– پردهی چهارم (قلعهی خرابه):
برسیدم به یکی قلعه کهسان و کهن که در و بامش به هم ریخته دامن دامن (عشقی، ۱۳۵۰، ص ۲۱۰)
سپس وارد قلعه میشود و به گذشته ها بر میگردد:
دیدم آن مهد بسی سلسله شاهان عجم بامش بس خورده لگد، طاقش برآورده شکم (عشقی، ۱۳۵۰، ص ۲۱۱)
– پرده پنجم (بقعهی اسرار آمیز):
«شاعر به بقعه یا مقبرهای اسرار انگیز میرسد و در پرتو شمعی که در آنجا روشن است، تودهی سیاهی میبیند و حیران میشود که این چیست؟ و به جستجوی درک آن میپردازد[۱۸۷]؛»
کیسهی چوپان، کالبد بی جانی است گفتم: این نعش یکی جلد سیه حیوانی است
دیدمش حیوان نه، نعش زنی است جلد هم جلد نه، تیره کفنی است
چهر سیمینش زبس پنجهی غم بفشرده چو یکی غنچه که در تازه گلی پژمرده
نوجوان مرده، تو گویی که جوانش مرده … (عشقی، ۱۳۵۰، ص ۲۱۲)
موجودی که در آن جلد سیاه خفته است، به سخن میآید:
مرمرا هیچ گنه نیست به جز آنکه زنم زین گناه است که تا زندهام اندر کفنم
من سیه پوشم و تا این سیه از تن نکنم تو سیه بختی و بدبخت چو بخت تو منم
منم آن کس که بود بخت تو اسپید کنم
من اگر گریم، گریانی تو من اگر خندم، خندانی تو (عشقی، ۱۳۵۰، ص ۲۱۴)
و مینالد و میگوید: «من به ویرانه ز ویران شدن ایرانم»
و خود را این گونه معرفی میکند:
«دختر خسرو شاهنشه دیرین بودم ناز پروردهی در دامن شیرین بودم» (عشقی، ۱۳۵۰، صص ۲۱۵- ۲۱۶).
و از خود و راوی میپرسد:
بکنم گرز تن این جامه، گناهست مرا نکنم، عمر در این جامه تباه است مرا
زحمت مردن من یک قدم است تا لب گور کفن در تنم است (عشقی، ۱۳۵۰، ص ۲۱۴).
– پرده ششم (دهستان):
وقتی که راوی این زندگی نامه را میشنود، مست و مدهوش آوارهی بیابان میشود و صبح روز بعد خود را در کنار نهر آبی در کنار دهقان مییابد. زنی که برای شستن کاسه و بشقابها به کنار جوی آب میآید، همان شاهزادهی شب قبل است: که یک بچه در آغوش دارد[۱۸۸].
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
خلاصه اینکه
«باز دیدم هر زن که در آن قافله بود همه چون دختر کسری به نظر جلوه نمود» (عشقی، ۱۳۵۰، صص ۲۱۷- ۲۱۸).
نتیجهای که شاعر در پایان این داستان میگیرد، این است:
«شرم چه؟ مرد یکی، بنده و زن یک بنده زن چه کردست که از مرد شود شرمنده؟» (عشقی، ۱۳۵۰، ص ۲۱۸).
و با این بیت، داستان را به پایان میبرد:
«ورنه تا زن به کفن سر برده نیمی از ملت ایران مرده» (عشقی، ۱۳۵۰، ص ۲۱۹)
در واقع شاعر، با یادآوری زیباییها و شکوه ایران قدیم، درصدد آن است که جامعه زن سالار قدیم را که به دفاع از موج فمینیسم میپردازد بیان کند.
فمینیسم در پی آن است که مفهوم سنتی زن را در هم بکوبد و مفهومی نوین و راستین از او را به نمایش بگذارد و در واقع در پی آن است که گذشته پر افتخار زنان ایرانی را به یادشان بیاورد.
در این شعر زن از تحمیل اجباری حجاب که مانع فعالیتها شده است و باعث عقب ماندگی گله و شکایت میکند و از آن به کفن سیاه تعبیر میکند و از کسانی که فقط به حجاب به جنبه دین مینگرند و زن را محدود میکنند و فکر میکنند تنها حجاب مصونیت است اعتراض میکند این زن در پی آن است که حقوق گذشته او احیا شود او معتقد است میتواند باز هم شگفتی آفرین باشد و در همه امور یار و یاور مردان باشد. خود را همطراز مردان میداند و بر این باور است که اگر این محدودیتها ادامه یابد زنان که نیمی از اجتماع را تشکیل میدهند نابود میشوند.
در زمان انقلاب مشروطه زنان هم دوش مردان به مبارزه پرداختند و جسدهای زنانی در مبارزات کشف شد که لباس مردانه پوشیدهاند چرا باید حق این گروه ادا نشود و چرا باید شکُوه گذشته زن نابود شود و زنان باید از حقوق مساوی با مردان برخوردار شوند در این شعر شاعر به دفاع از حق بانوان ایرانی و مبارز پرداخته است عشقی به عاملان تبعیض علیه زنان مرده باد میگوید اما در آستانهی مقدسات ترمز میکند و موقعیت زنان را امری تاریخی- ملی میبیند نه تنگنایی ناشی از فشار مذهب معتقد است مباحث خواص فهم را نباید به کوچه و بازار کشاند.
۳- رستاخیز شهر یاران ایران (۱۲۹۴ ش: منظوم)
عشقی این نمایش نامه را پس از دیدن بازمانده بناهای دوره ساسانی در راه سفر از بغداد به موصل در سفر به ترکیه، تصنیف کرد. ساخت و بافت این اثر ساده و مانند شاهنامه فردوسی، شکوه و عظمت ملیت ایران را بیان میکند و به گذشتهی تاریخی و دیرین آن اشاره دارد.
به نوشتهی خود شاعر، این منظومه، نخستین نمایش نامهی منظوم در زبان فارسی است که آن را «اپرا» نامیده است این اثر نیز مانند؛ کفن سیاه، سه تابلو مریم، به صورت چند «تک گویی» بیان شده راوی همهی آنها خود عشقی است.
شاعر به صورت تخیلی به تاریخ باستانی ایران سیر میکند.
این اثر به علت دارا بودن فضای حسّی، عینی کردن ذهنیات شاعر و استفاده از موسیقی ایران، از نمایش نامههای دیگر او ممتازتر است. این اثر شامل تعدادی غزل و مثنوی است که در دستگاه های موسیقی ایرانی یا به حالت خطابه و دکلمه، خوانده میشود.
نمایشهایی که در استانبول دیده الهام بخش او در ایجاد رستاخیز شهر یاران ایران بوده است. عشقی این اثر را با شریف ترین آرزوهای بشری و پیامهای عشق و دوستی، … که از زبان زردشت بیان میشود- به پایان میبرد.
شاعر در خیال خود به ویرانهی بزرگی که متعلق به پادشاهان ساسانی است وارد میشود اندوهگین به آنها مینگرد و فریاد میکشد:
این بود گهوارهی ساسانیان
بنگه تاریخی ایرانیان
قدرت و علمش چنان آباد کرد
ضعف و جهلش این چنین بر باد کرد (عشقی، ۱۳۵۰، ص ۲۳۳)
در این موقع شاعر غزلی میخواند و به خواب فرو میرود آنگاه میخواند: