روان کاوان امروزی به اهمیت فرایندهای شناختی واقفند. اریک اریکسون نیز که برای خود (ego) و عملکرد شناختی، خودمختاری بیشتری را قایل شد، از اهمیت فرایند های شناختی آگاه بود. روانشناسان انسان گرا مانند مزلو و راجرز به برداشت ها یا ادراک ها، یعنی نحوه ای که تجربیات خود را ارزیابی و به صورت ذهنی پردازش می کنیم پرداختند. آدلر خود خلاق را را مطرح کرد که از برداشت یا تعبیر تجربه ما حاصل می شود. نظریه پردازان یادگیری اجتماعی نیز به فرایندهای شناختی متوسل می شوند. تفاوت بین این رویکردها با نظریه شناختی جورج کلی[۷۱] به شخصیت در این است که کلی سعی کرد تمام جنبه های شخصیت، از جمله عناصر هیجانی آن را بر حسب فرایندهای شناختی شرح دهد (شولتز، ۱۳۸۹).
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
۲-۲-۲-۲-۴- رویکرد رفتاری[۷۲]
تداعی گرایی به آن دسته از نظریه های روانشناختی اطلاق می شود که در آن فرایند یادگیری به عناصر وابسته به یکدیگر تبدیل می شوند. کردارها و یا اندیشه ها فقط به این سبب در ذهن و خاطر یا رفتار ما متجلی می شوند که در تجربه های پیشینما با یکدیگر پیوند یافته اند (پارسا، ۱۳۹۰).
در رفتارگرایی جایی برای نیروهای هشیار و ناهشیار وجود ندارد، لذا در رویکرد رفتاری شخصیت به شرایط درونی، مانند اضطراب، سایق ها، انگیزه ها، نیازها یا مکانیزم های دفاعی یعنی فرایند هایی که اغلب نظریه پردازان شخصیت به آن ها متوسل شده اند اشاره نشده است. به نظر رفتارگرایان ، شخصیت جز تجمع پاسخ های آموخته شده به محرک ها، یعنی مجموعه رفتارهای آشکار یا نظام های عادت نیست و به چیزی اشاره دارد که بتوان آن را به طور عینی مشاهده و دست کاری کرد.این رویکرد به نیازها، انگیزه ها یا مکانیزم های دفاعی توجهی ندارد بلکه تنها بر رفتار تمرکز دارد (داود آبادی،۱۳۸۵).
۲-۲-۲-۲-۵- رویکرد انسان گرایی[۷۳]
انسان گرایی نظام فکری است که به موجب آن تمایلات و ارزش های انسان در درجه اول اهمیت قرار دارند. رویکرد انسان گرایی به شخصیت، بخشی از جنبش انسان گرایی در روانشناسی است که در دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ شکوفا شد و این روزها نیز بر روانشناسی تأثیر دارد. هدف طرفداران این جنبش این بود که روش ها و محتوای اصلی روانشناسی را تغییر دهند. این روانشناسان با روان کاوی و رفتار گرایی مخالفت کرده و معتقد بودند که این سیستم ها برداشت بسیار محدود و تحقیر آمیزی به انسان از ماهیت انسان ارائه داده اند. آن ها بر خلاف فروید و کسانی که از سنت روان کاوی پیروی می کردند، توانمندی ها و امتیازات انسان را بررسی کردند و رفتار انسان را در بهترین (نه بدترین حالت) مورد کاوش قرار دادند.روانشناسان انسان گرا تصور می کردند که روانشناسان رفتاری در نگرش خود تنگ نظر و بی ثمر هستند. زیرا نیروهای هشیار و ناهشیار را انکار کرده و صرفا روی مشاهده عینی رفتار آشکار تمرکز می کنند. اما روانشناسی از نوعی که بر پاسخ های شرطی به محرک ها استوار است، انسان ها را اندکی بیش از آدم واره های ماشینی توصیف می کند که به صورت از پیش تعیین شده به رویدادها واکنش نشان می دهند. روانشناسان انسان گرا با این دیدگاه به مخالفت پرداختند و معتقد بودند که انسان ها موش های سفید بزرگ یا کامپیوترهای کند نیستند. رفتار انسان به قدر پیچیده است که نمی توان آن را با روش های رفتاری توجیه کرد.
نظریه های انسان گرایان بر توانمندی ها و آرزوهای انسان و اراده آزاد هشیار، و تحقق یافتن استعدادهای او تأکید می کنند. آن ها برداشتی دلپذیر و خوش بینانه از ماهیت انسان ارائه می دهند و انسان ها را به صورت موجودات فعال و خلاقی توصیف می کنند که در حال رشد و خودشکوفایی[۷۴] هستند.
افرادی مانند آبراهام مزلو[۷۵] و کارل راجرز[۷۶] از نظریه پردازان این رویکرد هستند (شولتز، ۱۳۸۹).
۲-۲-۲-۲-۶- رویکرد تحلیل عوامل
در ابتدای سده بیستم زیگموند فروید بر تجارب پنج سال اول عمر انسان به عنوان پایه گذار ویژگی های شخصیتی پس از آن تأکید دارد در حالی که پیشگامان نظریه شخصیتی وجود گرا و انسان گرا خلاف این فکر می کنند. این فرایند با انقلاب سومی در حوزه شخصیت شناسی روبرو شد. در واقه نظریه عاملی شخصیت بر اهمیت تأثیر فرایند رشد، شرایط متفاوت محیطی در توسعه و رشد ویژگی های فردی و انگیزش و نیازهای روزمره برای بروز ویژگی های شخصیتی تأکید دارد. به نظر می رسد که بهترین رویکرد در ارزیابی شخصیت بررسی وضعیت کنونی فرد است. پس از آن به کارگیری دیدگاهی هوشمندانه است که وضعیت کنونی شخصیتی ناشی از فرایند رشد فردی را با نیازهای کنونی در زمینه از به هم تنیدن ویژگی ها می توان تعداد بی شماری از انواع شخصیت را ارائه کرد. به هر صورت در روانشناسی امروزه دیدگاه های نه چندان متعدد اما متفاوتی از شخصیت وجود دارد. یکی از رویکردهایی که نزد اهل فن از مقبولیت نسبی برخوردار است، نظریه عاملی شخصیت است (شایق، ۱۳۸۷).
در گذار تاریخی گسترش این رویکرد به شخصیت، عوامل زیر ساخت شخصیت را صفت[۷۷] یا نشانه نامیده اند، که این صفات، پایه های اصلی شخصیت انسان را تشکیل می دهند و تلاش می کنند که رفتار شخص را با اندازه گیری صفات پیش بینی نمایند. روش علمی انتخاب و اندازه گیری تعداد محدودی از این صفات، تحلیل عاملی است (خسروی، ۱۳۸۴).
تاریخچه نظریه های عاملی به کارهای پژوهشی و بالینی گوردن آلپورت (۱۹۶۷-۱۸۹۷) باز می گردد. او بر این باور بود که ویژگی های شخصیتی، بنیادی ترین واحد های شخصیت هستند که بر پایه ویژگی های سیستم عصبی مرکزی استوارند. این ویژگی قواعدی را برای برخورد فرد با محیط پیرامون او تعیین می کنند که از موقعیتی به موقعیت دیگر تغییر چندانی ندارد. اگرچه کتاب شخصیت آلپورت که به سال (۱۹۳۷) منتشر شد نخستین کار در زمینه عامل شناسی شخصیت است اما کار هانس جی آیزنک (۱۹۹۷-۱۹۱۶) که برگرفته از پژوهش های فیزیولوژیست روسی پاولف بود، بعدها شهرت و محبوبیت بیشتری یافت.
آیزنک از روش تحلیل عوامل برای نشان دادن ویژگی های شخصیتی استفاده کرد. روش تحلیل عوامل بر ضرایب همبستگی بین نشانه های زیرساخت یک عامل، با آن عامل مبتنی است. از سوی دیگر ضرایب همبستگی بین نشانه ها نیز در این محاسبه مورد نظر قرار می گیرد به نقل از ماسپی، ۱۳۹۱).
۲-۲-۲-۳- طرح پنج عاملی شخصیت
نظریه پنج عاملی شخصیت که به پنج عامل بزرگ نیز معروف است از سوی دو روان شناس ساکن ایالات متحده به نام کاستا[۷۸] و مک کری[۷۹] در اواخر دهه ۸۰ میلادی ارائه شد و در اوایل دهه ۹۰ مورد ارزیابی مجدد قرار گرفت.زیر بنای این نظریه در درجه اول کارهای آیزنک بود (شایق،۱۳۸۷).
پنج عامل اصلی یا بزرگ عبارتند از نوروتیسیزم یا روان رنجور خویی، برون گرایی، باز بودن به تجربه، مسئولیت پذیری و توافق.این عوامل مجموعه ای از صفات سازش یافته هستند که می توانند هم به فرد و هم به گروه جهت رسیدن به نیازهای اساسی شان کمک نمایند (گروسی فرشی، صوفیانی، ۱۳۸۶).
مدل پنج عاملی، طبقه بندی جامع از صفات شخصیت است که گرایش به نشان دادن الگوهای منسجم از افکار، احساسات و تمایلات است هرچند که در اصل در ایالات متحده آمریکا شناسایی شده، به نظر می رسد مدل برای توصیف ساختار شخصیتی و در طیف گسترده ای از فرهنگ ها، به کار می رود (گوسلینگ[۸۰]،۲۰۰۳، بهنقل از ماسپی).
از نظر بلوک (۱۹۹۵) عوامل روان رنجور خویی و برون گرایی از تحلیل های کتل گرفته شده و عامل باز بودن به تجربه از تحلیل کاستا و مک کری و عوامل مسئولیت پذیری و توافق از تحلیل واژگان موجود در زبان انگلیسی به دست آمده اند.بر خلاف نظریه آیزنک عوامل پیشنهادی کاستا و مک کری به طور مستقیم با مفاهیم اختلالات روان پزشکی و جنبه های زیستی شخصیت مرتبط نیستند (ماسپی، ۱۳۹۱).
آزمون شخصیتی نئو یکی از آزمون های جامعی است که پنج جنبه یا محدوده اصلی شخصیت و ویژگی های مرتبط با این جنبه ها را می سنجد.این پنج جنبه یا محدوده اصلی که در پنج شاخص آزمون مورد بررسی قرار می گیرند، امکان بررسی جامعی از شخصیت افراد بالغ را فراهم می سازد.این آزمون در سال (۱۹۸۵) از سوی کاستا و مک کری ارائه شد.آزمون شخصیت نئو، در برگیرنده یک الگوی فرضی است که از نتیجه جمع بندی پژوهش ها، با روش تحلیل عوامل بر روی ساختار شخصیت به دست آمده است.شاخص های این آزمون از گسترش و پالایش ترکیبی از منطق کلامی و روش های تحلیل عامل به دست آمده و یافته ها نزدیک به ۱۵ سال مورد پژوهش های گسترده هم بر نمونه های بالینی و هم نمونه هایی از افراد بالغ بهنجار قرارگرفته اند.آزمون ۲۴۰ سوالی نئو وسیله ای برای ارزیابی ویژگی های شخصیتی بهنجار است که توانسته کاربردهای مناسبی در موقعیت های کلینیکی، بالینی و پژوهشی از خود نشان دهد (شایق، ۱۳۸۷). چنان چه که قبلا گفته شد این آزمون دارای پنج عامل یا شاخص اصلی است، در ادامه پنج عامل شرح داده می شود.
۲-۲-۲-۳-۱- روان رنجور خویی (N)
از جمله ابعاد گسترده شخصیت، وضعیت سازگاری، ثبات عاطفی فرد، ناسازگاری و عصبیت یا روان نژندی است. اگرچه متخصصان امور بالینی، بسیاری از انواع ناراحتی های هیجانی از ترس اجتماعی،افسردگی تهییجی (نوعی از افسردگی که توأم با بی قراری است) تا کینه توزی را تفکیک کرده اند، اما بسیاری از مطالعات در این زمینه جنبه های مورد بحث دیگری را نیز نشان داده اند. داشتن احساسات منفی همچون ترس، غم، برانگیختگی، خشم، احساس گناه، احساس کلافگی دائمی و فراگیر مبنای مقیاس روان رنجور خویی را تشکیل می دهند. از آنجا که هیجان مخرب در سازگاری فرد و محیط تأثیر دارند، در زن و مردی که دارای نمرات بالا در N باشند،احتمال بیشتری وجود دارد که دارای باورهای غیر منطقی باشند، قدرت کمتری در کنترل تکانه ها داشته باشند و درجه های انطباق ضعیف تری با دیگران و شرایط فشار روانی را نشان دهد.
همانگونه که از نامش پیداست، بیمارانی که معمولا گرفتار حالت نوروتیک یا عصبیت می شوند، معمولا در شاخص N نمره بیشتری می گیرند. با این حال، شاخص N در آزمون نئو همانند دیگر شاخص های این آزمون، جنبه های شخصیت بهنجار را می سنجد. افراد دارای نمره بالا در این شاخص ممکن است در خطر ابتلا به برخی از اختلالات روانپزشکی باشند. باید توجه داشت که نمره های N نشان دهنده آسیب شناسی روانی نیستند. ممکن است در مواردی نمره های بالایی در این شاخص به دست آید، بدون اینکه اختلال روان پزشکی در فرد تشخیص داده شود. از سوی دیگر باید در نظر داشت که همه مواردی که دارای تشخیص روان پزشکی هستند، ضرورتا نمره بالایی در این شاخص ندارند. به طور کلی، افرادی که نمره های پایینی در شاخص روان رنجور خویی به دست می آورند، از نظر عاطفی افراد باثباتی به شمار می روند. این افراد معمولا آرام، دارای خلقی یکنواخت و راحت بوده و به آسانی می توانند بدون برآشفتگی و مشکل رفتاری با موقعیت های بغرنج و فشار روانی روبه رو شوند (توماس[۸۱]، ۲۰۱۲).
۲-۲-۲-۳-۲- برون گرایی (E)
همان طور که می دانیم، برون گراها افراد اجتماعی هستند، اما اجتماعی بودن فقط یکی از ویژگی های این افراد در شاخص برون گرایی آزمون نئو هست.افزون بر دوست دار دیگران بودن و تمایل به شرکت در اجتماعات و میهمانی ها، این افراد در عمل قاطع، فعال و حراف یا اهل گفتگو هستند. این افراد هیجان و تحرک را دوست دارند و برآنند که به موفقیت در آینده امیدوار باشند. مقیاس های شاخص E نشان دهنده علاقه افراد به توسعه صنعت و کار خود است. در برابر برون گرایان که به روشنی قابل توصیف اند، درون گرایان را به آسانی نمی توان تعریف کرد. در برخی از جنبه ها، درون گرایی را می توان به نبود ویژگی های برون گرایی توصیف کرد.درون گرایان افرادی محافظه کارند، اما نه اینکه دوست داشتنی نباشند، مستقلند، نه اینکه در جمع شاخص باشند، و تک رو هستند، اما تنبل و کند نیستند. درون گرایان معمولا خجالتی و در جایی که ترجیح بدهند، تنها هستند. این نکته بدان معنی نسیت که آن ها دارای اضطراب اجتماعی هستند. سرانجام اینکه هر چند درون گرایان به سر خوشی و فعالی برون گرایان نیستند، اما افراد ناخشنودی نیز نیستند.یکی از ویژگی های برجسته این افراد کنجکاوی است. این افراد علاقه زیادی به پژوهش دارند. این یافته در پژوهش های مرتبط با طرح پنج عاملی شخصیت نشان داده شده است (مک کری و کاستا، ۱۹۸۷ ؛به نقل از حق شناس، ۱۳۹۰).
۲-۲-۲-۳-۳- مسئولیت پذیری یا وجدانی بودن ©
دو ویژگی عمده توانایی کنترل تکانه ها و تمایلات و به کارگیری طرح و برنامه در رفتار، برای رسیدن به اهداف مورد بررسی در شاخص C آزمون نئو قرار می گیرند.
فرد وجدانی دارای هدف و خواست های قوی و از پیش تعیین شده است. باید توجه کرد که افراد انگشت شماری در جهان می توانند موسیقی دان برجسته یا قهرمان ورزشی شوند، بدون اینکه چنین ویژگی داشته باشند. در جنبه های مثبت این شاخص، افراد دارای نمره های بالا در زمینه های حرفه ای و دانشگاهی، افراد موفقی هستند و در جنبه های منفی،نمره بالا همواره با ویژگی ایراد گیری های کسل کننده، وسواس اجباری به پاکیزگی و یا فشار فوق العاده به خود در امور کاری و حرفه ای دیده می شود.
افراد دارای نمره بالا در C افرادی دقیق و وسواسی، وقت شناس و قابل اعتماد هستند.افراد دارای نمره های پایین را نباید افرادی فاقد پایبندی به اصول اخلاقی دانست، بلکه این افراد معمولا دقت کافی را برای انجام کارها از خود نشان نمی دهند، همچنین، در جهت رسیدن به اهداف خود نیز چندان مصر و پیگیر نیستند (مک کری و همکاران، ۱۹۸۶؛ به نقل از حق شناس، ۱۳۹۰).
