بنابراین میتوان گفت که هم موالی و هم عربها در مقابل یکدیگر به جعل حدیث میپرداختند، یعنی موالی احادیثی به نفع خود و به ضرر عربها جعل میکردند و در مقابل عربها نیز واکنش نشان دادند و احادیثی به نفع خود و به ضرر موالی جعل کردند و برخی از این احادیث جعلی را ذیل آیات قرآن میآوردند و از آنجا که تفسیر در اوایل و عصر قدما نوعاً رویکرد روایی داشته است، در نتیجه جعل حدیث قطعاً به تفسیر روایی قرآن ضربه میزد.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
۴-۱-۳-۲-جعل حدیث
زمزمه عقاید شعوبیه از اواخر عهد اموى آغاز و از شروع خلافت بنى عباس علنىتر شد و در قرن سوّم هجرى به نهایت شدت خود رسید. فرقه شعوبیه در ادامه نهضت فرهنگى خود از مرز دیندارى و دیانت خارج گردیده و درست مطابق مواضع اعراب با آنها مقابله به مثل مىکردند.[۷۷۰]
شعوبیه برای اینکه عربها را بکوبند و موالی را بالا ببرند وارد جعل حدیث شدند، از زبان پیامبر گرامی اسلام به جعل حدیث پرداختند بدین صورت که روایاتی را به نفع موالی، و به ضرر عربها جعل کردند؛ شعوبیه میگفتند: که چون نام« عجم» پیش پیامبر آورده شد فرمود:« لأنهم أوثق منی بکم» یعنی: آنها نزد من از شما مطمئنترند و همینگونه است:« ولدت فی زمن الملک العادل» یعنی در زمان پادشاه عادل به دنیا آمدم(منظورِ پیامبرِ اسلام، ناصر خسرو است) و نیز از این مقوله است افتخار پیامبر به« ابوحنیفه نعمان بن ثابت»[۷۷۱]
یک روایت جعلى این است که پیامبر فرموده است:لا تسبّوا فارسا فما سبّه احد الّا انتقم منه عاجلا او آجلا.[۷۷۲]
به ایرانیان ناسزا مگوئید، هیچکس به آنها ناسزا نمىگوید مگر اینکه از او انتقام گرفته مىشود چه زود چه دیر!
خلاصه نژاد پرستان عرب که به تحقیر ایرانیان مىپرداختند و شعوبیه که به تحقیر عرب مبادرت مىکردند و هر دو به فضیلت و برترى خویش در این مصاف و مبارزه دست به جعل حدیث و روایت زدند که در هر صورت جعل و وضع حدیث به دست هر کس و هر گروه به ضرر اسلام و به ضعیف شدن بعضى از تفاسیر روائى منجر شد.
شعوبیه برای نفوذ در عقاید اسلام و عرب و تخریب اساس باورهای عرب سعی کردند تا با نفوذ در علوم اسلامی نظیر حدیث، فقه، تفسیر و کلام به هدف برسند. و این علوم در دست افراد غیرعرب قرار گرفت.[۷۷۳]
نخستین سنگر جبهه علمی شعوبیه سنگر اهل رأی و حدیث بود، آنها در آغاز تلاشی کردند تا روایات عربگرای اموی را دستکاری کنند و موفق هم شدند و با احادیثی سعی کردند منزلت جدیدی به موالی بدهند، به طوری که از قول پیامبر(ص) نوشتند:« لا تذِلوا الموالی» موالی را خوار نکنید[۷۷۴] نفوذ موالی در عرصه( اهل رأی) در مقابل( اهل حدیث) که در دست عرب بود، از اواسط قرن اول هجری در کوفه فراهم شد. در این سنگر ردپای یک ایرانی زاده به نام حماد بن سلیمان مشخص است او از مرجئه عراق بود.[۷۷۵] او پیش قراول نفوذ موالی در عرصه اهل رأی بود که با دخالت امویان به نفع اهل حدیث، مغلوبه شد و مکتب محدثان غالب آمد.[۷۷۶] این شکست شعوبیه را به سنگر اهل حدیث کشاند و در راستای حدیث و روایت نوابغی پروراند که بتوانند در برابر حملات عرب مقاومت نماید.
شعوبیه در این عرصه به رد آیات قرآن و اخبار پیامبر و تمسخر آن پرداختند و به منظور تخریب اساس دین اسلام، به جعل هزاران حدیث ضد و نقیض به نفع موالی و یا ضد عرب پرداختند.[۷۷۷] این قبیل احادیث در گفتههای رجال ایرانی چون ابوحنیفه که از موالی و اصالتاً ایرانی بود بسیار دیده می شود.[۷۷۸]
شعوبیه با آثار فقهی خود برجسته ترین فرازهای جبهه علمی خود را تشکیل دادند، آنها براساس فقه سعی کردند تا در برابر تفاخر عرب مقاومت نمایند. آنها از زبان پیامبر(ص) و علی(ع) به بزرگداشت دین زرتشت برآمدند و در جهت رسمیت بخشیدن به آن احادیثی را وارد فقه کردند[۷۷۹].
اما مهمترین تأثیر غیرعرب بر فقه، رأی و قیاس است، قیاس یکی از راههای استنباط احکام است که از نظر شیعه و کتب فقهی شافعی مردود میباشد، ولی در میان فقهای اهل عراق معمول بود زیرا از یک سو احادیث در عراق کم بود و از سوی دیگر این روش رایج مسلمانان غیرعرب و موالی برای اثبات احکام بود.[۷۸۰] این روش در عهد عباسیان رواج ویژهای یافت زیرا با قدرتگیری آنها، ایرانیان مرجع فتوی شده و با عقل و قریحه خود قیاس و استحسانات عقلی را وارد طریقه استخراج احکام کردند. این سبک مورد حمایت عباسیان بود زیرا آنها قصد داشتند با حمایت از علمای ایرانی و سبک آنها، مدینه را از مرجعیت دینی بیندازند.[۷۸۱] طلایه دار استفاده از قیاس ابوحنیفه، نعمان بن ثابت بن زُوطی بود که اصالتاً ایرانی و از اهالی کابل بود[۷۸۲] و نسبت به عرب کراهت داشت.[۷۸۳]
شعوبیه با انتقال آنچه از میراث گذشته داشتند روح جامعه اسلامی را تحت تأثیر قرار دادند و آنچه حاصل شد ظهور مذاهب کلامی و فقهی مختلف بود، بدون اینکه مبتنی بر تقویت اندیشه دینی باشد.
با گسترش فتوحات و اندیشه های اقوام نومسلمان به قلمرو اسلام و بروز مسائل نوین اعتقادی، مجادلات دینی و فرقه ای به تدریج به اوج رسید،[۷۸۴] برای مقابله با این مجادلات دینی روشهای جدیدی مطرح گردید که در قالب علم کلام خود را نشان داد.[۷۸۵] این مجادلات فکری، باعث نبرد بزرگ عقاید شد که جعل گسترده حدیث مکمل آن بود، ولی حدیث کمکم اعتبار خود را به واسطه جعل گسترده از دست داد و کلام یعنی توجیه عقلی عقاید مبتنی بر احادیث تنها راه چاره بود. این بود که شعوبیه عقاید خود را در کلام و الهیات جاسازی کردند.
شعوبیه در این عرصه در قالب یک نهضت فکری به دین اسلام چنان انعطافی بخشید که هر قوم و ملتی بتواند با آزادی کامل بنا به عقیده خود، فرقه ای یا مذهبی خاص مقتضی وضع خود به وجود آورد و وحدت عقیده اسلامی را متلاشی کند.[۷۸۶]
به جز علوم یاد شده، شعوبیه در سایر علوم عربی و اسلامی نفوذ داشتند. شعوبیه در علوم انساب از اعراب پیشی گرفتند و حتی بعضی از قریشان که محتاج اطلاعات درباره اجداد خود میشدند به ایرانیان مراجعه میکردند. هدف شعوبیه از تسلط بر علم انساب، پی بردن به نقاط ضعف نژاد عرب و تحقیر فضائل و مکارم اخلاقی عرب بود.[۷۸۷]
برجسته ترین شعوبی که در علم انساب تبحر داشت و براساس آن، عرب را تحقیر میکرد ابوعبیده معمر بن مثنی تمیمی بود.[۷۸۸]
در زمینه نحو نیز شعوبیه نفوذ ویژه داشتند که ابن ندیم در الفهرست، تعداد زیادی از موالی را که در نحو صاحب تألیف و مقام علمی بودند، نام میبرد، نفوذ شعوبیه در علوم اسلامی اساساً به علت حمایت خاندان سیاسی ایرانی نظیر برامکه و آل سهل رشد داشت و بعد از استقلال نسبی ایران در عهد طاهریان این روال در دربار ایران ادامه یافت و دانشمندان زیادی از میان جامعه ایرانی رشد نمودند.
شعوبیه با کار خود عربها را به واکنش واداشتند آنها نیز روایاتی به نفع خود، روایاتی به ضرر موالی جعل کردند.
عرب برای فضیت نژادی خویش و تحقیر سایر اقوام عالم به هر وسیلهای که بود دست زدند و به اندازهای در ساختن روایات و اخبار جلو رفتند که لطمهی زیادی به اخبار دینی و تاریخی ادبی وارد کردند و اطمینان به روایات را از مسلمانان سلب کردند.[۷۸۹]
نژاد عربی در پاسخ به تفاخرات شعوبیان به نوبهی خود به جعل احادیث و اخبار پرداخته: از جمله این احادیث این است: پیغمبر فرموده است: من غش العرب لم یدخل فی شفاعتی و لم تنله مودتی- یعنی: هر که بدخواه عرب باشد از شفاعت من محروم و از دوستی من بینصیب است.[۷۹۰]نیز اذا اختلف الناس فالحقّ مع مضر- یعنی اگر اختلافی میان مردم پدید آید حق به جانب مضر است.
همچنین: احبوا العرب لثلاث: لانی عربی و القرآن عربی و لسان اهل الجنه عربی: یعنی عرب را برای سه چیز دوست بدارید، یکی اینکه من عرب هستم، دوم اینکه قرآن به زبان عرب است و دیگر آنکه زبان مردم بهشت عربی است.[۷۹۱] و از همه شگفتانگیزتر حدیثی درباره سلمان است که پیغمبر درباره عرب به سلمان فارسی سفارش کرده است که ای سلمان دشمن من مباش و سلمان گفت چگونه دشمن باشم؟ پیغمبر فرمود: بدخواه عرب مباش تا بدخواه من شوی.
و یا اینکه پیغمبر فرمود: خداوند مرا از میان بهترین خلق و از بهترین اقوام و از بهترین قبایل و خانوادهها برانگیخت.[۷۹۲] چنانکه کلیه این احادیث در جای خود بیاید ساخته خود عرب است و گرنه رسول اکرم(ص) با تبعیض نژادی و فضیلت اقوام مخالف بود و میفرمود:« لا فضل العربی علی العجمی الا بالتقوی» یعنی: عرب را بر عجم برتری نیست مگر در تقوا.
شاید جای پرسش باشد که جعل حدیث موالی چه ارتباطی با کارکرد زیانمند موالی در تفسیر قرآن دارد؟
در پاسخ میتوان گفت از آنجا که هم موالی و هم عربها در مقابل همدیگر به جعل حدیث میپرداختند، برخی از این احادیث جعلی را ذیل آیات قرآن میآوردند و از آنجا که تفسیر در اوایل و عصر قدما نوعاً رویکرد روایی داشته است، در نتیجه جعل حدیث قطعاً به تفسیر روایی قرآن ضربه میزد.
۴-۱-۳-۳-تدلیس درحدیث
در فصل اول اشاره کردیم به این که بنی امیه یک حکومت دینی متعصب( در عربیت) تشکیل دادند و غیرعرب را از هر جهت پست و زبون ساختند[۷۹۳] آنها خود را نجات دهنده موالی می دانستند( از کفر نجاتشان داده اند و مسلمان ساخته اند) و موالی مسجد مخصوص به خود داشتند و اگر در مسجد تازه مسلمانان نماز میخواندند این عمل را تواضع نسبت به احکام الهی محسوب می داشتند مسلمین غیرعرب را در عدد بندگان یا به اصطلاح مَوالی میآوردند و از دادن مشاغل کشوری و دینی به ایشان جدا خودداری می کردند، تشییع جنازه یک نفر مولی را بر خود ننگ می شمردند و نماز گذاردن پشت سر امام غیرعرب را صحیح نمیدانستند و میگفتند او علاوه بر اینکه شرافت عرب اصلی را ندارد، قادر نیست که حمد و سوره را به فصاحت یک نفر عرب ادا کند.[۷۹۴]
امویان در ممالکی چون مصر، شام، عراق، ایران و خراسان که مردمی مانند ایرانیان، ترکان، قبطیان، رومیان، کلدانیان، سودانیان و امثال آنها می زیستند همه نوع ستم و بیداد نسبت به این ملل غیرعرب روا می داشتند. حتی آنهایی که از این اقوام مسلمان می شدند از گزند و آسیب محفوظ نمی ماندند و بیش از هر مورد در گرفتن باج و خراج با آنان اجحاف می کردند و چنین مردمی از خلفای بنی امیه متنفر بودند و بیش از هر گروهی موالی برای سقوط بنی امیه تلاش می کردند[۷۹۵].
در بخش مربوط به موضعگیری سیاسی موالی توضیح دادیم که موالی به خاطر این همه ظلمی که در حقشان میشد در تمام قیامها و جنگهایی که علیه حکومت انجام میشد شرکت میکردند چنانکه در قیام مختار، جنبش خوارج، جنبش عبدالرحمن بن محمد بن اشعث کندی، قیام زید بن علی(ع)، قیام یحیی بن زید، جنبش عبدالله بن معاویه بن عبدالله بن جعفر طیار، شورش حارث بن سریج و غیره شاهد حضور موالی بودیم. بنابراین آنهایک پای ثابت در تمام شورشها در عصر اموی و عباسی بودند در نتیجه سابقه سیاسی پیدا کردند سابقهای که از نظر حکومت منفی میباشد. بدین ترتیب درست است که یک مولی از جهتی یک دانشمندِ مفسر یا محدث است اما از طرف دیگر از نظر حکومت عنصری زیانمند منفی تحت تعقیب است. در چنین شرایطی چون نقل حدیث از این افراد سخت می شود ناچار میشویم تدلیس کنیم.یعنی به گونه ای اسم محدث را میآوریم که حکومت نفهمد از چه کسی روایت میکنیم.
دانشمندان علوم حدیث تدلیس را به دو گونه کلی تدلیس اسناد و شیوخ تقسیم کرده اند. تدلیس اسناد بدین معناست که راوی از کسی که وی را دیده و از او استماع حدیث کرده است آنچه را که نشنیده است به گونه ای روایت کند که تصور شود از وی شنیده است. یا از کسی که وی را دیده ولی از وی حدیثی نشنیده است به گونه ای روایت کند که تصور شود از وی حدیث شنیده است. تدلیس شیوخ نیز بدین معناست که راوی، شیخ حدیثی خود را با اسم یا کنیه یا وصف یا نسبتی که بدان شناخته شده نیست به انگیزه عدم شناسایی وی توصیف کند.
۴-۱-۳-۳-۱-تدلیس در اسناد
قتاده
شعبه بن حجاج در برخورد با پدیده تدلیس و مدلسان سختگیری و شدت عمل زیادی بکار برد[۷۹۶].از جمله آنها گزارشی است که در آن شعبه با نگاهی انتقادی به احادیث قتاده به هنگام نقل حدیث بکار برده است، روایات مدلّس وی را از بقیه روایاتش تشخیص داده است. شعبه بیان می کند که قتاده احادیثی را که شنیده بود[۷۹۷] با عبارت« حدثنا» و احادیثی را که نشنیده بود با لفظ « قال» روایت میکرد به گونه ای که لفظ «قال» در این گزارش حاکی از تدلیس قتاده دانسته است[۷۹۸]
حسن بصری
وی احادیث بسیاری را به نحو ارسال نقل میکرد و مرتکب تدلیس- به ویژه تدلیس صیغه[۷۹۹]– میشد.[۸۰۰] از این افراد روایت کرده است، بیآنکه از آنها شنیده باشد. علی(ع)، عثمان بن عفان، ابوبرزهیاسلمی، جندب بن عبدالله بجلی، معقل بن یسار، عمران بن حصین، ابوهریره، جابر بن عبدالله انصاری، ابوسعید خدری، عبدالله بن عباس، ابوموسی اشعری، اسود بن سریع، سراقه بن مالک، عبدالله بن عمرو، اسامه بن زید، نعمان بن بشیر، ضحاک بن قیس، عقبه بن عامر، ابوثعلبهی خشنی، قیس بن عاصم، عائذ بن عمرو، عمرو بن تغلب، ابوالدرداء، سهل بن حنظلیه، عتبه بن غزوان، دغفل، عباده، سلمه بن مُحَبَّق، ثوبان( برده رسول خدا(ص)).[۸۰۱] همه نویسندگان صحاح ششگانه اهل سنت از او روایت کرده اند.[۸۰۲]
ضحاک بن مزاحم
وی با هیچ یک از صحابه، گفتوگوی رویارو نداشته[۸۰۳] و به همین جهت، جز براساس گزارشی از ابوجناب کلبی، با عبدالله بن عباس دیداری نکرده است. با این همه، روایت او را از انس بن مالک، نقل کردهاند.[۸۰۴] احادیث او در سنن ترمذی، ابن ماجه، نسائی و ابوداود سجستانی، ثبت شده است.
مالک بن انس
وی در موارد متعددی، با حذف نام برخی راویان، مرتکب تدلیس تسویه میشد. به عنوان نمونه، از ثور بن یزید، حدیث عکرمه را از ابن عباس، با حذف نام عکرمه، روایت کرده است.[۸۰۵] همچنین، روایتش از عبدربه بن سعید انصاری، از ابوبکر بن عبدالرحمن بن حارث بن هشام درباره روزهداری که با حال جنابت، صبح را درک می کند، با حذف نام عبدالله بن کعب حمیری است.[۸۰۶]
مجاهد بن جبر مکی
وی مرتکب تدلیس صیغه میشد و مثلاً میگفت:« خرج علینا علی»، در حالی که آن حضرت را نه دیده و نه از او شنیده بود. همچنین، از ابوهریره، عبدالله بن عمر، ابوسعید خدری و رافع بن خدیج روایت کرده است، بیآن که از آنان شنیده باشد.[۸۰۷]
۴-۱-۳-۳-۲-تدلیس در شیوخ
همانطور که بیان کردیم موضعگیری سیاسی موالی در برابر حکومت عصر خود و دغدغهها و بیمهایی که نظامهای حاکم در دل تودههای مردم انداخته بود و موالی را به عنوان افراد تحت تعقیب حکومت معرفی میکرد سبب شد تا نام موالی دانشمند یا به کتابها و نوشته های حدیثی راه نیابد و یا با آمیختهای از تدلیس شیوخ و تدلیس اسناد، از آنان، نام ببرند. به طوری که اگر کسی میخواست از موالی حدیث نقل کند مجبور بود که نام مولا را نبرد و با کنیه یا لقب از آن راوی حدیث را نقل کند همچنین خود موالی هم هر وقت میخواستند از یک مولا حدیثی نقل کنند در سند تدلیس میکردند و نام مولا را ذکر نمیکردند و اینچنین احادیث مدلَّس رواج یافت. در نتیجه لغزشهای گفتاری که به حدیث موالی راه مییافت و از ارزش و نیرومندی آن میکاست، کسانی چون زهری را وامیداشت، به خاطر اهمیت نافع- برده عبدالله بن عمر- واژه های حدیث را از او فراگیرند، اما آن را از زبان یک عربنژاد مانند سالم بن عبدالله بن عمر نقل کنند. همین نکته باعث شده که حدیثهای مدلَّسانه بسیاری که زهری آنها را از زبان سالم بن عبدالله گزارش کرده است به کتابهای حدیثی راه یابد.[۸۰۸]
۴-۱-۴- پیدایش فرقههای مختلف مذهبی
اگر تفکرات غیراسلامی در جهان اسلام وارد نمیشد هیچ شکی نیست که این همه فرقه و مکتب در اسلام به وجود نمیآید. هر چند که پیدایش این فرقهها ناشی از حوادث خاصی است که در جهان اسلام بوجود آمد، ولی اندیشه های غیراسلامی از طریق نومسلمانان در واقع راه حلی بود برای پاسخگویی به مشکلات جامعه اسلامی، چنانکه نوشتهاند بیشتر مفسران دوره های نخستین چون سواد نداشتند، همان قراء یا قاریان بودند که قرآن را بطور شفاهی از حفظ داشتند. آنها سؤالات خود را از مفسرین و علمای تازه مسلمان از ادیان دیگر میپرسیدند یکی از این افراد کعب الاحبار در زمان خلیفه دوم بود[۸۰۹].
طبیعی است که اینگونه افراد در تفسیر و تأویل آیات و رویدادها، آن را به عقیدهی سابق خود تفسیر میکردند. نتیجه این امر با توجه به وجود عقاید گوناگون موالی- یهودی، مسیحی، زرتشتی مزدکی و مانوی و غیره- در میان مسلمانان متفاوت بود و هر روز شکلی جدید از اندیشهی اسلامی به وجود میآمد و باز به اشکال مختلف تبدیل میشد. مورخان اسلامی میگفتند که هر چه بدعت در دین به وجود آمده کار موالی و نومسلمانان غیرعرب بوده است.
موالی آثار و اندیشه های اجدادی و نیاکان خود را هنوز در زوایای ذهن خود داشتند و وقتی وارد اسلام شدند آگاهانه یا ناخودآگاهانه دین زرتشتی و اندیشه های دیگر خود را وارد اسلام نمودند و در تشکیل عقایدی چون مرجئه، قدریه و معتزله هم موالی ایرانی دخیل بودند و هم اندیشه های ایرانی مؤثر افتاد.
رهایی از اندیشه های گذشته برای موالی به راحتی ممکن نبود و بسیاری از آنها با وجود آنکه مسلمان شده بودند و ظاهراً زبان عربی را فراگرفته بودند، نمیتوانستند از عقاید گذشته خود دست بردارند. بشار بن برد شاعر ایرانی عصر اموی در شعرش شیطان را بهتر از آدم میدانداو میگوید:
الأرض مظلمه و النار مشرقه و النار معبوده مذکانت النار
او در این شعر هم به واقعهای که در قرآن آمده اشاره دارد و هم عقیده اجداد خود را بیان میدارد دیگران نیز چنین بودند.