ندارد و شامل هواپیما ربایی[۱۵]، گروگان گیری[۱۶]، بمب گزاری[۱۷]، تیراندازی های بدون هدف و قتل های سیاسی[۱۸] و کشتارهای جمعی[۱۹] است[۲۰].تروریسم اصطلاحی است به معنای ترس و ترساندن که در ادبیات سیاسی به اعمال مستمر خشونت آمیز برای نیل به یک هدف سیاسی اطلاق می شود.یک اقدام تروریستی دست کم دارای جهار ویژگی مشخص است :
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
۱-همراه با خشونت فیزیکی برای ترس و ارعاب است.
۲-نامنتظره صورت می گیرد.
۳-دارای انگیزه سیاسی است.
۴-در فضای خارج از جنگ رسمی بین دو گروه متخاصم روی می دهد.[۲۱]
فصل دوم
چارچوب تئوریک ونظری
۲-۱– مقدمه
پیشرفت دربسط وپیشرفت درتبدیل جهان به مکانی بهتر تنها در صورتی ممکن خواهد بود که از معیارهای به دقت بررسی شده برای انتخاب نظریهها استفاده کنیم وآنها را به ترتیبی به کاربریم که ازهرگونه جانبداری ایدئولوژیک از پیش موجود دور بمانیم. این روند به موثرترین شکل به ما کمک خواهد کرد تا از میان زبرنظریه ها، نظریه وسیاستها انتخاب های صادقانه و بی غل وغشی انجام دهیم.[۲۲]
۲-۲–بخش اول:روابط ایالات متحده وپاکستان درطول جنگ سرد
۲-۲-۱– اهمیت نظریه های روابط بین الملل
نظریه های روابط بین الملل، همواره از اهمیت ویژهای درفرایند سیاستگذاری و تحلیل دادههای سیاسی برخوردارند. به این خاطر شناخت و آگاهی از این نظریه ها در واقع عقلانیت موجود در روابط بین الملل را تشکیل میدهد. ازهمین رواست که برخی ازنظریه پردازان معتقدندسیاست خارجی کشورهادارای عقلانیت نیست، لیکن روابط بین الملل ازعقلانیت برخوردار است وبنابراین توصیه شده،که کشورهارفتاربین الملل خودراباتوجه به این عقلانیت تنظیم واجرانمایند.
۲-۲-۲–رویکرد نئورئالیسم
دراین گفتاررویکردنئورئالیسم یاواقعگرایی جدید به عنوان رویکردنظری تحقیق موردبهره برداری قرارگرفته است . رویکردی که به عقیده ی نگارنده شایدبتوان آنرابه عنوان چهارچوب تئوریک وبحث نظری تبیین روابط ایالات متحده وپاکستان به کاربرد .
سنت واقعگرایی دست مایه ی لازم رابرای شکل گیری آنچه رویکرد نو واقعگرایی به نظریه روابط بین الملل خوانده شده،فراهم آورده است .نوواقعگرایی با تدوین قضایایی که درآنهامتغیرهای وابسته ومستقل ازهم جداشده اند،وباقراردادن نظریه واقعگرایی کهن درچهارچوبی جدیدکه مبتنی برتحلیل های تطبیقی است،درپی تنقیح و احیای دوباره واقعگرایی کهن است .[۲۳]
۲-۲-۳–نظریه والتز
اصل تغییردر نظام بین الملل باعث شدتا کنت والتز[۲۴] در کتاب مشهورخود،باعنوان «نظریه سیاست بین الملل»[۲۵] به بازبینی نظریه واقعگرایی کلاسیک بپردازد . والتز کلیه مفاهیم به کاربرده شده درواقع گرایی کلاسیک مانند؛عدم اقتدارمرکزی، قدرت، منافع ملی و تمایز میان سیاست داخلی سیاست بین الملل را میپذیرد . اما مهمترین انتقادی که به این نظریه دارد مسئله تقلیل گرا[۲۶]بودن آن است . مطابق نظروی بایستی، نظریه ای رابوجودآوردکه بتواندنوعی تبیین کل نگر[۲۷]ازساختارنظام بین الملل راارائه دهد .
ازاین رو واقعگرایی ساختاری برای فهم بهترسیاست بین الملل،بجای سطح تحلیل ملی یاخرد،ازسطح تحلیل کلان،یعنی نظام بین الملل استفاده می نماید . والتز معتقداست که تقلیل مطالعه سیاست بین الملل به سطح دولت – ملت ودرنتیجه سطح فرایندتصمیم گیری والگوی رفتاری درتصمیم گیری،کفایت شرایط رانمی کند زیرابه تاثیر سطح تحلیل سیستمی بر رفتار دولتها توجه نمی نماید . نظریه های سیاست بین الملل که برعلل فردی یاملی تمرکز می کنند، تقلیل گرا می باشندامانظریه هایی که برعلل بین الملل متمرکز می شوند،نظریه های سیستمی هستند .
ازاین منظر،والتز درکتاب خود،نظریات افرادی نظیر هابسون[۲۸]و لنین[۲۹]راتقلیل گرا می خواند . نظریات سیستمی افرادی نظیر روزکرانس[۳۰]،هافمن وحتی کاپلان[۳۱] را نیز دارایی ایراداتی می داندوبه طورکلی این عقیده رابیان می داردکه هیچ کدام ازنظریاتی که تاکنون ارائه شده اندساختارنظام بین الملل راموردتوجه قرار نداده اند . به هرحال والتز به دنبال انتقادازاین نظریه هانیست . بلکه می خواهدنظریه ای کل گرا برای فهم سیاست بین الملل ارائه نماید . بنابراین نظریه وی بایستی غیرتقلیل گرا،سیستمی وساختارگراباشد . وی دراین خصوص اظهارمی دارد هر رویکرد یانظریه ای برای اینکه واقعاسیستمی باشد،بایدنشان دهدکه چگونه سطح سیستم یا ساختارازسطح واحدهای درحال تعامل[۳۲]متمایزاست . اگرچنین کاری صورت نگیرد ما دارای نظریه یارویکردسیستمی نیستیم.
ازدیدگاه والتز کلیه واحدهابه مثابه یک سیستم مبتنی برخودیاری عمل می کند،بدین مفهوم که واحدهای
سیستم درکنار یکدیگر به سرمی برند و مطابق باضرورتهای ساختاری موجودعمل می کند . درصورتی که واحدها مطابق ضرورتهای ساختاری عمل نکنندازبین خواهندرفت . لذا کلیه واحدها یا محکوم به مرگ هستند،یابایستی به تعدیل نیازهاوخواسته های خودبپردازند و یا خودراکاملا باسیستم منطبق نمایند . وی دراین زمینه می گوید:
سیستم خودیاری،سیستمی است که درآن اعضایی که به خودمساعدت ننمایند یادرمقایسه بادیگران،کمتربه خودمساعدت نمایندبه اهدافشان نمی رسند،خودرادرمعرض خطر قرار می دهند
ودرنهایت صدمه می بینند . ترس ازچنین نتایجی موجب می شودکه دولت هابه شکلی عمل نمایندکه درنهایت. نوعی موازنه قدرت حاصل گردد.اما در خود نوواقعگرایی ما با انواع موازنه گرایی روبرو هستیم از نظریات متفاوت والتز و میرشایمر در باب موازنه گرفته تا موازنه داخلی و خارجی و موازنه سخت ونرم که هر کدام از اینها با دوره ای از روابط آمریکا و پاکستان انطباق دارد که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
۲-۲-۴–عقیده نئورئالیست ها
به عقیده ی نئورئالیست ها دلیل اینکه برخی از واحدها در مقایسه بادیگر واحدهابهترعمل می نمایند،توانایی آنهادرتطبیق خودباضرورتهای ساختاری موجوداست. برای فهم ضرورت هایساختاری، ابتدا باید خود ساختار بین الملل را درک کرد.
۲-۲-۵–ساختار نظام بین الملل از دیدگاه والتز
مطابق دیدگاه والتز،ساختارنظام بین الملل ازسه جزءتشکیل شده است :
» اول اصل سازمان دهنده[۳۳]که همان عدم اقتدارمرکزی است. یعنی نظمی که دارای هیچ ناظمی نیست . این اصل موجب می شودتادولتهابه بیشینه سازی قدرت خویش فکرکنند .
دوم« مشخصه های واحدها»[۳۴] : که ازلحاظ کارویژه شبیه به یکدیگرند . یعنی همگی به دنبال بیشینه سازی قدرت برای تضمین بقاوامنیت خویش می باشند . این مشخصه تازمانی که اصل سازمان دهنده تغییرنکند، دگرگون نخواهدشد . به عبارت دیگراین دولازم وملزوم یکدیگرند .
سوم «توزیع تواناییها[۳۵]»: ازدیدوالتز تنهاجزئی ازسیستم که متغیراست،هماناتوزیع تواناییهاست که موجب تمایزمیان واحدهایی می شودکه دارای کارویژه یکسان هستند . یعنی تنهاوتنهامیزان قدرتمندی موجب تمایز میان واحدها می گردد.
این بدان مفهوم است که ساختارسیاستی- حکومتی کشورها،اعم ازدموکراتیک و غیر دموکراتیک و … هیچ گونه تاثیری بررفتارخارجی دولتها ندارد .
این امردر مناسبات پاکستان وآمریکابه وضوح دیده می شود . ایالات متحده به عنوان یک کشوردموکراتیک تلقی میشود درحالی که پاکستان کشورجهان سومی است که درطول بیش از نیمی از عمر سیاسی خود نظامیان به طورمستقیم ازطریق کودتا یا به صورت غیرمستقیم برآن حکومت کرده اند . بااین وجود نوع حکومت در دو کشورمانعی برسرراه همکاریهای آنها نبوده ودوکشور درپی افزایش قدرت خویش بوده اند .
سوال کلیدی که والتز مطرح میکند وبر اساس آن پیش میرود این است که چرا دولتهایی که دارای ایدئولوژیهای متضادهستندویاسیستمهای سیاسی متفاوت دارنددریک برهه خاص زمانی سیاست و رفتار مشابهی ازخود نشان می دهند؟
«پاسخ والتز به این سوال محدودیتهای سیستمیک می باشد.این محدودیتها بر دولتها اعمال می شود، لذا ساختار خاص داخلی دولتها به صورت وسیع ربطی به رفتاربین المللی آنها ندارد .این نیروهای سیستمی» رفتار و عملکرد خارجی دولتها را یکسان و متجانس میسازند. منظور از محدودیتهای سیستمی محدودیتهای ساختار نظام بین الملل می باشد.این ساختاربرعکس ساختارداخلی دارای خصیصه سلسله مراتبی نیست بلکه ویژگی اصلی این ساختارآنارشیک بودن آن می باشد.
بنابراین جایگاه هردولت درارتباط بادولتهای دیگرازلحاظ توانایی هاست که ازاهمیت برخوردار است . ازاین رو والتزازنحوه توزیع قدرت دریک نظام بین المللی،یاتعداد قدرتهاسخن به میان می آورد،بدین ترتیب نظام های تک قطبی،دوقطبی وچندقطبی بوجودمی آیندکه به نوبه خودشرایط متفاوتی رافراهم می سازندکه هم به لحاظ کمی وهم به لحاظ کیفی بررفتار دولتها تاثیر متفاوتی می گذارد . بدین ترتیب تغییر دررفتاردولتهاوهمچنین الگوهای رفتاری بین المللی درنتیجه تغییردرساختارنظام بین المللی،امری حتمی وقطعی است به این معنا که در ساختار دو قطبی نوعی رفتار و در ساختار تک قطبی یا چند قطبی نوعی دیگر از رفتار هدایت کننده سیاست خارجی کشورها خواهد بود.چنانکه مصداق چنین رویکردی در رفتار سیاست خارجی آمریکا به وضوح در ارتباط با پاکستان در دوران دوقطبی یا تک قطبی یا چند قطبی به وضوح قابل مشاهده است.
همانگونه که ازمفاهیم فوق آشکاراست،مطابق نظریه ساختارگرایی والتز،قدرت،متغیرمستقل قلمداد می گردد و لذا مشخصه ای زیربنایی دارد و کلیه ساختارهای دیگرازجمله ساختارهای اقتصادی،فرهنگی،حقوقی و …همگی به قدرت وابسته هستند . نکته حائزاهمیت دراین مسئله این است که مطابق این مفهوم سازمانها و نهادهای بین المللی،حقوق بین الملل و تبادلات اقتصای و … همگی وابسته به قدرت هستند .
۲-۳–بخش دوم:آنارشی بین المللی
به طورکلی نئورئالیستها معتقدندکه نظام بین الملل بی نظم وآنارشیک است . این بی نظمی البته به معنای هرج ومرج وعدم نظم و نسق ورفتارالگومند نیست . همچنین به معنای جنگ تمام عیار و مناقشه عریان ومستمر نیزنیست بلکه منظورازبی نظمی ازاین دیدگاه،نوعی اصل نظام بخش وتنظیم کننده است که توضیح می دهدنظام بین الملل از واحدهای سیاسی مستقلی تشکیل شده است که فاقد یک اعتبار مرکزی حاکم برآنهامی باشد .
بنابراین بی نظمی یاآنارشی به معنای فقدان حکومت مرکزی درنظام بین الملل است .
آنارشی بین المللی،پیامدهای مهمی برای رفتار کشورهاو روابط بین الملل دارد . به طورکلی آنارشی دوالگوی رفتاری برای کشورهادر روابط بین الملل ایجاب می کند . اولا کشورها نسبت به یکدیگر بی اعتمادندوبه هم سوءظن دارند . ثانیامهمترین هدف کشورهادرنظام بین الملل،تضمین بقاوادامه حیات است . به علت اینکه سایرکشورها تهدیدات بالقوه ای هستندوهیچ اقتداربرتری وجودنداردکه کشورهای موردتجاوز را نجات دهد و. کشورهانمی توانندبرای تامین امنیت خودبه دیگران متکی باشند[۳۶] .
درواقع همانگونه که والتزو نئورئالیست ها می گویندهیچ اقتداربرتری وجودنداردکه کشورهای موردتجاوز را نجات دهد . کشورهانمی توانندبرای تامین امنیت خودبه دیگران متکی باشند.نئورئالیسم،ماهیت وامکان واحتمال همکاریهای بین المللی رانیزبراساس ساختارآنارشیک این نظام تجزیه و تحلیل می کند . همانطورکه توضیح داده شد،آنارشی باعث می شودکه اولا،کشورهانسبت به یکدیگربی اعتمادباشندوثانیاهیچ مرجعی وجودنداشته باشدکه متجاوزان راازتجاوزوجنگ افروزی باز دارد . این دو پیامد بی نظمی،دومانع برسر راه همکاریهای بین المللی ایجادمی کندکه دستیابی به آن رابسیارمشکل می سازد . نخست،براثر جو بی اعتمادی حاکی برروابط بین الملل،کشورهاازترس استثمارشدن وفریب خوردن توسط شرکای خوددرآغاز وادامه ی همکاری باکشورهای دیگرمحتاط هستند . دوم وشایدمهمترازمانع اول،دولتهاازآنجاکه دریک نظام غیرمتمرکز و خودیار قرارگرفته اند،ماهیتی تدافعی دارندوحتی درشرایطی که همکاری متضمن سودمطلق نیزمی باشدمحتاطانه عمل می کنند. چون کشورهادرشرایط بی نظمی به همان اندازه که نسبت به منافع مطلقشان حساس می باشند،درصددندتادرمقایسه بارقبای خودنیز سودکمتری نبرند .لذا،همکاری درسطح بین الملل مستلزم حل دومشکل فریب کاری وسودنسبی است حتی بارفع مشکل نخست
و بدون حل مشکل سودنسبی،دستیابی به همکاری واستمرارآن درسطح بین الملل سخت ودست نیافتنی است.
۱-۳-۲–نظریه رابرت جارویس وپاول
رابرت جارویس[۳۷]دراین زمینه معتقد است:
اذهان تغییر می کنند، رهبران جدید وارد عرصه قدرت می شوند، ارزشها تغییر میکنند،فرصتهای جدید و خطرات جدید ظهور می یابند
درمدل رابرت پاول[۳۸]دولتها بخاطر تهدیدات امنیتی درارتباط بادستاوردهای نسبی دول دیگراحساس نگرانی می کنند .وی معتقداست که مسئله ساز بودن دستاوردهای نسبی درهمکاری میان دولتها بیانگر تداوم وحضورابهام درروابط بین الملل است . دولتهایی که درحال حاضردوست تلقی می شوندمشخص نیست که درآینده دست به چه انتخاب هایی بزنند . پس براساس رهیافت نئورائالیسم برای همکاری بایددومانع فریب ودستاوردهای نسبی برطرف گرددوباتوجه به آنارشیک بودن ساختارنظام بین الملل وعدم وجودهیچ نوع کنترلی دراین رابطه ونیزتهدیدات امنیتی ناشی ازاین دوعامل امکان تحقق همکاری میان دولتها آنگونه که نئولیبرال ها بدان معتقدندامکان پذیرنیست . برای مثال، والتزدراستدلال خوددر ارتباط بادستاوردهای نسبی وتهدیدناشی ازآنهاونیزدرارتباط بادولت متفق یامنتفع معتقداست موانع تشریک مساعی درنیت وهدف فوری طرفین وجودندارد . بلکه شرایط ناامنی_حداقل ابهام وسردرگمی درمورداهداف واعمال آینده_ مانع ازهمکاری آنان می گردد بلکه در واقع آنچه که دولتها را به همدیگر نزدیک می کند نه حرکت ذات گرایانه آنها به سوی همکاری بلکه گرایش به موازنه است و آن هم موازنه ای که قطبهای مسلط اصلی ترین بازیگران آن هستند و مهمترین پیامدها این موازنه حفظ سیستم دولتها و در نهایت تعیین نحوه توزیع قدرت است.البته ذکر این نکته لازم است که برداشت نئورئالیسم یک برداشت منسجم نیست و از والتز و والت گرفته تا میرشایمر و فرید ذکریا،کراتامر،دیپ،مکللند و مستاندو نظرات گسترده ای را مطرح کرده اند که به فراخور موضوع به آنها اشاره خواهیم کرد و در نهایت تمایل نظری خود را به هر کدام از آنها نشان خواهیم داد.امروزه باید با گرایشی میان برد به نظریات نگریست و برای تحلیل موضوعات از ترکیبی از نظریه ها استفاده کرد.
۲-۴–بخش سوم : انچه که از نئورئالیسم می گیریم
از مباحث کلی در باب نئورئالیسم که بگذریم باید بیشتر مواردی از این نظریه را برجسته سازیم که در طول این پژوهش به کار ما خواهند آمد.در این میان اشاره به سه مبحث اساسی باید در صدر اولویتها ما قرار گیرند.اول بحث موازنه قدرت دوم بحث توزیع قدرت و قطبیت نظام و سوم تاثیر رفتار بازیگران مسلط بر برجسته شدن ساختارهای موضوعی در موضوع قطبیت نظام.
بحث موازنه قدرت در راستای این پژوهش بیش از هر چیز بیشتر در مورد دوران جنگ سرد صدق می کند. به این معنا که با تمسک به این مفهوم در درون نئورئالیسم می توانیم به تبیین روابط پاکستان و آمریکا در طول دوران جنگ سرد بپردازیم.