دانشمندان برجسته ای چون فروید، اریکسون، بالبی، پیاژه ، ویگوتسکی و اسکینر معتقدند کودک در تعامل با محیط خود رشد میکند (احدی ، ۱۳۸۱). اگرچه هر کدام از آن ها تعریف کم و بیش متفاوتی از تعامل دارند. اولین تماس های کودک در محیط با والدین خویش است و والدین برای او منبع غذا، عشق و آسایش هستند. کیفیت این تعامل زمینه ساز اصلی شکل گیری احساس ایمنی در کودک است که پیامدهای گوناگونی درپی دارد (جان بزرگی، نوری، آگاه هریس، ۱۳۸۷).
روابط بین کودکان و والدین و سایر اعضای خامواده را می توان به عنوان شبکه ای از بخش هایی دانست که در کنش متقابل با یکدیگرند. نظام خانواده در مجموعه ای از نظام های بزرگتری قرار دارد. این نظام به طور مستقیم و غیر مستقیم از طریق روش های مختلف تربیتی بر کودکان تاثیر میگذارد. جامعه بزرگتر نیز جزئی از زمینه ی فرهنگی برای الگوهای رفتار خانوادگی است. یک الگوی خانواده که مناسب جامعه یا دوره ی زمانی خاصی است، ممکن است در یک جامعه دیگر نابهنجار باشد و در نتیجه برای کودکان پیامدهای مختلفی داشته باشد. بنابرین طبقه اجتماعی ، نظام یا قلمروی بزرگتری است که نظام خانواده در درون آن عمل میکند (ماسن و همکاران، ۲۰۰۵).
رابطه فرزند و والدین، هم چنان که این دو با یکدیگر کنش متقابل دارن رشد میکنند. رفتار فرزندان هم مانند رفتار و نگرش والدین به این کنش متقابل کمک میکند. هیچ پدر و مادری در پی آن نیست که زندگی فرزند خود را تباه کند و هیچ پدر و مادری قصد نمی کند که کودک خود را ترسو ، کمرو ، لجباز ، سهل انگار یا بی حصوله بار آورد، با این حال اغلب این رفتارهای نامطلوب ، محصول روش های تربیتی و برخوردهای ناشیانه ی والدین با کودکان است (کریمی ، ۱۳۷۸).
در حقیقت ابراز شخصیت کودک نتیجه شدت و ضعف روابطی است که با افراد و اشخاص دارد. حال اگر این شبکه روابط ناسالم باشد ، او دارای شخصیت سالم خواهد شد. روی همین اصل باید تصزیح کرد که روابط پدر و مادر با کودک دارای اهمیتی است که ساختار اولیه شخصیت را شکل میدهد و مشخص میکند. یکی از راه های پی بردن به نفوذ متقابل والدین و فرزندان این است که در نظر داشته باشیم که والدین برای رفتار قابل قبول محدودیت هایی دارند. وقتی کودک از این محدودیت ها بالاتر یا پایین تر رود ، والدین سعی میکنند رفتارشان را تغییر دهند. برای مثال بچه ای که بسار پرخاشگر است ممکن است از حد قابل قبول پرخاشگری از نظر والدین فراتر رود و والدین هم ممکن است پرخاشگری او را سرکوب کنند و سعی کنند سائق های پرخاشگری او را کنترل کنند. همین والدین ممکن است کودکی را که بسیار خجالتی است تشویق کنند که بسیار پر جرات تر باشد. همان طور که خلق و خوی کودک در والدین تاثیر میگذارد، خصوصیات فردی والدین نیز در واکنش های کودک تاثیر میگذارد. مادر و فرزند هر دو به روابط خود کیفیتی می بخشند که در طول زمان باهم در کنش متقابل خواهند بود (برجعلی،۱۳۸۴).
روانشناسان رفتارهای والدین را با روش های متنوعی مثل مشاهده مستقیم ، مصاحبه با والدین یا کودکان ، رتبه بندی از طریق مشاهده گران و پرسش نامه مطالعه کردهاند. از روش های مختلف فرزند پروری دو جنبه اهمیت بیشتری دارد: پذیرش در برابر طرد کردن و سخت گیری مناسب در برابر سهل گیری. گرمی و پذیرش از آن جا اهمیت دارد که برای تلاش های والدین در منضبط کردن فرزندانشان و آموختن ارزش هایی به آنان زمینه ای را فراهم میکند. به طور کلی والدین گرم و پذیرا بیش از دیگران در انتقال ارزش ها و هدف های خود به فرزندهایشان تاثیر میگذارند. طرد بیش از حد کودکان غالبا با رفتارهای مشکل برانگیز آنان ارتباط دارد. با توجه به روش های مختلفی که والدین در سخت گیری ها وکنترل کردن ها در کودکان میگذارد متفاوت است (ماسن و همکاران، ۲۰۰۵).
از آن جا که مادر نخستین مراقب کودک است و مراحل اولیه رشد ، تاثیر قطعی بر شخصیت انسان دارد و نیز بسیاری از مشکلات روان شناختی ریشه در این ارتباط دارد، تعامل بین مادر و فرزند مورد توجه خاص بوده است. تعامل مادر_فرزند از لحظه های بعد از تولد (در واقع حتی پیش از آن) شروع می شود. از همین زمان هم مادر هم فرزند به تماس بلافاصله نیاز دارند و مقدار این تماس میتواند در کیفیت رابطه آن ها بسیار مؤثر باشد. مادران معمولا واکنش های عاطفی گوناگونی نسبت به نوزادان خود نشان میدهند. برخی احساس عقی بزرگ و برخی احساس بی تفاوتی میکنند. اگرچه این احساس بی تفاوتی بعد از گذشت چند روز از بین می رود ولی شکل گیری عشق و محبت مادر به رغم ژنتیکی و فطری بودن آن ، مستلزم تماس با فرزند است، یعنی اگر مادر با فرزند خود تماس برقرار نکند این عشق و علاقه شکوفا نخواهد شد (علیزاده، ۱۳۸۰).
پی بردن به این نکته هراس آور است که سرکوبی کودک بعضا از بدو تولد شروع می شود، شاید هم زودتر از آن. برای اغلب والدین دشوار و باور نکردنی است هنگامی که مادری سر خورده ، نوزادی ناخواسته را به دنیا می آورد چه کسی میتواند بگوید سر خوردگی های مادر در زمان بارداری چه اثراتی بر نوزاد گذشته است. به کودکی که بیش از حد به مادر خود وابسته است و این دلبستگی از مادر به کودک سرایت کردهاست نمی تواند خود را از دیگری متمایز کند. این وابستگی شدید مانع از خود فهمی و خودیاری او شده و باعث می شود که توانایی مواجهه با فشارهای روانی (حتی ضعیف) را نداشته باشد و سریع تر از کودکان همسال خود دچار آشفتگی و پیامدهای دیگری گردد.احساس کهتری در کودکان در انتظارات و توقعات به دور از ظرفیت و توانایی والدین از فرزندان ریشه دارد. توقع بیش از حد از کودک همان قدر کهتری آور است که او را کمتر از آنچه هست تصور کنیم و کارها و تکلیف هایی پایین تر از سن او به او واگذار کنیم. کودکان در سنین پایین تر به گونه ای پرورش مییابند که هرچه والدین احساس و درک میکنند و یا قلب آن ها به آن ها گواهی میدهد جمع آوری و در لایههای زیرین شخصیت خود ذخیره می نمایند و اساسا سازگاری و درک آن ها از جهان پیرامون، وابسته به نوع سازگاری و درک والدین است. به نظر میرسد در گذشته سازگاری و درک کودک از سوی والدین به مراتب بیش تر از دیروز بوده است چنان که تجربه های پراکنده نشان داده است که مادران بی سواد گذشته احتمالا خیلی بیش تر از مادران باسواد کنونی در تربیت فرزندان خود موفق بوده اند. علت آن این است که آن ها قبل از اینکه نقش بازی کنند با وجود خود حرف می زدند و قبل از اینکه مشکل را از بیرون دستکاری کنند از درون آن را حل میکردند(کریمی، ۱۳۷۸).
در ارائه الگوهای تربیتی باید زمینه ای فراهم کرد که کودک به طور خود انگیخته به الگوهایی که موجب تعالی او می شود گرایش یابد و اگر الگویی از پیش تعیین شده رزا بدون میل و رغبت درونی او (هرچند الگویی مطلوب) به او تحمیل کنیم هیچ گاه همانند سازی رفتاری و اخلاقی با آن الگو انجام نمی دهد. کودکانی که در روابط بین فردی با خواهران و برادران خود درگیری داشته و دائما به رفتارهای پرخاشگرانه دست میزنند معمولا به ۴ گروه تقسیم میشوند :
۱- کودکانی که همیشه مورد بی مهری و بد رفتاری والدینشان قرار می گیرند.
۲- کودکانی که ناخواسته از طرف والدین خود طرد میشوند.
۳- کودکانی که از نظر ترتیب تولد فاصله های طولانی و نامتعادل با فرزندان دیگر دارند.
۴- کودکانی که یا بیش از حد متوقع هستند یا نمی توانند با همسالان خود ارتبتط سازنده داشته باشند (کریمی، ۱۳۷۸).