خودباوری: احساس لیاقت، ارزشمندی و توانمندی
خودتنظیمی
خودکنترلی: جلوگیری از بروز اختلالات هیجانی و تکانشهای موجود
وظیفهشناسی: پذیرش مسئولیت در قبال عملکرد فردی
اعتمادسازی درونی: حفظ معیارهای صداقت و درستکاری
انطباقپذیری: انعطاف در پذیرش تغییر و کنترل آن
نوآوری: سازگاری در مواجهه با ایدهها، راهکارها و اطلاعات جدید و بکر
انگیزش
رشدگرایی: تلاش برای بهبود یا رسیدن به معیارهای برتر
تعهد: همسویی با اهداف گروه یا سازمان
ابتکار عمل: آمادگی استفاده از فرصتها
خوشبینی: جدیت در رسیدن به اهداف به جای دیدن موانع و عوامل بازدارنده
جدول ۶-۲٫ قابلیت اجتماعی (منصوری،۱۳۸۰)
قابلیت فردی
همدلی
شناخت/ درک دیگران: شناخت عواطف و دیدگاه دیگران و تاثیر آن در تصمیمات
بالندگی دیگران: اعتقاد به رشد دیگران و تقویت تواناییهای آنها
خدمتمداری: پیشبینی، شناسایی و ارضاء نیازهای مشتریان
هدایت تنوع: رشد فرصتها از طریق بکارگیری افراد با فرهنگها و نژادهای مختلف
آگاهی سیاسی: مطالعه هیجان فعلی گروه و قدرت روابط
مهارتهای اجتماعی
نفوذگذاری: استفاده از فنون اثربخش برای متقاعد کردن دیگران
ارتباطات: گوش دادن درست و ارسال پیامهای قابل قبول
مدیریت تعارض: گفتگو و رفع مخالفتها
رهبری: تقویت روحیه و هدایت افراد گروهها
تسریع تغییر: ابتکار یا مدیریت کردن تغییر
تشریک مساعی و مشارکت: کار گروهی به منظور رسیدن به اهداف مشترک
ظرفیتهای گروهی: ایجاد همافزایی در گروه برای رسیدن به اهداف جمعی
۴ـ۳ـ۲٫ هوش عاطفی و بهره هوشی
سالها بود که بهره هوشی به عنوان مهمترین پیش بینی کننده موفقیت آتی افراد در زندگی مطرح بود و تصور بر این بود، افرادی که دارای میزان ضریب هوشی بالاتری میباشند، نسبت به دیگران موفقتر خواهند بود. در نتیجه اینگونه تصورات، حتی در مدارس نیز سعی بر این بود که آگاهی و دانش بچهها را تا حد ممکن افزایش دهند و به آموزش بهای زیادی داده میشد. اما تحقیقات اخیر نشان میدهد که بهره هوشی به تنهائی نمیتواند پیشبینی کننده علل موفقیت افراد در کار یا زندگی باشد. چرا که میتوان افرادی را مشاهده کرد که دارای ضریب هوشی بالائی هستند و در تحصیل موفق بودهاند اما در زندگی به عنوان یک فرد موفق مطرح نمیباشند ((Poon teng ,2000.
فردی که از نظر بهره هوشی در سطح بالا، ولی فاقد هوشمندی عاطفی است، تقریباً کاریکاتوری از یک آدم خردمند است. در قلمرو ذهن چیرهدست است ولی در دنیای شخصی خویش ضعیف است (خائف الهی و دوستار، ۱۳۸۲)، با وجود این گلمن بیان میکند که بهره هوشی به تنهائی نمیتواند پیش بینی کننده عملکرد شغلی افراد باشد. در سال ۱۹۸۴ تحقیقات هانترها[۱۱۰] نشان داد که در بهترین وضعیت، بهره هوشی پیشبینی کننده ۲۵ درصد موفقیت میباشد. در سال ۱۹۹۶ نیز استرنبرگ[۱۱۱] با بررسیهای مختلفی که در زمینه هوش انجام داد به این نتیجه رسید که بهره هوشی میتواند حداکثر ۱۰ درصد و حداقل ۴ درصد، مسؤول موفقیتهای افراد باشد (Cherniss,2000).
در حقیقت، ۸۰% موفقیتهای افراد در کار به هوش عاطفی وابسته است و تنها ۲۰% آن به بهره هوشی بستگی دارد. اغلب کسانی که دارای بهترین عملکرد هستند، هوش عاطفی بالایی دارند. این در حالی است که اکثر افرادی که عملکرد پائینترین دارند، به این علت نیست که مهارتهای فنی کمتری نسبت به دیگران دارند، بلکه اکثراً این گونه افراد مهارتهای بین فردی کمتری دارند، ارتباطات کاریشان ضعیف است، منفیباف هستند، هدفهای بزرگی ندارند، و با دیدن اولین نشانههای شکست خود را میبازند. تعجب آور نیست که گلمن میگوید اهمیت هوش عاطفی همزمان با بالا رفتن مدیران در سلسله مراتب سازمانی افرایش مییابد چرا که اهمیت ارتباطات سازمانی زیاد میشود (Johnson, R.P. and Indvik,1999 ؛ Goleman,1998).