شیوه زندگی به صورت عملکردهای روزمره در می آیند، عملکردهایی که در نوع پوشش، خوراک، طرز کار، و محیط مطلوب برای ملاقات با دیگران تجسم می یابند هریک از تصمیم گیری هایی که یک شخص در زندگی روزمره می کند (چه بپوشم، چه بخورم، در کار چگونه کار کنم، پس از پایان کار با چه کسی ملاقات کنم) در تعیین و تنظیم امور روزمره مشارکت دارند. هر شیوه زندگی مستلزم مجموعه ای از عادات و جهت گیری ها است. بنابراین برخوردار از نوعی وحدت است که علاوه بر اهمیت خاص خود از نظر تداوم امنیت وجودی پیوند بین گزینش های فردی موجود در یک الگوی کم و بیش منظم را نیز تأمین می کند. شخصی که خود را متعهد به شیوه زندگی معینی می داند، انتخاب های دیگر را لزوماً خارج از موازین و معیارهای خویش می بیند (ارجمند سیاهپوش و حیدری زرگوش، ۱۳۹۱: ۹۶).
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
۲-۵- کیفیت زندگی
۲-۵-۱- دیدگاه های مربوط به کیفیت زندگی شهری
محیط شهری در روند توسعه و تکمیل مفاهیم کیفیت محیط در نواحی سکونتی رویکردهای مختلفی ارائه شده است. از جمله می توان به دیدگاه سیاست گذاران، دیدگاه مخاطب محور، دیدگاه کارشناس محور، دیدگاه روان شناختی-ادراکی، دیدگاه نیمه تجربی اشاره کرد.
۲-۵-۱-۱- دیدگاه سیاست گذاران
دیدگاه سیاست گذاران بر درک و تعریف کیفیت محیط شهری بر پایه دو رویکرد کارشناس محور و مخاطب محور قرار دارد.
۲-۵-۱-۲- دیدگاه مخاطب محور
این رویکرد بر پایه سطوح متفاوت ادراک محیطی مخاطبین قرار دارد. از مخاطبین در خصوص عواملی که بر روابط متقابل شان اثر می گذارد، سوال می شود و متغیرهای کیفیت محیط استخراج می گردد. به عبارت دیگر در این رویکرد معیار کیفیت بر پایه درک مخاطبین عام از چگونگی فهم شان و انتظارشان از حوزه تعامل اجتماعی متقابل مبتنی است. در اینجا هدف گروه خاصی نمی باشد بلکه درک کلیت جامعه مهم است (Van poll, 1997: 14).
۲-۵-۱-۳- دیدگاه کارشناس محور
در این دیدگاه نظرات کارشناسان مبنای تمامی بررسی ها و تصمیمات مربوطه قرار می گیرد این دیدگاه از ابعاد مختلفی مورد نقد قرار می گیرد. معمولاً سه دلیل عمده جهت ناکارآمدی این روش مورد اشاره قرار می گیرد.
۱- هیچکدام از این مطالعات منجر به شناسایی لیست جامعی از عوامل تأثیرگذار در کیفیت محیط سکونتی نشده است.
۲- عدم اتفاق نظر متخصصان در تعداد، ماهیت ابعاد اساسی کیفیت محیط، گروه بندی این ابعاد و غیره با یکدیگر، به طوری که حتی یک کارشناس در زمان های متفاوت نظرات مختلفی را عنوان کرده است.
۳- ثابت شده است که در کل کارشناسان و مردم بر روی عوامل تعیین کننده کیفیت محیط توافق لازم را ندارند. این عامل به عنوان مهمترین عامل مطرح شده است (Crap & et al, 1976: 243). این در حالی است که نتایج به دست آمده حاکی از آن است که مؤلفه های سنجش کیفیت بر اساس رویکرد کارشناس محور با سنجش های حاصله از منظر غیرکارشناسان (ساکنان) شباهت کمی باهم دارند (Van poll, 1997: XV).
لنس و مارانس در سال ۱۹۶۹ دریافتند که ارزیابی های برنامه ریزان بر روی ویژگی های واحد همسایگی پاسخگوی ارزیابی های ساکنان از واحد همسایگی نبوده و نتیجه گرفتند که برنامه ریزان و مشتریان در مفاهیم یکسان از کیفیت محیط سهیم نبوده اند. همچنین در سال ۱۹۷۲ با مطالعه خانوارهای نواحی کم درآمد تلاش کردند تا متغیرهای تعیین کننده رضایتمندی را مشخص کنند. این محققان ۲۰ متغیر تأثیرگذار در رضایتمندی ساکنین از واحد همسایگی را فهرست کردند. نتایج بررسی نشان داد که تنها ۱۱ ویژگی اول توسط بیشتر از نیمی از مخاطبان ساکن به عنوان عوامل بسیار مهم تلقی شده اند (Crap & et al, 1976: 244). از طرفی میزان تفاوت بین ادراکات ساکنان و کارشناسان از کیفیت محیط مهم تلقی می گردد، زیرا ممکن تأثیر گذارد (Eyles, 1990: 144). بررسی مطالعات انجام شده در ماهیت کیفیت محیط در نواحی مسکونی بیانگر این بوده است که بسیاری از مطالعات در این قسمت به سمت تحلیل مفهوم همه جانبه کیفیت محیط شهری هدایت نشده، بلکه بیشتر به سمت فهم یک جنبه انتخابی از آن هدایت شده است. در بیشتر مطالعات از نظرات کارشناسان استفاده شده است، در حالی که بررسی های اخیر نشان داده که نظرات کارشناسان با نظرات ساکنان مطابقت نداشته است (Crap & et al, 1976: 246).
نتایج حاصل از ارزیابی اهداف عملیاتی سیاست های اتخاذ شده، نشان می دهد که کیفیت محیط های محلی تنها توسط عوامل فیزیکی تعیین نمی شوند بلکه در کار ویژگی های فیزیکی، ویژگی های روان شناسی اجتماعی و ویژگی های محیط ساخته شده نیز از ویژگی های مهمی می باشند که در بررسی کیفیت محیط باید بررسی شوند. کیفیت محیط های مسکونی شهری یک مفهوم سلسله مراتبی ویژگی چندگانه است؛ بدین معنی که کیفیت محیط توسط چندین ویژگی اساسی توصیف می شوند (Van poll, 1997: 151).
۲-۵-۱-۴- دیدگاه روان شناختی- ادارکی
از نقطه نظر این دیدگاه ارتباط بین شخص-محیط توسط هر دو دسته از ویژگی های شخص و محیط متأثر می شود. در این دیدگاه نحوه ارزیابی شخص از کیفیت محیط سکونتی اش بر اساس ارتباط بین شخص و محیط توصیف می شود. بدین ترتیب که در ارتباط بین شخص و محیط توسط ویژگی های شخصی (همچون سن، وضعیت اجتماعی-اقتصادی، روش های مختلف سازگاری، خصیصه های روان شخصیتی و…) خصیصه های محیط همچون ارزش های موجود در محیط یا ظرفیت ارزشی آن، قابلیت سنجش پذیری و ویژگی های خاص محیط و همچنین در کنار دو عامل منجر به ارزش پذیری شخص از محیط پیرامونی اش می شود (Van poll, 1997: 15).
۲-۵-۱-۵- دیدگاه های نیمه تجربی
در مغایرت با رویکرد مبتنی بر قضاوت کارشناسان، رویکرد دیگری که به دنبال فهم مفاهیم و مؤلفه های کیفیت محیط و رضایت مندی بدون ارجاع به سیستم های از قبل متصور شده می باشد، قرار می گیرد. این رویکرد بر ادراکات ساکنان از کیفیت سکونتی و فرآیندهای تجربی در جهت جمع آوری آیتم ها یا دسته بندی آن ها به سمت ابعاد کلی تر و معیارها، متمرکز می شود اما هر دو کار را با هم انجام نمی دهد. بنابراین می توان آن ها را به عنوان مدلی نیمه تجربی دانست (Crap & et al, 1976: 244). از جمله مطالعات کراپ در سال ۱۹۶۶ که تلاش کرد تا کیفیت های محیطی را از ساکنان بدون ارجاع به یک سیستم از پیش طراحی استخراج کند؛ کراپ از مخاطبان مسن پرسید که در محیط سکونتی جدیدشان چه چیزی را دوست دارند و فکر می کنند که چه چیزهایی باید در امکانات و تجهیزات آینده برای مردم مسن اجتناب ناپذیر باشد؟ همچنین مطالعات زینر در سال ۱۹۷۰ رضایت مندی اهالی و واحد همسایگی را در محلات طراحی شده و طراحی نشده مطالعه کرد. در واقع می توان گفت زینر به دنبال معیارهای سازنده رضایت مندی از ساکنین بوده که بر این اساس طرح سؤالاتی همچون وقتی که شما به دنبال یک مکان برای زندگی کردن می گردید، چه چیزهایی به صورت خاص شما را به آمدن به این مکان جذب می کند؟ این هدف را دنبال کرده است. بنابراین می توان گفت، ضعف اصلی مطالعات این چنینی در این بود که اگرچه معیارها توسط ساکنان عنوان می شد، اما پاسخ ها با توجه به نظرات کارشناسان طبقه بندی می شد. بنابراین در نتیجه گیری ها نظرات کارشناسان وارد شده که ممکن است بازتاب نظارت ساکنان نباشد. همچنین عمده این مطالعات نه به صورت عام بلکه بر روی اقشار و یا محیط خاص متمرکز می شدند که نتیجه قابل تعمیم به عموم نبود (همان، ۲۴۵).
۲-۵-۲- رویکردهای نظری کیفیت زندگی
هر عبارتی که برای تعریف کیفیت زندگی شهری به کار رود، کیفیت زندگی یک فرد به حقایق عینی و خارجی زندگی اش و دریافت ها و ادراکات درونی و ذهنی او از این عوامل از خودش وابسته است. این اولین مقوله دو قسمتی تصدیق شده به وسیله اکثر پژوهشگران است. بنابراین، تحقیق در مورد کیفیت زندگی شهری می کوشد تا اثر مرکب این عوامل عینی و ذهنی را بر رفاه و سعادت شهروندان سنجش نماید. بنابراین برنامه ریزی برای ارتقای کیفیت زندگی شهری هم با ارقام و آمارهای عینی و واقعی زندگی شهروندان و هم با درک روانی و ذهنی افراد از موقعیت زندگی آن ها در ارتباط است (Schynus & Boelhouwer, 2004: 8). کیفیت زندگی به عنوان پدیده ای میان رشته ای به بسیاری از رشته های علمی و تخصصی امروز مربوط می شود و هدف همه رشته های علمی مهم دنیا به شکلی در پژوهش خود رسیدن به شرایط مناسب و مطلوبی (مستقیم و غیر مستقیم) می باشد. در این مسیر پژوهشگران، راه های بسیاری را طی کرده و مدل ها و الگوهای مناسبی را در رهیافت علمی خود دریافتند و با گسترش دانش و تخصصی شدن و آسان ساختن مسایل پیچیده دنیا، هر یک از رشته های تخصصی راه و نگاه هایشان نیز به کیفیت زندگی دگرگون گردید و دیدگاه های متفاوتی برای کیفیت زندگی به وجود آمد. در این اینجا رویکردهای مربوط به کیفیت زندگی را تشریح خواهیم ساخت.
۲-۵-۲-۱- رویکرد برنامه ریزی شهری
همزمان با تقویت رویکردهای اجتماعی در طرح های برنامه ریزی شهری، به جایگاه شهروندان و مسائل مربوط به کیفیت زندگی آنان بیش از پیش توجه شد. اهم رویکردها در این زمینه عبارت اند از: برنامه ریزی حمایتی که در ۱۹۶۵ توسط پل دیویداف (Paul Davidoff) در امریکا و در جهت مبارزه با تبعیض نژادی و حمایت از فقرا و محرومان شکل گرفت و البته ارتباط نزدیکی با برنامه ریزی عدالت خواه داشت؛ برنامه ریزی فرایندی در دهه ی ۱۹۷۰، برنامه ریزی مشارکتی و دموکراتیک که با تأکید بر کثرت گرایی، جامعه ی مدنی، نهادهای اجتماعات محلی و سازمان های غیرحکومتی تدوین شد، برنامه ریزی گام به گام که توسط چارلز لیند بلوم مطرح شد و همچنین برنامه ریزی پاسخگو که شین مک کونل در ۱۹۸۱ با تأکید بر پاسخگویی به مدیران به نیازهای مردمی در حین اجرای برنامه ها اشاره دارد (علی اکبری و امینی، ۱۳۸۹: ۱۲۸-۱۲۷). از این رو چشم انداز برنامه ریزی برای شهر در هر مقطعی باید به سوی کیفیت زندگی مطلوب جهت گیری کند (رهنمایی و پور موسوی، ۱۳۸۵: ۱۸۰) و علاوه بر توجه به اهداف کالبدی و کارکردی، باید به نیازهای کیفی و روانی مردم در محیط زندگی شهری مانند هویت اجتماعی، امنیت و رفاه اجتماعی، اشتغال پایدار، آسایش روانی، احساس زیبایی، همبستگی و تعلق اجتماعی و غیره، نیز پاسخ گوید (سعیدی رضوانی و حاجی نوروزی، ۱۳۹۲: ۵).
بکارگیری مفهوم کیفیت زندگی شهری در عرصه برنامه ریزی، در واقع واکنشی است علیه توسعه یک بعدی اقتصادی در سطح ملی و توسعه صرفاً فیزیکی-کالبدی در مقیاس شهری و همچنین تلاشی است در جهت دستیابی به معیارهای جامع تر و چند بعدی در عرصه برنامه ریزی. بر این اساس، منظور از کیفیت زندگی شهری در نظر گرفتن شاخص های اجتماعی، اقتصادی در عین توجه به شاخص های کالبدی و کارکردی است. رویکرد نوین برنامه ریزی شهری با توجه به مفهوم کیفیت زندگی و به تبع آن در نظر گرفتن شاخص های اجتماعی-اقتصادی در روند و فرایند برنامه ریزی، پس از تلاشهای اولیه کشورهای مختلف جهان به خصوص انگلستان و ایالات متحده آمریکا، با حمایت سازمان ملل متحد به تدریج در نظام برنامه ریزی ملی و شهری سایر کشورهای جهان جای خود را کم و بیش باز کرده است، به طوری که در دو دهه اخیر، مفهوم و کاربرد شاخصهای اجتماعی، اقتصادی و روانی به طور روزافزونی وسعت و عمق پیدا کرده و برنامه ریزان و مدیران شهری را به جستجوی معیارها و روش های جدید برای ارتقای کیفیت زندگی شهری سوق داده است. بر پایه این نگرش هدف اصلی از برنامه ریزی و طراحی شهری دستیابی به تأمین کیفیت مسکن شهروندان، کیفیت حمل و نقل (همگانی)، کیفیت فضاهای اجتماعی، مدنی و… و در نهایت کیفیت محیط زندگی شهری است (شهپری، ۱۳۹۰: ۱۹).
۲-۵-۲-۲- رویکرد جغرافیایی
جغرافی دانان همواره در پی بهینه کردن رابطه متقابل انسان و محیط در جهت مطلوبیت بخشی به زندگی انسان بوده اند. رونالد جانستون جغرافی دان سرشناس می گوید: در زمان ما هدف بسیاری از جغرافی دانان این است که در سراسر جهان با حذف نابرابری های شدید اجتماعی و اقتصادی، همه ی خانواده ها بتوانند به شغل دائمی، مسکن سالم، بهداشت و درمان و امنیت و به طور کل به حدی رضایت بخش از کیفیت زندگی دست یابند (حاجی نژاد و همکاران، ۱۳۹۰: ۱۳۰). در سالهای پایانی دهه ۱۹۶۰ میلادی بحث های مهمی در جغرافیای رادیکال مطرح شد که محور آن شناسایی فرایندهای موجود در ورای جلوه های فضایی نابرابری یا توسعه ی ناموزون بوده است. در این دیدگاه نابرابری را باید ویژگی ذاتی هرگونه تصوری از کیفیت زندگی دانست (ذکایی و روشنفکر، ۱۳۸۴: ۶). دیوید اسمیت از نخستین جغرافی دانانی بود که درباره کیفیت زندگی، رفاه و عدالت اجتماعی در جغرافیا بحث کرد و برای بررسی کیفیت زندگی، رفاه و عدالت اجتماعی از شاخص های اجتماعی ذهنی و مقایسه ی عینی استفاده می کند که برای سنجش مورد نخست از پرسش نامه و برای مورد دوم از مشاهده و آمار استفاده می گردد. شاخص های مورد تأکید او را بهداشت، مسکن، خدمات عمومی، تعلیم و تربیت، فرصت های اشتغال، حقوق و مزد، خوراک، حق رأی، امید به زندگی، مصرف سرانه ی پروتئینی حیوانی، درصد ثبت نام در مدارس، تعداد متوسط تلفن و روزنامه و نظایر آن تشکیل می دهند (اسمیت،۱۳۸۱: ۱۶۹-۱۶۰). همواره هدف غایی مطالعات جغرافیایی ارتقاء کیفیت زندگی است. در تعاریف بسیاری از علم جغرافیا از زمان های بسیار دور (شاید از زمان اراتوستن) تاکنون به رابطه متقابل انسان و محیط تاکید شده است. جغرافی دانان همواره در پی بهینه کردن این رابطه در جهت مطلوبیت بخشی به زندگی انسان بوده اند. در این راستا همواره جوانب مختلف اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، محیطی و … که به نوعی با تعریف جغرافیا به عنوان رابطه متقابل انسان و محیط همخوانی و همراهی داشته و در زندگی انسان اثرگذار بوده است را مورد مطالعه قرار داده اند. دیوید اسمیت از جغرافیدان مشهور در کتاب ارزشمند خود با عنوان (جغرافیا و عدالت اجتماعی) بیان می کند که جغرافیا بدون عدالت اجتماعی فاقد آن قدرت و توانایی خواهد بود که بتواند در مطلوبیت بخشی به زندگی انسان توفیق یابد (شکویی،۱۳۷۸: ۱۴۲). رونالد جانسون از دیگر جغرافی دان شهیر می گوید: در زمان ما هدف بسیاری از جغرافی دانان این است که در سراسر جهان با حذف نابرابری های شدید اجتماعی و اقتصادی همه خانواده ها بتوانند به شغل دائمی، مسکن سالم، بهداشت، درمان، آموزش و امنیت (همان منبع:۱۵۶) و بطور کلی به یک حد رضایت بخشی از زندگی دست یابد. جانسون در واقع پا را فراتر از مرحله شناسایی و درک وضعیت کیفیت زندگی انسان ها گذاشته و به دنبال دستیابی به علت ها و عوامل دخیل در کیفیت زندگی می گردد تا با دخالت در آنها بتوان وضعیت را تغییر داد. در واقع می توان چنین عنوان کرد که در هر مطالعه جغرافیایی اساس کار بررسی کیفیت زندگی مردم می باشد (همان منبع:۱۱۰). در علم جغرافیا، کیفیت زندگی شامل مفهوم رفاه فردی است، اما تمرکز بیشتر در مکان های زندگی افراد است (Apparicio & et al, 2008: 357). می توان گفت جغرافیا یکی از رشته های مهمی است که از کهن تا کنون به پیچیدگی روابط انسان و محیط می پردازد و تلاش در ساده کردن و بهینه ساختن پیوستگی بین انسان و محیط است. بنابراین جغرافیا رشته علمی است که هم به شاخص های عینی و هم به شاخص های ذهنی کیفیت زندگی می پردازد.
با توجه به بررسی های هر کدام از رشته های علمی و شاخص مورد پژوهش، به نوعی به کیفیت زندگی فردی و اجتماعی مربوط می شود که هدف نهایی آنها بالا بردن سطح کیفیت زندگی می باشد؛ چون فلسفه سلامت روح و سعادت معنوی بشر را بررسی می نماید و رویکرد اجتماعی که بیشترین مباحث کیفیت زندگی را به خود اختصاص داده اند؛ مانند امنیت اجتماعی، مشارکت اجتماعی، توانی های مالی و روابط اجتماعی. همچنین از دیدگاه بوم شناسان نیز توزیع فعالیتهای اجتماعی در فضا و زمان بررسی می گردد که این رویکرد بیشتر به علم جغرافیا نزدیک می باشد، چرا که جغرافیا به روابط متقابل انسان و محیط در چهارچوب زمان، فضا و مکان به چالش های محیطی و فضایی می پردازد و به تمام ابعاد زندگی توجه نشان می دهد.
۲-۵-۲-۳- رویکرد فلسفی
ریشه تفکر مدرن در مورد سعادت بشر و رابطه آن با چگونگی زندگی اش را، جز تا زمان پیدایش خط نمی توان با قاطعیت دنبال کرد. از نظر تاریخی تامل در مورد عوامل تشکیل دهنده سلامت و سعادت بشر بیشتر در کارهای فیلسوفان و عالمان دینی مشاهده می گردد (Oliver & et al,2005:12). نگاهی به تاریخ فلسفه نشان می دهد بهزیستی احساسی، که معرف زندگی خوب است، همواره از جانب متفکران سرشناسی چون اپیکور، هابز، استوارت میل، آکویناس و بنتهام مورد تاکید قرار داشته است علاقه مندی به بررسی عوامل موثر برخشنودی و رفاه انسان پیشینه ای طولانی در تاریخ زندگی بشر دارد. در واقع اینکه چگونه باید و می توان زیست که بهترین منفعت را از زندگی کسب کرد، شاید به قدمت قابلیت آدمی برای اندیشه درمورد آینده و عبرت گرفتن از گذشته باشد(بهمنی،۱۳۸۰: ۳۶). در بیشتر تمدن های جهان دو دیدگاه اصلی نسبت به سعادت بشری قابل مشاهده است. در یک دیدگاه، تاکید بر توجه به پرورش صفات نیک و ویژگی های برجسته اخلاقی معطوف است و در دیگری تاکید بر کسب حداکثر لذت ممکن و اجتناب از هرگونه درد مورد توجه است. ارسطو و اپیکور سعادت بشری را در کسب بیشتر فضیلت از راه رعایت اصول اخلاقی و التزام های حفظ سلامت جسمانی حتی به قیمت صرف نظر کردن از لذت، میسر می دانست. در حالی که اپیکور معتقد بود که کسب بیشر لذت و دوری از هرگونه رنج، راز رسیدن به سعادت بشری است. اگرچه بسیاری از پژوهشگران بر این باور هستند که فضای کنونی حاکم بر فلسفه غرب متاثر از جریان فکری دوم است. اما مایه هایی از هر دو تفکر را می توان درتلاش های رایج برای مفهوم سازی و قابل اندازه گیری کردن چگونگی زندگی افراد مشاهده کرد. جان راولز فیلسوف علم اخلاق در زمینه عدالت(مؤلفه کیفیت زندگی) می گوید: عدالت اساس اولیه نهادهای اجتماعی است. می توان منافع جامعه را به نحوی تخصیص داد که حداقل وضعیت سلامتی قابل قبول جامعه برای نیازمندان تضمین شود(Rawls,1971: 941-973). با توجه به منابع محدود باید حداقل خدمات را به افراد جامعه ارائه داد. می توان پیوستگی این رویکرد را با کیفیت زندگی چنین بیان کرد: عدالت اجتماعی، سلامتی روح و روان، سعادت و رضایت از زندگی و …
۲-۵-۲-۴- رویکرد اجتماعی
