این وضع حتی دیر زمانی پس از ظهور قشر روحانیون نیز ادامه داشته است . (همان،۱۳۷۷،۲۷)
در اساطیر شاعران پیوسته وقایع را ساده وبی شاخ وبرگ می کنند ؛بعضی خدایان را که کمتر شناخته اند ویا مجهورند از قلم می اندازند واساطیر ان خدایان را که برجسته تر وجدیدترند منسوب می دارند ؛کارها وانگیزه کارها را منطقی تر می نمایانند بدین گونه به آنها ،دقت وصراحت می بخشند ؛وخاصه وقایع اساطیری پراکنده را به هم می پیوندند وبدینسان دوره های اساطیری می سازند . (ستاری،۱۳۷۷،۲۱)
در سده بیستم نظریه های متکی بر مطالعات دینی درصدد بر امدند تا با برقراری آشتی میان دین وعلم واسطوره وعلم را آشتی دهند .به منظور برقراری این آشتی دوخط مشی اصلی دنبال می شد .خط مشی نخست موضوع دین بود واستدلالشان این بود که دین با جهان طبیعی سروکاری ندارد از این رو دین از هر گونه تعدی از سوی علم مصون می ماند (فرنودفر ،۱۳۸۹،۸۵)
خط مشی دوم در پی آن بود تا پدیده ظاهرا سکولار را به پدیده دینی ارتقا بخشد .اسطوره به عنوان یک پدیده سکولار که به پدیده دینی ارتقا یافته دیگر به داستان های مشخصاًدینی کهن محدود نمی شود براین اساس اسطوره های مدرن علنا سکولاری هم وجود دارند (همان،۱۳۸۹،۸۵)
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
خط مش سوم نیز وجود دارد که اسطوره های سکولار را جایگزین اسطوره های دینی می کند .این خط مشی با جدا کردن اسطوره از دین مانع از آن می شود که اسطوره به سرنوشت دین دچار شود.(همان ،۱۳۸۹۸۶)
۴-۱-۱۳-اسطوره وتاریخ :
ما نمی دانیم که در تاریخ بشریت ،نخستین بار ،چه زمانی کنجکاوی عقلانی نوع بشر ؛ظهور کرده است ؛این تاریخ بی گمان در دمه قرون ناپیداست .در واقع باید خاطر نشان ساخت که قصه توجیهی وطبیعه اسطوره ،از کهن ترین انواع یا گونه های ادبیات مردمی ومردم پسند به شمار می روند (ستاری ،۱۳۷۷،۴۵)
در یونان بررسی وتوجیه اسطوره های کهن ،تنها در عصر خردورزان بزرگ وخاصه سقراط آغاز شد .هم از اینرو پیش از قرن ۱۷میلادی به اساطیر یهود ومسیح نپرداخته اند ؛اما شایان ذکر است که ادیان اسلام وهندو اینگونه پژوهش را بدیده قبول نمی نگرند (ستاری ،۱۳۷۷،۳۳)
اما از مقدمات کمرنگ اسطوره شناسی علمی در یونان عصر فلاسفه یونی وسقراط تا اسطوره شناسی در دوران ما فاصله بسیار است بنابراین طبیعه در یونان باستان ،تنها دو روش تعبیر وتفسیر اساطیر می بینیم ۱-روش تمثیلی ۲-روش اوهمریستی
۴-۱-۱۴-اسطوره وعلم :
اسطوره چون علم ثمره عقل است ،هر چند که چون هنر پذیرای بعضی تاثیرات هیجانی نیز هست .اسطوره چون علم می کوشد تا علت چیزها را بداند واساسا وذاتا توجیهی است .فرق اسطوره با علم این است که اسطوره به تخیل بسی بیش از مشاهده بها می دهد ؛اما در تحول ذهن بشر ،مقدم بر علم است که جایگزین اسطوره می شود ،همانگونه که روش کاملتری جای روشی را که دیگر رضایت بخش نیست ،می گیرد (ستاری ،۱۳۷۷،۵۱)
رویکردی که در مقابل اسطوره زدایی است آن است که اسطوره به لحاظ علمی قابل اعتماد است ،چرا که آن علم (علم مدرن )است .چه بسا نوعی در کار نبوده که یکه وتنها از پس گرد آوری تمام انواع موجودات زنده برآمده باشد وآنها را درکشتی چوبی انچنان محکمی که می توانسته در برابر شدیدترین طوفان ها تاب بیاورد ،زنده نگاه داشته باشد ؛اما به طور قطع طوفان عالم گیری رخ داده است .بنابراین آنچه اسطوره می نامند صادق است چرا که از حیث علمی مورد تایید است این رویکرد در مقابل اسطوره زدایی است که اسطوره را از علم جدا می کند .(فرنودفر ،۱۳۸۹،۳۳)
