فعل «رفتن بر/ در» و واژهی «راه» دو کلیدواژهی طرحوارهی مسیر هستند.
سعدی: «بسیار سر که در سر مهر و وفا رود»(۲۷۰/۲)؛ «عیبش مکن که بر سر مردم قضا رود»(۲۷۰/۵)؛ «سعدی ملامت نشنود گر جان در این سر میرود»(۲۸۶/۱۰)؛«آخر به سرم گذر کن ای …»(۳۸۶/۲)؛ «آتشی بر سرم از داغ جدایی میرفت»(۹۸/۷)؛ «عمر به نقد میرود در سر گفتوگوی او»(۲۳۰/۶)؛ «چرا نه بر سر و چشم ما گذر دارد»(۳۲۶/۸)؛ «که چنین نرفته باشد همه عمر بر تو حالی»(۱۴۶/۵)؛ «…بر ما جفا رود»(۲۷۰/۱)؛ «بیداد نیکوان همه بر آشنا رود»(۲۷۰/۷)؛«هر کس قلمی رفتهاست بر وی به سر انجامی»(۴۱۸/۲)؛«همه خطای من است آنچه میرود بر من(۴۳۴/۳)؛ «الا بــه راه دیدهی سعدی نظر کنند»(۲۰/۹)؛ «کاین ره که تو میروی سراب است»(۵۷۸/۲۸)؛ «در ره مشتاق پیکان گو بروی»(۷۰/۲) و نیز ابیات ۴۶/۵، ۴۶/۷، ۵۸/۱۱، ۱۱۸/۲، ۱۳۰/۷، ۱۴۶/۲، ۱۷۰/۶، ۲۰۶/۹، ۲۳۰/۴، ۲۳۰/۶، ۲۴۶/۱۱، ۲۵۰/۲، ۲۵۴/۱۰، ۲۷۰/۲، ۲۷۰/۴، ۲۷۴/۸، ۲۸۶/۱۰، ۳۱۰/۲، ۳۱۰/۶، ۳۱۰/۱۰، ۳۳۸/۳، ۳۵۴/۶، ۳۶۶/۹، ۵۳۸/۷، ۵۵۴/۷، ۵۶۲/۲، ۵۹۸/۵، ۶۶۶/۲، ۶۶۶/۸، ۶۸۶/۳ و ۶۸۶/۵٫
حافظ: «کاین چنین رفته است در عهد ازل تقدیر ما»(۱۰/۳)؛ «بر شمع نرفت از گذر آتش دل دوش/ آن دود که از سوز جگر بر سر ما رفت»(۸۲/۳)؛ «که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست»(۵۸/۱)؛ «نروند اهل نظر از پی نابینایی»(۴۹۰/۴)؛ «سعی نابرده در این راه به جایی نرسی»(۲۵۶/۶) و نیز ابیات ۸۲/۱، ۸۲/۶، ۱۲۶/۶؛ ۱۴۶/۴، ۱۷۴/۳ و …
۴-۲-۱-۳٫طرحوارهی مقصد
«رفتن به»، «آمدن به»، «راه بردن/داشتن»، «رسیدن به» کلید واژگان به کار رفته در این طرحواره هستند.
سعدی: «جان عاشق به تماشاگه رضوان نرود»(۱۳۰/۴)؛ «دیدهای را که به دیدار تو دل مینرود…»(۳۳۴/۵)؛ «جایی دلم برفت که حیران شود عقول»(۲۵۰/۲)؛ «روم آنجا که مرا محرم اسرار آنجاست»(۶۱۴/۵)؛ «با همه سعی اگر به خود ره ندهی چه حاصلم؟»(۳۳۸/۴)؛ در غزلهایی با مطلعهای«اگر آن عهد شکن با سر میثاق آید/ جان رفته است که با قالب مشتاق آید»(۱۶۶/۱)؛ «سعدی اینک به قدم رفت و به سر بازآمد»(۴۷۴/۱)؛ «ساعتی کز درو آن سرو روان باز آمد»(۶۹۰/۱)؛ «از این تعلق بیهوده تا به تن چه رسد؟»(۴۳۴/۱)؛ «هرکه را باغچهای هست به بستان نرود/ وانکه مجموع نشسته است پریشان نرود»(۱۳۰/۱»؛ «آن نه عشق است که از دل به دهان میآید/ وان نه عاشق که ز معشوقه به جان میآید»(۳۵۰/۱) و «به کوی لالهرخان هرکه عشقباز آید/ امید نیست که دیگر به عقل بازآید»(۴۵۰/۱) به اقتضای قافیه اغلب ابیات دارای طرحوارهی مقصد میباشند. در مجموع ۱۰۴ بیت در یک چهارم غزلیات سعدی طرحوارهی مقصد را شامل میشود.
حافظ: ۶۴ بیت از یک چهارم غزلیات حافظ دارای طرحوارهی مقصد میباشد: «ره نبردیم به مقصود خود اندر شیراز»(۱۹۰/۸)؛ «دولت آن است که بی خون دل آید به کنار»(۷۴/۴)؛ «ساقیا آمدن عید مبارک بادت»(۱۸/۱) و نیز سه غزل با مطلعهای «ای که با سلسلهی زلف دراز آمدهای»(۴۲۲/۱)، «ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمدهایم»(۳۶۶/۱) و «بیا که رایت منصور پادشاه رسید»(۲۴۲) و «مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد»(۱۷۴/۶) به اقتضای قافیه بیشتر ابیات آن دارای طرحوارهی مقصد است.
۴-۲-۱-۴٫ تحلیل شناختی
هدف نظریات حوزهی زبانشناسی شناختی و نیز این پژوهش رسیدن به شناخت است. «روانشناسان باورهای ذهنی را شناخت نامیدهاند. باورهای ذهنی برآمده از تجربه های افراد است که به مرور به شکل قوانین ذهنی لازمالاجرای هر فرد درمیآید. بسیاری از بایدها و نبایدهایی که در روابط فردی به آن قایلایم، برآمده از همین قوانین است»(حکمآبادی و کاظمیان، ۱۳۹۲: ۲۶). برای پرهیز از طولانی شدن مطلب شناخت حاصل از طرحوارههای مبدأ، مسیر و مقصد به صورت نکات کوتاه با شمارهگذاری ارائه میشود:
( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
۱) کاربرداصطلاح «از دست رفتن»، در حوزهی طرحوارهی مبدأ در شعر هر دو شاعر جلب توجه میکند. در این عبارت «دست» که از اعضای بدن و مفهومی عینی است، به مثابهی نقطهی آغاز حرکت در نظر گرفته شده است. این تصویر عینی حوزهی مبدأ را تشکیل میدهد. حوزهی مقصد همان معنای استعاری این عبارت است؛ یعنی «از تصرف و تملک خارج شدن» یا «نابود شدن».آن چیزی که با این عبارت در ذهن رخ میدهد، میتوان در قالب مدل زیر نشان داد:
در تمام فعالیتها دست به عنوان ابزار کار استفاده میشود. مثلاً در نوشتن، نگهداشتن، کار کردن و … علاوه بر فعالیتهای منفرد در روابط اجتماعی نیز از دست استفاده میشود؛ مثلاً دست دادن؛ دست بوسیدن ودست بالا بردن برای جلب توجه و خداحافظی در برخی موقعیتها جزء آداب اجتماعی است.
در زبان فارسی در ترکیبهای مختلف فعلی یا اسمی «دست» در معانی استعاری متعددی به کار رفته است که تمام آنها را میتوان زیر چتر مفهوم انتزاعی «قدرت» گرد هم آورد. به نمونههایی از این ترکیبها میتوان اشاره کرد: دست خالی(قدرت خرید ندارد)؛ دستش باز است(قدرت زیاد و آزادی عمل دارد)؛ دستش گیر است(آزادی عمل ندارد)؛ تو دست کسی افتادن(به گونهای غیر عامدانه تحت سلطه و قدرت کسی قرار گرفتن)؛ دست از سر کسی برداشتن؛ زیر دست کسی بودن؛ دست به دست هم دادن و … (گلفام و ممسنی،۱۳۸۷: ۱۱۱-۱۰۹).
