اعتماد
اطمینان و اعتماد به نمایندگان را نشان میدهد.
تعهد
تعهد نمایندگان را افزایش میدهد.
اطلاعات
تصمیم گیری را با اطلاعات بهتر بهبود میبخشد.
کارایی
کارایی و بهنگام بودن تصمیمات را افزایش میدهد.
هماهنگی
انسجام کاری را با هماهنگی مدیر تقویت میکند.
همانطور که در جدول ۲-۴ مشاهده میشود زمان، رشد حرفه ای، اعتماد، تعهد، اطلاعات، کارایی و هماهنگی مهمترین مزایای تفویض اختیار می باشند که توضیحات آنها نیز در مقابل مشاهده میشود.
۲-۱-۹-۳٫استقلال و آزادی عمل کارکنان
استقلال و آزادی عمل در حیطه کاری یکی از عواملی است که با توانمندسازی کارکنان ارتباط دارد (دنتون و همکاران، ۲۰۰۱).
استقلال به نیاز فرد برای مشارکت در تصمیم گیریهایی که روی وظایف او اثر میگذارد و برای اعمال نفوذ در کنترل موقعیتهای شغلی و آزادی عمل، اظهارنظر و داشتن حق رای در کار اشاره دارد. همچنین استقلال به درجه اعمال کنترل بر روشهای انجام کار، طرح ریزی انجام شغل و معیارهای مورد استفاده در ارزشیابی عملکرد در انجام وظایف شغلیاشاره دارد (دنتون[۴۳] و همکاران، ۲۰۰۱).
( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
رمزدن (۱۹۹۷) استقلال کاری را در توانمندسازی بسیار مهم میداند و معتقد است که پیوستگی به ارزش استقلال و خودمختاری میتواند به سطح عالی سرافرازی فکری و عقلی بیانجامد (رمزدن، ۱۹۹۷).
۲-۱-۹-۴٫مدیریت مشارکتی
مدیریت مشارکتی نیازمند واگذاری مسئولیت و ایجاد فضایی از تحرک برای کارکنان است. این مهم است که مدیریت به تشخیص تواناییهای بالقوه کارکنان بپردازد و به شناسایی و انجام اقدامات صحیح در جهت حل مشکل کیفی نائل گردد (استیونز، ۱۹۹۳).
سازمانهایی که از طرق مختلف مشارکت کارکنان را در تصمیم گیری فراهم میکنند احتمالا کارکنان آنان بیشتر احساس توانمندی میکنند (زیمرمن، ۱۹۹۵).در جوهای مشارکتی خلاقیت، قدردانی و آزادی عمل کارکنان زیاد است و در جوهای غیرمشارکتی کنترل، دستور و امور قابل پیشبینی مهم هستند (اسپریتزر، ۱۹۹۶).
علاوه بر این، جوهای مشارکتی تاکید بر کمک فردی و ابتکار نسبت به زنجیره فرماندهی و کنترل دارند. چنین جوی به سرمایه انسانی برای موفقیت سازمان و خلاقیت کارکنان و ابتکار برای پاسخگویی سازمانی در قبال محیط خارجی رقابتی تاکید دارد (باون و لاولر، ۱۹۹۵).
از مدیریت مشارکتی در کتابخانهها نیز، میتوان چنین گفت که مدیریت مشارکتی سادهترین نظام مدیریت در کتابخانهها و مراکز اطلاعاتی است که با اجرای آن کارکنان ضمن تقویت قوه ی خلاقیت به تدریج آمادگی مشارکت در تصمیم گیریهای گروهی کسب و انگیزههای لازم در جهت تحولات مثبت سازمانی پیدا میکنند. از پژوهشهای متعددی که در مورد مدیریت مشارکتی در کتابخانهها انجام گرفته است، میتوان گفت که شمار روز افزون این پژوهشها نشانگر توجه کتابداران به این شیوهی نوین مدیریت است و نمایانگر توجه کتابخانهها به شیوههای مختلف مشارکت کارکنان و بهرههای عملی حاصل از این مشارکتها است (انصاری، ۱۳۸۷).
۲-۱-۹-۵٫تشکیل گروههای کاری
تشکیل گروهها، تیمهای کاری خودگردان، حلقههای کیفیت یا انجام کار گروهی که بالاترین درجه نمود مدیریت مشارکتی محسوب میشود بعنوان رکن اساسی توانمندسازی محسوب میشود (اسکات و ژافه، ۱۹۹۱).
در خصوص اهمیت گروه بلانچارد و همکارانش (۱۹۹۹) معتقدند که حاصل کار گروههای توانمند به مراتب بیش از حاصل کار افراد توانمند است و گروهها منشاء عرضه افکار و تجارب متنوع هستند. آنان همچنین معتقدند که در سازمانها نیز گروه میتواند راهحل پیچیده معضلات را از قوه به فعل درآورد. گروههای کارآمد و توانمند دارای ویژگیهای مهمی هستند از جمله اینکه عزم و قصد مشترک دارند و از توانمندی خود برای بهرهگیری از استعداد کلیه اعضای گروه استفاده میکند، خود را مسئول میداند که عملکردی در حد اعلی داشته باشد و از مناسبات و ارتباطات به طور ثمربخش استفاده میکند. همچنین روحیهای نیرومند دارد زیرا هم فشارهای مدیریت را حس میکند و هم غرور مالکیت دارد (بلانچارد و همکاران، ۱۹۹۹).
همچنین اسکات و ژافه (۱۹۹۱) اظهار میدارند که واحد اساسی بنای یک سازمان توانمند فردی قهرمان نیست، بلکه گروهی از انسانهای هماهنگ است. انسانها گروهی از افراد نیستند که زیردست فردی معین کار کنند، بلکه یک واحد هماهنگ هستند که مانند یک تیم ورزشی، هرکس سهم خودش را در کار میداند و آزاد است تا بدرخشد و دستاورد داشته باشد (اسکات و ژافه، ۱۹۹۱).
۲-۱-۱۰٫خودکارآمدی کارکنان
خودکارآمدی[۴۴] از نظریه شناخت اجتماعی [۴۵]آلبرت باندورا (۱۹۹۷) روانشناس مشهور، مشتق شده است که به باورها یا قضاوتهای فرد به توانائیهای خود در انجام وظایف و مسئولیتها اشاره دارد.
باندورا (۱۹۹۷) مطرح میکند که خودکارآمدی، توان سازندهای است که بدان وسیله، مهارتهای شناختی، اجتماعی، عاطفی و رفتاری انسان برای تحقق اهداف مختلف، به گونهای اثربخش ساماندهی میشود. به نظر وی داشتن دانش، مهارتها و دستاوردهای قبلی افراد پیشبینی کنندههای مناسبی برای عملکرد آینده افراد نیستند، بلکه باور انسان در باره توانائیهای خود در انجام آنها بر چگونگی عملکرد خویش مؤثر است. بین داشتن مهارتهای مختلف با توان ترکیب آنها به روش های مناسب برای انجام وظایف در شرایط گوناگون، تفاوت آشکار وجود دارد. “(افراد کاملاً میدانند که باید چه وظایفی را انجام دهند و مهارتهای لازم برای انجام وظایف دارند، اما اغلب در اجرای مناسب مهارتها موفق نیستند”( (باندورا، ۱۹۹۷).
در اینجا مهمترین عوامل منابع خودکارآمدی به عنوان یکی از عوامل موثر بر توانمندسازی روانشناختی مطرح میگردند:
۲-۱-۱۰-۱٫الگوسازی
الگوسازی، یکی از موثرترین روشهای یادگیری اجتماعی است. در آموزش بزرگسالان این روش بدون رقیب است. افراد به طور طبیعی از محیط اطراف خود الگوگیری و نتایج عملکرد افراد دیگر را در نحوه عملکرد خود منظور کنند. بر اساس نظریه یادگیری اجتماعی[۴۶]، انسان از طریق محیط اطراف خود، برداشت از اقدامات دیگران و نتایج مترتب بر آنرا (موفقیت و یا عدم موفقیت) یاد میگیرد.
ایجاد الگوهای موفق کاری با درجه خود – مدیریتی بالا و ترغیب افراد به فراگیری از آنان، رشد کارکنان را به دنبال خواهد داشت. در یک رویکرد جدید منابع انسانی که از سال ۱۹۹۲ در شرکت اپل اجرا شده است، تیمهایی متشکل از مدیران، معاونان ارشد، مهندسان و کارکنان، به طور داوطلبانه از طریق بحثهای اقناعی، تعیین تشخیص مسائل و راهحلها را دنبال میکنند. هدف اولیه این است که محیط و شرایطی فراهم آید که در آن توسعه و رشد تیم امکان پذیر گردد. اعضا هم سن و سال باشند و به خاطر علایق مشترک، فرایند رشد و توسعه تقویت شود (لوسان[۴۷]، ۱۹۹۵).
