-
- برای دستیابی به راه حلهای سریع هنگامی که طرفین تعارض تحت فشار زمان قرار دارند.
- به عنوان سبک احتیاطی / پشتیبانی هنگامی که سبکهای همکاری مبتنی بر اعتماد یا رقابت ناموفق باشند.
۲-۱۴٫ شخصیت
کلمه شخصیت در انگلیسی از واژه لاتین پرسونا اقتباس شده است و در اصل اشاره به نقاب هایی دارد که توسط هنرپیشگان تئاتر در نمایشهای یونان باستان به صورت زده میشد و در عین حال دربردارنده نقش آنان نیز بود. گاه کلمه شخصیت به منظور توصیف بارزترین ویژگی شخص به کار می رود مثلا گفته می شود فلان کس شخصیت پرخاشگر یا خجولی دارد؛ ولی روان شناسان در بحث از شخصیت بیش از هر چیز به تفاوتهای فردی توجه دارند یعنی ویژگیهایی که یک فرد را از افراد دیگر متمایز می کند (محمدزاده مولایی، ۱۳۸۴).
روانشناسان شخصیت را به گونه ای متفاوت تعریف کرده اند. برای مثال گوردون آلپورت[۷۰] (۱۹۳۷) شخصیت را مجموعه ای از عوامل درونی که چگونگی سازگاری اختصاصی فرد را با محیط جهت میدهد تلقی میکند. زیگموند فروید[۷۱] (۱۹۴۳) معتقد بود که شخصیت از نهاد، خود و فراخود ساخته شده است. کارل راجرز[۷۲](۱۹۶۳) شخصیت را به عنوان خویشتن سازمان یافته دائمی میداند که محور تمام تجربه های وجودی انسان است. جورج کلی[۷۳] (۱۹۶۳) شخصیت را به عنوان مسیر خاص هر فرد در جستجو برای تفسیر معانی زندگی تعریف می کند (پروین و جان[۷۴]، ۲۰۰۱؛ به نقل از جوادی و کدیور،۱۳۸۱).
کلی[۷۵](۱۹۶۳) شخصیت را به عنوان مسیر منحصر به فرد معنا سازی فرد، خارج از تجربیات زندگی تعریف می کند.
راجرز (۱۹۶۴) شخصیت را به عنوان خویشتن سازمان یافته دائمی و ماهیت ادراک شده از نظر ذهنی در نظر میگیرد که در مرکز تمام تجربه های ما قرار دارد.
۲-۱۵٫ نظریه های شخصیت
نظریه پردازان شخصیت به طور مکرر موضوعهای مشخصی را مورد توجه قرار داده اند. راه حلهای ارائه شده برای این موضوعها نیز انعکاسی از تجارب زندگی آنها و از روندهای اجتماعی و عملی هم زمان است. مواضع نظری روانشناسان درباره شخصیت به این بستگی دارد که کدام جنبه از عملکرد انسان برای مطالعه انتخاب می شود و چگونه این کارکردها مورد بررسی قرار می گیرند (سیاسی، ۱۳۷۷).
نظریه روانکاوی
نظریه شخصیت بیش از هر فرد دیگری، تحت تأثیر زیگموند فروید قرار داشته است. نظام روانکاوی او اولین نظریه رسمی شخصیت بود و در حال حاضر مشهورترین آن است. در واقع نفوذ فروید به قدری عمیق بوده است که به رغم ماهیت بحث برانگیز بودن آن، کار وی برای بیش از یک قرن بعد گستردهترین سبک پذیرفته شده برای بحث درباره شخصیت باقی خواهد ماند (شولتز و شولتز[۷۶]، ۱۹۹۸؛ به نقل از سید محمدی، ۱۳۷۸).
به نظر فروید، تعیینکننده اصلی رفتارهای بشر همین عوامل ناخودآگاه هستند و از سه قسمت عمده ساخته شده است که عبارتند از نهاد، خود و فراخود. این سه عنصر اساسی شخصیت به نحو مداوم و متقابلی بر یکدیگر تأثیر میگذارند و تأثیر میپذیرند. در حالی که علیالاصول از لحاظ ساختاری و کنش و عناصر تشکیل دهنده و پویایی با یکدیگر به طرز مشخصی متفاوتند. از نظر فروید رفتار یا روان یا شخصیت انسان همیشه محصول ارتباط متقابل تعامل یا تمامی این سه دسته از عوامل میباشد (شاملو، ۱۳۶۳).
