تو همی دانی که آیین تو چیست؟
آن کتاب زنده، قرآن حکیم
ارج می گیرد از او نا ارجمند
مثل خاک اجزای او از هم شکست
باطن دین نبی این است و بس
گل ز آیین بسته شد گلدسته شد
زیر گردون سرّ تمکین تو چیست؟
حکت او لایزال است و قدیم
بنده را از سجده سازد سربلند
(جبّاری، ۱۳۸۷: ۱۲۹).
بازگشت به خویشتن
اندیشه ای که اقبال در ذهن داشت را، می توان یک طرح عظیم برای برپایی اتحادیه ای از کشورهای مسلمان دانست. اندیشه ای که خواهان بازگشت به هویت اصیل اسلامی و شرقی بود. این طرح عظیم را به وضوح می توان در مثنوی ای تحت عنوان «پس چه باید کرد ای اقوام شرق؟» مشاهده کرد. وی در این ابیات معتقد است که، ملل اسلامی و تک تک مسلمانان، ابتدا باید از تقلید کردن محض و پیروی از الگوهای غربی خودداری کنند، وی دلیل این امر را تفاوت در جهان بینی اسلامی و مسیحی می داند؛ جهان بینی ای که در غرب معتقد به جدایی دین و سیاست است و سعی در استعمار بشر دارد و به برابری و برادری انسان ها توجه ندارد و رویکردی نژادپرستانه را در پیش گرفنه است. وی راه برون رفت از این مشکلات را بازگشت ملل مسلمان به فرهنگ بومی و خودی و توجه به مشرق زمین دانسته است. وی این تفکّرات ناب را در ابیاتی زیبا آورده است:
آدمیت زار نالید از فرنگ
پس چه باید کرد ای اقوام شرق؟
یورپ از شمشیر خود بسمل فتاد
در نگاهش آدمی آب و گل است
هر که آیات خدا بیند حُر است
علم چون روشن کند آب و گلش
علم اشیاء خاک ما را کیمیاست
ای که جان را باز می دانی ز تن
ای اسیر رنگ، پاک از رنگ شو
زندگی هنگامه برچید از فرنگ
باز روشن می شود ایّام شرق
زیر گردون رسم لادینی نهاد
کاروان زندگی بی منزل است
حکمت اشیاء ز اسرار حق است
از خدا ترسنده تر گردد دلش
آه در افرنگ تأثیرش جداست
سحر این تهذیب لادینی شکن
مؤمن خود، کافر افرنگ شو
(اقبال لاهوری،۱۳۸۲: ۵۸۹-۵۹۰).
طرح فلسفه و اندیشه ای مستقل
اقبال با توجه به تحصیلات عالیه ای که از آن برخوردار بود، و به آرای دانشمندان غربی و فیلسوفان آشنایی کامل داشت، هرگز راه تقلید را ادر پیش نگرفت و مجذوب فرهنگ و تمدّن غرب نشد. چنان که نویسندۀ کتاب اقبال و شش فیلسوف غربی بدان اشاره کرده است:« برخی از مؤلّفان به غلط می پندارند که بنای اندیشۀ اقبال بر شالودۀ فلسفۀ غرب افراشته شده، و او صرفاً متأثر از فیلسوفان غربی نظیر یوهان گوتلیب فیخته(۱۸۱۴-۱۷۶۲)، آرتور شوپنهاور(۱۹۶۰-۱۷۸۸)، فردریک ویلهلم نیچه(۱۹۰۰-۱۸۴۴)، ویلیام جیمز(۱۹۱۰-۱۸۴۲)، هنری برگسون(۱۹۴۱-۱۸۵۹) و جان مک تاگارت(۱۹۲۵-۱۸۶۶) است. اقبال متفکّری منحصر به فرد است، به این معنا که از میراث فرهنگی اسلام، دانش جدید و فلسفه اطّلاع دقیق دارد. اصول اندیشه اش را از اسلام اخذ نموده که سرچشمۀ معرفت است و بر همین اساس نیز تفکّرات نوین را نقد کرده. قالب اصلی اندیشۀ وی اساساً اسلامی است که به وی مدد می رساند، تا نقاط قوت و ضعف متفکّران را مطرح سازد. جای انکار نیست که می توان میان اندیشه وی با دیگر فیلسوفان مشابهتی یافت، ولی این مشابهت کم و بیش ناپایدار است و مبیّن همانندی اندیشه شان نیست. اقبال علاوه بر اصطلاحات جدید زبان انگلیسی، اصطلاحات زبان های مختلف نظیر عربی، فارسی و اردو را با ظرافت به کار می برد که در آثار متعدّدش پراکنده اند. هرگاه اصطلاحی فلسفی را به انگلیسی استعمال می کند، مواظب است که آن اصطلاح از جنبه های اسلامی دارای مفهومی کامل، درست و واقعی باشد(قیصر، ۱۳۸۴: ۲۷-۲۸).
تأکید بر اهمّیت مفهوم خودی
مفهوم خودی از اساسی ترین مفاهیم مورد استفادۀ اقبال است، این مفهوم در اندیشۀ اقبال آن چنان مرکزیّت و اهمیت دارد، که عنوان دو اثر از آثار خود را «اسرار خودی» و «رموز بی خودی» نام گذاری کرده است. مفهوم خودی اقبال را، می توان به معنای خودشناسی و طی کردن مراحلی گام به گام برای رسیدن به مقام جانشینی خداوند بر روی زمین دانست. وی در اشعارش به معرّفی مقام خودی و ویژگی های آن پرداخته است: