درون جامعه
طرد اجتماعی
۲-۱-۱-۲-۵-۵. دیدگاه کارل مارکس و ماکس وبر
مارکس و وبر به عنوان مهمترین نظریهپردازان کلاسیک گرچه مستقماً به مفهوم طرد نپرداختد اما در تحلیل آنها از قدرت، طرد در ساختارهایی که افراد «جدا از موقعیتهای قدرت» هستند، فهم می شود. این جدایی از موقعیت ساختاری قدرت، نزد مارکس، جدایی کارگر از ابزار تولید و نزد وبر جدایی بروکراتها از ابزارهای ارادی است(کُرا، ۲۰۰۵ به نقل از فیروزآبادی و صادقی، ۱۳۰۲: ۱۱۰). مفهوم قدرت در اندیشه مارکس و وبر دو معنایی متمایز دارد: یکی، قدرت به مثابه استثمار(مارکس) و دیگری، قدرت به مثابه سلطه (وبر). اما این دو تلقی از قدرت، میتوانند به یک نتیجه مشترک برسند یعنی «جدایی[۱۳۵]»(اکُرا به نقل از همان: ۱۱۱).
۲-۱-۱-۲-۵-۶. کارل مارکس
درک مارکسی از طرد به تحلیل مارکس از تولید و بازار سرمایهداری و روابط میان موقعیتهای ساختاری دو طبقه سرمایه دار و کارگر بر میگردد. در تولید به شیوه سرمایه داری، روابط مالکیت ابزار تولید روابط طبقاتی سرمایه و کار و در نتیجه روابط استثماری و طردآمیز را تعین میبخشد. محور تحلیل مارکس از تولید به شیوه سرمایهداری اینست که چه کسی ابزار تولید را دراختیار دارد و چه کسی از آن محروم است. در تحلیل مارکس، طبقه سرمایهدار، طبقهای از سرمایهداران مدرناند که مالک ابزار تولید اجتماعی، خریدار نیروی کار و کارفرمای کارگران دستمزدی هستند. طبقه سرمایهدار به دلیل جایگاه اجتماعی در تولید و قدرت در اختیار داشتن نیروی کار کارگران، همواره مالک موقعیت خود است. سرمایهدار بودن نه تنها به معنای برخورداری از جایگاه فردی در تولید بلکه به معنای برخورداری از جایگاه اجتماعی در تولید نیز است. از این رو، «سرمایه نه یک قدرت شخصی بلکه قدرتی اجتماعی است»(مارکس و انگلس، ۱۹۵۹: ۲۱؛ به نقل از اکرا، ۲۰۰۵). از سوی دیگر طبقه کارگر، طبقهای از کارگران جدید است که مالک چیزی جز نیروی کار خود نیست که برای بقاء به طبقه سرمایهدار میفروشد. لذا طبقه کارگر مالک موقعیت خود نیست بلکه تحت کنترل سرمایه دارانی است که نیروی کارشان به آن ها تعلق دارد(اکرا،۲۰۰۵ به نقل از همان: ۱۱۱). در واقع مارکس معتقد است اگر نرخ مبادله در بازار عرضه کارگر بسیار بیشتر از تقاضای آن باشد و به عبارتی ارتش ذخیره صنعتی صفر نباشد، به شدت به نفع موقعیتهای قدرت سرمایهداری است. اعضاء طبقه کارگر از آنجائیکه جدا از ابزارهای تولید و فاقد حق مالکیت بر موقعیت کاری خود هستند، به راحتی اجیر و یا اخراج می شوند. برعکس سرمایهدارن که مالک ابزارهای تولید وبه عبارتی مالک موقعیتشان هستند، نمی توانند از سوی کارگران استخدام یا اخراج شوند. حتی در صورت کمبود کارگر، طبقه سرمایهدار شاید به دردسر افتد اما هرگز به عنوان سرمایهدار از موقعیتش طرد نمی شود. هرگز ارتش ذخیره صنعتی سرمایه داران وجود ندارد. از این رو، با کامل شدن شرایط چنین بازار کاری که اعضاء طبقه سرمایه دار مطرود نیست و طبقه کارگر حداقل بخشهایی از آن ها همواره مطرودند، طرد قدرت را به شکل سود تبعیضی به نفع سرمایه دارن تولید می کند(کرا، ۲۰۰۵ به نقل از همان). مارکس معتقد است صرف نظر از ولگردان، بزهکاران، روسپیان و به طور خلاصه لمپن پرولتاریا به معنای اخص کلمه، سه گروه از لایهی پایینتر وجود دارد، که شامل: ۱) افرادی که قادرند کار کنند، ۲) یتیمان وکودکان بی نوا.این افراد داوطلبانه ورود به ارتش ذخیرۀ صنعتی هستند و در دوره های رونق چشمگیر با سرعت و در شماری انبوه به ارتش کارگران فعال فراخونده می شوند، ۳) وازدگان، ژنده پوشان و کسانی که قادر به کار نیستند. این افراد عمدتاً همان کسانی هستند که در نتیجۀ تقسیم کار در برابر ناتوانی خود به انطباق با سایر رشته های صنعتی، سرتعظیم فرود آوردهاند(مارکس، ۱۳۸۸: ۶۹۰ـ۶۹۱ به نقل از همان:۱۱۴).
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
جمعبندی دیدگاه کارل مارکس و شناسایی منابع مطرودساز اجتماعی: در تولید به شیوه سرمایهداری، روابط مالکیت ابزار تولید روابط طبقاتی سرمایه و کار و در نتیجه روابط استثماری و طردآمیز را تعین میبخشد. محور تحلیل مارکس از تولید به شیوه سرمایهداری اینست که چه کسی ابزار تولید را دراختیار دارد و چه کسی از آن محروم است.
جدول شماره(۲-۲۲): جمعبندی دیدگاه کارل مارکس و شناسایی منابع مطرودساز اجتماعی
منابع مطرودساز اجتماعی
روابط طبقاتی سرمایه و کار
روابط استثماری
جدایی از ابزارهای تولید
طرد اجتماعی
۲-۱-۱-۲-۵-۷. ماکس وبر
وبر جدایی از موقعیت قدرت را از بازار کار به همه ساختارهای اجتماعی گسترده تعمیم داد. این ساختارها، اعمال قدرت حداکثری را برای جدایی میسّر میسازند، کسانیکه مالک وضعیتهای خود بوده و از آن جدا نشدهاند، بر دیگرانی که اینگونه نیستند، اعمال قدرت کرده و آنها را از موقعیتهای خود منفصل مینمایند. وبر برخلاف مارکس، مفهوم قدرت را به مثابه روابط سلطه و «کنترل افتراقی» تلقی می کند لذا در اینجا اِعمال قدرت بر دیگران به معنای کنترل فعالیتهای آنها است. به بیان دیگر، به نظر وبر هنگامی که دربارۀ قدرت صحبت میکنیم مسأله اصلی ما این نیست که چه کسی، دیگری را استثمار می کند یا از او بهره کشی می کند، بلکه مسأله اصلی این است که چه کسی، فعالیتهای چه کسانی را کنترل می کند. از این رو، ساختار قدرت، ساختاری رابطهای است و اِعمال قدرت بر دیگران در درون یک رابطه اجتماعی امکان وقوع مییابد. وبر، صورتبندی فردی از قدرت را که به ویژگیهای افراد به عنوان منبع قدرت اشاره دارد از صورتبندی خودش از قدرت متمایز می کند. این تمایز از این جهت بسیار با اهمیت است که نقش مهمی را در تحلیل وبر از ساختار قدرت ایفا می کند زیرا این تمایز ما را بر آن میدارد که قدرت را به عنوان نوعی ساختار موقعیتی در نظر بگیریم و بر این اساس بتوانیم به عنوان نمونه شرایط و وضعیت ساختارهای بوروکراتیک مدرن را تحلیل کنیم(کُرا، ۲۰۰۵؛ به نقل از فیروزآبادی و صادقی،۱۳۹۲: ۱۱۴ـ ۱۱۵). در شرایطی که قدرت ریشهدار و تثبیت شده باشد، به مانند آنچه در بوروکراسی مشاهده میکنیم، وبر آن را «سلطه» مینامد. وبر سلطه را بدین گونه تعریف می کند: «احتمال اینکه یک دستور با یک محتوای خاص مورد تبعیت قرار گیرد». همچنین وبر تأکید می کند که باید به یک تمایز بنیادین توجه کنیم، یعنی تمایز میان «سلطه بواسطۀ منظومهای از منافع» (برای مثال، انحصار در یک بازار) و «سلطه از طریق اقتدار» یعنی قدرت فرمان راندن و تعین تکلیف کردن( برای مثال بوروکراسی) (کُرا، ۲۰۰۵). وبر اساساً مفهوم سلطه را به قدرت ترجیح میدهد زیرا وی قدرت را به لحاظ جامعهشناختی امری نامنظم و بهم ریخته[۱۳۶] میبیند بدین معنا که هر چیزی می تواند علت یک پیشامد قدرت باشد و فرد را به تحقق ارادهاش بر اقدام گروهی موفق گرداند. همه ویژگیهای ممکن فرد و همه ترکیبات ممکن رویدادها می تواند فرد را در موقعیتی قرار دهد که ارادهاش را در یک موقعیت معین تحمیل کند. حال آنکه بر عکس، مفهوم سلطه دقیقتر است زیرا به راحتی قابل تشخیص است. آن می تواند همواره با حضور واقعی یک شخص که به نحو موفقت آمیزی اوامر را به دیگران صادر مینماید، در ارتباط باشد (وبر، ۱۳۷۴: ۱۴۰؛ کُرا، ۲۰۰۵). به عبارت دیگر به نظر وبر قدرت «تحمیل اراده شخص» است و سلطه «اطاعت از دستور» است. وبر در زمینه ساختارهای بوروکراتیک به جای پژوهش درباره اراده کنشگران به کیفیات وضعی می پردازد که بوروکراسی را تبدیل به ابزاری دقیق می کند که می تواند خود را در اختیار بهره یا سلطهای صرفاً سیاسی یا اقتصادی و یا هر نوع دیگری قرار دهد. به نظر وبر، بروکراتیزه شدن روابط قدرت باعث جدایی صاحب منصبان از ابزارهایی اجرایی میشوید و این امر به نوبه خود منجر به ایجاد روابطی خاص مبتنی برسلطه در این ساختارها می شود. ساختارهای بوروکراتیک متمرکز و مدرن امروزی، صاحب منصبان را از ابزارهای اجرایی، پژوهشگران را از ابزارهای تحقیق و جنگاوران را از ابزارهای جنگی جدا می کند. بوروکراوسیها از موقعیت ساختاری قدرت برخوردارند که در آن بوروکرات ها به خواست رؤسای سازمان استخدام میشوند، ترفیع می یابند ویا اخراج و مطرود از منافع میشوند(اکُرا، ۲۰۰۵ ؛ به نقل از همان، ۱۱۶).
جمعبندی دیدگاه ماکس وبر و شناسایی منابع مطرودساز اجتماعی: بروکراتیزه شدن روابط قدرت باعث جدایی صاحبمنصبان از ابزارهایی اجرایی میشوید و این امر به نوبه خود منجر به ایجاد روابطی خاص مبتنی بر سلطه در این ساختارها می شود. ساختارهای بوروکراتیک متمرکز و مدرن امروزی، صاحب منصبان را از ابزارهای اجرایی، پژوهشگران را از ابزارهای تحقیق و جنگاوران را از ابزارهای جنگی جدا می کند. بوروکراوسیها از موقعیت ساختاری قدرت برخوردارند که در آن بوروکرات ها به خواست رؤسای سازمان استخدام می شوند، ترفیع مییابند و یا اخراج و مطرود از منافع میشوند.
منابع مطرودساز اجتماعی