بالاخره این که؛ در یک تعریف نسبتأ جامع، هوش را مى توان ظرفیت یادگیری، تمامیت دانش کسب شده و توانایی سازش یافتگی با محیط دانست.(سهرابی،۱۳۸۵). هوش رفتار حل مسألۀ سازگارانهای است که در راستای تسهیل اهداف کاربردی و رشد سازگارانه جهتگیری شده است. رفتار سازگارانه، شباهت اهداف متعددی را که باعث تعارض درونی میشوند، کاهش میدهد. این مفهوم هوش، مبتنی بر گزارهای است که فرایند حرکت به سوی اهداف، انجام راهبردهایی را برای غلبه بر موانع و حل مسأله ضروری میسازد. (ایمونز، ۱۹۹۹؛ استرنبرگ، ۱۹۹۷؛ به نقل از: نازل[۱۵]، ۲۰۰۴)
۲-۱-۲ نظریه های هوش
در این قسمت به بررسی نظریه های مربوط به هوش میپردازیم. ابتدا نظریه های عاملی و دیدگاه روانشناسان شناختی را به صورت اجمال مرور کرده، سپس به شرح و بررسی نظریه های معاصر هوش میپردازیم.
۲-۱-۲-۱ نظریه های عاملی هوش
عدهای از روانشناسان در مطالعات خود به این نتیجه رسیدند که هوش از عوامل مختلف تشکیل شده است و تفاوت مردم از لحاظ هوش، بیشتر به اختلاف در چگونگی این عوامل مربوط میشود.
۲-۱-۲-۲ نظریه دو عاملی چارلز اسپیرمن[۱۶]
این دانشمند کار خود را با تحلیلی از همبستگیها بین مهارتهای کودکان در دروس آموزشگاهی و آزمونهای چندگانه افتراق حسی (بینایی، شنوایی و بساوایی) شروع کرد و با بهره گرفتن از روش تحلیل عوامل[۱۷] به این نتیجه رسید که نمرات آزمونهای روانی به دو عامل تفکیک میشود: عاملی عمومی[۱۸] یا «g» که در همه فعالیتهای ذهنی مشترک است، عامل اختصاصی[۱۹] (S) که فقط در یک فعالیت معین ذهنی مثلاً حل مسئله ریاضی مؤثر است(سیف، ۱۳۸۶).
۲-۱-۲-۳ نظریه چند عاملی ال. ثراندایک[۲۰]
ثراندایک اندیشه «یک عنصر مشترک مجرد» در هوش را رد کرد و در عوض به فرض تعداد زیادی از تواناییهای اصلی که در اعمال مختلف هوش درگیرند پرداخت، همچنین وی عنوان کرد که امکان دارد این تواناییها با ارتباط عصبی در مغز پیوند داشته باشد. بنابرین برعکس اسپیرمن، ثراندایک هوش را شامل انبوهی از عوامل میدانست که در هر یک تا حدودی عنصر توانایی وجود دارد. بر مبنای این نظریه، هر فعالیت ذهنی شامل فعالیت تعدادی از خرده عناصر با یکدیگر است، لذا عاملی به نام هوش عمومی وجود ندارد و آنچه وجود دارد فعالیتهای بسیار ویژه است(سیف، ۱۳۸۶).
نظریه ثراندایک در حقیقت یک نظریه جزءنگر از توانایی ذهنی است. ثراندایک تأکید داشت که بسیاری از عناصر در یک فعالیت ذهنی معین، اشتراک دارند، لذا میتوان از آن ها در طبقات گوناگون استفاده کرد، مثلاً میتوان آن ها را به گروههای معانی کلامی، استدلال ریاضی، در کمطلب، ادراک بینایی و غیره تقسیم کرد. وی آزمونهایی نیز ساخت که ترکیبی از عوامل فوقالذکر هستند.
ثراندایک هوش را به سه دسته تقسیم کرد:
۱- هوش انتزاعی، توانایی درک و فهم امور غیرحسی و پیدا کردن جهات مشترک آن ها، همچنین تشخیص و تعمیم این امور است.
۲- هوش اجتماعی، توانایی درک دیگران و برقراری روابط مطلوب با آن ها است.
- هوش عینی، این جنبه از هوش مربوط به برخورد با ابزار و وسایل و استفاده کردن از آن ها است.
۲-۱-۲-۴ نظریه استعدادهای اولیه عقلی (نظریه چند عاملی ترستون[۲۱])
ترستون از رهبران و پایهگذاران نظریه چند عاملی در آمریکا بود. وی تحقیقات اسپیرمن را دنبال کرد و نتیجه گرفت که عامل عمومی (g) اسپیرمن را میتوان به چند عامل تجزیه کرد. وی اعلام کرد که هوش از هفت توانایی رتبه اول تشکیل شده است که عبارتاند از:
۱- درک کلامی[۲۲]
۲- استدلال عددی[۲۳]
۳- استدلال فضایی[۲۴]
۴- سرعت ادراکی[۲۵]
۵- سیالی واژگان[۲۶]
۶- حافظه تداعی[۲۷]
۷- استقرا یا استدلال عمومی[۲۸] (سیف، ۱۳۸۶).
۲-۱-۲-۵ نظریه گیلفورد[۲۹]
در الگوی گیلفورد تواناییهای هوشی در سه طبقه قرار گرفتهاند:
۱- عملیات[۳۰]، یا عملکردهای ذهنی که آزمودنی انجام میدهد و شامل شناخت، حافظه، تفکر واگرا، تفکر همگرا و ارزشیابی است مفهوم از هر یک از این عملکردها به این شرح است که شناخت بازشناسی و کشف است. حافظه با حفظ کردن مطالب، تفکر همگرا با یافتن بهترین جواب در بین چند جواب، تفکر واگرا با بال گرفتن اندیشه و ارزشیابی با قضاوت و داوری در مورد اندیشهها و راهحلها سروکار دارد.
۲- محتوا[۳۱]، ماهیت مواد اطلاعاتی است که عملیات روی آن ها صورت میگیرد.
محتوا ممکن است تصویری (اطلاعات دریافت شده از راه حواس)، نمادی (حروف، اعداد و سایر رمزهای قراردادی) معنایی (معانی واژه ها و ایده ها) و یا رفتاری (اطلاعات مربوط به رفتار، نگرشها و هم نیازهای افراد) باشد.
- فرآوردهها[۳۲]، عبارت است از محصول فرایند پردازش اطلاعات، توسط آزمودنی و مشتمل بر واحد طبقهها، رابطه ها، نظامها، تبدیلها و تلویحها است. در نظریه گیلفورد ۱۲۰ طبقه و در هر طبقه یک عامل وجود دارد و عامل برحسب سه بعد فرآورده، عملیات و محتوا تعریف و توصیف میگردد(سیف، ۱۳۸۶).
۲-۱-۲-۶ نظریه سلسله مراتبی ورنون[۳۳]
الگوی ورنون اساساً بسط اظهارات بارت[۳۴] است که معتقد به وجود یک عامل عمومی شناختی «g» در بالاترین سطح بود. وی موضع بینابین را انتخاب و اظهار کرد که هوش کلی و یکپارچه است، اما در عین حال از تعدادی تواناییهای خاص کوچک و بزرگ تشکیل شده است، وی در مدلش عامل عمومی (g) اسپیرمن را در رأس این سلسله مراتب و در سطح بعدی، دو عامل گروهی عمده کلامی- آموزشی و عملی- فنی را قرار داد. با ادامه تحلیل، هر یک از این دو عامل را به تعداد مجزایی از عوامل گروهی کوچکتر تقسیم کرد. مثلاً در بخش عملی- فنی عاملهایی نظیر درک فنی، تجسم فضایی و مهارتهای دستی را گنجاند. در سطوح پایینتر الگوی ورنون عوامل ویژه قرار دارند، بنابرین ساختار مرتبهای ورنون شبیه یک درخت معکوس است که عامل g در رأس ریشه درخت، عاملهای اختصاصی (S) در قاعده آن (شاخ و برگ درخت) و عوامل گروهی که بهتدریج محدودتر میشوند، در وسط آن قرار دارد(سیف، ۱۳۸۶).
۲-۱-۲-۷ نظریه آر. بی. کتل[۳۵]
کتل با همکاری هورن[۳۶] به ارائه کار جامعی مانند گیلفورد پرداخت. نظریه کتل با آنکه نقاط اشتراک بیشتری با نظریه هب[۳۷] دارد، اما نظریه او از ظرافت بیشتری برخوردار است. کتل وجود دو جزء عمده در فعالیت هوشی را تحت عنوان هوش متبلور و هوش سیال مسلم فرض کردهاست. هوش سیال ظرفیت (توانایی) کلی ادراک رابطه است که معرف هوش بالقوه فرد، مستقل از اجتماعی شدن و تعلیم و تربیت اوست. این هوش شامل انواع یادگیری تصادفی نیز میباشد. هوش متبلور، بیشتر بازتاب تجارب و تماسهای فرهنگی فرد، از جمله تجارب رسمی آموزش است که از مهمترین آن ها دانش و مهارتهایی است که در مدرسه تدریس میشود(سیف، ۱۳۸۶).