در غزلیات سعدی و حافظ اصطلاح «از دست رفتن» چندین مورد به کار رفته است؛ اما در محدودهی پژوهش ما یک بار هم برعکس آن، یعنی «به دست آمدن» به کار نرفته است. یعنی هر دو شاعر از نبود قدرت در عاشق و متصف بودن او به ضعف سخن میگویند و کسب قدرت اصلاً مطرح نیست. در این مورد چند نکته میتوان مطرح کرد:
-
- آن چیزی که از «از دست میرود» و ازحوزهی قدرت خارج میشود، مربوط به وجود خود عاشق است، مثل «اختیار من»، «سرسعدی»، «وجود ضعیف» و … چون در فرهنگ عشق، واژهی عاشق با فداکاری معنا مییابد. او باید وجود خود را فدای معشوق کند و حتی مالک خودش هم نباشد.
-
- در تمام موارد ترکیب «از دست رفتن» به کار رفته است نه «از دست دادن» که بیانگر نوعی جبرگرایی در حوزهی عشق است. بنابراین، عاشق هم در عاشق شدن، هم در عشقورزی و هم در قبال معشوق هیچ قدرت و اختیاری حتی بر وجود خود ندارد.
-
- مفهوم «نداشتن قدرت»، از طریق طرحوارهی مبدأ و با فعل «رفتن» و حرف اضافه«از» بیان میشود. چیزی از مبدأ رفت، یعنی قبلاً در آنجا بود. این نکته بیانگر نارضایتی از وضعیت موجود است و نیز میتوان آن را شکل ضعیفتر از نوستالژی دانست که بیانگر رنج و حسرت عاشق نسبت به ایام گذشته ـ زمان قبل از عاشق شدن ـ میباشد.
۲)در قسمت قبل که مفهوم نابودی مطرح شده بود؛ مبدأ به عاشق مربوط میشد. اما «علت به وجود آمدن» و «منشأ اعمال» اگر مربوط به مفهومی منفی باشد ؛ مبدأ آن عاشق است و اگر مفهومی مثبت مد نظر باشد از مبدأ معشوق سرچشمه میگیرد.
۳)در غزلیات سعدی و حافظ خود وجود عاشق به طور کلی یا اعضای بدن او به ویژه سر و چشم بهعنوان مسیر حرکت در نظر گرفته شدهاند: «که هر چه بر سر ما میرود ارادت اوست»(۵۸/۱) و «که بر دو دیدهی ما حکم او روان بودی»(۴۴۲/۷).این میتواند بیانگر این نکته باشد که فرد باید راه رسیدن به خواستههایش را در خود بجوید؛ یعنی خود پلی برای رسیدن به مطلوب شود. درزبان فارسی نیز واژهی سر در معانی استعاری متعددی بهکار میرود. همانگونه که عضو سر از مهمترین اعضای بدن است، در زبان نیز به تبع آن دارای اهمیت و کاربرد زیادی است. درمقالهای که تحلیل آماری از ناماندامها در ضربالمثلهای فارسی صورت گرفت، اصطلاحات حاوی«سر» و «چشم» به ترتیب بالاترین بسامد را به خود اختصاص دادند(زاهدی، ۱۳۹۰: ۵).
سر در این ابیات برای بیان چندین مفهوم انتزاعی مسیر حرکت تلقی شده است:
-
- فداکاری تا پای جان: دانش قراردادی به ما میگوید که هنگام مجازات یک محکوم در قدیم معمولاً سر وی زده میشد. از این رو «سر» مظهر زندگی قرار میگیرد(گلفام و ممسنی،۱۳۸۷: ۱۰۱): «بسیار سر که در سر مهر و وفا رود»(سعدی،۲۷۰/۲).
-
- احساسات: دانش قرار دادی به ما میگوید که هرگاه کسی عصبانی یا به نوعی دچار احساسات شدید میشود، حرارت بدنش بالا میرود و این حرارت بیشتر در قسمت بالای بدن حس میشود. برای همین «سر» مظهر احساسات قرار میگیرد(همان:۱۰۲): «آتشی بر سرم از داغ جدایی میرفت»(سعدی، ۹۸/۷).
-
- احترام: کاربرد اصطلاحات «بالای سر» و «به روی چشم» در زبان عامیانه نشان میدهد که سر و چشم در زبان فارسی در معنای استعاری احترام به کار میروند. شاید به این دلیل که سر مهمترین و حساسترین و به تبع آن عزیزترین عضو برای زندگی انسان است ویا اینکه در بالاترین نقطهی بدن جای دارد: «چرا نه بر سر و چشم ما گذر دارد؟»(سعدی، ۳۲۶/۸).
