در زیر به برخی از مطالعات صورت گرفته و نتایج بدست آمده از کاربرد این مدل در مناطق مختلف اشاره شده است:
آریا[۴۹] و همکاران (۲۰۰۹) به بررسی ارزیابی فرایند بیابانزایی در کشور هندوستان پرداختند. در این تحقیق با بهره گرفتن از روش مدالوس و با هفت شاخص پوشش گیاهی، فرسایش بادی، فرسایش آبی، شورهزایی، برجستگیهای یخبندان و لغزش توده ای در نظر گرفتهاند.نتایج این تحقیق نشان داد که سطح تخریب اراضی حدود ۳۵ درصد میباشد که عمدهترین عوامل تخریب فرسایش آبی و پوشش گیاهی و فرسایش بادی در منطقه مورد مطالعه گزارش شد[۶۴].
لادیسا[۵۰] و همکاران (۲۰۰۲)، نوع و شدت بیابانزایی منطقه باری ایتالیا[۵۱] را با بهره گیری از روش مدالوس بررسی نمودند. با بهره گرفتن از سه شاخص کاربری اراضی، مدیریت کیفیت و شاخص فشار انسانی به کمک میانگین هندسی مورد بررسی قرار گرفت. نتایج این تحقیق نوع شدت و نقشه بیابانزایی را در منطقه بدست آورد [۹۴].
زهتابیان و همکاران (۱۳۸۷) به بررسی معیارهای آب و خاک در روند بیابانزایی منطقه خوش دهلران پرداختند. در این تحقیق از روش مدالوس با بهره گیری از هشت شاخص برای معیار آب و هشت شاخص برای معیار خاک منظور گردید. نتایج این تحقیق نشان داد که معیار آب با میانگین ارزش عددی ۵۱۷/۱ در کلاس شدید و معیار خاک با متوسط وزنی ۳۸۱/۱ در کلاس متوسط طبقه بندی می گردد و بیابانزایی در منطقه شدید بوده و درحال گسترش است[۲۷].
سپهر (۱۳۸۴) برای ارزیابی آبهای زیرزمینی با بهره گرفتن از مدل مدالوس اصلاح، شاخص های هدایت الکتریکی، میزان کلر، نسبت سدیم جذبی و سطح ایستابی آب در منطقه فیدویه- گرمشت را در نظر گرفت. نتایج نشان داد در حدود ۳۸ درصد از منطقه در وضعیت متوسط و نه درصد در کیفیت بالا قرار دارد. همچنین ۵۳ درصد از منطقه در وضیعت نامناسب کیفی میباشد که خود از عوامل اصلی بیابانزایی به حساب می آید[۳۱].
بخشنده مهر (۱۳۸۷) در بررسی بیابانزایی در منطقه سگزی با بهره گرفتن از مدل مدالوس با معیار خاک از شاخص های: بافت خاک، درصد سنگریزه، عمق خاک، زهکشی، درصد گچ خاک، هدایت الکتریکی، نسبت جذب سدیم و درصد مواد آلی استفاده کردند. نتایج نشان داد که معیار کیفیت خاک در دو کلاس متوسط و پایین قرار میگیرد که هر کدام به ترتیب مساحتی برابر با ۳۸/۱۵ و ۶۲/۸۴ درصد از کل منطقه را به خود اختصاص دادند. همچنین طبق ارزیابی آنها، شاخص ماده آلی در این معیار بیشترین تاثیر را در بیابانزایی منطقه داشت[۱۴].
پروانه و همکاران (۱۳۸۸) وضعیت بیابانزایی منطقه طبس مسینا را مورد ارزیابی قرار داد و جهت بررسی معیار خاک از شاخص های: بافت خاک، درصد سنگریزه سطحی و عمقی، جمع شدن آب، خطر سیل گیری، درصد گچ، میزان مواد آلی خاک، اسیدیته خاک، قلیائیت خاک، عمق خاک، شوری و درصد آهک استفاده نمود. طبق این بررسی، منطقه در دو کلاس متوسط و شدید بیابانزایی قرار گرفت که مساحت هر کدام به ترتیب از ۵۸/۲۴۱۱ و۶۷/۷ هکتار بود. همچنین این نتایج نشان داد که به ترتیب شاخص های درصد ماده آلی و درصد سنگریزه سطحی و عمقی به عنوان شاخص های خاک، بیشترین تاثیر را بر بیابان زایی منطقه دارند[۱۶].
آزادنیا (۱۳۸۵) با بهره گرفتن از معیارهای آب و خاک مدل مدالوس وضعیت بیابانزایی در منطقه عین خوش دهلران را ارزیابی نمودند. نتایج حاصل از ارزیابی نشاندهنده این بود که بیابانزایی در منطقه شدید بوده و در حال گسترش است. معیار آب در کلاس شدید و معیار خاک در کلاس متوسط طبقه بندی گردید. در این رابطه شاخص های درصد مواد آلی، بافت خاک و جنس سازند از معیار خاک و سه شاخص خشکی، هدایت الکتریکی آبهای زیرزمینی و افت آبهای زیززمینی از معیار تخریب منابع آب بیشترین تاثیر را در منطقه داشتند[۱۱].
جیرودن (۲۰۰۵) با انجام مطالعاتی به شناسایی مناطق حساس به بیابانزایی در منطقه سیسیل پرداخت. هدف از این مطالعه شناسایی مناطق حساس به بیابانزایی در منطقه سیسیل یکی از مناطق ایتالیا، با توجه به شرایط آب و هوایی و تغییرات پوشش زمین با بهره گرفتن از مدل مدالوس و چهار شاخص آب و هوا، خاک، پوشش گیاهی و سیستم های مدیریت بود. نتایج این تحقیق نشان داد که ۹/۶ درصد از منطقه سیسیل به بیابانزایی بسیار حساس ، ۵/۴۶ درصد دارای حساسیت متوسط، ۵/۳۲ درصد حساسیت کم و تنها ۲/۷ درصد غیر حساس می باشد [۸۱].
هنردوست و همکاران (۲۰۱۱) به منظور ارزیابی شدت و خسارت بیابانزایی در بخش شمالی دشت گرگان، از مدل مدالوس اصلاح شده استفاده کردند. نتایج نشان داد که ۴۸/۵۲، ۲۷/۴۴ و ۷۹/۲ درصد از منطقه به شدت، در حد متوسط و کمی تحت تأثیر بیابانزایی است و شاخص خاک و ماندابی شدن مهمترین عوامل مؤثر بر روند بیابانزایی در منطقه مورد مطالعه به شمار رفته است. در این تحقیق برنامههای مدیریتی جهت پایداری پروژههای کشاورزی را ضروری خوانده و در قسمت جنوبی نسبتاً حساس به بیابانزایی معرفی شده است [۸۷].
در مطالعاتی که به روش مدالوس در ایران صورت گرفته است نتایج قابل توجهی به شرح زیر به دست آمده است:
– وجود تعداد نسبتا کافی از معیارها و شاخصهای منطبق با شرایط منطقه و در نظر گرفتن جنبه های مختلف تخریب سرزمین در این روش باعث شده است تا برآورد دقیقی از شدت و وضعیت بیابانزایی و تعیین شاخص های موثر در تخریب اراضی صورت گیرد.
– نتایج حاصل از ارزیابی بیابانزایی به کمک سیستم اطلاعات جغرافیایی بیانگر این موضع بود که استفاده از GIS به بالا بودن دقت و سرعت عمل بیشتر کارشناس کمک قابل ملاحظهی می کند. بنابراین میتوان گفت که GIS ابزار بسیار سودمندی برای تهیه نقشه های بیابانزایی می باشد.
– با توجه به اینکه معیارها و شاخص های بیابانزایی در هر منطقه مختص آن منطقه بوده و با نقاط دیگر متفاوت است، روش مدالوس قابلیت پذیرفتن معیارهای متفاوت و متعدد را داشته و به دلیل آنکه امتیازات از طریق میانگین هندسی محاسبه میشوند، با توجه به عوامل تشدید کننده بیابانزایی در هر منطقه، معیارها و شاخص های مورد نظر تعیین می شوند.
۲-۲- ۲- مدلهای ارزیابی بیابانزایی در ایران
۲-۲- ۲-۱- اصول و مفاهیم روش [۵۲]MICD
مدل کلاسبندی شدت بیابانزایی در ایران (ICD) یک روش کمی چند عامله طبقهبندی شدت بیابانزایی است [۱۲].که بر اساس نیازهای مطالعاتی و ساختارهای محیطی و اجتماعی-اقتصادی حاکم بر بیابانهای ایران توسط اختصاصی و مهاجری در سال ۱۳۷۴ ارائه شده است. این مدل در مساحتی بالغ بر ۱۰ میلیون هکتار از اراضی مرکز تا جنوب ایران مورد آزمون و بررسی قرار گرفته است [۹].