اسطوره هر چند به عنوان تبیینی برای عالم به شمار می رود اما دیگر در مقام تبینی در هیات اساطیری نیست بلکه به عنوان نوع کاملا مستقلی از تبیین لحاظ می شود بنابراین مسئله نه به اعتبار علمی اسطوره ها بلکه بر سر سازگار ی اسطوره با علم است (همان ،۱۳۸۹،۳۵)
۴-۱-۱۵-اسطوره ورویا :
می گویند که رویا فرآورده فردی است ،حال آنکه اسطوره ،عصاره روح قوم است وبنابراین قیاس آن دو وجهی ندارد ومردود است .رفع این ایراد آسان است حتی اگر رویای ناشی از هیجانات آدمی خاص باشد ،هیجاناتی وجود دارند که علی العموم انسانی اند ومتعلق به تمام نوع بشر واینگونه هیجانات در خوابهایی مجال نمود می یابند که فروید آنها را نوعی (typique)نامیده است .فروید توانست آبشخور این دسته از رویاها را که بعضی آرزوهای ما به الاشتراک نوع بشر است ،کشف کند ونشان دهد همان آرزوها ،بنیانگذار برخی اساطیرند .(ستاری ،۱۳۷۷،۶۶)
بنابراین خوابهای نوعی ،حاوی آرزوهایی است که ما در حالت بیداری وهشیاری به آنها اعتراف نمی کنیم اما در خواب شبانه این آرزوهای سری بیان می شوند .این آرزوهای مشترک میان بسیاری مردم ویا همه آنان را در اسطوره ها باز می یابیم .(ستاری ،۱۳۷۷،۷۳)
۴-۱-۱۶-اسطوره وادبیات :
رابطه میان اسطوره وادبیات اشکال متفاوتی داشته است بارزترین شکل این رابطه بکارگیری اسطوره در آثار ادبی بوده است .موضوع متداول در درس های ادبی دنبال کردن چهره ها رخدادها وموضوعات کلاسیک در ادبیات مغرب زمین است که البته این امر با اباء کلیسا آغاز شد که در عین منازعشان بت پاگانیسم از اسطوره های کلاسیک بهره می گرفتند .بعدها این کار از طریق کسانی نظیر پتراک ،دانته و…دنبال شد این امر در مورد اسطوره های موجود در کتاب مقدس نیز اتفاق افتاد .هر دو گروه از این اسطوره ها به نحو ظاهری یا به نحو نمادین قرائت شدند از نو سازمان یافتند ویا باز آفرینی شدند .این اسطوره ها در تمامی هنرها ،از جمله موسیقی وفیلم به چشم می خورد (فرنودفر ،۱۳۸۹،۱۳۸)
۴-۱-۱۷-اسطوره به مثابه داستان :
جنبه اسطوره به مثابه ادبیات ،تمرکز بر یک خط سیر مشترک داستانی است . (همان ،۱۳۸۹،۱۴۵)
تایلور وفریزر براین باورند که اسطوره تبیین علی از حوادثی است که غالبا به طور تصادفی ،صورتی از داستان به خود می گیرد توازی اسطوره با علم ،متضمن کم ارزش جلوه دادن قالب داستان وبا ارزش جلوه دادن محتوای تبیینی است . (همان ،۱۳۸۹،۱۴۶)
از نظر تایلور اسطوره همه چیز است جز ادبیات ومواجه اسطوره به مثابه ادبیات به معنای سطحی کردن اسطوره وتبدیل کردن حقیقت توصیفی آن به توصیفات پر طوطراق شاعرانه است . (همان ،۱۳۸۹،۱۴۷)
۴-۱-۱۸-اسطوره وموسیقی :
همانگونه که نمی توان یک قطعه موسیقیایی را به صورت رشته پیوسته فهم کرد در مورد اسطوره نیز همینگونه است .اگر اسطوره را چون رمان یا مقاله روزنامه بخوانیم ،یعنی سطر به سطر واز چپ به راست ،از فهمش عاجز خواهیم بود .زیرا باید اسطوره را چون کلیتی دریافت وتوجه داشت که معنایش در توال وتسلسل حوادث نیست ،بلکه ،اگر بتوان گفت ،در مجموعی از حوادث است ،حتی اگر این حوادث در زمان های مختلف داستان ذکر شوند .بنابراین لازم است اسطوره را اندکی بسان یک قطعه موسیقی که ارکستر می نوازد خواند ،یعنی نه حامل به حامل ،بلکه با درک این معنی که باید تمام یک صفحه را دریافت ومد نظر داشت وآنچه در نخستین حامل ،بالای صفحه نوشته شده با مطالعه عناصری که در زیرش ،روی حامل دوم وحامل سوم وغیره آمده اند ،معنی پیدا می کند ومعنای این سخن این است نه تنها باید از چپ به راست خواند بلکه باید به طور عمود از بالا به پایین نیز خواند (ستاری ،۱۳۷۷،۲۰۴)
