تأکید دارند، مطالعهی دقیق این باورها و شناسایی عواملی که بر آنها اثر میگذارند یا اثر میپذیرند از اهمیت زیادی برخوردارند.
یکی از عوامل تأثیرگذار بر باورهای شناختشناسی بر اساس تحقیقات انجام شده، خانواده است. تئوری سیستمهای خانوادگی، خانواده را به صورت سیستمی در نظر میگیرد. در نگاه سیستمی به خانواده، هر بخش بر بخشهای دیگر تأثیر گذاشته و از آنها تأثیر میپذیرد (کلین و وایت[۳۷]، ۱۹۹۶، به نقل از سیگلمن و شیفر[۳۸]، ۱۹۹۹).
بنابراین خانواده مهمترین و کوچکترین نهادی است که در ابتدا باورهای افراد در آن شکل میگیرد. کوئرنر و ایس (۲۰۰۱) معتقدند که اعضای خانواده دیدگاه ها، ارزشها و سیستمهای اعتقادی خود را با یکدیگر در میان میگذارند که این مورد ادراکات اجتماعی آنها را تحت تأثیر قرار میدهد. نحوه ارتباطات و نوع نگاه فرد به ارتباطات، رفتارهای آتی فرد را شکل میدهد و این رفتارها متعاقباً تفسیرهای ذهنی در مورد ارتباطات، شخصیت و نوع نگاه فرد به دنیا را موجب میشود. (لال[۳۹]، ۱۹۸۰، به نقل از ولتی، ۲۰۰۳). برونفن برنر[۴۰]در رویکرد بوم شناختی خود (۱۹۷۹، ۱۹۹۵، به نقل از سیگلمن و شیفر، ۱۹۹۹) خانواده را سیستمی در نظر میگیرد که درون سیستمهای اجتماعی بزرگتر همچون محله، جامعه، خرده فرهنگ و فرهنگهای وسیعتر قرار گرفته و از آن تأثیر میپذیرد. لذا از عوامل تأثیرگذار دیگر بر شناختشناسی الگوهای ارتباطی خانواده میباشد و از آنجا که باورهای شناختشناسی تأثیر بسزایی در عملکرد افراد و انگیزش پیشرفت آنان دارد،بررسی نقش واسطه ای آن از اهمیت ویژهای برخوردار است. در واقع با پی بردن به نحوهی تأثیرگذاری الگوهای ارتباطی خانواده بر باورهای شناختشناسی افراد، میتوان راهبردهای عملی را جهت ایجاد انگیزش پیشرفت در دانشجویان ارائه داد.
یکی از اهداف متخصصان تعلیم و تربیت بهبود عملکرد و ایجاد انگیزش پیشرفت در یادگیرندگان میباشد. از طرفی تحقیقات نشان میدهند که باورهای شناختشناسی یادگیرندگان بر نحوه یادگیری آنان تأثیر میگذارند و از طرف دیگر خود باورهای
شناختشناسی تا حد زیادی حاصل محیط آموزشی هستند (پینتریچ و هوفر، ۱۹۹۷). بنابراین بررسی نحوه ومیزان تأثیر این باورها بر انگیزههای پیشرفت در فهم این مسئله که چه نوع باورهایی منجر به عملکرد بهتر و دقیقتری در دانشجویان خواهد شد، مؤثر خواهد بود.