۲-۲-۲-۳-۴- باز بودن به تجربه (O)
به عنوان یکی از ابعاد اصلی شخصیت، باز بودن به تجربه ها بسیار کمتر از روان رنجور خویی و برون گرایی در نزد اهل فن، شناخته شده است. عناصر تشکیل دهنده باز بودن ( تصورات فعال[۸۲]، حساسیت به زیبایی[۸۳]، توجه به تجربه های عاطفی درونی[۸۴]، و داوری مستقل[۸۵]) اغلب در نظریه ها و ارزیابی شخصیت نقش قابل توجهی را بازی کرده اند و اغلب وحدت این ویژگی ها در یک شاخص مورد نظر قرار گرفته است.
افراد “باز” انسان هایی هستند که در باروری تجربه های درونی و دنیای پیرامون کنجکاو بوده و زندگی آن ها سرشار از تجربه است. این افراد طالب لذت بردن از نظریه های جدید و ارزش های غیر متعارف هستند و در مقایسه با افراد “بسته” احساسات مثبت و منفی فراوانی دارند.
معمولا شاخص O ارتباط مثبتی با هوش دارد و افراد دارای تحصیلات بالاتر نمره بیشتری در این مقیاس می آورند. باز بودن بیشتر با آن جنبه هایی از هوش سر و کار دارد که کمتر در معرض سنجش در آزمون های هوش است که از آن جمله می توان از تفکر واگرا[۸۶] نام برد که با خلاقیت ارتباط نزدیکی دارد. اما باید در نظر گرفت بازبودن، معادل و هم سنگ هوش نیست. برخی از افراد بسیار باهوش، درباره تجربه ها افراد بسته ای هستند و برخی افراد بسیار باز به تجربه ها، ظرفیت هوشی پایینی دارند.
مردان و زنان دارای نمره های پایین در این شاخص کسانی هستند که در رفتار متعارف و در ظاهر محافظه کار به نظر می رسند. آن ها موضوع های رایج را بهتر از موارد نادر می پسندند و پاسخ های هیجانی آن ها نسبتا آرام و نهفته است. هرچند برخی از شواهد وجود دارد که نشان می دهد باز یا بسته بودن در فرم دفاع های روانی مورد استفاده فرد اثر دارد، اما بسته بودن نشان دهنده استفاده فراگیر از واکنش دفاعی نیست.
به زبان ساده، چنین به نظر می رسد که افراد بسته دارای نظر دیدگاه های محدود تر و گستره علایق محدودتری هستند. همچنین، افراد بسته از نظر اجتماعی و سیاسی محافظه کارترند، اما با این همه نمی توان آن ها را افرادی مطیع و وابسته به منابع قدرت دانست. افزون براین بسته بودن را نباید با کینه ورزی و یا مقابله جویی با منابع قدرت همبسته کرد. این موارد را می توان به عنوان نشانه هایی از دارندگان نمره های بسیار پایین در شاخص دیگر آزمون (که توافق نام دارد) مشاهده کرد.
برای قطب باز بودن باید یک تمایز را در نظر گرفت.افراد باز، افرادی غیر متعارف، مایل به زیر سوال بردن منبع قدرت و علاقه مند به آزادی در اخلاقیات، امور اجتماعی و دیدگاه های سیاسی هستند. در هر صورت، چنین تمایلاتی نباید به « مبنای غیر اصولی بودن» تفسیر شود. یک فرد باز ممکن است سیستم ارزش گذاری متحرک و متحول خود را همراه با وجدان قوی در حد یک سنت گرا به کار گیرد. در نظر بسیاری از روانشناسان “باز بودن” ممکن است معادل سالم تر بودن به نظر آید، اما ارزش باز بودن یا بسته بودن، وابسته به ضرورت ها در موقعیت هاست و هم افراد باز و هم افراد بسته عملکردهای مفیدی در جامعه دارند (توماس، ۲۰۱۲).
۲-۲-۲-۳-۵- توافق (A)
همانند برون گرایی، شاخص توافق بر گرایش های ارتباط بین فردی تأکید دارد.فرد موافق اساسا نوع دوست است. با دیگران احساس همدردی می کند و مشتاق به کمک به آنان است و اعتقاد دارد که دیگران نیز با او همین رابطه را دارند. در مقایسه، شخص نا موافق[۸۷] یا مخالف[۸۸] خودمحور، به قصد و نیت دیگران مظنون است و بیشتر اهل رقابت است تا همکاری.
به نظر می رسد که این شاخص، به سمت جنبه های مثبت اجتماعی و سلامت بیشتر روانی سوق دارد. البته چنین هم هست. افراد موافق محبوب تر از افراد مخالف هستند (البته در جوامع متوازن). در هر صورت، آمادگی برای دفاع از حق فردی اواویت دارد و داشتن توافق در صحنه نبرد و یا دادگاه، برتری و فضیلت نیست. همانطور که داشتن دیدگاه انتقادی و داشتن شک علمی می تواند برای یک دانشمند حسن و فضیلت باشد.
هیچ یک از دو قطب این شاخص دارای منزلت اجتماعی برتری نیستند. همچنین، نمی توانیم بگوییم کدام گروه از کسانی که در قطب های این شاخص قرار می گیرند، بهداشت روانی بهتری دارند. نمره پایین در A معمولا با ویژگی های اختلال شخصیت خودشیفته، ضد اجتماعی و پارانویید همراه است؛ در حالی که نمره بالا در این شاخص با اختلال شخصیت وابسته همراهی دارد (کاستا و مک کری،۱۹۹۰ ؛ به نقل از حق شناس، ۱۳۹۰).
۲-۲-۳-کمال گرایی
تعریف ماهیت کمال گرایی به عنوان یک ویژگی شخصیتی همواره امری دشوار بوده است.اگرچه هنوز اتفاق نظری در میان دانشمندان در رابطه با این ساختار روانی وجود ندارد،هولندر(۱۹۷۸) کمال گرایی را توقع بی اندازه شخص از خود یا دیگران در رابطه با کیفیت عملکرد می داند (غفارثمر و شیرازی زاده،۱۳۹۰).
کمال گرایی داشتن استانداردهای بالا برای عملکرد خود به همراه خودارزیابی انتقادی مفرط است(فراست و همکاران،۱۹۹۰).
طبق تعریفی دیگر از فراست و همکارانش(۱۹۹۰)،کمال گرایی به عنوان مجموعه ای از معیارهای شخصی بی نهایت بالا است،چنانچه ایجاد حساسیت در یک فرد به مقدار زیاد است،در حالی که معیارهای آن ها قابل اجرا نمی باشد(به نقل از بانرج[۸۹]،۲۰۰۵).پس افراد کمال گرا افرادی هستند که بر این عقیده اند که می توانند و باید به عملکرد کاملی برسند.درک کردن هرچیز،کمتر از حد کامل باعث نارضایتی است و به طور انتخابی به نشانه هایی که با معیارهایشان منطبق نباشد،توجه می کنند(آنتونی[۹۰] و همکاران،۱۹۸۸).
هویت و فلت(۱۹۹۱) از جمله پژوهشگرانی بودند که در ارائه مدلی جامع و چند بعدی از کمال گرایی کوشیدند.آن ها کمال گرایی را به عنوان سازه ای چند بعدی در نظر گرفته اند که شامل ابعاد کمال گرایی خویشتن مدار،جامعه مدار و دیگرمدار است.کمال گرایی خویشتن مدار(وضع معیارهای بالا و غیرواقع بینانه برای خود)،کمال گرایی جامعه مدار(باور فرد مبنی بر اینکه دیگران از فرد،انتظار کامل بودن دارند و او باید انتظارات آنان را برآورده سازد) و کمال گرایی دیگرمدار(داشتن انتظارات بالا و غیرواقع بینانه در مورد دیگران) است.
شفران و همکاران(۲۰۰۲) کمال گرایی بالینی را اینگونه تعریف کرده اند:«وابستگی مفرط خود ارزیابی به تعقیب معیارهای آمرانه شخصی و خود تحمیل شده،حدأقل در یک حوزه برجسته بر خلاف معیارهای منفی آن».
۲-۲-۳-۱- ویژگی های افراد کمال گرا
-داشتن اهداف بلند پروازانه،جاه طلبانه،مبهم،دست نیافتنی و تلاش افراطی برای به دست آوردن این اهداف