رویکرد نوروانکاوی
نظریهپردازان نوروانکاوی تصویر خوشبینانهتر و دلنشینتر از ماهیت انسان ارائه می دهند. کار آنها نشان میدهد که حوزه شخصیت با چه سرعتی در یک دهه پس از شروع رسمی آن متنوع شد. یونگ[۷۷]، تبیین جدید و مبسوطی را از ماهیت انسان به بار آورد که کاملاً بی شباهت به تبیینهای دیگر بود و آن را روانشناسی تحلیلی نامید (شولتز و شولتز، ۱۹۹۸؛ به نقل از سید محمدی، ۱۳۷۸).
یونگ، کل شخصیت یا روان را شامل مجموعه ای از ساختارها یا نظامهای جداگانه ای میدانست که اگرچه کاملا˝ از یکدیگر تفاوت دارند ولی با وجود این می توانند بر هم تأثیر بگذارند. این نظامهای عمده عبارتند از خود، ناهشیار شخصی، ناهشیار جمعی. یونگ بعد از مدت کوتاه که مفاهیم درونگرایی و برونگرایی را گسترش داد دریافت که این دو نگرش متضاد بر خلاف تصور قبلی وی به طور کامل تمام تفاوتهای موجود میان افراد را تبیین نمیکنند. او به تدریج متوجه شد که انواع مختلفی از درونگراها و برونگراها وجود دارند و به همین دلیل سطح دیگری از طبقه بندی را در ارتباط با چیزی که آن را کارکردهای روانشناختی نامید گسترش داد (شولتز ۱۹۹۰ به نقل از کریمی و همکاران ۱۳۷۷).
رویکرد پویایی روانی اجتماعی، رفتار انسان
از بین افرادی که در نظریات فروید تأثیر بسزایی داشتند، آلفرد آدلر[۷۸] بود که بر رویکرد روانشناسی فرد نگر تأکید داشت. از نظر آدلر هر فرد در درجه اول موجودی اجتماعی است. شخصیت توسط محیط اجتماعی و تعاملهای بینظیر ما شکل میگیرد و نه به وسیله تلاشهایی برای ارضای نیازهای زیستی. برای آدلر هشیار و ناهشیار قسمت اصلی شخصیت است. به جای اینکه توسط نیروهایی که نمیتوانیم آن ها را ببینیم و کنترل کنیم تحریک شویم، به طور فعال در آفریدن خود و هدایت کردن آینده مان درگیر هستیم (شولتز، ۱۹۹۸؛ به نقل از سید محمدی، ۱۳۷۸).
اساس نظریه آدلر بر این است که انسان در اصل، به وسیله عوامل اجتماعی برانگیخته می شود و نه عوامل بیولوژیک. آدلر معتقد شد که انگیزه اساسی رفتار بشر جستجو برای قدرت است. او اعتقاد داشت که ” در هر انسانی حقارت وجود دارد. زیرا که فرد انسان هنگام تولد موجودی کاملا ضعیف و بیچاره است و در تمام دوران طولانی کودکی متکی به دیگران است. یکی از طرق برگزیده برای جبران این احساس ضعف رفتن به سوی کسب قدرت بوده و طریق دیگر انکار و عقب نشینی از واقعیت است. این نوع برخوردها با احساس حقارت به نظر آدلر سبب می شود که سبک زندگی فرد که منحصر به خود اوست و تعیینکننده الگوی رفتارهای بعدی او در تمام عمر میباشد پدیدار گردد و شکل گیرد (شاملو، ۱۳۶۳).
رویکرد انسانگرایی
این رویکرد، تصویری زیبا و خوشبینانه از ماهیت انسان به دست میدهد و مردم را به عنوان موجوداتی فعال و خلاق ترسیم می کند که بر خود شکوفایی، رشد و پیشرفت توجه دارند (شولتز، ۱۹۹۰؛ به نقل از کریمی و همکاران، ۱۳۷۷).
به طور خلاصه میتوان گفت نظریه انسانگرایی مزلو که بر کل وجود و منحصر به فرد بودن شخصیت هر فرد، ارزشها و معیارهای انسانی و ظرفیت او برای خودکفایی، رشد، خلاقیت و خودشکوفایی و گرایش به سالم بودن تکیه می کند، نفوذ و تأثیر زیادی بر نظریه های مربوط به انسان در قرن معاصر داشته است (مزلو، ۱۹۷۲؛ به نقل از شاملو، ۱۳۶۳).
دیدگاه شخصیت مزلو، دیدگاهی انسانگرا و خوشبینانه است. اگرچه نیازهای موجود در سلسله مراتبهای مزلو فطری هستند، رفتارهایی که با آنها این نیازها را ارضا میکنیم آموخته میشوند. بنابرین، شخصیت به وسیله تعامل طبیعت و تربیت، وراثت و محیط، متغیرهای شخصی و موقعیتی تعیین می شود ( شولتز و شولتز، ۱۹۹۸؛ به نقل از سید محمدی، ۱۳۷۸).
رویکرد یادگیری اجتماعی