خواجه پارسا مریدانی داشت که برخی از آنها عبارت اند از: بونصرمحمّد پارسا فرزند و جانشین وی؛ ابوالقاسم بخاری صاحب رساله بهائیه در مقامات نقشبندیه؛ احمد بن محمود معروف به معین الفقراء، مؤلف تاریخ ملازاده؛ و علاءالدین غُجدوانی(پارسای بخارائی،۱۳۵۴: ۲۲-۲۴).
۵-۱۰-۱- مهمترین آثار خواجه پارسا
الف. فصل الخطاب لِوَصل الاحباب الفارق بین الخطاء و الصواب، به فارسی، در هشت باب در شرح مقامات و احوال عرفانی. در این کتاب که مهمترین اثر اوست وی مناقب ائمهی شیعه (ع)را ذکر کرده ولی مطالبی نیز برخلاف عقاید شیعه آورده است(خواندمیر،۱۳۶۲: ۴/۵).
ب. قدسیه، مجموعه ای است فارسی از سخنان بهاءالدین نقشبند که پارسا آن را به تشویق داماد و جانشین بهاءالدین نقشبند،علاءالدین محمّد عطار، همراه با شرحی بر آن، نوشته است(پارسای بخارائی،۷۹:۱۳۵۴).
ج . شرح فصوص الحکم ابن عربی به فارسی. برخی در صحت انتساب این اثر به خواجه پارسا شک کرده اند این کتاب در ۱۳۶۶ ش به چاپ رسیده است.
د. تحقیقات، کتابی در عرفان، اخلاق و آداب سلوک به فارسی که خواجه محمّد زاهد کابلی آن را به بابهایی تقسیم کرده است. این کتاب با نام تحفهی السالکین در دهلی به چاپ رسیده است.
ه. انیس الطالبین و عُدَّهی السالکین، منظومهای است فارسی در شرح مقامات بهاءالدین نقشبند در چهارقسم و ششصد و دو، بیت.
و. عقاید، که در برخی منابع نام آن عقاید فرق اسلامی آمده است. این کتاب تحریری از مسئله ۵۶ رساله ی سواد الاعظم اثر ابوالقاسم اسحاق بن محمّدحکیم سمرقندی(متوفی ۳۴۲) است. خواجه پارسا بر اساس این مسئله، رساله عقاید را تألیف کرده است(نفیسی،۱۳۶۳: ۲/۷۷۶).
خواجه پارسا برخی از سورههای قرآن کریم را نیز، به فارسی، تفسیر کرده است، از جمله
سوره های مُلک تا نَبَأ؛ فاتحه؛ قدر، بَیّنه، زلزال، عادیات،یس، قارِعَه، تکاثر، عصر و هُمَزَه(پارسای بخارائی،۱۳۵۴: ۷۳ـ۷۶؛دانش پژوه،۱۳۴۵: ۱/ ۵۴). برخی آثار دیگر نیز به او منسوب است.
گفتنی است پس از درگذشت خواجه محمّد پارسا فرزند او خواجه حافظالدین ابونصر محمّد بن محمّد پارسا(د۸۶۵ق) که افزون بر معارف طریقت در علوم رسمی نیز دانش آموخته بود، بر جای پدر کرسی ارشاد خواجگان در بخارا را به دست گرفت. وی چون پدر نیز به اندیشهها و آثار ابن عربی سخت دلبسته بود(معصوم علیشاه،۱۳۳۹: ۳/۶۲؛جامی،۴۰۱:۱۳۷۰). از زندگی ابونصر چندان نکتهای دانسته نیست، جز این که او در برههای از زمان بخارا را ترک گفته و بخش پایانی عمر خود را در بلخ سپری کرده و در همانجا درگذشته است.
با انتقال ابونصر پارسا به بلخ، مکتب پدرش در بخارا روی به انحطاط نهاده و اهمیّت خود را در تاریخ فرهنگی منطقه از دست داده است. در واقع با وجود درخششی که شخصیت خواجه محمّد پارسا در صحنهی ادب و تعلیم نقشبندیه داشته و مباحث نظری این طریقه را به اوج رسانیده، به نظر میرسد اهمیّت او بیشتر به عنوان یک اندیشمند بوده و مکتب پایایی از خود بر جای ننهاده است. آنچه زمینه این امر را بیشتر فراهم آورده، به میدان آمدن شخصیتی چون خواجه عبدالله احرار است که سایهی او بر تمامی محافل نقشبندی ماوراءالنهر سنگینی کرده است(پاکتچی،۵۱۷:۱۳۹۲).
