تعاریف عملیاتی
آموزش روش تحلیل رفتار متقابل:
دوره آموزشی هشت جلسهای که در آن مفاهیم مربوط به نظریه تحلیل رفتار متقابل توضیح داده میشود تا افراد آن را در زندگی خود پیاده کنند (فرمت به پیوست میباشد).
تعریف عملیاتی باورهای غیرمنطقی:
نمرهای که فرد از مقیاس باورهای غیرمنطقی جونز کسب میکنند.
فصل دوم
ادبیات تحقیق
مقدمه
خانواده چیزی بیش از مجموعه افرادی است که در یک فضای مادی و روانی خاص به سر میبرند. خانواده یک نظام اجتماعی و طبیعی است که ویژگیهای خاص خود را دارد. این نظام اجتماعی مجموعهای از قواعد و اصول را ابداع و برای اعضای خود نقشهای متنوعی تعیین میکند. علاوه بر این، خانواده از یک ساخت نظامدار قدرت برخوردار است. صورتهای پیچیدهای از پیام رسانیهای آشکار و نهان را به وجود میآورد، و روش های مذاکره و مسئلهگشایی مفصلی در اختیار دارد که به آن اجازه میدهد تا تکالیف مختلفی را با موفقیت به انجام برساند. رابطۀ اعضای این خردهفرهنگ رابطهای عمیق و چندلایهای است که عمدتاً براساس تاریخچۀ مشترک، اوراقها و فرضهای مشترک و درونی شده راجع به جهان، و اهداف مشترک بنا نهاده شده است (گلدنبرگ و گلدنبرگ، ترجمه حسین شاهی برواتی و همکاران، ۱۳۸۵).
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
ازدواج به جای آنکه صرفاً پیوند دو نفر با یکدیگر باشد، معرف دگرگونی در دو نظام جا افتادۀ خانوادگی و تکوین یک خردهنظام در داخل هر یک از آنهاست. امروزه به زوجین وابستگی رسمی کمتری با سنتهای خانوادگی دارند، و لذا الگوهای کمتری برای تقلید در اختیار آنهاست. بنابراین، زوجهای امروزین باید ابتدا خود را به عنوان یک همسر به طرف متقابل متعهد سازند و از این طریق خود را از خانوادههای مبدأ تفکیک کنند و صرفاً در درجه دوم با خانوادۀ مبدأ خویش پیوند برقرار سازند. شاخص جدایی مناسب از خانوادههای مبدأ و تکوین یک واحد زناشویی منسجم عبارت است از تعهد داشتن در قبال همسر (بارن هیل ولانگو، ۱۹۸۷). به طور آرمانی، هر دو طرف باید احساس کنند که آنها بدون قربانی کردن «من» یعنی، احساس استقلال و خودپیروی شخصی، قسمتی از «ما» به شمار میآیند (گلدنبرگ و گلدنبرگ، ترجمه حسین شاهی برواتی و همکاران، ۱۳۸۵).
مردان و زنان، چه در خانوادۀ مبدا خویش و چه در خانوادهای که از طریق ازدواج شکل گرفته است، تجربۀ متفاوتی از زندگی خانوادگی دارند. آنها معمولاً با انتظارات، باورها، ارزشها، نگرشها، اهداف، و فرصتهای متفاوتی بزرگ میشوند.
طرز فکر آنها دربارۀ انتظاری که از آنان در زندگی زناشویی، و بعدها، پدر و مادر شدن، میرود با یکدیگر فرق میکند، و تعجبی ندارد که تجارب متفاوتی نیز خواهند داشت. به طور متعارف و سنتی، زنهای مجرد تا هنگام ازدواج در کنار خانوادۀ مبدأ زندگی میکنند، آنها در این بین فرصت آن را ندارند که مستقل بودن را تجربه کنند اما در سالهای اخیر با ورود زنان به نیروی کار، بسیاری از آنان تصمیم گرفتهاند که تنها زندگی کنند،یا آنکه با مردان یا سایر زنان به صورت مشترک زندگی کنند. معمولاً برای مردها، جدایی از خانوادۀ مبدأ سادهتر است و از تائید اجتماعی بیشتری در این خصوص بهرهمند هستند (گلدنبرگ و گلدنبرگ، ترجمه حسین شاهی برواتی و همکاران، ۱۳۸۵).
فروپاشی نقشهای قالبی مرد و زن در رابطه با مسئولیتهای خانگی و شغلی امری ضروری به شمار میآید. اما زنهای کارمند با اینکه نسبت به سابق کمتر اتفاق میافتد- باز هم مسئولیت عمدۀ مراقبت از فرزند و بسیاری از کارهای خانه را بر دوش دارند. مضاف برآن، احتمال دارد که مسئولیت حفظ تماس با خانوادههای مبدأ زن و شوهر و همچنین حفظ دوستیها و عهدۀ آنها باشد. به طور سنتی، ادارۀ خانه و پرورش کودکان حوزۀ کاری زنان را تشکیل میدهد و مردها مسئولیت حمایت مالی را در صورت لزوم، حمایت جسمانی خانواده را بر عهده دارند (گلدنبرگ و گلدنبرگ، ترجمه حسین شاهی برواتی، ۱۳۸۵).
به نظر مک گلدریک، ممکن است مردها بخواهند صمیمیت بیشتری با همسران خویش برقرار کنند، حال آنکه زنها احساس نکنند که مایلاند زندگی خاص خود را به وجود آورند، مثلا، از طریق اشتغال مجدد یا سایر فعالیتهای بیرون از خانه. مک گلدریک مدعی است که اگر تنشهای شدید زناشویی باعث متارکۀ زن از شوهر شود، آسیبپذیری زنها بیشتر میشود. سرانجام چونکه زنها بیشتر از مردها عمر میکنند، بسیاری از آنها میتوانند احساس تنهایی و کمبود مالی نمایند، بسیار پیش میآید که آنها برای دریافت حمایت و مراقبت به دختران (یا شاید عروسکهای) خویش روی آورند، زیرا در جامعه ما قسمت عمدۀ مراقبت از پیران بر دوش زنهاست (گلدنبرگ و گلدنبرگ، ترجمه حسین شاهی، ۱۳۸۵).
نظریهی عقلانی- عاطفی[۴]
روانشناسی شناختی را میتوان رویکردی جدید در علم روانشناسی دانست. امروزه شواهد کافی وجود دارد که نشان دهد انسان موجودی منفعل در برابر رویدادها نیست بلکه ضمن دریافت اطلاعات از محیط به تجزیه و تحلیل میپردازد. طرفداران دیدگاه شناختی عقیده دارند که هیجانات و رفتارهای آدمی تحت تاثیر ادراک او از واقعیت قرار دارد. این موقعیت نیست که به تنهایی تعیینکنندهی احساس افراد باشد، بلکه پاسخ هیجانی به نحوه تفسیر موقعیت و تفکر در مورد آن بستگی دارد (بک[۵]، ۱۹۹۵).
یکی از طرفداران این دیدگاه، آلبرت الیس موسس درمان عقلانی – عاطفی میباشد. نظریهی وی متأثر از این اصل است که هیجان و منطق، یعنی تفکر و احساس، در روان به طرز پیچیدهای در یکدیگر تنیدهاند. افکار انسان بر احساسات و رفتار او تأثیر میگذارد و حتی آنها را به وجود میآورد. احساسات برافکار و رفتارها، و رفتار نیز بر افکار و احساسات تأثیر میگذارد (جورج و کریستیانی[۶]، ۱۹۹۰ ترجمه فلاحی و حاجیلو، ۱۳۷۴).
الیس معتقد است که این اشتباه است که ما فکر کنیم مسائل ناراحتکننده در زندگی موجب واکنشهای هیجانی چون اضطراب و افسردگی است بلکه این نظام باورهاست که چنین حالاتی ایجاد میکند. از نظر وی تبیین منطقی شخصیت، بک ABC ساده است (الیس، ۱۹۷۳، b1991).
اصولاً این مدل میگوید رویدادهای فعالکننده (A)، پیامدهای رفتاری و هیجانی © دارند. اما پیامدهای رفتاری و هیجانی معلول رویدادهای فعالکننده نیستند. بلکه عمدتاً معلول نظام باورهای (B) آدمها هستند. وقتی رویدادهای فعالکننده خوشایندند، باورهای مورد استناد احتمالا بیضرر خواهند بود. ولی وقتی این رویدادها ناخوشایندند، باورهای نامعقولی iB)ها( به میان میآیند که معمولا پیامدهای رفتاری عقلانی- عاطفی مشکلسازی دارند. نقش درمانگر این است که با زیر سوال بردن باورهای نامعقول، این باورها را رد کند. البته او برای ایجاد تغییر از فنون شناختی و هیجانی و رفتاری دیگری هم استفاده میکند (الیس، ترجمه فیروزبخت، ۱۳۸۳). نظریه درمان RET معتقد است که پایداری بهبودی بالینی به تغییر باورهای غیرمنطقی وابسته است. الیس و برناد[۷] (۱۹۸۹) بیان میکنند که افکار منطقی در درمان عقلانی- عاطفی به صورت عینیتر و عقلانیتر باشند و عواطف و اعمالشان را از طریق به کاربستن قوانین منطقی و روش های علمی تنظیم کنند. با این حال در مواقعی به نظر میرسد افراد بهنجار هم سوگیریهای شناختی نشان میدهند. الیس (۱۹۸۷) بیان میکند گرایش به سمت غیرمنطقی بودن همگانی میباشد (هاگا[۸] و دیوسیون[۹]، ۱۹۸۹).
همه انسانها درست به همان صورتی که ذاتاً گرایش دارند به شکلی منحصر به فرد، منطقی و روشن فکر باشند، دارای گرایش بسیار نیرومندی برای کژفکری هستند (الیس ۱۹۷۳ به نقل از پروچاسکا و نورکراس[۱۰]، ترجمه سید محمدی، ۱۳۸۱).
از یک طرف تمایل ذاتی دارند که خودشان را بسازند، رشد دهند و به آن حدی که ایدهآل ذات بشری است برسانند. آنها استعداد عظیمی برای منطقی بودن و ایجاد خوشی بر خود دارند. از طرف دیگر آنها تمایلی ذاتی برای ایجاد و توسعه شناختهای غیرمنطقی، عواطف ناسالم و بدکار کردن دارند. بنابراین پتانسیل زیادی برای آسیب رساندن به خود و دیگران و تکرار اشتباهات مشابه هستند (نلسون- جونز، ۲۰۰۱).
ریشهی باورهای غیرمنطقی
از نظر الیس باورهای غیرمنطقی، ریشه در سه عامل بیولوژی، یادگیری اجتماعی و انتخاب شناختهای غیرمنطقی دارد که به تفصیل در ذیل میآیند:
۱- بیولوژی[۱۱]: الیس معتقد است افکار و باورهای انسان، عواطف و رفتارهایشان را تحت تأثیر قرار میدهد. به نظر وی گر چه آدمی اعتقادات و باورهای غیرمنطقی را میآموزد اما از نقطه نظر زیستی استعداد زیادی برای کسب اینگونه اعتقادات و باورها را خواهد داشت. آمادگی شدید ذاتی در پرداختن به تفکر غیرعقلانی باعث منفیکاری، آشفتگی عاطفی و سهلانگاری در تغییر شخصیت و رکود آن میگردد. بنابراین هر فردی عملاً در مواردی رفتار غیرمنطقی را از خود نشان میدهد (رحیمیان، ۱۳۷۷).
۲- یادگیری اجتماعی[۱۲]: گر چه آدمی با استعداد مشخصی برای غیرمنطقی بودن به دنیا میآید، این تمایل مکرراً به وسیلهی محیط تشدید میشود، به ویژه در اوایل زندگی که آسیبپذیرترین زمان نسبت به تأثیرات محیطی است. با وجود این که الیس آدمی را بسیار نقشپذیر میبیند اما تفاوتهای ذاتی را میپذیرد. افکار غیرمنطقی به دلایل مختلفی کسب میشود (الیس ۱۹۹۱، ۲۰۰۰؛ الیس و هاپر، ۱۹۹۷). اول این که کودکان در سنین پایین قادر نیستند واقعیت از ترسهای فرضی تشخیص دهند. این در حالی است که با بالارفتن سن تاکید بر ارضای تمایلات فوری کمتر میشود. دوم این که مکرراً، تقاضاهای کودکی به وسیله چیزهای جادویی ارضا میشود. مثلاً والدین به کودک میگویند که یک پری، نیاز آنها را برآورده خواهد کرد. سوم این که کودکان به برنامهریزی و تفکرات دیگران وابستهاند و زمانی که آنها سن پایینتری دارند. تأثیرپذیری آنها بسیار زیاد است. چهارم این که والدین و اعضای خانواده خودشان دارای تمایلات غیرمنطقی، تعصبات و خرافهپرستیهایی هستند که به فرزندان القا میکنند. پنجم اینکه این فرایند به وسیلهی تعلیمات رسانههای عمومی تشدید میشوند. بالاخره فرهنگها و مذاهب میتوانند دیدگاههای غیرمنطقی، خود تخریبی و جامعه تخریبی را آموزش دهند (نلسون و جونز، ۲۰۰۱)
۳- انتخاب شناختهای غیرمنطقی[۱۳]: فرایند اکتساب غیرمنطقی بودن از طریق واکنشی ساده به چگونگی رفتار دیگران صورت نمیگیرد. انسانها عموماً با پرورش ندادن و استفاده نکردن از تواناییهایشان برای انتخاب منطقی، آشفتگیهای هیجانی زیادی در خود به وجود میآورند. تجارب منفی یادگیری اجتماعی، به خودی خود منجر به اکتساب شناختهای غیرمنطقی نمیشود، همچنان که تجارب مثبت یادگیری اجتماعی به شناختهای منطقی ختم نمیشود. بسیاری از افراد با وجود این که تربیت مطلوبی دارند، اما به میزان قابل توجهی باورهای غیرمنطقی در خود پرورش میدهند یعنی با وجود این که تجارب یادگیری اجتماعی بر خوب یا بد بودن افراد تأثیر میگذارد، اما آنها موجوداتی آزاد و انتخابگرند و میتوانند با تعبیر و تفسیر محرکهای بیرونی دست به انتخاب زده و در جهت رشد خود یا برعکس حرکت کنند (نلسون و جونز، ۲۰۰۱)
باورهای منطقی و غیرمنطقی
به هیچ وجه نمیتوان با دلایل تجربی یا علمی، تعریفی از تفکر نامعقول یا غیرمنطقی ارائه داد. اگر کسی معتقد باشد که هر اندیشهای که غیرعینی و دقیق است، نامعقول یا غیرمنطقی میشود، در این صورت باید چنین نتیجهگیری کند که مقدار زیادی از تفکر اشخاص غیرآشفته نامعقول است. زیرا پژوهشها نشان میدهند که داستانهایی که اشخاص برای خودشان تعریف میکنند تا با مشکلات زندگی کنار بیایند و اغلب دارای عناصر غیرواقعی و واهی است (گیر[۱۴] و همکاران، ۱۹۷۰؛ تیلور و براون ۱۹۸۸).
ما معمولاً باورهای غیرمنطقی را جزء آن دسته از باورها به شمار میآوریم که یا به طور مستقیم همراه با بازتابهایی نظیر: اندوه، افسردگی و خشم ظاهر میشوند یا غیرمستقیم به صورت درونی[۱۵] و لحظهای[۱۶] تظاهر میکنند و حاصل آنها عدم تحرک و بیعلاقگی به کار و فعالیت است. باورهای منطقی و اجزاء آن دسته از باورها میدانیم که بازتاب آنها به شکل منطقی شاهر میشود. هر فردی در زندگی خود در زمان های مختلف با یکی از این دو نوع باور مواجه میشود (الیس و جیمزنال[۱۷]، ترجمه فرهاد، ۱۳۸۶).
دارک و فریدمن[۱۸] (۱۹۹۷) بین باورهای غیرمنطقی که تاثیر منفی بر سلامت روانی دارند و آنهایی که تأثیر مثبتی بر سلامت روان دارند، تمایز قائل شدهاند و خاطرنشان کردهاند که باورهایی که الیس به آن اشاره کرده است، باورهایی هستند که غیرمنطقی بوده و تأثیرات منفی بر سلامت روان دارند (دی و مالتبی[۱۹]، ۲۰۰۳).
ویژگیهای باور منطقی
۱- یک فکر منطقی با واقعیت خارجی انطباق دارد و به وسیلهی شواهدی حمایت میشود. و در عین حال انعطافپذیر است.
۲- تفکر منطقی، حکم مطلق و درخواست قطعی نیست، بلکه به صورت شرطی و نسبی است و در قالب میل و رجحان بیان میشود.
۳- باور منطقی، انسان را به تعادل و سلامت روانی سوق میدهد و تعارض را در خود شخص، بین او و دیگران و بین او و محیط به حداقل میرساند.
۴- معمولاً باورهای منطقی با هیجانات مناسب همراه بوده و منجر به احساسات مطلوبی چون شادی و رضایت خاطر میشود.
۵- این باور با رفتارهایی سازنده و خودیاری همراه است و فرد را در حل مشکلات و سازگاری با شرایط دشوار یاری میکند (الیس، ۱۹۸۸)
ویژگیهای باور غیرمنطقی
باورهای نامعقول شما افکاری هستند که باعث میشوند احساس نامناسب و رفتار غیرمؤثری داشته باشید، احساسها و رفتارهایی که نمیگذارند بیشتر به خواستههای خود برسید و از آنچه نمیخواهید بیشتر پرهیز کنید.
این باورها با افکار «سرد» («مصاحبهگر ظاهراً از من خوشش نمیآید») و افکار «گرم» («ای کاش دوستم داشت، من از این که از من خوشش نیاید و نگذارد استخدام شوم بیزارم») همراه هستند (الیس، ترجمه فیروزبخت و عرفانی، ۱۳۸۶).
عقاید غیرمنطقی و نگرش های کژکار که فلسفههای خود آشفتهساز افراد را تشکیل میدهند، دو ویژگی اصلی دارند (الیس، ۱۹۹۱). اولاً این عقاید توقعات خشک و تعصبآمیزی هستند که معمولاً با کلمات «باید» و «حتماً» بیان میشوند و الزام آورند. ثانیاً فلسفههای خود آشفتهساز که معمولاً حاصل این توقعات هستند، انتسابهای بسیار نامعقول و بیش از حد تعمیم یافته ایجاد میکنند و استنباط فاجعهآمیزی[۲۰] هستند (پروچاسکا و نورکراس، ترجمه سید محمدی، ۱۳۸۱).
یک فکر غیرمنطقی با واقعیت مطابقت ندارد و براساس ظن و گمان است. این گونه تفکرات ممکن است به علت اطلاعات غلط بوجود آمده باشد و یا اینکه اطلاعات اولیه درست بوده ولی نتیجهگیری غلط باشد و یا هم فرض و هم نتیجهگیری اشتباه باشند و بالاخره این که باور غیرمنطقی منجر به حالتهای آشفته و هیجانات نامناسب میشود که رفتارهای سازنده و خودیاری را به حداقل میرساند و فرد را از رسیدن به اهدافش باز میدارد (مهرینژاد، ۱۳۷۳)
انواع باورهای غیرمنطقی
در یک تقسیمبندی کلی درایدن[۲۱](۱۹۹۰) و الیس (۱۹۹۱، ۱۹۹۵) عقاید نامعقول را سه دسته میکنند: توقع از خود، توقع از دیگران و توقع از دنیا و زندگی (شارف، ترجمه فیروزبخت، ۱۳۸۱).
در یک تقسیمبندی دیگر الیس چهار زوج از باورهای غیرمنطقی را چنین معرفی کرده است:
زوجهای چهارگانه باورها
رجحانها[۲۲]در مقابل الزامها[۲۳]: زوجهای چهارگانه باورهای عقلانی، ماهیتی انعطافپذیر دارند و اغلب به صورت رجحانها (یا مشابه با آن به صورت آرزوها، خواستهها و امیال و غیره) ابراز میشوند. منظور از رجحان این است که ما خواهان رخداد رویدادهای خاصی هستیم یا این که نمیخواهیم رویداد خاصی رخ دهد. البته شکل کامل رجحان بایستی به صورت غیرجزمی و صریح بیان شود.
دلیل اهمیت دادن به بیان کامل یک رجحان این است که در صورت بیان ناقص تبدیل آن به یک الزام جزمی تلویحی خیلی آسان خواهد بود. در واقع، اگر رجحانهای جدی ما توام با تدبیر نباشند، به احتمال زیاد به الزامها تبدیل میشوند.
دلایل عقلانی بودن رحجانها به شرح ذیل میباشد:
۱- انعطافپذیر هستند.
۲- با واقعیت منطبق میباشند.
۳- موجب ارتقای سلامت روانی فرد شده و او را در دستیابی به اهداف مهمش یاری میکنند.
باورهای غیرعقلانی ماهیتی انعطافناپذیر دارند اغلب در شکل الزامها (یا مشابه با آن به صورت واجبها[۲۴]، اجبارها[۲۵]، بایدها[۲۶]، غیره) ابراز میشوند. الزامها، بیانگر رویدادهایی هستند که ما باور داریم بایستی به طور قطعی رخ دهند یا رویدادهایی که ما میخواهیم عدم وقوع آنها قطعی باشد.
دلایل غیرعقلانی بودن الزامها به شرح ذیل میباشد: