فارل[۴۱] (۱۹۹۰)نیز به بررسی اثرات نقش های ترجیهی مادر بر میزان ناسازگاری ومشکلات رفتاری کودکان پرداختند. نتایج نشان داد، کودکان مادرانی که شاغل نبودند اما اشتغال در بیرون از منزل را ترجیح میدادند ( زنان خانه دار ناراضی) دارای مشکلات رفتاری بیشتری بودند. نتیجه تعجب آور دیگر آنکه فرزندان مادرانی که شاغل بودند اما خانه داری را ترجیح میدادند(زنان شاغل ناراضی) مشکلات رفتاری زیادی نشان ندادند. احتمال دارد این گروه از کودکان در معرض اظهار نارضایتی دائم مادر قرار نداشته اند.دیگر این که کودکان اوقات خاصی را با مادر به سر برده اند که در آن اوقات نارضایتی مادر جبران شده است (زیرا موقعیت مورد دلخواه مادر است).همچنین احتمالا پیام منتقل شده مادران شاغل پذیرفتن و مجاورت با کودک است در حالی که پیام مادران خانه دار ناراضی، طرد و دوری از کودک است.
در مورد تفاوت بین سبک فرزندپروری و مشکلات رفتاری مادران شاغل و خانه دار پژوهش های متعددی صورت گرفته است که هریک از منظر متفاوتی به آن پرداختهاند و نتایج متفاوت و گاه متناقضی نیز به دست آورده اند.به عنوان مثال برطبق برخی از مطالعات نقش نظارتی مادر شاغل (به ویژه مادرانی که ساعات طولانی در طی روز در خارج از منزل هستند). بر روی ابعاد مختلفی از زندگی کودک نسبت به مادران غیرشاغل بسیار کاهش مییابد و به واسطه این نظارت کمتر احتمال افزایش مشکلات رفتاری و تفاوت در سبک های فرزندپروری، بیشتر می شود(کالیل ؛دیونی فون،[۴۲]۲۰۰۷).
. بارنت[۴۳](۱۹۹۶) در یک تحقیق وسیع ۳۰۰زوج ازدواج کرده که همه خارج از خانه مشغول بوده اند را مورد مطالعه قرار داد. نتیجه این تحقیق این بود خانم هایی که شغلهای چالش برانگیز و رضایت بخش داشتند، بهتربامشکلات خانه کنارآمدند.درگزا شی نیز توسط نور[۴۴]مطرح گردیده: خانم هایی که دارای شغلهای نامناسب بودند و رضایت شغلی نداشتند، به طور کلی ازرضایتمندی کمتری در زندگی و فشار در سطوح بالاتری داشته اند.جان بالبی (۱۹۹۰-۱۹۰۷)در این زمینه معتقد است که جدایی طولانیمدت مادر و کودک منجر به ایجاد اضطراب در کودک گردیده و در نتیجه بر ساخت عاطفی آینده کودک تأثیر گذاشته و توانایی وی را در ایجاد روابط باثبات کاهش دهد.
(لیوکاس ،تامپسون،گلدبرگ[۴۵] و همکاران ۲۰۱۰ ) نیز با مرور مجدد ۶۹ پژوهش که در آن اثرات استخدام مادر را بردو بعد مهم زندگی کودک یعنی پیشرفت تحصیلی و مشکلات رفتاری بررسی کرده بودند، نشان دادند که ارتباط معنی داری بین اشتغال مادر با مشکلات برونی سازی و درونی سازی دوره کودکی و پیشرفت تحصیلی وجود ندارد.همچنین نتایج تحقیق رپتی[۴۶](۱۹۸۴) درباره خانواده هایی که زن و شوهر هر دو در آن شاغل هستند نشان داد زنانی که رضایت شغلی بالاتری دارند بیشتر از زنان خانه دار از زندگی زناشویی خود لذت میبرند و احساس بهتری نسبت به فرزندان خود دارند. ولی این زنان معمولا استرس ها و گرفتاری های کاری خود را به منزل میبرند( به نقل از ابوطالبی،۱۳۸۸).
کوپر اسمیت[۴۷] (۱۹۶۷) با انجام پژوهشی دریافت که شغل مادر در صورتی که وی احساس مثبتی به کارش داشته باشد، با اعتماد به نفس کودکش همبستگی دارد (به نقل کرمی،۱۳۸۴).
ﺳﺎﻛﻮ[۴۸]( ۱۹۹۳، به نقل ابو طالبی،۱۳۸۸) از ﺗﺤﻘﻴﻘﺎت ﺧﻮد ﻧﺘﻴﺠﻪ ﮔﺮﻓﺖ: زﻧﺎن ﺷﺎﻏﻠﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻃﻮر ﻧﻴﻤﻪ وﻗﺖ ﺑﻪ ﻛﺎر اﺷﺘﻐﺎل دارﻧﺪ از ﻧﻈﺮ ﻣﻴﺰان رﺿﺎﻣﻨﺪی زﻧﺎﺷﻮﻳی درﺳﻄﺢ ﺑﺎﻻﺗﺮی از زﻧﺎن ﺧﺎﻧﻪدار ﻗﺮار دارﻧﺪ و در ﻣﻘﺎﺑﻞ زﻧﺎن شاغلی که به طور شیفتی و ﺷﺐ ﻫﺎ ﻣﺸﻐﻮل ﺑﻪ ﻛﺎر ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ زﻧﺎن ﺷﺎﻏﻞ دﻳﮕﺮ رﺿﺎﻣﻨﺪی زﻧﺎﺷﻮیی ﭘﺎﻳﻴﻦﺗﺮی دارﻧد.هافمن(۱۹۸۴) به بازنگری پژوهشهای پنجاه ساله مربوط به اشتغال مادران پرداخت، اکثر این پژوهشها بر مبنای این فرضیه قرار داشت که اشتغال مادران بر رشد کودک اثرات منفی دارد. ارزیابی هافمن نشان داد که دختران مادران شاغل، در مقایسه با دختران مادران غیر شاغل، اعتماد به نفس بیشتر، نمرات درسی بهتر و آینده شغلی روشنتری دارند.این محقق همچنین اشاره کرد که اشتغال مادر میتواند از رهگذر افزایش درآمد خانواده موجب عزت نفس بالاتر مادر، تمایز اندک بین نقشهای زن و مرد و ایجاد یک الگوی مثبت به سود پسران و دخترانشان درزندگی آینده آن ها باشد. نتایج تحقیقات نشان میدهد در بین خانواده هایی که کودک پیشدبستانی دارند، از نظر وقتی که پدران صرف مراقبت ازکودک یا کارهای مربوط به منزل میکنند، میان خانواده هایی که درآن زن و شوهر هردو شاغل هستند، با خانواده هایی که فقط مرد شاغل است، اختلاف معناداری وجود ندارد. در واقع مادران شاغل نیز ساعات کار مربوط به وظایف خانهداریشان را کاهش میدهند، ولی از مراقبت از کودک نمیکاهند، از این رو هنگامی که پدر و مادر کودک پیشدبستانی شاغلاند، هر دو تقریباً به اندازه خانواده هایی که در آن ها تنها پدر شاغل است وقت صرف تعامل مستقیم با فرزندشان میکنند.
بی یر[۴۹] (۱۹۹۵)مطرح میکند که شغل مادر بیشتر بر روی سبک فرزندپروری تاثیر میگذارد و این سبک نیز به نوبه خود به عنوان یک متغیر واسطه ای روی پیشرفت تحصیلی فرزندان تاثیر دارد (به نقل خانجانی و محمود زاده ۱۳۹۲).(لوپز[۵۰] و همکاران، ۲۰۰۹، گیلمن[۵۱] و همکاران ۲۰۰۶)شواهد علمی مختلف مؤید مزایای کودکانی که دارای سطح بالای امید، رضایت از زندگی و خود ارج نهادن هستند بر تکامل و پیشرفت تحصیلی و رفتاری آنان میباشند. به طور مثال امتیازات بالای امیدواری در دانش آموزان نوجوان با عزت نفس بالاتر، رضایت کلی از زندگی، سازگاری فردی و زمان و بهزیستی روانشناختی همبستگی داشت.
مک فارلین(۲۰۰۵ به نقل از رضایی و دیگران، ۱۳۸۶ ) در یک پژوهش بینالمللی دریافت که جوعاطفی خانوادگی، پایگاه اجتماعی اقتصادی، توانایی شناختی مادر، رضایت شغلی و تحصیلات او در دانشگاه و ترجیحات اولیه برای شکل گیری خانواده با عملکرد مدرسه ای فرزندان رابطه دارند و اگر معلمان به نقش والدین در عملکرد مدرسه حساس باشند، میتوانند از آن ها برای بهبود عملکرددانش آموزان استفاده کنند(به نقل محبی نور الدین ون و همکاران،۱۳۹۰).
(سیگلمن ،رایدر[۵۲]، ۲۰۰۹ ) نوجوانانی که در دوران کودکی از روابط ایمن با والدینشان بهره مند بوده اند،دارای رفتارهای سازگارانه میباشند این نوجوانان از اعتماد به نفس برخوردارند و در مدرسه عملکرد تحصیلی مطلوبی دارند.(هابنر و همکاران، ۲۰۰۰، سیدنر[۵۳] و همکاران، ۱۹۹۷) بر اساس مطالعات گذشته که نشان دادند ارتباط مثبت و معنی دار بین پیشرفت تحصیلی سلامت روان و متغیرهای مثبت روانشناختی وجود دارد