۵-۱۱- مروری بر احوال و آثار خواجه احرار
خواجه ناصر الدین عبیدالله احرار(۸۰۶-۸۹۶ ق./۱۴۰۴-۱۴۹۰ م) از صوفیان پرآوازه و مشهور و با نفوذ خراسان و ماوراءالنهر در قرن نهم هجری بوده است. زندگی وی به عنوان یکی از صوفیان طریقت نقشبندیه و فعالیت علمی و مهمتر از همه جایگاه اقتصادی وی به عنوان یکی از ملاکان بزرگ خراسان و ماوراءالنهر، مبنای مهمی برای شناخت بهتر زمینه فکری و فعالیت های سیاسی وی را فراهم می کند(اوزدالگا،۹۰:۱۳۹۲). وی به عنوان یکی از متصوفین، با قدرتهای هم عصر خود پیوند و روابطی داشته است، ارتباطهای وی بر اساس اعتقادات و باورهای سیاسی بود که در حوزه تاریخی قابل بحث و بررسی است.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
خواجه ناصرالدین عبیدالله چاچی ملقب به خواجه احرار در رمضان سال ۸۰۶ هجری یکسال پیش از مرگ تیمور، در قریهی باغستان از توابع چاچ(تاشکند) به دنیا آمد. پدرش از مشایخ صوفیه بود، با این حال وی برای امرار معاش کشاورزی میکرد. با آنکه پدر و مادرش در قید حیات بودند، ولی پرورش وی را پدر بزرگش بر عهده گرفت. نسبش از طرف پدر به ابوبکر صدیق و از طرف مادرش به عمر فاروق میرسید. تحصیلاتش را در چاچ آغاز کرد و تا بیست و دو سالگی در آنجا بود. سپس دائیاش او را جهت ادامه تحصیل به سمرقند برد و در خدمت مولانا حسامالدین به سر برد. غلبات حالات و عوالم عارفانه بر وی پدید آمد و به خدمت چند تن از شیوخ نقشبندیه رسید و به مدّت پنج سال در هرات بود. سپس در بیست و نه سالگی به زادگاهش تاشکند بازگشت(فراهانی منفرد،۱۳۸۲: ۲۵۳-۲۵۶) احرار طریقت نقشبندیه را از مولانا یعقوب چرخی دریافت کرده بود. احرار حدود سال۸۳۲ هجری از هرات به هلغتو رفت و به خدمت چرخی رسید و با او بیعت کرد و از او تعلیم طریقهی نقشبندیه گرفت(فرهانی منفرد،۳۵:۱۳۸۲). وی در جوانی به غایت نورانی و با هیبت و مهابت عظیم بود(واعظ کاشفی،۲۵۳۶: ۲/۴۱۴) و وقتی که در هرات زندگی میکرد در معرکههای کشتی شرکت می کرد و در حمام شانزده تن را پیوسته مالش میداد(نیشابوری،۳۲:۱۳۸۰). رابطه با سلاطین را در راستای حل مشکلات مسلمین انجام میداد و از خصوصیات وی می توان به شفقت به مریدان، ساده زیستی، مطایبهگویی و کتاب دوستی و شعر خوانی را نام برد(همان:۳۹-۴۱) از خواجه احرار دو پسر و دو دختر باقی ماند. یکی از دختران به حبالهی نکاح میر عبدالله کرمانی و دیگری در عقد میر عبدالاول نیشابوری گردآورندهی ملفوظات احرار بود(واعظ کاشفی،۲۵۳۶: ۲/۶۰۴). پسران وی، خواجه محمّد عبدالله معروف به خواجکا و خواجه محمّد یحیی معروف به قطبالدین بود. وفات وی در پایان ربیع الاول سال ۸۹۵ هجری بود. وی پس از دوازده روز بیماری در هشتاد و نه سالگی درگذشت. سلطان حسین بایقرا به تعزیت و بزرگداشت او نامهای برای سلطان احمد میرزا فرستاد و به اولاد و احفاد وی تسلیت گفت. این صوفی پرآوازه و متنفذ که تصوف سدهی نهم زیر نفوذ نام او بود در خانقاهی در سمرقند و در حومهی کفشیر به خاک سپرده شد(فراهانی منفرد،۲۷۵:۱۳۸۲).
امیر نظام الدین علیشیر نوائی در تاریخ وفات وی اشعاری سروده است.
خواجهی خواجگان عبیدالله مرشد سالکان راه یقین
به خلد برین که در فوتش سال تاریخ گشت خلد برین(خلد برین در حرف ابجد ۸۹۵ می باشد).
۵-۱۱-۱- جایگاه سیاسی خواجه عبیدالله احرار
تیموریان پس از مرگ تیمور دارای دو تختگاه بودند : سمرقند و هرات که باعث شکاف سیاسی میان دو گروه فرزندان تیمور شد یعنی جانشینان شاهرخ و میرانشاه. خواجه عبیدالله احرار جانب سمرقندیان و فرزندان میرانشاه بود، شاید به آن دلیل که در پنج سال اقامت در هرات رنجها دیده بود و در زمان ابوسعید(نوهی میرانشاه)، احرار ساکن سمرقند شد. احرار در عرصه های سیاسی و نظامی متعددی ابوسعید را یاری کرد و در زمان حملهی ابوالقاسم بابر مردم را به دفاع برانگیخت(خواندمیر،۱۳۶۲: ۴/۱۰۹).
نقش آفرینی احرار در فضای سیاسی آن روزگار دو چهره داشت:
۱ – مباحث نظری او درباره مقولهی سلطنت و قدرت سیاسی که معمولاً در مجالس صوفیانه در حلقهی مریدان بیان می شد که حائز دو جنبه شخصیتی و اجتماعی بود.
۲- نقش آفرینی سیاسی احرار و حضور مستقیم او در عرصه سیاست، درکنار یا در تعارض با زمامداران بود که به شیوهای چشمگیر صورت میگرفت و او را به عنوان پشتوانهی معنوی، مشاور علمی و نیروی تعادل بخش میان مردم و حکومت گران معرفی میکرد.
وی دستگاه و نظام تفکر مدونی نداشت و دیدگاه های با برخی معتقدات فقهی و حدیثی رایج میان برخی از علمای اهل سنت همخوانی دارد و با چارچوب آموزههای طریقت نقشبندی نیز که در پی نوعی مردم گرایی و به گواهی احرار مدعی جمع میان طریقت و شریعت بود، سازگار است. وی سلطنت را مرتبهای نزدیک به نبوت میداند و معتقد است بعد از نبوت، هیچ مرتبهای اشرف از سلطنت نیست به این دلیل که هیچ طایفه ای مانند سلاطین نمی توانند دین و ملت را یاری و شریعت را تقویت کند(نیشابوری،۱۶۲:۱۳۸۰) و پادشاهان را مظاهر اقتدار و حکم پروردگار میداند و معتقد است که پادشاه باید در حکومت مستقل و مقتدر باشد و شریکی نداشته باشد(همان:۲۱۴). وی از تمامی مشایخ ترکستان و اکابر ماوراءالنهر به علّت کثرت جاه و جلال و اموال یک استثناء بود سلاطین زمانش و خوانین دارای نفوذ و قدرت ازترکستان تا عراق و آذربایجان نسبت به وی ارادت و اخلاص تمام داشتند و سخنان وی را کاملاً اجرا می کردند(خواندمیر،۱۳۶۲: ۴/۱۰۹). پادشاهان معاصر برای تقرب به احرار حتی به مریدان او متوسل میشدند و برای عرایض مهمات آنان را واسطه قرار میدادند(نیشابوری،۱۳۸۰: ۵۵-۵۶). بسیاری از مصالحه ها به وساطت خواجه احرار انجام میشد و گاهی یکی از دو خصم که در خود یارای مقاومت نمیدید از عبیدالله میخواست تا پای در میان نهد و طرفین را آشتی دهد مانند جنگ میرزا ابوالقاسم بابر با سلطان ابو سعید در سال ۸۵۸ق که با درخواست بابر، خواجه وساطت کرد و منجر به صلح گردید. در این دوران صوفیان نقشبندی در جنگ و جدالهای خانوادگی تیموریان و رقابتها و خصومتهای امیران جانها باختند و مشایخ به قدرت امیران تاج بخشیها کردند. سلطنت و امارت برخی امیران نیز مرهون یاری نقشبندیان بود. عبداللطیف میرزا را نقشبندیان یاری کردند تا پدرش الغ بیگ که مخالف مشایخ بود، بکشند و به سلطنت برسد(رمضان ۸۵۳ق). سلطان ابوسعید میرزا را نیز نقشبندیان یاری کردند تا سمرقند را فتح و به سلطنت برسد(۸۵۸ق)و با وی همدل شدند و یاریش کردند(واعظ کاشفی،۲۵۳۶: ۲/۲۸۹-۲۹۰).
از منظر تصوف نقشبندی اگر کسی بتواند با تقرب به سلاطین آنان را به رعایت شریعت وارد دارد یا از ستم به مسلمانان باز دارد، انجام هر کار دیگری برای او نکوهیده است. زیرا هیچ عملی بهتر از آن نیست که اگر کسی را میسر شود بر در خانهی پادشاهان و حکام ایستد و فقیران و مظلومان را مدد کند. احرار در عمل هم به شیوهای مؤثر و انکار ناپذیر از مردم جانبداری میکرد و عرض نیاز مردم در بسیاری از نامههای او به ابو سعید دیده می شود و وقتی امیران در صدد تحمیل مالیات بودند، تهدید میکرد که خطی مینویسد و به صحراها میرود(فراهانی منفرد،۱۳۸۲: ۲۶۶-۲۶۷). خواجه عبیدالله احرار همچنین دارای متصرّفات وسیعی بود. البته مریدان خواجه این اوضاع اقتصادی را نشان از کرامات وی میدانستند، زیرا که خواجه دارائیهای خود را صرف مردم عادی میکرد(پارسای بخارائی،۱۳۵۴: ۱۳-۱۴). از ویژگیهای بارز اخلاقی خواجه احرار میتوان به همدردی و دلسوزی و غمخوارگی با مسلمانان عصراشاره کرد. وی کمک به مسلمانان مظلوم را بر کار ارشاد و تلقین ترجیح میداد. وی میگفت: “که اگر ما شیخی میکردیم در این روزگار هیچ شیخی مرید نمییافت، لیکن ما را کار دیگر فرمودهاند که مسلمانان را از شر ظلم نگاهداریم“،( واعظ کاشف ،۲۵۳۶: ۲/۵۳۱) و این مقصود را به وسیله همنشینی و روابط با پادشاهان معاصر بدست می آورد، که برای برخی علمای ظاهر بین تعجب برانگیز بود. احرار در پاسخ به شبههی این طایفه میگفت:
“شخصی است که سخن وی را حکام و سلاطین میشنوند و به درخواست او مسلمانان از ظلم ظالمان و ستمکاران نجات مییابند و به سبب او رسوم و عادات جباران برطرف می شود، احرار روا هست که مسلمانان را در دست ظالمان بگذارد و در کنج کوه به عبادت مشغول گردد”(قاضی سمرقندی،۴۴۳:۱۳۳۹).
وی همه وقت به ضروریات مردم و راه حل آن میاندیشید و برای کفایت مهمات مردم به حکام نامه مینوشت و خود هم عملاً به آنان کمک های مادی میکرد(نیشابوری،۱۳۸۲: ۳۹-۴۰) و به قول جامی ” کوکبهی فقرش نوبت شاهنشاهی میزد”(جامی،۳۴۸:۱۳۵۱).
سلاطین زمان و خواقین نافذ فرمان از بدایت بلاد ترکستان تا نهایت عراق و آذربایجان نسبت به آن جناب ارادت و اخلاص تمام داشتند و هر سخنی که از وی میشنودند مانند در مکنون زیب گوش هوش ساخته غلاف رأی صواب نمای او را محال میپنداشتند به خصوص سلطان سعید میرزا سلطان ابوسعید که در تمشیت امور ملک و ملت پیوسته با خواجه مشورت میکرد و از غایت نیازمندی گاهی پیاده برابر اسبش رفته لوازم کمال ارادت بجای می آورد، معروف است که میرزا سلطان احمد و میرزا سلطان محمود با میرزا عمر شیخ در بیرون شهر سمرقند با لشکریانشان مقابله و مقاتلهی برادران پیش نهاده صف آرایی کردند. ناگهان خواجه عبیدالله احرار به آن معرکه آمدند و آن سه پادشاه جهت حرمت وی عنان کشیده، دست به استعمال آلات قتال نبردند تا معلوم شود خواجه برای چه آمده، خواجه هرسه را بر زیلوچهای نشاند و در حضور خواجه هر سه عهد و پیمان در میان آوردند که هرگز جنگ نکنند و چنین هم شد(نیشابوری،۵۸:۱۳۸۰).
از نظر مشرب عرفانی، چنین مینماید که خواجه احرار را بتوان شخصیتی سنتگرا در سلسلهی نقشبندیه محسوب داشت که مباحث عرفان نظری کمتر به نزد وی جلوهای داشته است؛ چهرهای که خواجه احرار از تعلیم خواجگان ترسیم میکرده، به بهترین بیان در سخن شاگردش عبدالرحمن جامی که در خاتمه شرح حالی که برای خواجه احرار گشوده، بازتاب یافته است، آنجا که میگوید:” از ذکر بعض احوال و اقوال خانواده خواجگان و بیان روش طریقت ایشان…معلوم شد که طریقهی ایشان اعتقاد اهل سنت و جماعت است و اطاعت احکام شریعت و اتباع سنین سیّدالمرسلین…”(جامی،۴۱۶:۱۳۷۰). در مقایسه میان تعلیم خواجه احرار و خواجه محمّد پارسا، به روشنی آشکار می شود که احرار به روش شاخه علاءالدین عطار از شاگردان خواجه بهاءالدین پایبند بوده و برخلاف راهیافت تعالیم ابن عربی به محفل و آثار پارسا، نسبت با این افکار موضعی پذیرا نداشته است. از جمله تفسیری که خواجه احرار از مفهوم عرفانی«وحدت» ارائه داده(همان:۴۱۴)، به خوبی نشان میدهد که چگونه وی از مبانی ابن عربی جسته و سعی در احیای افکار صوفیان پیشین داشته است.
۵-۱۱-۲- مهمترین آثار برجای مانده از خواجه عبیدالله احرار
در نگاهی به آثار خواجه احرار نیز به خوبی میتوان دریافت که بخش مهمی از نوشته های او مکتوباتش به امیران و مشایخ است و اصلیترین اثر تعلیمی وی، یعنی فقرات، نوشتهای در جهت تأکید بر هماهنگی میان تعالیم نقشبندیه و مقتضیات مذهب اهل سنت و جماعت است(پاکتچی،۵۲۱:۱۳۹۲).
الف. فقرات: در این اثر خواجه سعی داشته در آن هماهنگی میان اندیشه و کردار نقشبندیه با مقتضیات اهل سنت و جماعت را بازنماید.
ب. شرح حورائیه: نوشتهای کوتاه در شرح رباعی منسوب به ابوسعید ابوالخیر مشهور به حوائیه است.
ج. والدیه: رسالهای است در عرفان که خواجه آن را به درخواست پدرش نگاشته و ظهیرالدین بابر، امیر گورکانی آن را در ۹۳۵ق به ترکی جغتایی ترجمه کرده است.
دیگر آثار خواجه مجموعه ای مشتمل بر۱۲۴ نامه از مکاتبات خواجه با رجال عصر خود توسط امیر علیشیر نوایی گرد آمده و اثری با عنوان مکتوبات از خواجه احرار که به نام ابوسعید گورکانی نوشته شده است. افزون بر آن، نوشته هایی با عنوان انیس السالکین و العروه الوثقی لارباب الارتقا در تصوف نیز در فهارس از وی نام برده شده است.
در سخن از آثاری که دیگران درباره رفتار و گفتار خواجه نوشتهاند. باید از سلسلهالعارفین و تذکره الصدیقین اثر محمّد قاضی سمرقندی، کتاب مهم رشحات عینالحیات نوشتهی فخرالدین علی کاشفی و ملفوظات احرار، تدوین عبدالاول نیشابوری یاد کرد که همه از شاگردان خواجه بوده اند.
۵-۱۱-۳- شاگردان خواجه عبیدالله احرار
خواجه عبیدالله احرار در ۸۹۵ق، شاگردان خود را در شرایطی ترک گفت و به دیار باقی شتافت که ماوراءالنهر در آستانه تحولات سیاسی پر تلاطمی قرار گرفته بود. تنها دو سال بعد امیر گورکانی احمد میرزا(حک.۸۷۲-۸۹۲ق)، حامی خواجه احرار و محفل یارانش از اریکهی قدرت سرنگون شد و برادرش محمود که کینهای دیرینه از خواجه احرار بر دل داشت، بر ماوراءالنهر استیلاء یافت. اگر چه محمود میرزا(حک.۸۹۹-۹۰۰ق) بیش از یک سال بر مسند قدرت نبود، امّا همین زمان کافی بود تا محافل تعلیمی شاگردان احرار صدماتی ببیند. پس از محمود میرزا دورهای از هرج و مرج سیاسی در منطقه برقرار شد که طی چند سال(۹۰۰-۹۰۶ق)فشار فزایندهای بر محافل فرهنگی ماوراءالنهر وارد آورد. در سال۹۰۶ق، محمّد خان شیبانی خانی ازبک را در ماوراءالنهر برقرار کرد و در طی چند سال(تا حدود ۹۱۱ق)بتدریج ثبات سیاسی به منطقه بازگشت. این بیثباتی و تشنج به طور عام برای صوفیه و به طور خاص برای خودشان و یاران خواجه احرار خطرساز بود و در پی همین شرایط نابسامان بود که خاندان و فرزندان خواجه عبیدالله احرار(د۸۹۵ق) در یک مهاجرت جمعی ماوراءالنهر را ترک گفتند و گروهی به هند و گروهی دیگر به سوی کاشغر راهی گشتند(پاکتچی،۱۳۹۲: ۵۲۲-۵۲۳).
از شاگردان و مریدان خواجه برخی چون عبدالله الهی و سیّد احمد بخاری راه آسیای صغیر را در پیش گرفتند و برخی نیز به هندوستان نیز کوچ کردند. برخی از اصحاب برجستهی خواجه نیز چون عبدالاول نیشابوری ساکن ماوراءالنهر(د۹۰۵ق) که از مروجان تعالیم خواجه به شمار میآمد و مولانا شیخ(د۹۱۶ق)، خواهر زاده و از یاران نزدیک خواجه احرار پیش از پایان هرج و مرج یا در اوایل اسقرار ازبکان، از دنیا رفته بودند(واعظ کاشفی،۲۵۳۶: ۲/۶۴۵-۶۴۷).
از جمله یاران خواجه احرار که در جهت زنده نگاه داشتن یاد و تعلیم او کوشش مؤثری مبذول داشت، خواجه محمّد قاضی سمرقندی بود(د۹۲۱ یا ۹۲۶ق) که در سال ۸۸۳ با خواجه ملاقات کرده و مرید او شد و تا هنگام وفات خواجه در ۸۹۵ق، ملازم او بود. وی در جریان تشنجات سیاسی یاد شده، سمرقند را ترک کرد و بخش پایانی عمر خود را در تاشکند به سر آورد. ظاهراً در همین دوره از زندگی او در تاشکند بود که توانست شخصیت شناخته شده از نسل دوم شاگردان خواجه احرار را تربیت کند. از دیگر شاگردان او، خواهر زادهاش درویش محمّد سمرقندی است(پاکتچی،۵۲۴:۱۳۹۲). از دیگر شخصیتهای مهاجر باید به امیر عبدالله یمنی مشهور به«میر عرب»اشاره کرد که گویا در عهد حیات خواجه احرار چندی ملازمت او را دریافته بود و در عصر آغاز حکومت ازبکان، از محدود احراریانی بود که در مرکز ماوراءالنهر حضور داشته و با خانزادگان ازبک چون عبیداللهخان پی دوستی افکنده است.
باید دانست که در این دوره احراریان و به تعبیری کلیتر نقشبندیان درگیر رقابتی تنگاتنگ با دیگر طریقههای صوفیه، به خصوص کبرویه و یسویه نیز بوده اند و میتوان تصور کرد که در کنار فعالیتهای تعلیمی شخصیتی چون خواجه محمّد قاضی، کوششهای کسانی چون میر عرب در حفظ و گسترش نفوذ نقشبندیه تا چه اندازه مؤثر بوده است. به هر حال، در اثر همین کوششها بود که سمرقند بار دیگر برای احراریان مهاجر از وطن جاذبیت یافت و زمینه بازگشت کسانی چون خواجه عبدالشهید نوادهی خواجه احرار و عبدالحی حسینی از پیروان خواجه احرار را در سال ۹۸۲ق از هند فراهم ساخت(همان:۵۲۵).
۵-۱۲- نگاهی به شخصیت مولی احمد خواجگی
احمد بن جلالالدین کاسانی(د۹۴۹ق)معروف به احمد خواجگی، مولانا و مخدوم اعظم، برجستهترین شخصیت نقشبندیه که پس از خواجه احرار در گسترش نفوذ این طریقت مؤثر بوده است. احمد در کاسان، از نواحی فرغانه دیده به جهان گشود. لقب پدر و ملقب بودن پدران پیشینش به جمالالدین و برهانالدین به خوبی بر می آید که از خاندانی با نفوذ معنوی و روحانی برخاسته است(صادقی؛سادات نبی طباء،۴۴:۱۳۸۹). وی خود معارف طریقت را از محمّد قاضی سمرقندی (د۹۲۱ق)، شاگرد خواجه احرار فرا گرفت و انتسابش به مشایخ نقشبندیه، از طریق او بود، چنین مینماید که وی در حین حضور خواجه محمّد قاضی در تاشکند به محضر او راه یافته باشد. این واقعیت که در سده دهم هجری، محافل تعلیمی نقشبندیه در بخارا با ضعفی روبهرو بوده و در این دوره، محافلی در نواحی چاچ و فرغانه در انتقال سنن خواجگان ایفای نقش کرده، در یادداشتهای نثاری نیز بازتاب یافته است(نثاری،۱۳:۱۳۷۷؛ پاکتچی،۵۲۶:۱۳۹۲).
احمد خواجگی در ابعاد گوناگون تعلیمی و اجتماعی پیرو خواجه احرار بود؛ نگاهی به تألیفات وی به خوبی نشان میدهد که وی از غور در مباحث عرفان نظری پرهیز داشته و در بعد اجتماعی و سیاسی، برای شیوخ صوفیه در برقراری ثبات و امنیت، و رفع منازعات میان امیر زادگان و نیز میان شاهان و مردم نقش مهم قائل بوده است(صادقی؛سادات نبی طباء،۴۶:۱۳۸۹).
احمد خواجگی پس از درگذشت استادش خواجه محمّد قاضی، یعنی چندی پس از ۹۲۱ق به بخارا آمد به هنگام ورود خواجه احمد به بخارا، چند سالی بیش نبود که عبیدالله خان برادر زادهی محمّد خان شیبانی بر مسند امیری بخارا تکیه زده بود. در این زمان احمد خواجگی با عبیذالله رابطه دوستانه برقرار کرد تا سال۹۴۰ق که عبیداللهخان، خان بزرگ شیبانی شد و تا ۹۴۶ق که بر این مسند بود و در تمام این مدّت احمد خواجگی ظاهراًَ منتفذترین مقام روحانی در ماوراءالنهر بود(پاکتچی،۵۲۶:۱۳۹۲).
خواجه احمد با بهره گیری از موقعیتی اجتماعی خود، توانست نقشی مهم در درخشش مجدد طریقهی نقشبندیه و به خصوص مکتب خواجه احرار ایفا کند و مریدان بسیاری را تربیت کند که هر یک در ترویج طریقه نقشی مهم ایفا نموده اند. در شمار شاگردان او نام کسانی چون مولانا لطفالله خواجه محمّد اسلام جویباری، خواجه محمّد سعید جویباری، مولانا دوست اخسیکثی، مولانا محمّد علی کاسانی، میر کمالالدین ناطقی، مولانا ارجاکتی و مولانا کیبک ترکستانی نامبردارند(صادقی؛سادات نبی طباء،۴۸:۱۳۸۹).
۵-۱۲-۱- آثار خواجه احمد خواجگی
بخش اصلی آثار احمد خواجگی دارای زمینه اخلاق صوفیانه است که از اهم آنهاست:
الف. آداب سالکین، نوشتهای به نثر که به سبک آثار همنام پیشینیان در باب آداب و سلوک صوفیانه است. ب. آداب الصدیقین، رسالهای باز به نثر آمیخته به نظم که سرآغاز آن مزین به حدیث«ادبنی ربی باحسن تأدیب» است و در آن مضامینی در باب ادب مریدان و حرمت و مقام پیران گنجانده شده است.