« و خدایی که در این نزدیکی است :
لای این شب بوها، پای آن کاج بلند.
روی آگاهی آب، روی قانون گیاه.»
(همان: ۲۷۸)
سپهری که از ابتدا در پی شناخت «خدا»، سفرهای متفاوتی را متحمل شده است، در نهایت به توفیق دیدار «خدا» دست مییابد و احساس معرفت خدا را در جای جای طبیعت درک میکند. سپهری خدایش را « در این نزدیکی»؛ در همین طبیعت مییابد « و چون یافته شد، دیگر یافتنی بالاتر از او نیست، و مرز پایان جست و جوها در آستان لحظه های زندگی سرشار است.» (حقوقی، ۱۳۷۵: ۴۵)
در واقع در اینجا سپهری در مرحلهی یگانگی کامل با طبیعت قرار دارد و توانسته با نزدیک شدن به طبیعت، دنیای معنوی و روحی خودش را حفظ کند:
« من مسلمانم.
قبلهام یک گل سرخ.
جانمازم چشمه، مهرم نور
دشت سجادهی من.
من وضو با تپش پنجرهها می گیرم.
در نمازم جریان دارد ماه، جریان دارد طیف
سنگ از پشت نمازم پیداست:
همه ذّرات نمازم متبلور شده است.
من نمازم را وقتی میخوانم
که اذانش را باد گفته باشد سر گلدسته ی سرو.
من نمازم را پی «تکبیره الاحرام» علف میخوانم،
پی «قد قامت موج»
کعبهام بر لب آب،
کعبهام زیر اقاقی هاست.
کعبهام مثل نسیم، میرود باغ به باغ،
میرود شهر به شهر.
حجرالاسود من روشنی باغچه است.»
(سپهری، ۱۳۸۷: ۲۷۹)
در این شعر تصاویر پی در پی، همهی اجزای شعر را به هم پیوند میزند و شکل منسجمی را به وجود میآورد.
اشارهی پنهانی سپهری به کلام خدا : « نَحنُ اَقرَبُ الَیهِ مِن حَبلِ الوَریدِ.» (قرآن کریم، ۲۶: ۱۶)
« ما از رگ گردن او به او نزدیک تریم»
به شاعر اجازه میدهد که خود را انسان بنامد و از آنجا که خدا در میان شببوها، پای کاج، روی آگاهی آب و قانون گیاه حضور دارد پس میتوان گفت کل طبیعت جایگاه خداست و مثل معبد تمام اجزای آن حرمت دارد و سپهری در این معبد که همان طبیعت است با قبله، جانماز، مهر، وضو، اذان و … به نماز و نیایش با خدا میپردازد.
از سوی دیگر « طبیعت و اجزای موجود در آن همگام با انسان به نماز میایستند و در برابر عظمت کبریایی حق سر تسلیم فرود میآورند و اینجاست که سهراب میخواهد خدا گونگی جهان آفرینش را با روحانیتی تمام به نمایش گذارد و ما را به تفکری هر چه بیشتر وا دارد.» (عمران، ۱۳۸۶: ۵۴)
بدین لحاظ است که طبیعت در نظر سپهری عین ملکوتی میشود که در نگاه شاعر نهایت شناخت اوست و او با اندیشه در جلوههای پر رمز و راز آن، خود را به خداوند نزدیک میگرداند.
سپهری از تغییرات دینی استفاده میکند و شعر را پیش میبرد؛ قبلهی مسلمانان کعبه است، کعبه در بیابان است، اما کعبهی آرزوهای شاعر کنار آب و زیر اقاقیهاست. سپهری در هر مکانی که باشد رو به سوی خدا میآورد، او برای نماز خواندن و نیایش جای خاصی ندارد. برای سهراب همه جا میتوان کعبه را یافت و هر جا میتواند قبله ای باشد برای نماز.
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
سپهری به عرفانی شگفت انگیز دست مییابد و از پس پنجرههای بسته عبور میکند و به شهودی زیبا و تماشایی میرسد:
« من به مهمانی دنیا رفتم:
من به دشت اندوه،
من به باغ عرفان،
من به ایوان چراغانی دانش رفتم.
رفتم از پلهی مذهب بالا.
تا ته کوچهی شک،
تا هوای خنک استغنا،
تا شب خیس محبت رفتم.
من به دیدار کسی رفتم در آن سر عشق.»
( سپهری، ۱۳۸۷: ۲۸۲ و ۲۸۳)
ظاهراً مراد استغنای عرفانی است، رسیدن به دوست و از هر چه غیر اوست ( از جمله مذهب)مستغنی شدن.
در واقع « صدای پای آب»، سپهری همهی جهانبینی سپهری را بیان میکند و او با بهترین توصیفات، تلقی خود را از نیایش و نماز و عبادت بیان میکند.
عبادت سپهری در محضر خدایی ست که در هر زمانی میتوان به حضورش رفت. کسی که نبض تپندهی هستی است:
« تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی، همت کن
و بگو ماهیها، حوضشان بی آب است.
باد میرفت به سر وقت چنار،
من به سر وقت خدا میرفتم.»
(همان : ۳۶۲و۳۶۳)
حضور خداوند در همه جا مثل تپش و جریان زندگی بخش روح حیات است و برای سپهری که « چنین خدایی را احساس و ادراک میکند، بدیهی است که اصلاح «وقت» نیز، بیشتر، زمینی تصور میشود.» (حقوقی، ۱۳۷۵: ۴۶)