۴-۱-۱۹-اسطوره وفلسفه :
دیدگاه های مربوط به رابطه میان فلسفه واسطوره از تنوع زیادی برخوردار است که این دیدگاه ها عبارتند از :
اسطوره جزئی از فلسفه است ،اسطوره فلسفه است وفلسفه اسطوره است ،اسطوره از دل فلسفه برمی آید وفلسفه از دل اسطوره بر می آید. اسطوره وفلسفه مستقل از یکدیگرند ،اما هر دو کارکرد یکسانی دارند تایلور وفریزر اسطوره وعلم را به یک نحو ذیل فلسفه گنجاندند این در حالی است که دیدگاه لوی برول در واکنش به آنها اسطوره را در تقابل با علم وفلسفه قرار داد (فرنودفر ،۱۳۸۹،۷۰)
۴-۱-۲۰-اسطوره ومناسک :
مطابق با نظریه اسطوره ومناسک یا همان نظریه اسطوره ومناسک گرا ،اسطوره امری قائم بالذات نیست ،بلکه در پیوند با مناسک است .براین اساس اسطوره نه یک بیان یک فعل است .افراطی ترین تقریر این نظریه مبنی برآن است که تمامی اسطوره ها ملازم مناسک وتمامی مناسک نیز ملازم اسطوره ها هستند .وبنا به اظهارات متعادل تر این نظریه ،برخی از اسطوره ها می توانند بدون مناسک سر کنند وبرخی از مناسک نیز بدون همراهی اسطوره ها قادرند به حیات خود ادامه دهند ویا اینکه اسطوره ومناسک ممکن است اساسا از آغاز با یکدیگر مرتبط باشند اما بعدها مسیر جداگانه ای در پیش می گیرند ویا چه بسا اسطوره ها ومناسک به طور مجزا ظاهر می شوند اما متعاقباً به هم می پیوندند .صرف نظر از اینکه چه پیوندی میان اسطوره ومناسک برقرار است ،نظریه اسطوره –مناسک گرا به لحاظ تمرکزش بر این پیوند ،هم با نظریه های دیگر مربوط به اسطوره وهم با سایر نظریه های مربوط به مناسک فرق دارد (فرنودفر ،۱۳۸۹،۱۱۰)
۴-۱-۲۱-اسطوره وجامعه :
اسطوره برای اثبات حقانیت وتضمین قدرت وواقعیت قداست آیین وتشریفات وبا قاعده ای اجتماعی یا اخلاقی وضع شده است اسطوره ها مردم عوام را مجاب می کنند که مثلا طبقه های اجتماعی را به رسمیت بشناسد ،بدین ترتیب که اعلام می دارند طبقه های اجتماعی در زمان های بسیار دور وضع شده اند وبه همین معنا به جاوشایسته اند . . (همان ،۱۳۸۹،۲۱۴)
اسطوره های اجتماعی می گویند ،این را انجام بده چرا که همواره پیش از این انجام شده است در مورد پدیده های طبیعی فرد از اسطوره منفعت می برد ؛اما در پدیده های اجتماعی ،خود جامعه ذی نفع است . (همان ،۱۳۸۹،۲۱۴)
اگر هیچ اسطوره مدرنی درباره پدیده های طبیعی نداشته باشیم ،اما کماکان اسطوره های مدرن درباره پدیده های اجتماعی وجود دارد .اگر حتی این اسطوره ها هم بر جای نمانند ایدئولوژی ها جای آنها را می گیرند . (همان ،۱۳۹۸،۲۱۵)
۴-۱-۲۲-چگونگی تجلی اسطوره ها در آثار ادبی
سخن از اسطوره (myth) است. پدیده ای که در ادبیات ملل مختلف وجود دارد. امروزه معنا و مفهوم اسطوره چندان متناسب با گذشته نیست. در کلام بزرگانی چون مولوی، فردوسی عنصر اسطوره شفافیت ویژه ای دارد. اسطوره در اصطلاح آیینه روح بشر است و تجلی حقایق انسانی که در طول تاریخ ادامه دارد. انسان هماهنگ و متناسب با زمان خود اسطوره سازی می کند. اسطوره حاصل تجربه بشر در طول تاریخ است که نسل به نسل انتقال یافته است. اساطیر همواره برای مقصود و هدفی معین ساخته می شوند.
شاعر و نویسنده با بهره گیری از پایه اسطوره فرهنگ گذشته را بازآفرینی می کند، اسطوره ها می توانند برگرفته از حقایق تاریخ یا برگرفته از چهره های افسانه ای باشند.
«اگر با دقت به مطالعه تاریخی بپردازیم، خواهیم دید که مسأله هویت و ذهنیتی که ایرانیان برای خودشان قائل می شدند، در قالب همان داستان های اسطوره ای قبل از اسلام وجود داشت. یکی از عوامل مهم تداوم بخش تاریخ سیاسی، دولت و فرهنگ ما ایرانی ها وجود این اسطوره ها بود.» (احمدی ،۱۳۸۳،۳۱۹۵)
اساطیر بیانگر الگوهای برتر و انسان های آرمان گراست. شاخص ترین شخصیت های اسطوره ای جنگاوری، رویین تنی و آرمان گرایی آنهاست.
«یکی از خصایص اسطوره این است که در آن همچون مدینه فاضله، بشر دنیایی برتر و بالاتر از این دنیا می جوید.» (اردلان جوان ،۱۳۶۸،۴۸)
اگر به تاریخ ایران نوشته مورخان اولیه عرب پس از اسلام نگاه کنیم، همه این بحث ها وجود دارد.لازم به ذکر است که اسطوره ها را نمی توان بدرستی تجزیه و تحلیل کرد، زیرا آنچه درباره اسطوره ها نوشته اند گاهی جنبه اغراق و چاپلوسی محض دارد تا حقیقت جویی. گرچه می توان جنبه اخلاقی آنها را از خلال ادبیات گذشته باز شناخته و در زمینه درست موارد آن به داوری پرداخت، اما این کار به مطالعه عمیق بستگی دارد، در غیر این صورت چگونه می توان به مطالب افسانه ای اعتماد کرد که گاهی خود نویسندگان هم به آن اعتمادی نداشته اند. چیزی که یک اسطوره را ارزشمند جلوه می دهد، شناخت و استخراج ویژگی های واقعی آن و تطبیقش با باورها و اعتقادات جامعه است.
اسطوره های ملی هر منطقه می تواند بر ادبیات آن کشور نقش سازنده یا مخرب داشته باشد، آن هم وابسته به شرایط و عواملی است که اگر بینش و دید درستی از آن نباشد تمام اقشار آن ملت را دچار آسیب می کند. اگر ادبیات را آیینه ای تصور کنیم اسطوره تصویر آن است که فرهنگ جامعه را نشان می دهد و بازتاب تجربه و روایت تاریخی مردم در طول سالیانی است که آنها به ارث برده اند.
«اسطوره ها پاره ای از بدنه تخیل و تفکر انسان است. اسطوره ها در هر قومی به گونه های مختلف تجلی یافته و تکوین می پذیرند.»
شالوده ادبیات هر ملت اساطیری است که بسیاری از آنها از گزند فراموشی رهایی یافته است. در ملل اساطیری وجود دارد که در اساس آن با هم مشترکند. امور دقیقی را در حیات ملل می توان یافت که از امید، آرزو، غم، درد، شادی و ترس مشترک سرچشمه گرفته است که می تواند عرصه گسترده ای را برای شناخت چهره ملل مختلف باز کند.در طول تاریخ، ملت ها قهرمان خواسته اند و با این قهرمان ها اسطوره سازی کرده اند، ولی معلوم نیست این قهرمانی ها طبق میل توده مردم انجام گرفته باشد. اسطوره ای را مردم می پذیرند که فرضیه اش را هم پذیرفته باشد. اسطوره سازی زمان و شرایط خاص خود را می طلبد تا باعث رشد تمدن و فرهنگ ملی شود، نه موجب رکود و شکست آن. فردوسی از رستم قهرمانی را می سازد که در سالهای بعد به اسطوره تبدیل می شود. اسطوره هایی که رنگ سیاسی و زندگی روز سیاسی را می نمایاند مانع انحلال فرهنگ و هویت ملی می شود.
مارزولف (خاورشناس و مردم شناس آلمانی) می گوید:
«شاهنامه در تاریخ اسطوره ای ایران کوشیده است و نقش بنیادی را در اتحاد ملی ایرانیان ایفا کرده است.»(اولریش مازولف،۱۳۸۰،۳۰)
اسطوره ها گاهی رنگ تاریخی به خود می گیرند و برای توصیف اهمیت کار شخص اسطوره ای بکار می رود و گاهی به صورت منظومه های حماسی و زمانی برای بیان مراسم مذهبی پدید می آید. در ایران نیز اساطیر و افسانه هایی در دست است که به وسیله آنها به شخصیت ملت پی برده می شود. منزلت هر اسطوره در زمان و مکانی که می زیسته مشخص می شود. انسان هماهنگ و متناسب با زمان خود اسطوره سازی می کند. میلر «نویسنده انگلیسی» می گوید:
«تاریخ های ملی عناصری از اسطوره ها دارند، به طوری که تحولات را به روش خود تفسیر می کنند و به برخی از تحولات شاخ و برگ می دهند و از اهمیت برخی می کاهند.»(میلر دیوید ،۱۳۸۳،۴۴)