بىتردید افعال امام با توجه به عصمت و مقام والای امام در علم و یقین، متقن و حکیمانه است و امری از ناحیه آنها بدون تأیید الهی سر نمىزند که در بیان آن در ذیل مباحث محدث بودن امام و برخورداری امام از وحی تأییدی و تسدیدی گذشت لکن در قصص قرآن کریم موارد متعددی وجود دارد که میتوان در حکمت غیبت امام به آن استناد نمود:
أ- قصه حضرت موسی(ع) و خضر(ع)
در مسأله «حکمت غیبت امام عصر(ع)» پیش از اشاره به آیاتی که بیانگر برخی حکمتهای غیبت است، در ابتدا لازم است که به اصل دانستن حکمت غیبت اشاره کرد که به نظر نگارنده این سطور قصه حضرت موسی(ع) و خضر(ع) که در سوره کهف آمده به خوبی در این زمینه گویا خواهد بود. در واقع یکی از پیامهای تربیتی داستان مذکور این است که اگر انسان شخصی را به یقین به عنوان امام و حجت الهی و شخصی که علمش لدنی بوده و از غیب آگاهی دارد و از عصمت برخوردار است، قبول دارد. حتی اگر حکمت افعال و اقوال امام بر وی مشتبه باشد هرگز حق ندارد که افعال و اقوال امام را غیرحکیمانه بداند. حتی گاهی از اوقات انسان وظیفه ندارد که علت و چرایی افعال آن شخص را جویا شود بلکه باید تسلیم محض امر امام باشد، اگرچه که اگر بنا بر فهم و درک عمیق بخشی از آن را پی ببرد و یا آن حجت الهی او را آگاه سازد این مطلب نیکو است. لکن آنچه که ناشایست است موضع گیری و مخالفت و نزاع در برابر موضع امام و محکوم جلوه دادن امام است. و این مطلب در خصوص همه ائمه اطهار(ع) صادق است گویی که داستان مذکور بر رعایت ادب و تبعیت و اطاعت از اقوال و افعال امامان معصوم دلالت دارد چه قیام کنند و چه سکوت و چه صلح کنند و یا امور دیگری متناسب با شرایط و مقتضیات عصری از ایشان سر میزند. گفتنی است که یکی از مؤیدات روایی مطلب مذکور پاسخ امام حسن(ع) به ابوسعید عقیصا در چرایی صلح با معاویه است که حضرت فرمود: «آیا نمىدانید که من امام مفترض الطّاعه بر شما هستم و به نصّ رسول خدا(ص) یکى از دو سروران جوانان بهشتم؟ گفتند: آرى، فرمود: آیا مىدانید که وقتى خضر(ع) کشتى را سوراخ کرد و دیوار را بپا داشت و آن جوان را کشت، این اعمال موجب خشم موسى بن عمران گردید چون حکمت آنها بر وى پوشیده بود؟ امّا آن اعمال نزد خداوند متعال عین حکمت و صواب بود؟..»[۸۷۳]
در روایت دیگری که گونه دیگری از نقل روایت پیشین است، حضرت در پاسخ به چرایی صلح با معاویه به ابوسعید عقیصا فرمود: «آیا بعد از پدرم(ع) من حجّت خدا بر مردم و امام ایشان نیستم؟ عرضه داشتم: چرا؟ فرمود: آیا مگر من نه آن کسى هستم که رسول خدا(ص) در باره من و برادرم فرمودند: حسن و حسین دو امام بوده چه قیام کرده و چه بنشینند؟ فرمود: پس من امام بوده چه قیام کنم و چه بنشینم، اى اباسعید به همان علّتى که پیامبر خدا ص با بنى ضمره و بنى اشجع و با اهل مکّه هنگام برگشت از حدیبیّه صلح فرمودند من نیز با معاویه صلح نمودهام، آنها که رسول خدا(ص) با ایشان صلح فرمود به نصّ کتاب کافر بودند و معاویه و اصحابش به مقتضاى تأویل قرآن کافر مىباشند، اى ابا سعید وقتى من امام از جانب خدا بودم نباید رأى مرا تخطئه کنى و عملى را که انجام دادهام چه مهادنه و صلح بوده و چه محاربه و جنگ باشد مىباید بپذیرى اگر چه حکمت کردار من بر تو مخفى و مشتبه باشد، مگر نمىبینى جناب خضر(ع) وقتى کشتى را شکافت و جوان را کشت و دیوار را تعمیر کرد و بپا داشت موسى به غضب آمد و از کردارش سخت برآشفت، جهت غضبناک شدن موسى این بود که حکمت عمل خضر بر او مخفى بود تا آن که خضر(ع) آن را بازگو کرد و موسى راضى گشت، عمل و کردار من نیز همین طور مىباشد یعنى از عمل و فعل من خرسند نبوده بلکه غضبناک هستند زیرا حکمت آن بر شما پنهان مىباشد و آن این است که اگر من غیر از این مىنمودم یک نفر از شیعیان ما روى زمین باقى نمىماند مگر آن که او را مىکشتند.