این روش نیز به نوبه خود دارای ایراداتی است که برخی معایب این روش عبارتند از: ۱- ارزیابی و ارزشدهی کاملاً کیفی به برخی از عوامل که دقت ارزشدهی را کاهش میدهد. ۲- دامنه ارزشهای عوامل موجود در این روش زیاد میباشد، این امر سبب اختلاف نظر کارشناسان در هنگام ارزشدهی به این عوامل میشود. ۳- دو برابر کردن ارزش عوامل محیطی در مناطقی که عاری از پوشش بوده و ارزش عوامل انسانی در آن مناطق صفر میباشد، این مسأله باعث میشود در این مناطق تأثیر عوامل طبیعی در بیابانزایی و همینطور شدت بیابانزایی دو برابر، برآورد شود. ۴- عدم توجه به کاربری اراضی و نقش فرآیندهای بیابانزایی درهر کدام [۳].
در سال ۱۳۸۲، اختصاصی با اصلاحاتی که در مدل ICD به وجود آورد، روش طبقه بندی بسط یافته بیابانزایی در ایران را معرفی کرد. در مدل ارزیابی بیابانزایی MICD ابتدا به کمک مطالعات پایه از جمله نقشه رخساره های ژئومورفولوژی و نقشه کاربری اراضی، نقشه کوچکترین واحدهای همگن بیابانی را تعیین کرد و در هر کدام اقدام به ارزشدهی و ارزیابی بیابانزایی نمود [۸].
به طور کلی در عرصه های مختلف چهار واحد همگن بزرگ کاری بهشرح زیر میتوان تفکیک کرد که در هرکدام نوع معیار و شاخص های مورد استفاده متفاوت است:
-
- واحد اراضی کشاورزی (زراعی، باغی، دیم، آیش و بایر)
-
- واحد اراضی مرتعی و جنگلی (مرتع، جنگل، بیشهزار و …)
-
- اراضی فاقد کاربری (اراضی کویری، تپههای ماسهای، سطوح سنگفرشی، تپهها، کوههای لخت و …)
-
- واحد اراضی شهری و صنعتی (مناطق مسکونی و شهری، مناطق صنعتی، جادهها و فرودگاهها و ترمینالها و پارکها …)
از ویژگیهای این روش این است که برای کاربریهای مختلف اراضی یا واحدهای همگن مختلف از معیارها و شاخص های متفاوتی برای ارزیابی وضعیت بیابانزایی استفاده می شود. از آنجا که فرایند، معیارها و شاخص های بیابانزایی در هر کدام از کاربریها متفاوت میباشد، باید برای هر مورد، معیارها و ضوابط خاص تعریف شود [۱۴].
در زیر به برخی از مطالعات صورت گرفته و نتایج بدست آمده از کاربرد این مدل در مناطق مختلف اشاره شده است:
ابریشم (۱۳۸۳) وضعیت فعلی بیابانزایی حوضه فخرآباد – مهریز، واقع در استان یزد را بر اساس روشهای مدالوس تغییر یافته[۵۳]، ICD و MICD به طور جداگانه ارزیابی و نقشه مربوط به هر یک را تهیه کرد. و بر اساس نتایج بدست آمده، منطقه مورد مطالعه را جزء بیابانهای طبیعی محسوب و نقش عوامل انسانی را در بیابانزایی منطقه بسیار کم گزارش کرد. براساس روش ICD، منطقه مورد مطالعه در دو کلاس شدت بیابانزایی کم (II) و متوسط (III)، بر اساس روش MICD، منطقه مورد مطالعه به چهار کلاس شدت بیابانزایی آرام (I)، کم (II)، متوسط (III) و زیاد (IV) و براساس روش مدالوس تغییر یافته، منطقه مورد مطالعه به سه کلاس شدت بیابانزایی کم (II)، متوسط (III) و زیاد (IV) تقسیم شد. و با توجه به نتایج بدست آمده و مقایسه نتایج حاصل از سه روش ذکر شده با شرایط منطقه مورد مطالعه، ایشان روشهای مدالوس تغییر یافته و MICD به ترتیب برای ارزیابی وضعیت فعلی بیابانزایی مناسب دانست[۱].
احمدی و همکاران (۱۳۸۴) به منظور ارزیابی و تهیه نقشه وضعیت بیابانزایی در منطقه فخرآباد- مهریز از دو مدل ICD وMICD استفاده کردند. در روش ICD، منطقه مورد مطالعه از نظر شدت بیابانزایی در دو کلاس کم: ۸۲۳۵۱ هکتار (۵۹/۹۱ درصد) و کلاس متوسط: ۷۵۶۵ هکتار (۴۱/۸ درصد)؛ اما در روش MICD، منطقه مورد مطالعه از نظر شدت بیابانزایی در چهار کلاس آرام، کم، متوسط و زیاد قرار گرفت؛ که کلاس آرام ۳۳۳۲۷ هکتار (۰۶/۳۷ درصد)، کلاس کم ۸۳۴۶ هکتار (۲۸/۹ درصد)، کلاس متوسط ۳۷۲۴۵ هکتار (۴۲/۴۱ درصد) و کلاس زیاد ۱۰۹۹۸ هکتار (۲۳/۱۲ درصد) از مساحت منطقه را به خود اختصاص داد. با توجه به نتایج بدست آمده و مقایسه نتایج با شرایط مشاهده شده در منطقه، روش MICD روش مناسبتری برای ارزیابی وضعیت بیابانزایی در منطقه مورد مطالعه معرفی شد[۴].
چمنپیرا و همکاران (۱۳۸۵) با بهره گرفتن از روش ICD نقشه وضعیت فعلی بیابانزایی حوضه آبخیز کوهدشت را با وسعت حدود ۴۵۶۰۰ هکتار تهیه کردند. نتایج این ارزیابی نشان داد که بیابانزایی یا تخریب منابع با شدت متوسط در منطقه به وقوع پیوسته است. نتایج بهدست آمده به شرح زیر بود: حدود ۲/۳۵ درصد حوضه را شدت بیابانزایی کم، حدود ۳۲ درصد بیابانزایی متوسط و حدود ۷/۳۲ درصد بیابانزایی زیاد شامل می شود. مهمترین عوامل مؤثر در بیابانزایی محدوده مطالعاتی را تخریب منابع آب ناشی از پمپاژ و افت سفره و در درجه بعد تخریب منابع گیاهی بر اثر تبدیل اراضی مرتعی و جنگلی به شهری یا چرای بیرویه دام برشمردند[۲۰].
زهتابیان و همکاران (۱۳۸۵) با تجزیه و تحلیلی که روی دو مدل ICD و فائو یونپ[۵۴] در حوضه آبخیز ماهان انجام دادند، شاخصها و زیر شاخصهای مؤثر در معیار فرسایش بادی و عوامل انسانی و محیطی بالقوه آن را شناسایی و مناسبتترین آنها را انتخاب کردند. براساس نتایج،همه منطقه مورد مطالعه (۲۹/۹۰۱ کیلومتر مربع) در کلاس متوسط شدت بیابانزایی از نظر فرسایش بادی قرار گرفت[۲۹].
سیلاخوری (۱۳۹۱) با بهره گرفتن از مدل MICD پتانسیل بیابانزایی را در منطقه شهرستان سبزوار از استان خراسان رضوی مورد بررسی قرار داد. نتایج حاصل از ارزیابی این مدل نشاندهنده این امر است که کلاس بیابانزایی در منطقه سبزوار از کم (II) در واحد کوهستان تا شدید (V) در واحد پلایا و تپههای ماسهای افزایش یافت که نشاندهنده حساسیت متفاوت واحدهای کاری این منطقه است. بر اساس نتایج بدست آمده با بهره گرفتن از این مدل بیشترین درصد منطقه مورد مطالعه را کلاس متوسط (II) به خود اختصاص داد[۳۲].