۲-۱-۱۰-۲٫حمایتهای کلامیو اجتماعی
حمایت به معنی تأیید و پذیرش از سوی مدیران و همکاران سازمان است و معمولاً از عضویت در شبکههای سازمانی بهدست میآید. شبکههای حمایتی شامل مدیر، همکاران، زیردستان و اعضاء گروه کاری میشود (اسپریتزر، ۱۹۸۸). اگر قرار است کارکنان احساس توانمندی بکنند، مدیران باید آنان را تحسین و تشویق کنند، آنها را بپذیرند و از آنان پشتیبانی کنند و به آنان اطمینان بدهند.
باندورا (۱۹۹۷) دریافت که بخش مهمیاز احساس کارآمدی، داشتن مدیران پاسخگو و حامیاست. مدیرانی که در پی کارآمدکردن زیردستان خود هستند، باید روشهایی را بیابند که پیوسته از عملکرد آنان قدردانی کنند. آنان میتوانند برای کارکنان، برای اعضای واحد آنان و حتی برای خانوادههای شان نامهها یا یادداشتهایی بنویسند تا نشان دهند که کار خوب فرد، مورد توجه قرار گرفته است. مدیران، همچنین میتوانند برای کارکنان خود در مورد توانائیها و شایستگیهای شان بازخورد فراهم آورند. آنان میتوانند با ایجاد فرصتهایی که کارکنان بتوانند به عضویت بخشی از یک گروه و واحد اجتماعی درآیند، از دیگران برای آنان حمایت اجتماعی حاصل کنند. به طور مرتب مراسمهایی برگزار کنند تا در آنها از موفقیتهای کارکنان قدردانی شود و به دیدگاههای کارکنان گوش دهند و بکوشند احساسات و نظرات آنان را درک کنند. بدین ترتیب، مدیران میتوانند کارکنان را با ایجاد این حس که مورد قبول هستند، دارایی ارزشمندی به حساب میآیند و جزء جداییناپذیر سازمان هستند، توانمند سازند (باندورا، ۱۹۹۷).
تورن دایک (۱۹۱۱) در نظریه قانون اثر[۴۸] به این واقعیت مهم توجه دارد که در بیان واکنشها در یک واقعیت خاص، آنهایی که رضایت فرد را فراهم میسازند، احتمال تکرار بیشتری دارند و آنها که سبب ناراحتی وی میشوند، احتمال تکرار کمتری دارند. این قانون مبنای موثری برای اصلاح رفتار افراد در محیط کاری به شمار میآید. تمجید از افراد به جهت تصمیم گیری صحیح و مستقلی که انجام داده اند، به خصوص اگر در حضور دیگران باشد، یک روش موثر برای افزایش اعتماد به نفس کارکنان و تحکیم تقویت توانمندی شغلی آنان محسوب میشود. در برنامه توانبخشی شغلی باید سرفصلی برای بازخوردهای شفاهی[۴۹](لفظی) گشوده شود و در آن ترغیب افراد به خود- مدیریتی هدف قرار گیرد (کاستیلانو[۵۰] و دیگران، ۱۹۸۸).
۲-۱-۱۰-۳٫برانگیختگی هیجانی
انتظارات کارآمدی شخصی یک فرد تحت تأثیر حالات برانگیختگی هیجانی وحالات فیزیولوژیک وی قرار دارد. باندورا (۱۹۹۷) میگوید که “قضاوت افراد در مورد توانمندیهای خود تابع حالات جسمانی است که آنها به نوبه خود متأثر از حالات عاطفی و فیزیولوژیک شخصی هستند. برانگیختگی هیجانی به معنی دور کردن احساسات منفی: ترس، نگرانی و بداخلاقی و ایجاد احساسات مثبت مانند عشق، هیجان و سبقت جویی است” (وتن و کمرون، ۱۹۹۰).
کانگر و کاننگو (۱۹۹۸) در این زمینه معتقدند که فنون و راهبردهای تواناسازی مانند حمایتهای عاطفی از زیردستان و فراهمساختن جو اعتماد میتواند باور خودکارآمدی را تقویت کند (کانگر و کاننگو، ۱۹۹۸).
از دید باندورا (۱۹۹۷) هیجانات منفی میتوانند موجب تنش و فشار شوند و از درون افراد را آشفته کنند و انتظارات خودکارآمدی شخصی را پایین بیاورند. بنابراین حالات مثبت عاطفی خودکارآمدی را افزایش و حالات منفی عاطفی خودکارآمدی را کاهش میدهد (باندورا، ۱۹۹۷).