[۸۷۴] که در این فراز به خوبی مشاهده میشود که امام حسن(ع) ابتدا به «امام مفترض الطاعه» خویش از ابوسعید اقرار میگیرد که لازمه این امر را این میداند که لازم است رأی امام چه نبرد و چه صلح سفیهانه تلقی نشود هرچند که وجه حکمت آن بر مردم مشتبه باشد. سپس حضرت به قصه موسی و خضر استناد میکند که افعال خضر بر موسی(ع) مشتبه شده بود و حضرت در ادامه فرمودند که شما نیز چون به وجه حکمت صلح جاهل هستید اینگونه بر من به واسطه صلح خشمگین شده و اشکال میگیرید. با این توضیح روشن میشود که در خصوص حکمت غیبت امام عصر(ع) در ابتدای امر باید به این پیام تربیتی از داستان مذکور توجه داشت که هرچند وجه حکمت غیبت بر ما مشتبه شود اما اگر به امامت، عصمت و علم لدنی امام اعتقاد داریم باید غیبت را امری حکیمانه و ناشی از اراده الهی دانست و هیچ گونه اعتراض و اشکالی نباید به امام متوجه گردد. مؤید دیگر این استنباط از قصه مذکور روایتی از امام صادق(ع) است که حضرت به عبد اللَّه بن فضل هاشمى فرمود: «براى صاحب الأمر غیبت ناگزیرى است که هر باطلجویى در آن به شکّ مىافتد، عرضه داشتم: فداى شما شوم، براى چه؟ فرمود: به خاطر امرى که ما اجازه نداریم آن را هویدا کنیم، گفتم: در آن غیبت چه حکمتى وجود دارد؟ فرمود: حکمت غیبت او همان حکمتى است که در غیبت حجّتهاى الهى پیش از او بوده است و وجه حکمت غیبت او پس از ظهورش آشکار گردد، همچنان که وجه حکمت کارهاى خضر(ع) از شکستن کشتى و کشتن پسر و بپاداشتن دیوار بر موسى(ع) روشن نبود تا آنکه وقت جدایى آنها فرارسید. اى پسر فضل این امر، امرى از امور الهى و سرّى از اسرار خدا و غیبى از غیوب پروردگار است و چون دانستیم که خداى تعالى حکیم است، تصدیق مىکنیم که همه افعال او حکیمانه است اگر چه وجه آن آشکار نباشد»[۸۷۵]
گفتنی است کراجکی(د ۴۴۹ق) در «کنزالفوائد» در پاسخ به چیستی سبب غیبت امام مینویسد: «بر ما لازم نیست که سبب غیبت امام معصوم را بدانیم و واجب نیست که آن را کشف کنیم و ندانستن آن به دین ما زیانى ندارد. آنچه بر ما واجب است این است که معتقدم باشیم که آن غائب امامى است مستجمع همه صفات امامت و داراى دانش کامل و کارى نکند جز آنچه درست و بجا است و اگر چه ما هدف و سبب کارهاى او را ندانیم و خواه ظهور کند یا نهان شود، براى امامت قیام کند یا خانهنشین گردد، در هر حالى به وظیفه خود عمل کرده و خود او باید بداند که چه مىکند و براى چه مىکند و بر او است انجام وظیفه واجبش نه بر ما و بر ما لازم نیست هر چه او داند بدانیم چنانچه لازم نیست هر چه او کند بکنیم و همان تمسک به اصل کلى عصمت او که درست کار است در همه کارى ما را بىنیاز کند از دانستن علتهاى کارهاش و اگر بدانیم علتها را چه خوب است و اگر هم ندانیم زیانى به مذهب و عقیده ما ندارد چنانچه نزد ما و مخالفان ما از اهل سنت ثابت است که رسول خدا ص هر کارى کرده و هر چه گفته درست و بجا بوده و خطا نداشته و در باره آن سر تسلیم و رضا داریم اگر چه سبب آنها را ندانیم».
وی سپس در پاسخ به چرایی برخی افعالی که از رسول خدا(ص) انجام داد که گاه نبرد و گاه صلح کرد و اموری دیگر مینویسد: «آن حضرت مصلحتشناستر از امت بوده است و این پذیرش او از ناچارى بوده براى اینکه در تنگنا افتاده یا مصلحتى داشته که خودش مىدانسته و او داراى دانش کاملى بوده است و در باره فرمان خود تقصیر و خطا نمىکرده و نادانى ما به سبب کارش زیانى ندارد به عقیده و بنیاد دینى ما و همچنین است گفته ما در سبب غیبت امام زمان و صاحب العصر(ع).
وی در ادامه سبب قعود امیرالمؤمنین(ع) و عدم محاربه با خلفاء سه گانه و محاربه حضرت با ناکثین، مارقین و قاسطین را همین اصل مذکور دانسته است. البته وی در ادامه به سبب غیبت نیز پرداخته است.[۸۷۶] که دیدگاه وی شبیه آن مطلبی است که از ماجرای موسی و خضر استنباط میشود.
ب– حضرت موسی(ع) و ترس از قتل
پس از اشاره به پیام تربیتی مذکور در گام بعدی به نظر میرسد که یکی از اسباب غیبت خوف از قتل باشد. که به عنوان نمونه بزرگانی چون سید مرتضی، کراجکی، شیخ طوسی، فضل بن حسن طبرسی، قطب راوندی و اربلی به این سبب اشاره کردهاند.[۸۷۷] زیرا بنا بر دلیل عقلی دفع خطر احتمالی عقلا لازم است به ویژه اینکه امام عصر(ع) آخرین حجت الهی و بقیه الله و ذخیره خداوند است که خداوند اراده کرده که به واسطه او عدل و داد را در زمین برقرار کند لذا حفظ جان حضرت از اوجب واجبات بوده لذا غیبت علاوه بر اشتمال برخی حمکتهای دیگر بهترین استراتژی است که از ناحیه خداوند اراده شده است.
لازم به ذکر است که اگر گفته شود چگونه امکان دارد که شخصی جهت حفظ جان غائب شود در پاسخ، به دو آیه از قصص قرآن اشاره میکنیم:
نخست آیه «وَ جَاءَ رَجُلٌ مِّنْ أَقْصَا الْمَدِینَهِ یَسْعَى قَالَ یَامُوسىَ إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ إِنىِّ لَکَ مِنَ النَّاصِحِینَ فخََرَجَ مِنهَْا خَائفًا یَترََقَّبُ قَالَ رَبِّ نجَِّنىِ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ»[۸۷۸]
دوم آیه «وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَکَ الَّتىِ فَعَلْتَ وَ أَنتَ مِنَ الْکَافِرِینَ قَالَ فَعَلْتُهَا إِذًا وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ فَفَرَرْتُ مِنکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لىِ رَبىِّ حُکْمًا وَ جَعَلَنىِ مِنَ الْمُرْسَلِینَ»[۸۷۹]
هر دو آیه به صراحت بیانگر خروج و فرار حضرت موسی(ع) از مصر است در حالی که بر اساس آیه اول بر جان خویش خوف داشت و بنابر آیه دوم فرار هنگامی بود که بر جان خویش ترسید یعنی علت فرار از مصر خوف بیان شده است. لذا همانگونه که خوف از قتل سبب فرار و غیبت حضرت موسی(ع) شده است، خوف از ظالمین و ضرورت حفظ جان یکی از مهمترین اسباب غیبت بشمار میرود.
گفتنی است که این امر در سیره امام حسین(ع) نیز بوده است زیرا در گزارش تاریخی حرکت حضرت به سمت مکه چنین آمده است: «امام حسین(ع) به سوی مکه رهسپار شد و این آیه را تلاوت کرد: «فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ» حضرت امام حسین(ع) از جاده معمولى حرکت کرد همراهیان به عرض رسانیدند شما هم مانند پسر زبیر از بىراهه حرکت کنید که هر گاه در صدد تعقیب شما برآیند به جناب شما دست پیدا نکنند. امام پاسخ داد به خدا سوگند هیچ گاه از راه عمومى به بیراهه نخواهم رفت و همچنان از همین راه پیش خواهم رفت تا ببینم قضاى خدا درباره من چگونه حکومت خواهد کرد. حضرت در شب جمعه سوم شعبان وارد مکه مکرمه شد و هنگام ورود این آیه را تلاوت کرد «وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْیَنَ قالَ عَسى رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَواءَ السَّبِیلِ»[۸۸۰]. در واقع امام حسین(ع) همان آیات ماجرای خروج خائفانه حضرت موسی(ع) از مصر به سوی مدین را قرائت کردند که به وضوح دلالت بر تأسی امام حسین(ع) به حرکت و هجرت حضرت موسی(ع) است افزون بر اینکه دلالت تضمنی بر صحت عمل حضرت موسی(ع) دارد که البته صحت این امر از سیاق آیات و نیز به دلیل عصمت حضرت موسی(ع) نیز قابل برداشت است.
گفتنی است روایات متعددی دیگری وجود دارد که به خوبی بیانگر شباهت عمل امام عصر(ع) به عمل حضرت موسی(ع) است مانند روایات زیر:
أ- نعمانی به اسناد خویش از امام صادق(ع) نقل کرده که حضرت فرمود: همانا صاحب این امر غیبتی دارد که در آن این آیه را تلاوت میکند: «فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکْماً وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُرْسَلِینَ»[۸۸۱]
ب- نعمانی و شیخ صدوق به اسناد خویش از امام صادق(ع) نقل کردهاند که حضرت فرمود: هنگامی که قائم(ع) قیام کند این آیه را میخواند فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ»[۸۸۲] البته روایات متعدد دیگری نیز وجود دارد که در آن ذکر شده که در امام عصر(ع) سنتی از حضرت موسی(ع) وجود دارد و آن خروج از روی خوف است. لذا نعمانی در ذیل این روایات مینویسد: این روایات مصداق این فرمایش است که «در حضرت مهدی(ع) سنتی از موسی(ع) وجود دارد که او در حال بیم و ترس است»[۸۸۳]
ج- قرار دادن یوسف(ع) در پنهان گاه چاه
در راستای سبب غیبت به ماجرای قرار دادن حضرت یوسف(ع) در نهانگاه چاه نیز میتوان استناد نمود. توضیح اینکه این ماجرا در آیات «قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا یُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فی غَیابَتِ الْجُبِّ یَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّیَّارَهِ إِنْ کُنْتُمْ فاعِلینَ»[۸۸۴] و «فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ یَجْعَلُوهُ فی غَیابَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ»[۸۸۵] بیان شده است.
از این آیات میتوان چنین برداشت نمود که همانگونه که برادران یوسف به دست خویش با قرار دادن وی در «غیابت الجب» موجبات و اسباب غیبت حضرت یوسف را فراهم کردند در ارتباط با غیبت امام عصر(ع) نیز چنین است به تعبیر دیگر اگرچه برخی از اسباب و موجبات غیبت ناشی از علم، حکمت و اراده الهی و علم لدنی امام است لکن برخی دیگر از موجبات و اسباب غیبت و یا اسباب استمرار غیبت از ناحیه عموم مردم است که بیشتر کسانی که به حضرت اعتقاد دارند موجبات فرج را به سهم خویش مهیا نمىکنند و برای ظهور زمینه سازی نمىکنند از سوی دیگر دشمنان نیز از زمان آغاز غیبت بیشتر شده و انگیزههای آنها بر قتل حضرت به یقین بیشتر شده است.[۸۸۶]
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
بنابراین برخی از اسباب غیبت و یا برخی از اسباب استمرار و طولانی شدن غیبت از ناحیه عموم مردم است. مؤید این مطلب توقیعی است که از ناحیه امام عصر(ع) برای شیخ مفید نوشته شده که در فراز از آن چنین آمده است: «..چنانچه شیعیان ما- خدا به طاعت خود موفّقشان بدارد- قلباً در وفاى به عهدشان اجتماع داشتند، سعادت لقاى ما از ایشان به تأخیر نمىافتاد و سعادت مشاهده ما با شتاب به ایشان مىرسید و اینها همه در پرتو شناخت کامل ما و صداقت محض نسبت به ما مىباشد، هیچ امری ما را از ایشان محبوس نمىدارد جز اخبارى که از ایشان بما مىرسد و ما را مکروه و ناراحت مىسازد و از ایشان انتظار نداریم..».[۸۸۷]
امیرالمؤمنین(ع) نیز در روایتی فرمود: «بدانید که زمین هیچ گاه از حجت الهی خالی نمىماند لکن خداوند به دلیل ظلم، جور و اسراف مردم بر خویش دیدگان مردم را از دیدن حجت خویش نابینا میسازد».[۸۸۸]
۴-۳-۴- رؤیت امام عصر(ع) بىآنکه شناخته شود
یکی دیگر از نکات در خصوص غیبت امکان دیدن و نشناختن حضرت در دوران غیبت است که در این موضوع میتوان به آیه «وَ جاءَ إِخْوَهُ یُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَیْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ»[۸۸۹] استناد نمود. توضیح اینکه این آیه به خوبی نشان میدهد که برادران یوسف(ع) که بر او وارد شدند او را نشناختند اما یوسف آنها را شناخت. روایات متعددی از معصومان وجود دارد که ناظر به وجود این سنت در امام عصر(ع) در دوران غیبت است که ذیلاً به برخی از این روایات اشاره میکنیم:
