از زمان عثمان و حدود سال سی، ویژه خواری از بیت المال باب شد. اشراف قریش و اقوام عثمان که درآمدهای کلانی از خزانه دولت داشتند به ثروت اندوزی پرداختند. این ثروت اندوزان املاک و مستغلّات فراوانی گرد آوردند[۸۰]. کنیزان و غلامان بسیاری خریدند به خصوص کنیزانی که برای خوانندگی و بزم آرایی تربیت شده بودند. اما این مظاهر فساد که در زمان عثمان بیشتر در قالب فساد اقتصادی نمایان شده بود در دوران یزید و بعد از آن یعنی در دوران عبدالله بن زبیر، عبدالملک بن مروان و فرزندش ولیدبن عبدالملک به اوج خود رسید. مجالس رقص و آواز و غنا در جامعه شایع شد[۸۱]. مسعودی مینویسد:
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
یزید مردى عیاش بود، سگ و میمون و یوز و حیوانات شکارى نگه میداشت و شرابخواره بود. روزى به شراب نشسته بود و ابن زیاد بطرف راست او بود، و این بعد از قتل حسین بود، رو بساقى خود کرد و شعرى بدین مضمون خواند: «جرعهاى بده که جان مرا سیراب کند و نظیر آن را به ابن زیاد بده که رازدار و امین من است و همه جهاد و غنیمت من بدو وابسته است.» سپس به مغنیان بگفت تا شعر او را با آواز و ساز بخوانند[۸۲].
و بالاخره صاحب کتاب الاغانی داستان خروج یکی از مشهورترین زنان آوازه خوان آن زمان از مدینه به مکه را مینویسد؛ و نام بیش از ۱۰ نفر از مردان آوازه خوان و گروهی تقریباً به همان میزان از زنان آوازه خوان را میبرد که همگی او را مشایعت کردند وبعضی او را تا مکه همراهی کردند! این آمار اگر به آمار افرادی که میخواستند ولی نتوانستند به استقبال بیایند و به افرادی که به صورت متعارف با این آوازه خوانان در ارتباط و یا تحت تعلیم آنان بودند اضافه شود وضعیت اسفبار ابتذال فرهنگی مکه را در آن زمان به خوبی نشان میدهد و وقتی این وضع قبله گاه مسلمانان باشد وضعیت شهرهای دیگر همچون کوفه و بصره و دمشق معلوم خواهد بود.
در این چنین فضایی است که روح دفاع از ارزشها و جانبازی برای امامت جای خود را به روحیه رفاه زدگی و دنیا دوستی هواپرستی و ترجیح دنیا به آخرت میدهد ونهایتاً حسین بن علی (×) ها به مسلخ عشق میروند.
جهالت عامل دیگر ترک عمل
اما آثار این انحطاط اخلاقی فقط رواج مظاهر فساد و گناه و سستی ایمان و اراده نبود، بلکه در پس پردهی این عیش و نوشها این احکام و عقاید دینی بود که از اساس به فراموشی سپرده میشد. رواج مجالس گناه بی رونقی مجالس حدیث و وعظ را در پی داشت. دستور منع تدوین و نقل احادیث که از زمان خلیفه دوم صادر شد به قوّت تمام تا اواخر قرن اول یعنی پس از شهادت امام سجاد توسط حاکمان اموی اجرا گردید.
جالب آنکه در برخی گزارشات تاریخی آمده است که نسبت به نقل احادیث مربوط به احکام و عبادات تا حدودی این ممنوعیت برداشته شد.[۸۳]
به هر حال نتیجهی این ممنوعیتها گسترش جهل و یا حداقل تحیّر و تردید مردم نسبت به ابتدائی ترین دستورات دینشان همچون اسامی ائمّه (×) و امام زمان خود بود.
لذا دیگر عجیب نخواهد بود که بعضی اصحاب امام حسن (×) و امام حسین (×) و یا امام سجاد (×) حتی از امامت آنها بی خبر باشند.
لازم به ذکر است همزمان با منع تدوین حدیث و اعلام آن در مجامع عمومی و جمع آوری و سوزاندن احادیث منقول از پیامبر (*)، در پس پردهی سیاست حاکمان؛ دستور به تدوین احادیث جعلی صادر گردید.[۸۴]
احادیثی که به هر شکلی حکومت جبارانه آنها را تطهیر نماید. چه به صورت تأیید خلفای بنی امیه یا به صورت نفی امیرالمؤمنین (×) و خاندان او. از جمله جاعلان حدیث زهری از فقیهان هم عصر امام سجاد بود که به دربار بنی امیه راه یافته بود و کوشش فراوانی در جعل حدیث نمود[۸۵]. زهری خود میگوید: «در آغاز ما از نگارش دانش ناخشنود بودیم تا اینکه امیران و حکمرانان، ما را وادار به نوشتن آن نمودند( تا به صورت کتاب درآید)».
و شخصی به نام معمر میگوید:
ماخیال میکردیم از زهری احادیث بسیاری نقل کردهایم تا آنکه ولید (بن عبدالملک) کشته شد، پس از کشته شدن او دفترهای زیادی را دیدیم که بر چهارپایان حمل و از خزینههای ولید خارج میشد و میگفتند این دانش زهری است.[۸۶]
از جمله این احادیث حدیثی است که زهری از عایشه نقل میکندکه گفت: «روزی نزد رسول خدا(*) بودم که در این هنگام دیدم عباس و علی(×) میآیند، رسول خدا فرمودند عایشه! این دو نفر بر غیر دین من میمیرند!»[۸۷]
مسلماً این حدیث برای کاستن منزلت علیبنابیطالب وخوشایند مروانیان جعل شده است وگرنه چه کسی باور میکند که مولود کعبه و شهید محراب بر غیر دین پیامبر(*) بمیرد؟
لذا باز هم باید یادآوری نمود که دیگر عجیب نیست که در چنین فضای مسموم و آلودهی به دروغ و کذب و افتراء و فحشاء نه تنها عموم مردم بلکه اصحاب و حتی اصحاب خاص و اقوام و خویشان ائمّه نیز از مسائل دینی خود بی خبر باشند.
و دیگر تعجب جناب فیصل نور از خدمت ابوخالد کابلی به محمد حنفیه به عنوان امام جایی ندارد و سوال عبیدالله از امام حسین (×) درباره اسامی ائمه شگفت انگیز نخواهد بود.
گزارش برخی دانشمندان از وضعیت بنی هاشم در دوران امام سجاد× مویّد این استکه این بی خبری و جهالت حتی به خویشان ائمه نیز سرایت کرده بود به این معنا که: بنی هاشم در زمان امام سجاد (×) حتی نمیدانستند چگونه نماز بخوانند و چگونه حج بجا آورند و اصولاً شیعیان از احکام دینی جز آنچه از افواه شنیده بودند، نمیدانستند![۸۸]
با چنین اوصافی دیگر حتی منازعهی اقوام و خویشاوندان امام سجاد (×) با ایشان در مساله امامت نیز شگفت انگیز نخواهد بود.
اما عدم علم و آگاهی محمد بن حنفیه مسالهای پذیرفتنی نیست. جایگاه او و معرفتش اقتضا می کند که او به این مساله امامت کاملاًعالم بوده باشد.در باره محمد حنفیه باید بگوییم درچنین فضای خفقان و استبداد که گوشهای از آن در سطور فوق اشاره شد وی یا توسط خودائمه مامور به تقیه شده است و یا اینکه چنین صلابت و قدرتی در وی نبوده است که روی در روی سفاکان خونریز مروانی بایستد و حقائق را بازگو نماید.
ولی نقش خود در قبال تبلیغ و انتشار ولایت ائمه را به گونهای دیگر ایفاء نموده است. وی سؤالات و منازعاتی صوری راه میانداخته و امام (×) را به میدان عمومی میکشیده تا برای ایشان فرصتی ایجاد نماید که معجزات و کرامات و سخنان خود را طرح نمایند و بدینوسیله همگان را از حقیقت با خبر نماید.
شواهد فیصل نور بر عدم آگاهی ائمه از امامت خود یا امامان بعد از خود!
در این زمینه فیصل نور ۳ شاهد میآورد. ۲ شاهد از آنچه که بی اطلاعی امام حسین (×) میداند و یک شاهد از امام سجاد (×)
شاهد اول ودوم :بی اطلاعی حسین بن علی (×)از اسامی ائمه(+) بعد از پیامبر(*)تا اواخر عمر پیامبر(*)!
فیصل نور با ابراز تعجب بیشتر از اینکه چرا حسین بن علی (×) از پیامبر (*) درباره اسامی ائمه میپرسد به ذکر روایتهایی میپردازد و چنین میگوید:
شیعه روایت کرده که [حسین بن علی (×)] گفت: خدمت رسول خدا (*) رفتم در حالی که ناراحت بود و در فکر فرو رفته بود پرسیدم: ای رسول خدا (*) چرا شما در حال تفکر میبینم؟ پس فرمود: ای فرزندم همانا روح الامین نزد من آمد و گفت: ای رسول خدا، خداوند علی اعلی به تو سلام میرساند و میگوید: که به درستی که تو نبوتت را به پایان رساندی و ایام عمرت را پر نمودی، پس اسم اکبر و میراث علم و آثار علم نبوت را نزد علی بن ابیطالب بگذار، چرا که من زمین را رها نمیکنم مگر آنکه در آن عالمی قرار داده باشم که طاعتم و ولایتم به واسطه او شناخته شود به درستی که من از طریق غیب علم نبوت را در فرزندانت استمرار میدهم همان گونه در فرزندان پیامبرانِ مابین آدم و تو چنین نمودم. گفتم: ای رسول خدا پس از تو چه کسی این امر را بدست میگیرد؟ فرمود: پدرت علی بن ابیطالب که برادرم و جانشینم است.[۸۹]
پس از ذکر این روایت فیصل نور با استناد به آن مدعی میشود که هرگز قابل قبول نیست که بر امامت ائمّه نصوصی وجود داشته باشد ، زیرا چگونه حسین بن علی که خود (به اعتقاد شیعه) امام است و فرزند امام است و پدر امام است تا چنین زمانی حتی بی خبر از نام امامان باشد؟ وی میگوید «چگونه تا هنگام فوت [پیامبر] چنین نصب مخفی مانده است البته این سؤالی است که از اول این کتاب همراه توست…»[۹۰]
فیصل نور میگوید:
و باز هم عجیبتر سؤال حسین بن علی از رسول خدا (*) است که میگوید: ای رسول
خدا آیا بعد از تو پیامبری هست؟ پس وقتی کسی به خاتمیت پیامبر (*) جاهل باشد به طریق اولی به امامان بعد از او هم جاهل است[۹۱]
شاهد سوم: عدم اطلاع امام سجاد (×) از به امامت رسیدن خود!
ادّعای فیصل نور این است که زین العابدین(×)از وقایع کربلا خبر نداشت تا زمانی که حضرت زینب او را خبردار کرد. وی میگوید: «عجیب این است که زین العابدین از تمامی وقایع کربلا بی خبر بود تا هنگامی که زینب دختر علی رضی الله عنها وی را مطّلع گردانید و به او تعزیت و تسلیت گفت و درجات شهدا را به او بشارت داد»[۹۲]
و این گونه فیصل نور مدّعی است اینکه زینب کبری به او تسلیت و تعزیت گفت دال بر عدم آگاهی امام سجاد (×) از شهادت پدرش میباشد؛ و شهادت امام حسین آغاز امامت امام سجاد (×) میباشد. پس امام نسبت به آغاز امامت خودش هم جاهل بوده است!
بدین ترتیب فیصل نور میخواهد این چنین استنتاج نماید که همه شواهد مذکور دالّ بر عدم اطلاع اصحاب، خویشان و خود ائمه از نصوص امامت میباشد؛ و عقل حکم میکند اگر چنین نصوصی آن چنان که شیعه میگوید وجود داشت و بلکه شایع بود این همه بی خبری و ناآگاهی بوجود نمیآمد. پس این نصوص بی اساس بوده است.
اما هر دسته از شبهات اقتضای پاسخ خاص خود را دارد.
پاسخ شواهد عدم آگاهی ائمه
اما اینکه خود امامان از نصوص امامت بیخبر باشند هرگز در حدیثی چنین تصریحی نیامده است. اما سوال پرسیدن امامان همه از روی حکمت معصومانه بوده است. گاه برای اعلام و اخبار به جاهلان حاضر درمجلس و گاه برای یادآوری به آنها بوده است. آنها که به علم امامت وعصمت چنین آینده تاریکی را میدیدند و حدیث سوزیها و ممنوعیتها و خفقانها را به علم الهی میدانستند و بعضی را به چشم خود دیدند ،نهایت تلاش خود را مینمودند که مسأله امامت و ولایت ائمه و اسامی مبارک ائمه بیش از هر چیزی تکرار و واگویه شود، تا هم حجت بر شنوندگان تمام گردد و هم آنکه امر امامت در اذهان همگان تثبیت شود وامیدی باشد که در طوفانهای آینده چیزی از این احادیث به دستآیندگان برسد و همانها حجت بر آنها شود که همینگونه هم شد.
شبهه دوم: خوف امامان شیعه از کشته شدن فرزندانشان در جنگها!
خلاصه شبهه:
امیرالمؤمنین (×) در جنگ صفّین میگوید «اینکه در مواجهه نظامی با دشمن دست به هر اقدام دلخواهی نمیزنم دلیلش تنها ترس از کشته شدن حسن و حسین (×) است و ترس از اینکه مبادا زمین از نسل رسول خدا (*) خالی شود.»[۹۳]
همچنین وقتی زین العابدین در روز عاشورا و هنگام تنهایی پدر، در حال بیماری تصمیم بر یاری پدر و جنگ با دشمن گرفت پدرش حسین بن علی (×) گفت: «ای ام کلثوم! او را نگهدار که به میدان نیاید تا زمین از نسل رسول خدا خالی نگردد.»[۹۴]
اگر حسنین (×) منصوص به نص الهی هستند و اگر زین العابدین(×) منصوب من قبل الله است خداوند آنها را حفظ می کند چه اینکه اگر حفظ ننماید عمل نصب او لغو و غرض او نقض شده است و نقض غرض در کار حکیم مطلق محال است. پس اینکه امیرالمؤمنین (×)و امام حسین (×)فرزندان خود را مانند سایر مردم در معرض کشته شدن و مرگ میدیدند و از آن هراس داشتند نشانه عدم منصوصیت آنها میباشد!
تفصیل مستندات و استدلالات شبهه دوم :
فیصل نور برای توضیح اشکال خود به ذکر سه نمونه میپردازد که در هر سه مورد مرگ امام معصوم همانند سایر مردمان امری طبیعی، محتمل و مفروض دانسته شده است و امامان مثل همگان در معرض کشته شدن دیده شدهاند وی در بخش مربوط به امام حسن (×) چنین میگوید:
این پدر اوست (رضی الله عنه) که در جنگ صفین میگوید: به خدا سوگند اینکه طبق بینش و برنامه ریزی خود دست به هر اقدام دلخواه [نظامیای] نمیزنم تنها به واسطۀ آن است که میترسم این دو -با دستش به حسن و حسین اشاره کرد- کشته شوند و نسل رسول خدا (*) و فرزندانش از این امت قطع شود.[۹۵]
سپس فیصل نور به بروز مجدد این خوف امیرالمؤمنین در وصیتش این گونه اشاره می کند:«آنگاه که [امیرالمؤمنین] میگوید: و اگر برای حسن اتفاقی افتاد و حسین زنده بود پس امر امامت برای اوست»[۹۶]
و پس از آن تکرار این خوف را در حادثه کربلاء برای حسین بن علی (×)بیان میکند امّا این بار ترس از کشته شدن زین العابدین(×):