رویکرد جدیدی نسبت به روش زندگی که به عنوان نمونه توسط بوردیو (۱۹۸۲) در فرانسه و یا لوتک (۱۹۸۹) درآلمان ارائه شد، به سنت قدیمی جامعه شناختی جورج زیمل و ماکس وبر، بر می گردند. در پژوهش مفصلی که توسط کمیته بحران جمعیت در یکصد شهر بزرگ جهان با این عنوان انجام شده است، تأکید اصلی بر شاخصهای اجتماعی سنجش سطح زندگی در شهرهای بزرگ جهان، زندگی و امنیت و بعدهای تازه آن بوده است. شاخصهای کمیته در این بررسی عبارت بوده است از: امنیت عمومی، هزینه های خوراکی، فضای مسکونی، ارتباطات، آموزش عمومی، بهداشت همگانی، آرامش، عمومی، حمل ونقل شهری و هوای مساعد (آسایش، ۱۳۸۰: ۱). رویکرد اجتماعی در سال ۱۹۹۷ در بیانیه آمستردام از سوی ۷۴ نفر از متخصصین حوزه های سیاست گذاری اجتماعی، جامعه شناسی، علوم سیاسی حقوق و اقتصاد مطرح گردید و به سرعت توسعه یافت (Philips, 2006: 176). امروزه شاید به لحاظ تئوریک و عملیاتی مهمترین عنصر کیفیت زندگی اجتماعی باشد. این رویکرد را می توان به عنوان یک بازنگری انسانی در مطلوبیت گرایی و ارزیابی کیفیت زندگی بر اساس درآمد و ثروت به شمار آورد که درون مایه اصلی آن امکانات و توانایی های مالی و روابط اجتماعی است در این چارچوب کیفیت زندگی عبارت است از دامنه ای که شهروندان قادر به مشارکت در زندگی اجتماعی و اقتصادی جامعه شان، تحت شرایطی هستند که بهزیستی و توانایی بالقوه آنها بهبود می یابد. کیفیت اجتماعی که از سوی شهروندان تجربه می شود مبتنی بر شرایط زیر است: (فیتر پتریک، ۱۳۸۵: ۴۶).
الف: تأمین اجتماعی – اقتصادی: دامنه ای است که در آن افراد از منابع کافی بر خوردارند که این امر به دستاوردهای اقدامات حمایتی جامعه، نظام ها و مؤسسات اجتماعی به عنوان زمینه ای برای اجرای فرایند خود-تحققی افراد بستگی دارد.
ب: ادغام اجتماعی: دامنه ای است که افراد می توانند به نهادها و روابط اجتماعی دسترسی داشته باشند. ادغام اجتماعی با اصول برابری و انصاف و علل ساختاری آنها ارتباط دارد و دغدغه اصلی آن در واقع عنصر شهروندی است که در حوزه های حقوق شهروندی، بازار کار، خدمات خصوصی و عمومی و شبکه های اجتماعی مشارکت داوطلبانه دارد.
پ: همبستگی اجتماعی: نیز ویژگی ایست مبتنی بر هویت ها، ارزش ها و هنجارهای مشترک که از یک سو با انسجام به عنوان پایه ای برای هویت های جمعی ارتباط دارد و از سوی دیگر با فرایندی که شبکه های اجتماعی و زیر ساخت های اجتماعی این شبکه ها را ایجاد و پشتیبانی می کند، در ارتباط است. همبستگی اجتماعی حوزه هایی همچون اعتماد، ارزش ها و هنجارهای همگانی، شبکه های اجتماعی و هویت را در بر می گیرد.
ت: توانمندی اجتماعی: به عنوان عامل چهارم محدوده ای است که در آن قابلیتهای شخصی افراد توانایی فعالیت آنها از طریق روابط اجتماعی ارتقاء می یابد. توانمندی اجتماعی در واقع عبارت است از تحقق فعالیت ها و شایستگی های انسان در خصوص مشارکت کامل در فرآیندهای اجتماعی، اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی. تاکنون سه نوع توانمندی شناسایی شده است:
۱- توانمندسازی شخصی: شامل دانش مهارت و تجربه هایی که منجر به عزت نفس و خود شکوفایی فرد می گردد.
۲- توانمند سازی اجتماعی: که روابط شخصی، واسطه ای و رسمی را در بر می گیرد.
۳- توانمندسازی سیاسی: که دستیابی به فرایند های تصمیم گیری و اطلاعات و منابع مربوط می شود.
رویکرد کیفیت اجتماعی نسبت به سایر رویکردها واقع بینانه تر است و حتی اگر ساختار آن را هم نادیده بگیریم کنار هم آمدن امنیت اجتماعی- اقتصادی ادغام اجتماعی، همبستگی اجتماعی و توانمندسازی به عنوان مراحلی در توانمند ساختن شهروندان برای مشارکت، تحت شرایطی که منجر به ارتقاء سطح رفاه و توانایی آنها می شود نوعی اعتماد در رابطه با فهم عمومی از کیفیت زندگی را هم برای افراد و هم برای جوامع به همراه خواهد داشت (philips,2006 :184).
۲-۵-۲-۵- رویکرد اقتصادی
کمپل و دیگران (۱۹۷۶) مقایسه ای را در مورد شرایط زندگی مردم قبل و بعد از جنگ جهانی دوم ارائه کردند. با در نظر گرفتن دشواری های قبل و حین جنگ جهانی دوم و سال های پس از آن شاهد افزایش چشم گیر در میانگین استاندارد زندگی مردم بود. با این وجود در همان زمان مردم آمریکا شاهد کاهش امنیت فردی، قوام خانوادگی و افزایش سوء مصرف مواد، قتل و بی ثباتی سیاسی بودند. که اتکاء محض به اندازه گیری های پولی- اقتصادی به تنهایی نمی تواند بازگو کننده مناسب سطح کیفیت زندگی و یا سطح رضایتمندی مردم باشد. آگاهی از نبود یک رابطه کامل مستقیم بین شاخص های اقتصادی و میزان رضایتمندی از زندگی، پژوهشگران را برای جستجوی سایر اندازه های غیر پولی که بتوانند برآورده کننده بهتر میزان رضایتمندی عمومی جمعیت باشد، تشویق نمود (Campbell & et al,1976: 49). در میان نظریه پردازان این رشته لیو (۱۹۷۶) فردی است که تلاش کرده است مفهوم زندگی را در چارچوب کلی نظریه تولید وارد تحلیل های اقتصاد خرد کند تلاش های دیگری که به تفصیل درحوزه نظریه های اقتصادی بر کیفیت زندگی صورت گرفته است مربوط می شود، کارجاستر و همکارانش(۱۹۸۱)که به دنبال پل زدن میان شکاف در شیوه تفکر اقتصاد دانان درباره احساس بهزیستی مادی و شیوه تفکر دیگر عالمان اجتماعی نسبت به این امر بوده اند (schuessler & Fisher,1985 :49-129).
۲-۵-۲-۶- رویکرد بوم شناسی
واژه بوم از ریشه لاتین (oikos) به معنی خانه یا محل زندگی گرفته شده است. بوم شناسی نیز به معنای مطالعه موجود زنده در محل زندگی یا محیط اطرافش. در واقع علم بوم شناسی امروزی پیشرفت خود را مدیون تلاش های طبیعت دانان سده ۱۸ و ۱۹ می داند و گیاهان و جانوران دنیا را به گروه های اصلی چون اجتماعات زیستی و … که بر حسب شرایط اقلیمی محل زندگی شان به وجود آمده اند، نامیده اند و ویژگی هایی چون رقابت، کنام (رقابت مسالمت آمیز)، توالی، تجمع، تحرکات و قلمروگرایی (فضای داخلی و…) و… را داراست. بوم شناسان بر این باور هستند که نوسانات یک جمعیت بیش از اینکه تحت تاثیر عوامل داخلی جمعیت باشد، تحت تاثیر عوامل موثر در کل بوم سازندگان قرار دارند. تغییرات تراکم گونه ها با ایجاد تغییر در زنجیره های غذایی همراه بوده و نهایتا در گردش مواد غذایی موثر است. شولتز (۱۹۶۹) فرضیه نوسان جمعیت، تحت اثر تغییرات مواد غذایی در توندرا ارائه داد (امبرین،۱۳۷۷: ۲۱۹-۲۳۳). جامعه شناسی آمریکایی در سالهای پایانی سده ۱۹در دانشگاه شیکاگو در حال شکل گرفتن بود. درواقع گشایش این دانشگاه در سال۱۸۹۲ با کمک های قابل توجهی از جانب خانواده راکفلر انجام گرفت. این زمانی مناسب برای توسعه جامعه شناسی به عنوان یک رشته مستقل بود. برخلاف دانشگاه های شرق آمریکا که تابع سنت های خاصی بودند این دانشگاه جدید می توانست بخش های گوناگونی از جمله جامعه شناسی را بدون هیچ مانعی از نظر بودجه و یا قوانین تاسیس کند. جامعه شناسی در دانشگاه شیکاگو با تأکید بر بوم شناسی شکل گرفت. بوم شناسی هم به طور کلی بر نحوه توزیع فعالیت های اجتماعی(کیفیت زندگی) در فضا و زمان تاکید دارد. با بهره گرفتن از دیدگاه بوم شناسان دو موضوع توزیع فعالیتها در فضا و زمان و نحوه توزیع که چگونه بر تجربه اجتماعی افرادی که در معرض آن قرار دارند تأثیر می گذارد، دارای اهمیت می باشد. پارک به عنوان پایه گذار مکتب بوم شناسی کوشش کرد تا تشبیهی میان محیط طبیعی و محیط اجتماعی برقرار سازد. مفاهیم اصلی بوم شناسان: همزیستی، رقابت، تعادل طبیعی، انطباق با محیط زیست و… می باشد. پارسنز از بوم شناسان دیگر در زمینه محیط اجتماعی بیان می دارد که کنش های اجتماعی در محیط شکل می گیرد. نخستین محیط، محیط فیزیکی است. محیط فیزیکی واقعیت عینی و برون ذهنی است که انسان ها از طریق آن با محیط فیزیکی در ارتباط هستند (Parsons,1951: 431). مکتب تضاد کیفیت زندگی را حاصل ساختارهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جامعه طبقاتی می داند. این مکتب بر خلاف کارکردگراها که اساس جامعه را بر توافق و تعادل می بیند، جامعه را به عنوان عرصه تضادها و مبارزات دانسته است و اصل رقابت و تضاد می باشد. هرچند مکتب تضاد به روشنی به کیفیت زندگی نمی پردازند اما کیفیت زندگی را معلول ساختارهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جوامع طبقاتی می داند. جامعه بالا دست و فرودست در معرض ستیز طبقاتی و نارضایتی و بروز نوع خاصی از کیفیت زندگی قرار می دهد (محسنی تبریزی،۱۳۷۰: ۱۱۲). از نظر کالمن وقتی می توان گفت که یک کیفیت عالی برای زندگی وجود دارد که امیدهای فرد با تجارب او تطابق داشته باشد و حالت عکس هم وجود دارد کیفیت پایین زندگی وقتی است که امیدها با تجارب همخوان نشود. با توجه به نظر کالمن می توان شیوه زندگی فرد را با مخالفت کردن با آرزوها بهبود بخشید و همچنین گاهی لازم است برخی آرزوها را حذف کنیم تا فاصله بین آنچه تجربه شده و آنچه انتظار می رود، کم گردد. گودمن بر این باور است که دو عامل بر کیفیت زندگی موثر است؛ عامل اول را ابزاری و عامل دوم را ارتباطی ذکر کرده است که انعکاس کننده کیفیت ارتباط بین فردی است. این دو عامل مشابه نیازهای مردم و دیدگاه مازلو یعنی نیاز به امنیت و نیاز به تعلق داشتن می باشد (مختاری و نظری،۱۳۸۹: ۱۰۵-۱۲۲). بوم شناسی از این نظر به کیفیت زندگی مربوط می شود:
هر دو به محیط بستگی دارند.
امنیت اجتماعی و اقتصادی در هر دو تاثیر گذار و تاثیر پذیر است.
اصل تنازع بقا و رقابت برهان مشترک آنهاست.
توزیع فعالیتها در فضا و زمان و نحوه توزیع، بنیان اتصال آنهاست.
۲-۵-۳- ابعاد کیفیت زندگی شهری
طبق نظر شالوک، ابعاد کیفیت زندگی به مجموعه ای از عوامل ارجاع دارد که احساس بهزیستی شخصی را به وجود می آورند (Schalock, 2004: 205). بر این اساس اکثر پژوهشگران در این زمینه معتقدند که ابعاد کیفیت زندگی شامل ابعاد فیزیکی، اجتماعی، روانشناختی، محیطی و اقتصادی است. در بعد فیزیکی، پرسش های مربوط به ابعاد جسمانی انسان، شامل قدرت، انرژی و توانایی انجام فعالیت های روزمره و خود مراقبتی و همچنین علائم بیماری مانند درد، مورد تفسیر و سنجش قرار می گیرند. در بعد اجتماعی، احساس بهتر بودن و کیفیت ارتباطات افراد با خانواده، دوستان، همکاران و اجتماع تبیین می شود. این در صورتی است که در بعد روان شناختی بیشتر نشانه های روانی شامل اضطراب، افسردگی، ترس و میزان محرومیت نسبی سنجیده می شود. در بعد محیطی، کیفیت محیط پیرامون زندگی بشر برای زیست مورد واکاوی قرار می گیرد؛ و در بعد اقتصادی مؤلفه هایی چون میزان رضایت از درآمد، نوع شغل و یا رضایت شغلی ارزیابی می شوند (دهداری، ۱۳۸۱: ۴۰).
شکل ۲-۲- ابعاد کیفیت زندگی