امام صادق(ع) فرمود: «در قائم(ع) سنّتى از یوسف است، گفتم: گویا خبر او یا غیبت او را ذکر مىکنید؟ فرمود: این مردم شبیه به خوک منکر نیستند که برادران یوسف اسباط و اولاد پیامبران بودند، با یوسف که برادرشان بود و آنها هم برادر وى بودند تجارت کرده و داد و ستد نمودند و وى را نشناختند تا آنگاه که گفت: من یوسفم و این هم برادر من است! پس چرا منکر مىشوند که خداى تعالى در روزگارى بخواهد حجّتش را از آنها پنهان کند؟ یوسف روزى پادشاه مصر بود و بین او و پدرش هجده روز فاصله بود و اگر خداى تعالى مىخواست که مکان وى را به او بنمایاند مىتوانست، به خدا سوگند وقتى به یعقوب و فرزندانش مژده رسید، نه روزه خودشان را به مصر رسانیدند، چرا این مردم منکرند که خداى تعالى با حجّت خود همان کند که با یوسف کرد؟ در بین ایشان گردش کند و در بازارهاى آنها راه رود و بر بساط آنها پا نهد و آنها او را نشناسند تا آنگاه که خداوند متعال به او اذن دهد که خود را به آنها معرّفى سازد همان گونه که به یوسف اذن داد آنگاه که به ایشان گفت: آیا مىدانید آنگاه که نادان بودید چه بر سر یوسف و برادرش آوردید؟ گفتند: آیا تو خودت یوسف نیستى؟ گفت: من یوسفم و این هم برادر من است.[۸۹۰]
امیرالمؤمنین(ع) نیز در روایتی فرمود: «بدانید که زمین هیچ گاه از حجت الهی خالی نمىماند لکن خداوند به دلیل ظلم، جور و اسراف مردم بر خویش دیدگان مردم را از دیدن حجت خویش نابینا میسازد و اگر زمین لحظهای از حجت الهی خالی شود، قطعاً اهل زمین را فرو خواهد برد لکن حجت الهی مردم را میشناسد در حالی که مردم او را نمىشناسند همانگونه که یوسف(ع) مردم را میشناخت در حالی که برادرانش او را نمىشناختند..»[۸۹۱]
گفتنی است که شیخ صدوق در «کمالالدین» مینویسد: «همان گونه که روا باشد موسى(ع) در دامن فرعون پرورش یابد و وى او را نشناسد و در طلبش فرزندان بنى اسرائیل را بکشد، همچنین روا باشد که صاحب الزّمان(ع) به شخصه در میان مردم موجود باشد و در مجالس ایشان در آید و بر بساط ایشان پا نهد و در بازارهاى ایشان راه برود و او را نشناسند تا آنکه هنگام ظهورش فرا رسد».[۸۹۲]
قطب راوندی نیز در ذیل روایتی ناظر به مطلب مذکور، مینویسد: «همانا عده بسیاری از مردم، خضر را در مکه در طواف کعبه مىبینند یا در بیابانها وقتى که گمشدگان را راهنمائى مىکند و یا در دریا هنگام غرق کشتى که آن را حفظ مىکند، اما او را در آن حال نمىشناسند، ولى وقتى که رفت و ناپدید شد با قرائنى مىفهمند که او «خضر» است. همین طور است صاحب امر، عده زیادى از مردم او را در هر زمان و مکانهاى مختلف هنگام وقوع بلایى بر مسلمانان با صفات و هیئت خودش مىبینند، ولى او را نمىشناسند. و او کسانى را که نیت بد به مسلمانان داشته باشند یا بخواهند آنان را به قتل برسانند یا تبعید کنند، دفع مىکند. و این مسائل زیادتر از این است که در یک کتاب بزرگى جا بگیرند و معتمدین، آنان را نقل کردهاند و فهمیدهاند که جز «مهدى آل محمّد(ص) نیست. و این از معجزات آشکار است و نظائرى در پیامبران قبلى دارد.»[۸۹۳]
۴-۴- طول عمر امام عصر(ع)
یکی از شبهات مخالفان در خصوص امام عصر(ع) غیر عادىبودن طول عمر ایشان است. شیخ مفید در رد این شبهه این امر را امری خارج از عادت ندانسته زیرا افراد بسیاری در تاریخ بشریت از طول عمر برخوردار بودهاند و مىنویسد: «و ما جرت به عاده فی بعض الأزمان لم یمتنع وجوده فی غیرها و کان حکم مستقبلها کحکم ماضیها على البیان» در واقع وجود نمونههای عینی از معمرین گویای عدم امتناع و محال نبودن طول عمر در غیر آنهاست. و این امر گویای این است که خداوند بر این امر قادر است و این بیانگر بطلان ادعای خصم است. وی در ادامه مىنویسد: «دانشمندان و تاریخنویسان پیرو ادیان آسمانى، نوشتهاند که آدم ابو البشر قریب هزار سال عمر کرد در حالى که از ابتداى خلقت وى تا واپسین روزى که از دنیا رفت، ابدا در او تغییرى حاصل نشد و حالات متعارفى که در انسانهاى دیگر پیدا مىشود؛ مانند: طفولیت، جوانى، پیرى، ضعف، قدرت، علم و جهل، بکلى در او راه نیافت و همواره بر یک خلق و خوى و صورت بود تا از دنیا رفت. نکته بسیار عجیب دیگرى که در مورد او انجام گرفت، این بود که مانند انسانهاى دیگر، منشأ وجودى او، پدر و مادرى از نوع بشر نبودند، بلکه خداوند او را از «گل سخت و چسبنده» به شکل و صورت و فطرت و طبیعت انسان آفرید، در حالى که هرگز وسیله و اسبابى براى آفرینش او به کار نبرد. قرآن صریحا اعلام مىکند که حضرت نوح(ع) ۹۵۰ سال قومش را به درستى و خداپرستى دعوت نمود و قبل از این زمان، مدتهاى طولانى زندگى کرد، در حالى که ابدا ضعف، سستى، پیرى، ناتوانى، عجز و جهل به وجودش راه نیافت». وی در ادامه به برخی از معمرین در طول تاریخ اشاره کرده افرادی چون لقمان بن عاد کبیر که پس از خضر طولانىترین مردم در عمر بوده که حدود ۳۵۰۰ سال ذکر شده و نیز «ربیع بن ضبیع بن وهب» که حدود ۳۴۰ سال عمر داشت پیامبر اکرم(ص) را درک کرد لکن اسلام نیاورد. و نیز «مستوغر بن ربیعه بن کعب» که ۳۳۳ سال عمر کرد. و نیز «أکثم بن صیفی أسدی» ۳۳۰ سال عمر کرد پیامبر اکرم(ص) را درک کرد و به ایمان آورد و پیش از آنکه با حضرت دیدار کند فوت شد. پدر وی «صیفی بن ریاح بن أکثم» نیز از معمرین بوده که ۲۶۶ سال عمر کرد. و نیز افراد دیگری که شیخ مفید بدانها اشاره کرده است.[۸۹۴]
شیخ صدوق به روایتی از رسول خدا(ص) استناد کرده که حضرت فرمود: «هر آنچه در امتهای پیشین رخ داده است، عیناً در این امت نیز رخ خواهد داد» و در ادامه با اشاره به آیه «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَلَبِثَ فیهِمْ أَلْفَ سَنَهٍ إِلاَّ خَمْسینَ عاماً..»[۸۹۵] به روایت دیگری استناد کرده که سنت طول عمر حضرت نوح(ع) در امام عصر(ع) وجود دارد.[۸۹۶] گفتنی است ابوالصلاح حلبی، شیخ طوسی و طبرسی طول عمر را در طول تاریخ غیر عادی مدانستهاند لذا علاوه بر اشاره به برخی از معمران در طول تاریخ، به عمر حضرت نوح(ع) و حضرت خضر(ع) و نیز به اصحاب کهف نیز اشاره کردهاند.[۸۹۷]
اما در بیان جواب حلی به آیه «فَلَوْ لا أَنَّهُ کانَ مِنَ الْمُسَبِّحِینَ لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ»[۸۹۸] نیز میتوان در دفاع از طول عمر امام عصر(ع) استناد کرد. با این توضیح که اگر حضرت یونس(ع) در شکم ماهی خداوند را تسبیح نمىکرد بىتردید تا روز قیامت در دل شکم ماهی میماند. به گفته برخی از معاصران حال که زنده ماندن یک انسان در شکم ماهی در اعماق دریا تا روز قیامت ممکن باشد، چگونه زنده ماندن یک انسان بر روی خشکی در هوای طبیعت در سایه حفظ و عنایت الهی تا زمانی که خدا بخواهد، ممکن نباشد.[۸۹۹]
آیه «أَوْ کَالَّذی مَرَّ عَلى قَرْیَهٍ وَ هِیَ خاوِیَهٌ عَلى عُرُوشِها قالَ أَنَّى یُحْیی هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَهَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ کَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَهَ عامٍ فَانْظُرْ إِلى طَعامِکَ وَ شَرابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلى حِمارِکَ وَ لِنَجْعَلَکَ آیَهً لِلنَّاسِ وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ کَیْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَکْسُوها لَحْماً..»[۹۰۰] نیز مىتواند در جواب حلی به شبهه طول عمر مفید باشد که در سطور آتی در ذیل مبحث بقاء بر شباب به آن اشاره میکنیم.
۴-۵- پایایی دوران جوانی امام عصر(ع)
یکی دیگر از مباحث مهدویت پایایی جوانی امام عصر(ع) و به تعبیر دیگر بقاء بر شباب است. توضیح اینکه در روایات متعددی تصریح شده که امام عصر(ع) هنگام ظهور در سیمای متناسب با سنین جوانی نمایان میشود که ذیلاً به برخی از این روایات اشاره میکنیم:
أ- امام حسن(ع) در روایتی فرمود: «آنگاه که حضرت خروج کند بیعت احدى بر گردن او نباشد. او نهمین از فرزندان برادرم حسین است و فرزند سرور کنیزان، خداوند عمر او را در دوران غیبش طولانى مىگرداند، سپس با قدرت خود او را در صورت جوانى که کمتر از چهل سال دارد ظاهر مىسازد تا بدانند که خداوند بر هر کارى توانا است»[۹۰۱]
ب- امام صادق(ع) نیز در روایتی فرمود: «هنگامی که حضرت قائم(ع) قیام نماید، به یقین برخی از مردم او را انکار خواهند کرد زیرا او در سیمای شخصی جوان به سوی امت باز مىگردد..».[۹۰۲]
ج- امام صادق(ع) نیز در روایتی فرمود: «..حضرت قائم(ع) در سیمای جوان سی و دو ساله ظاهر مىشود، گروهی از مردم از او برمی گردند و او زمین را پس از آنکه از ظلم و جور لبریز گشته است، از قسط و عدل سرشار خواهد کرد».[۹۰۳]
د- امام رضا(ع) نیز درباره علائم قائم(عج) هنگام ظهور به اباصلت هروی فرمود: «نشانهاش این است که در سنّ پیرى است ولى منظرش جوان است به گونهاى که بیننده مىپندارد چهل ساله و یا کمتر از آن است و نشانه دیگرش آن است که به گذشت شب و روز پیر نشود تا آنکه اجلش فرا رسد».[۹۰۴]
گفتنی است طول عمر با بقاء شباب اندکی تفاوت دارد زیرا ممکن است کسی طول عمر داشته باشد اما شباب را نداشته باشد که عادتا نیز همینگونه است. لذا برای بقاء شباب حضرت مهدی ارواحنا فداه میتوان به آیات داستانی زیر استناد کرد:
۴-۵-۱- قصه اصحاب کهف
قصه اصحاب کهف در قرآن کریم نمونه بارزی بر امکان بقاء شباب است. توضیح اینکه بنابر آیه «وَ لَبِثُوا فی کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَهٍ سِنینَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً»[۹۰۵] اصحاب کهف مدت ۳۰۹ سال در غار بودند. از سوی دیگر خداوند در آیه دیگری میفرماید: «وَ کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ لِیَتَسائَلُوا بَیْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ..»[۹۰۶] که این آیه حکایت از آن دارد که آنها پس از بیداری و یا زنده شدن از یکدیگر سؤال کردند که چه مدتی در غار درنگ کردید؟! گروهی پاسخ دادند که یک روز و یا بخشی از روز، گروه دیگر پاسخ دادند که خداوند به مدتی که درنگ کردهاید آگاه تر است. نگارنده بر اساس فراز مزبور بر این باور است که این فراز دلالت اشاری بر بقاء شباب آنها دارد زیرا اگر درنگ ۳۰۹ ساله در غار بر بدن آنها تأثیر میگذاشت، بىتردید آثار پیری به وضوح در سیمای آنها اعم از سپیدی و بلندی موی سر و محاسن، چروکیدگی پوست بدن و تغییر در صدا و امور دیگر نمایان میبود و اگر چنین بود آنها به اجمال میفهمیدند که چندین سال در غار درنگ کردهاند لکن آیه بیانگر این است که ایشان مدت ماندن خویش در غار را یک روز و یا بخشی از روز دانستهاند لذا این آیات اشاره به این مطلب دارد که آنها پس از بیداری یا پس از زنده شدن، همگی به همان حالتی بودند که ۳۰۹ سال پیش از آن وارد غار شده بودند و این مطلب بیانگر تحقق بقاء بر شباب در ایشان است.
۴-۵-۲- ماجرای عزیر(ع)
آیه دیگری که در ارتباط با بقاء شباب میتوان به آن استناد کرد آیه «أَوْ کَالَّذی مَرَّ عَلى قَرْیَهٍ وَ هِیَ خاوِیَهٌ عَلى عُرُوشِها قالَ أَنَّى یُحْیی هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَهَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ کَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَهَ عامٍ فَانْظُرْ إِلى طَعامِکَ وَ شَرابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلى حِمارِکَ وَ لِنَجْعَلَکَ آیَهً لِلنَّاسِ وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ کَیْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَکْسُوها لَحْماً..»[۹۰۷] میباشد که بیانگر زنده شدن حضرت عزیر و حمار وی و نیز طراوت و تازگی طعام او پس از ۱۰۰ سال است.
در این آیه سه نمونه از مخلوقات الهی که عبارتند از انسان، حیوان و جماد شایسته است که مورد توجه قرار گیرد.
اما در خصوص حضرت عزیر(ع) سیاق آیه به خوبی گویای این است که وی پس از آنکه ۱۰۰ سال از فوتش گذشته بود خداوند او را زنده کرد و از او پرسید چه مدتی درنگ کردی؟ عزیر در پاسخ عرضه داشت: یک روز و یا بخشی از روز. این فراز به خوبی میرساند که اگر مدت ۱۰۰ ساله بر وی تأثیر میگذاشت و آثار پیری را در بدن و سیمای خویش میدید بلکه پیری را با تمام وجود احساس میکرد، به اجمال به درنگ چندین ساله خویش پی میبرد و هرگز نمىگفت: یک روز و یا بخشی از روز. لذا میتوان دریافت که درنگ ۱۰۰ ساله بر وی تأثیر نگذاشته است.
نمونه دوم که زنده شدن حیوان مرده است که نمونه عینی بر زنده شدن اموات است.
نمونه سوم در ارتباط با طعام است که در شمار جمادات قرار دارد. نگارنده بر این باور است که از نمونه سوم میتوان در راستای طول عمر و بقاء بر شباب در امام عصر(ع) به نحو استدلال حلّی استدلال نمود. با این توضیح که با توجه به عدم امکانات سرمایشی و نگهدای غذا در زمان عزیر، عمر طبیعی طعام در هوای آزاد که در آن سالم و تازه بماند و تغییری نکند و فاسد نشود، شاید حداکثر ۳ روز باشد. اما خداوند طعام عزیر را ۱۰۰ سال تازه و با طراوت نگهداشت یعنی خداوند حدود ۱۲۱۶۶ برابر عمر طبیعی طعام، طعام عزیر را سالم و تازه نگه داشته است. لذا بر پایه این مطلب چنین میتوان استدلال کرد که حال که خداوند قادر است یک موجودی را حدود ۱۲۱۶۶ برابر عمر طبیعی اش سالم، تازه و با طراوت نگه دارد، در مورد انسان نیز که موجودی زنده است نیز میتواند به همین اندازه یعنی ۱۲۱۶۶ برابر عمر طبیعی وی او را عمر دهد(استدلال حلی به طول عمر) و او را در این مدت سالم و با طروات و در سن جوانی نگه دارد(استدلال حلی بر بقاء شباب).[۹۰۸]
اگر اشکال شود که طعام در شمار موجودات زنده نیست لذا مقایسه آن با انسان که موجود زنده است قیاس مع الفارق است لذا این استدلال صحیح نخواهد بود!
در پاسخ میگوییم: طعام از آنجایی که موجودی زنده نیست هیچگونه قدرتی بر حفظ خویش از تغییرات و متغیرهای بیرونی و درونی خویش ندارد در واقع طعام، موجودی کاملاً متأثر از متغیرهای بیرونی و درونی است لذا کاملاً منفعل است و از آنجایی که جزء اشیاء حساس به عوامل بیرونی و درونی است به سرعت فاسد میشود بر خلاف اشیاء سختی همچون سنگ که تغییر و تحول در آن در مدتی طولانی رخ میدهد. اما انسان موجودی زنده است و میتواند با انجام برخی امور و پرهیز از برخی امور دیگر تا حدودی مانع از تأثیر گذاری عوامل و متغیرهای مؤثر بیرونی و درونی گردد. لذا این قدرت و امکان در موجودات غیر زنده وجود ندارد به طریق اولی سالم و تازه نگه داشتن آن به مراتب سخت تر از سالم و تازه نگه داشتن انسان خواهد بود لذا استدلال مذکور قیاس مع الفارق نیست. افزون بر اینکه بقاء بر حالت اولیه چه در موجودات زنده و چه در جمادات و اجسام باشد هر دو از قدرت نامحدود الهی سرچشمه میگیرد و این در استدلال مذکور کافی است. افزون بر اینکه همانگونه که اشاره شد در این آیه خداوند سه نمونه اعم از انسان، حیوان و جماد را نامبرده که پس از ۱۰۰ سال خداوند این سه مورد را به همان حالت اولیه قرار داده است گویی که این مطلب اشعار به این دارد که طول عمر و بقاء بر همان حالت اولیه در همه موجودات اعم از انسان، حیوان و جماد یکسان است و هیچ فرقی برای خداوند ندارد.
البته در این باب میتوان به نحو استدلال حلی به صدور معجزات و خوارق عادات از معصومان(ع) نیز استدلال کرد. با این توضیح که اگر در جای خویش اثبات کردیم که معجزات و خوارق عادت از ائمه اطهار(ع) نیز صادر میشود، پاسخ روشن است زیرا ظهور در سیمای جوانی از خوارق عادات است که از امام معصوم(ع) صدور آن ممکن است. لذا برخی از متکلمان و دانشمندان امامی به این مطلب اشاره کردهاند که طول عمر و بقاء بر شباب در شمار خوارق عادات و معجزات است که از امام معصوم(ع) صادر میشود.[۹۰۹]
افزون بر اینکه امیرالمؤمنین(ع) در روایتی به تحقق بقاء شباب درباره حضرت شعیب(ع) اشاره کردهاند.[۹۱۰] که در صورت اعتماد به روایت مذکور، بقاء بر شباب در خصوص حضرت شعیب(ع) نمونه عینی دیگری از استدلال به امکان بقاء بر شباب در مباحث مهدویت خواهد بود البته با این تفاوت که این مطلب در قرآن کریم ذکر نشده بلکه در روایات قصص انبیاء آمده است.
۴-۶- صدور معجزه در وقت ظهور