به عقیده ترستون[۲۷]، هوش از هفت استعداد ذهنی بنیادی و مستقل از یکدیگر تشکیل می شود که بدین قرارند: کلامی، سیالی- کلامی، استعداد عددی، استعداد تجسم فضایی، حافظه تداعی، سرعت ادراک و استدلال. گیلفورد، این تعداد را افزایش داده و اظهار داشت: هوش از ۱۲۰ عامل تشکیل شده می شود.
دیوید وکسلر[۲۸]، از جمله کسانی است که تعریف نافذی از هوش ارائه داده است. از نظر وی، هوش عبارت است از توانایی کلی و جامع در فرد که باعث تفکر منطقی، فعالیت هدفمند و سازگاری با محیط می شود. در نظر وی، هوش یک توانایی جامع است؛ یعنی مرکب از عناصر یا اجزایی که به طور کامل مستقل از هم نیستند و نشانه هوشمندی فرد آن است که می تواند به صورت منطقی بیندیشد و اعمال برخاسته از هوش او اعمالی هدفدار هستند و توانایی هوش به فرد این امکان را میدهد که بتواند خود را با شرایط محیط انطباق دهد.
آلفرد بینه [۲۹]روانشناس فرانسوی میگوید: هوش آنچیزی است که آزمونهای هوش آن را می سنجند و باعث می شود افراد عقبمانده ذهنی از افراد طبیعی و باهوش متمایز شوند.
طبق تعریف دیگر،هوش توانایی یادگیری و کاربرد مهارت های لازم برای سازگاری با نیازهای فرهنگ و محیط فرد است و معیار باهوش بودن در جوامع مختلف یکسان نیست.
ریموند کتل[۳۰] هوش را با توجه به توانایی یا استعداد کسب شناختهای تازه و سپس تراکم شناختها در طول زندگی (یعنی کاربرد شناختهای قبلی در حل مسائل) بدین صورت تعریف میکند: مجموعه استعدادهایی که با آن ها شناخت پیدا میکنیم، شناختها را به یاد می سپاریم و مجموعه عناصر تشکیل دهنده فرهنگ را به کار می بریم تا مسائل روزانه را حل کنیم و با محیط ثابت و در حال تغییر سازگار شویم.
همان طور که مشاهده میکنیم عمده این تعاریف به سه گروه عملی، تحلیلی و کاربردی تقسیم میشوند که به ترتیب: نتیجه عملی هوشمندی در زندگی، تجزیه عوامل تشکیل دهنده هوش و سنجش از طریق آزمودنی های هوشی را مدنظر قرار میدهند. با توجه به این مطالب برای داشتن تعریف تقریبا کاملی از هوش باید این سه جنبه مدنظر قرار داده شود:
– توانایی و استعداد کافی برای یادگیری درک امور
– هماهنگی و سازش با محیط
– بهره برداری از تجربیات گذشته، به کار بردن قضاوت و استدلال و پیدا کردن راه حل منطقی در مواجه شدن با مشکلات درست است (عبادی، ۱۳۹۱).
انواع هوش
تحقیقات معاصر انواع گوناگونی از هوش را مشخص کرده اند که عبارتند از:
[۳۱]IQ : توانایی ذهنی عمومی (هوش منطقی)
[۳۲]EQ : هوش هیجانی
[۳۳]CQ : هوش فرهنگی (ودادی و عباسعلی زاده: ۱۳۸۶، به نقل از خانی، ۱۳۸۹: ۶۱).
گاردنر و همکاران (۱۳۸۶) هشت نوع هوش مستقل از هم را مطرح کردهاست: هوش زبانی یا کلامی، هوش موسیقیایی، هوش منطق ریاضی، هوش فضایی، هوش بدنی- جنبشی، هوش بین فردی و هوش درون فردی و هوش طبیعت گرایانه. گاردنر معتقد است که انسان ها برای هر مسأله خاصی، هوش مربوط به آن مسأله را به کار میبرند.
مورفی[۳۴] نشان داد که هوشهای چندگانهای برای موفقیّت مدیران مورد نیاز است. تقسیم بندی او عبارت است از:
هوش شفاهی منطقی[۳۵] که با تستهای IQ قابل سنجش است.
هوش هیجانی[۳۶] (عاطفی) که مهمترین عامل موفقیّت مدیران مطرح است و با تستهای (EQ) سنجیده می شود.
هوش فرهنگی که نشاندهنده توانایی افراد در مواجهه مؤثر با جنبه های فرهنگی محیط میباشد و با تستهای (CI) قابل سنجش است (قلی پور، ۱۳۸۶: ۳۱).
هوش انتزاعی[۳۷]: این نوع از هوش با اندیشه و نهادها سر و کار دارد. درک روابط اجزاء و پدیده ها با این نوع از هوش ارتباط دارد. توان درک نظریه ها، ریاضیات و … به این نوع هوش مرتبط است.
هوش مکانیکی[۳۸]: به ویژگیهایی ارتباط دارد که به بهره گیری مؤثر از ابزارها و انجام اعمال و فعالیتها مربوط می شود. افرادی که از نظر انجام فعالیتها و مهارت های عملی بازده خوبی دارند، از هوش مکانیکی بالایی برخوردارند.
هوش اجتماعی: به تواناییهای فرد که ایجاد روابط اجتماعی مناسب را میسر میسازد اطلاق می شود (اله یاری، ۱۳۸۹: ۱۲).
هوش اجتماعی
در طی دو دهه اخیر مبحث هوش اجتماعی یکی از مهمترین مباحث علوم اجتماعی و علوم انسانی از جمله در حوزه مدیریتی، سازمانی و آموزشی مورد توجه قرار گرفته است. به طور کلی دو مکتب مجزا به هوش اجتماعی می پردازند: نخست مکتب روان شناسی است که هوش اجتماعی را یک توانمندی میداند و دومین مکتب آن را از حوزه اختصاصی روان شناسی خارج کرده و وارد حوزه علوم اجتماعی و سازمانی کردهاست. با ظهور عصر اطلاعات و ارتقاء ارزشمندی ارتباطات انسانی و همچنین بروز موقعیت های استراتژیک سازمانی، نظریه هوش اجتماعی توجه چشمگیری را به خود جلب کردهاست. هوش اجتماعی اصطلاح فراگیری است که مجموعه گسترده ای از مهارت ها و خصوصیات فردی را در بر گرفته و معمولا به آن دسته از مهارت ها و خصوصیات فردی را در بر گرفته و معمولا به آن دسته از مهارت های درون فردی و بین فردی اطلاق میگردد که فراتر از حوزه مشخصی از دانش های پیشین، مهارت های فنی یا حرفه ای است (بوزان، ۱۳۸۴).
ظهور و پیدایش هوش اجتماعی
آلبرشت در مورد هوش اجتماعی چنین اظهار می نماید:
مفهوم هوش اجتماعی ابتدا توسط ثرندایک (۱۹۲۰) و سپس در نظریه های هوش عاطفی گلمن[۳۹] (۱۹۹۶)، بار- اون[۴۰] (۱۹۹۷)، سالوی و مایر[۴۱] (۱۹۹۷) تحت عنوان مدیریت عواطف و آگاهی از دیگران و در نظریۀ هوشهای چندگانه گاردنر[۴۲] (۱۹۸۳) با مفهوم هوش بین فردی مطرح شده است. در چارچوب این نظریه ها هوش اجتماعی با مؤلفه هایی چون آگاهی از موقعیت، صداقت در رفتار، داشتن نگرش مثبت، توانایی بیان شفاف عقاید و همدلی با دیگران مشخص می شود. در این حوزه، هوش شناختی، عاطفی و اجتماعی در تعامل با یکدیگر منجر به هوشمندی فرد میشوند (آلبرشت[۴۳]، ۲۰۰۰: ۶).
اگرچه از آن زمان به بعد مطالعات زیادی در این زمینه انجام گرفته است. با این حال، این پژوهشها همواره با مشکلاتی همراه بوده اند. یکی از مشکلات اصلی در مطالعه هوش اجتماعی این واقعیت است که پژوهشگران، این سازه را در طول سال ها به شیوه های متفاوتی تعریف کردهاند (برای مثال، بارنز و استرنبرگ[۴۴]، ۱۹۸۹؛ فورد و تیساک[۴۵]، ۱۹۸۳؛ کیتینگ[۴۶]، ۱۹۷۸). برخی از این تعاریف بر مؤلفه های شناختی یا به عبارت دیگر بر توانایی درک و فهم افراد دیگر تأکید میکنند (برای مثال، بارنز و استرنبرگ، ۱۹۸۹) و برخی دیگر از پژوهشگران بر مؤلفه های رفتاری نظیر توانایی تعامل موفق با افراد دیگر اشاره دارند (فورد و تیساک، ۱۹۸۳). برخی نیز بر بنیادهای روانسنجی تأکید میکنند و هوش اجتماعی را در راستای توانایی عمل کردن خوب در آزمون هایی که مهارت های اجتماعی را اندازه گیری میکند، قرار میدهند (کیتینگ، ۱۹۷۸). دومین مشکل به جنبههای مختلف هوش اجتماعی مربوط می شود (گلمن، ۲۰۰۶). علیرغم این واقعیت که در تحقیقات اولیه، هوش اجتماعی بر مبنای دو جنبه شناختی و رفتاری مورد تحلیل قرار گرفته بود، در تحقیقات بعدی بر این واقعیت پای می فشارند که هوش اجتماعی ساختار چند بعدی دارد. با این حال، درباره جنبههای مختلف آن پیشنهادهای متفاوتی مطرح شده است.