۲-۲- ۲-۲- اصول و مفاهیم روش [۵۵]IMDPA
پس از نهایی شدن متن کنوانسیون بین المللی مقابله با بیابانزایی در ژوئن ۱۹۹۴، ایران یکی از اولین کشورهایی بود که عملاً از دی ماه سال ۱۳۷۵ به عضویت این کنوانسیون درآمد. براساس بند یک از ماده ۹ متن این کنوانسیون، تهیه برنامه اقدام ملی مقابله با بیابانزایی در چارچوب برنامه های توسعه ملی مورد تأکید قرار گرفت. از جمله اقداماتی که میبایست برای ایجاد امکان اجرای برنامه اقدام ملی و مقابله با بیابانزایی انجام گیرد تعیین شاخص ها و معیارهای بیابانزایی کشور بود. این مهم با هدف گذر از مرحله شناخت کیفی به کمی به ویژه جهت ارزیابی و وضعیت پتانسیل شدت بیابانزایی انجام شد. نهایتاً ایجاد امکان مدیریت این پدیده با تکیه بر شرایط خاص اکولوژیکی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی کشور، در قالب طرح ملی تعیین شاخص ها و معیارهای بیابانزایی توسط دفتر تثبیت شن و بیابانزدایی سازمان در سال ۱۳۸۳ نهایی شد و به دنبال آن مدل IMDPA معرفی گردید. طرح جامع تعیین شاخص ها و معیارهای بیابانزایی در ایران که توسط دکتر حسن احمدی با مشارکت ۳۵ نفر از اساتید و محققین برجسته کشور، استفاده از ۴۰ منبع معتبر داخلی، یکصد منبع خارجی و پانزده منبع سازمانهای بین المللی تدوین گردید در نوع خود و حتی در سطح آسیا اولین طرحی است که در سطح ملی جهت کمیسازی معیارها و شاخص های تأثیرگذار بر روند بیابانزایی در زیست بومهای طبیعی کشور تدوین شد. براساس نتایج این طرح، ۹ معیار ۳۵ شاخص بیابانزایی در ایران همراه با روششناسی ارزیابی کمی و کیفی آنها در قالب مدلی ارائه گردید که مقرر است در ادامه این مدل در سه ناحیه اقلیمی خشک، نیمه خشک و خشک نیمه مرطوب کشور کالیبره شود. در روش فوق شدت بیابانزایی به کمک ۹ معیار خاک، فرسایش بادی، فرسایش آبی، اقلیم، آب، پوشش گیاهی، کشاورزی، توسعه تکنولوژی و مدیریت مورد ارزیابی قرار میگیرد [۳۸].
در زیر به برخی از مطالعات صورت گرفته و نتایج بدست آمده از کاربرد این مدل در مناطق مختلف اشاره می شود:
عبدی (۱۳۸۶) در منطقه ابوزیدآباد کاشان وضعیت بیابانزایی را با بهره گرفتن از مدل IMDPA مورد بررسی قرار داد و نقشه بیابانزایی آن را ارائه و کلاس بیابانزایی کل منطقه را متوسط برآورد کرد. وی همچنین ابراز کرد که مدل یاد شده دارای محاسن زیر میباشد: ۱- انعطاف پذیری ۲- استفاده از میانگین هندسی به جای میانگین وزنی ۳- استفاده از تکنولوژی سیستم اطلاعات جغرافیایی که سبب می شود خطای کارشناسی به حداقل ممکن برسد[۳۹].
رضاییراد (۱۳۸۷) با بهره گرفتن از مدل IMDPA و تأکید بر معیارهای خاک، آب و آبیاری، پوشش گیاهی و اجتماعی – اقتصادی، پتانسیل بیابانزایی حوضه چشمهخان را مورد بررسی قرار داد. نتایج نشان داد که منطقه مورد مطالعه تحت دو کلاس کم و ناچیز (I) و متوسط (II) قرار دارد که به ترتیب ۵۱/۳۶ درصد و ۴۹/۶۳ درصد از کل مساحت منطقه را میپوشانند. از بین معیارها، معیار پوشش گیاهی مساحت بیشتری را به کلاس شدید اختصاص داده و معیار آب و آبیاری کمترین نقش را در بیابانزایی منطقه داشتند[۲۵].
شاکریان (۱۳۸۹) وضعیت فعلی بیابانزایی منطقه جرقویه اصفهان را با بهره گرفتن از مدل IMDPA مورد بررسی قرار داد. در این مطالعه سه معیار آب، خاک و پوشش گیاهی مورد مطالعه قرار گرفت. و با توجه به این سه معیار وضعیت بیابانزایی را در منطقه متوسط و شاخص هدایت الکتریکی آب با ارزش عددی ۶۲/۳ را مؤثرترین عامل در بیابانزایی منطقه معرفی کرد[۳۳].
ناطقی و همکاران (۱۳۸۸) برای بررسی شدت بیابانزایی دشت سگزی از مدل IMDPA استفاده و سه معیار آب، زمین و پوشش گیاهی را مورد ارزیابی قرار دادند. نقشه نهایی بیابانزایی بدست آمده حاکی از کلاس شدید و بسیار شدید روند بیابانزایی در منطقه بود. نتایج به دست آمده معیار آب با میانگین وزنی ۹۷/۳ (کلاس خیلی شدید) را مؤثرترین عامل در بیابانزایی منطقه معرفی کرد. همچنین معیار زمین با میانگین وزنی ۲۶/۳ و معیار پوشش گیاهی با میانگین وزنی ۱۲/۳ هر دو در کلاس شدید بیابانزایی قرار داشتند[۵۵].
سیلاخوری (۱۳۹۱) با بهره گرفتن از مدل IMDPA و تأکید بر چهار گروه آب و هوا، زمین شناسی، پوشش زمین و انسانی ، پتانسیل بیابانزایی را در منطقه شهرستان سبزوار از استان خراسان رضوی مورد بررسی قرار داد. نتایج نشان داد که منطقه مورد مطالعه تحت دوکلاس متوسط (II) و زیاد (III) تقسیم شد که بیشترین سطح منطقه را کلاس بیابانزایی متوسط (II) (07/85 درصد) به خود اختصاص داد. در مقایسه گروهها، گروه پوشش با میانگین وزنی ۵۷/۲ بیشترین و گروه انسانی با میانگین وزنی ۵۵/۱ کمترین تأثیر را در بیابانزایی داشتند [۳۳].
۲-۳- شبکه های باور بیزین
یک مدل شبکه های باور بیزین، مجموعه ای از متغیرهای مرتبط از طریق احتمالاتی است که در نهایت نتیجه مورد نظر را تحت تاثیر قرار می دهند [۹۷]. در یک نمودار شبکه بیزین، متغیرها ( گره ها[۵۶])، داده ها و پارامترها به اشکال متفاوتی مانند بیضی یا مستطیلهایی هستند که از طریق پیکانها ( اتصالات[۵۷]) به هم متصل میگردند. یک اتصال میان گرهها از گره A ( گره والد[۵۸]) به گره B ( گره فرزندی[۵۹])، نمایشگر ارتباط مستقیم عملکردی و یا همبستگی آماری میان این دو گره است. هر گره فرزندی ( گره ای که یک یا چند اتصال به آن وارد می شود) دارای یک جدول احتمالی شرطی، CPT [۶۰]، است که احتمال هر یک از حالات گره را مشروط به حالات گرههای ولدی آن گره تعیین می کند [۱۰۴].
شکل ۲-۱ نمونه ای از یک شبکه باور بیزین ساده را نمایش میدهد. در این جا هر یک از مستطیل ها نشان دهنده یک گره یا متغیر شبکه های باور بیزین می باشند که از طریق پیکان هایی به هم متصل شده اند. بر اساس این شکل متغیر A و B ( گره های ورودی شبکه)، دو متغیر موثر بر متغیر C می باشند. همچنین متغیر C خود متغیر موثر بر متغیر D، یعنی گره نهایی یا هدف می باشد. بر این اساس هریک از گره های A و B به عنوان گره های ولدی گره C ( گره فرزندی) و گره C به عنوان گره ولدی برای گره D محسوب می شوند. هر گره در مدل شبکه بیزین، ۲ یا تعداد بیشتری حالت متفاوت دارد که توزیع احتمالات میان این حالات به گونه ای است که مجموع احتمالات آن ها برابر با ۱ یا ۱۰۰% می باشد. منظور از یک حالت، وضعیت و شرایط متغیر مورد نظر می باشد. گره های شبکه بیزین میتوانند نمایش دهنده حالات طبقه بندی شده، ترتیبی، پیوسته و یا حتی ارزشهایی عددی ثابت باشند. شکل ۲-۲ نمونه ساده ای جهت تشریح عملکرد شبکه های باور بیزین نمایش می باشد. براساس این شکل گره A، متغیر موثر بر گره B می باشد. فرض کنید گره A دارای دو حالت E و F و گره B دارای دو حالت G و H می باشد. در این صورت براساس قضیه بیز به عنوان پایه و اساس شبکه های باور بیزین، رابطه احتمالاتی میان این دو متغیر به صورت رابطه ۲-۲، تعریف می گردد.