۴) در غزلیات سعدی و حافظ اضافه های تشبیهی با واژه های «راه» و «طریق»ساخته شده است که در حوزهی طرحوارهی مسیر قرار میگیرند. بسامد کاربرد این واژه در حافظ(۱۱۸مرتبه) بیشتر از سعدی(۸۰ مرتبه) است(صدیقیان، ۱۳۸۷ و صدیقیان و میرعابدینی، ۱۳۶۶: ذیل راه). تفاوت دیگر آن است که حافظ برای حوزهی مقصد عشق واژهی راه را مبدأ قرار میدهد؛ اما در غزلیات سعدی حوزهی مقصد متنوع و متعدد است: «راه نومیدی»(۴۶/۵)، «راه سودا»(۵۹۸/۵)، «طریق وفا»(۳۶۶/۹)، «طریق مصلحت»(۴۶/۷)، «راه عقل»(۲۴۶/۱۱) و …
حافظ بیشتر از سعدی از«راه عشق» سخن میگوید و به توصیف سختیهای آن میپردازد. استعارهی راه بر این نکته تأکید میورزد که عشق صرفاً مقولهای قلبی نیست؛ بلکه در عمل جلوهگر میشود: «سعی نابرده در این راه به جایی نرسی»(۲۵۰/۶).
از نظر حافظ در این راه خطرهاست و مجنون بودن شرط اول قدم محسوب میشود(۴۵۸/۳)؛ وسوسهی اهریمن نیز بسیار است(۳۹۸/۲)؛ قاطعان طریق هم در کمیناند(۲۹۸/۴)؛ روندگان آن ره بلا را طی میکنند اما از نشیب و فراز آن غمی به دل راه نمیدهند(۲۵۸/۲) و مثل جادههای معمولی نیاز به راهنما و کوکب هدایت دارند(۹۴/۶).
این راه برخلاف راه های معمولی ویژگیهای نامعقولی دارد: بیماری بهتر از تندرستی بهکار میآید(۴۳۴/۳)؛ هر شبنمی به صد بحر آتشین تبدیل میشود(۱۲۶/۳)؛ مرحلهی قرب و بعد وجود ندارد(۹۰/۳)؛ سختیهای آن با مرگ پایان نمییابد، بلکه در آن سوی فنا هم صد خطر هست(۳۱۴/۵) و مهمتر اینکه هر راهی مقصدی دارد؛ اما راه عشقی که حافظ از آن سخن میگوید کران ندرد(۱۲۶/۶) و نهایتی برای آن نمیتوان صورت بست(۹۴/۹). از نظر حافظ در عشق حدی برای توقف پیشبینی نشده است؛ برای همین در آن رکود اندیشه و عمل موضوعیت نخواهد داشت و رفتن در این راه برای همهی نسلها، همهی زمانها و مکانها، تازگی و طراوت خود را حفظ خواهد کرد و سرانجام اینکه از نظر حافظ عاقبت کار در این راه محمود است(۳۳۴/۸).
۵)مقصد هم در غزلیات حافظ و هم در غزلیات سعدی به معشوق تعلق دارد. سعدی میگوید: «تا دل به تو پیوستم راه همه بر بستم» (۳۹۰/۷) و حافظ میگوید: «دل بر دلدار رفت جان بر جانانه شد»(۱۷۰/۸). گاهی از نرسیدن به این مقصد سخن میگویند و گاهی این رسیدن مشروط است؛ سعدی: «ما را که ره دهد به سراپردهی وصال» (۱۳۸/۲)؛ «گردنان را به سرانگشت قبولت ره نیست»(۵۳۴/۷). حافظ:«به گرد سرو خرامان قامتت نرسیدم»(۳۲۲/۲)؛ «گر دست رسد در سر زلفین تو بازم»(۳۳۴/۱).
به همان اندازه که حافظ بر روی مسیر و سختیهای راه تمرکز میکند، سعدی به توصیف مقصد آن راه که معشوق است میپردازد. سعدی حتی موقع سخن گفتن از مسیر به پایان آن نظر دارد: «سعدی این ره مشکل افتادهاست در دریای عشق»(۵۳۸/۷) مصرع دوم بیانگر آن است که سعدی دغدغهی پایان رساندن را در سر دارد: «اول آخر در صبوری اندکی پایاب داشت»(۵۳۸/۷) و یا میگوید:«این ره که تو میروی سراب است»(۵۷۸/۲۸) که در واقع از پایان راه میگوید و در مصرع قبل نیز از رفتن در این راه که مقصدش مطلوب نیست و یا حاصلی ندارد، برحذر میدارد: «ای تشنه به خیره چند پویی؟». اگر معشوق را نماد هدف به طور کلی بدانیم، این امر میتواند بیانگر کامیابی سعدی و ناکامی حافظ در زندگی فردی و اجتماعی باشد.
سعدی در توصیف مقصد میگوید که مقصد عاشق -معشوق- باعث تغییر ماهیت مسافر خود –عاشق- میشود و قارون را به گدا تبدیل میکند(۲۷۰/۹)؛ هر کس که به این مقصد برسد امیدی نیست که دیگر به عقل باز آید(۴۵۰/۱)؛ چون این مقصد جایی است که عقول را حیران میکند(۲۵۰/۲)؛ اندیشه دانا به این مقصد راهی ندارد(۱۱۸/۵). این مقصد نه تنها در کوچهی بن بست واقع شده: «خواستم تا نظری بنگرم و باز آیم /گفت از این کوچهی ما راه بهدر مینرود»(۶۶۶/۶)؛ بلکه اصلاً «دراعتقاد سعدی نیست / که در جهان به جزاز کوی دوست جایی هست»(۱۰۲/۹):
که نیست در همه عالم به اتفاق امروز جز آستانهی او مقصدی و مأوایی(۳۱۴/۱۱).
و نیز ابیات ۳۳۴/۵-۱۵۴/۳-۴۳۴/۲-۴/۷٫
حافظ فعل رسیدن را اغلب در وجه منفی به کار میبرد، یعنی از نرسیدن به معشوق میگوید:«بدان کمر نرسددست هر گدا…»(۲۹۰/۸)؛ «… در این راه به جایی نرسی»(۲۵۰/۶)؛ «اگرچه موی میانت به چون منی نرسد»(۲۹۸/۶)؛ «به گرد سرو خرامان قامتت نرسیدم»(۳۲۲/۲)؛ «به کنه آن نرسد صد هزار فکر عمیق»(۲۹۸/۷)؛ «اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد»(۲۳/۴) و سعدی نرسیدن به مقصد را به گونهای با رسیدن درهم میآمیزد. او میگوید: «هرگز نبردهام به خرابات عشق راه»(۱۴/۱) و در ادامه میآفزاید که «امروز آرزوی تو درداد ساغری» و یا میگوید: «گردنان را به سرانگشت قبولت ره نیست»(۵۳۴/۸) و در ادامه میگوید: «چون قلم هستی خود را سر از آن اندازم» که نتیجهی آن راهیابی است.
۶)همانگونه که در قسمت قبل گفته شد فعل «آمدن از» در غزلیات سعدی بیشتر از حافظ به کار رفته است. کاربرد این فعل نشان میدهد که آمدن بر اختیار و در مقابل رفتن بر جبرگرایی دلالت دارد. سعدی میگوید:«تا بدین غایت که رفت{= حرکت زمان که اجباری است}از من نیامد هیچکار»{=اعمال انسان که اختیاری است}(۴۶/۱). سعدی در مقابل خداوند خود را مسؤول اعمال میداند و برای بیان آن از فعل آمدن استفاده میکند، اما وقتی سخن از کوتاهی در برابر معشوق باشد، جبرگرا میشود و از فعل رفتن بهره میگیرد: «چه جرم رفت که با ما سخن نمیگویی»(۷۰۲/۶)، مصرع دوم تأییدی بر این ادعاست: «جنایت از طرف ماست یا تو بدخویی؟» که معنی ثانوی این جملهی پرسشی همان بدخویی معشوق است. سعدی میگوید:«من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت»(۱۹۰/۱۱)، چون مرگ اجباری است از فعل رفتن استفاده کرده است. در مصرع دوم میگوید: «هنوز آواز میآید به معنی از گلستانم» که برای سخنان خود که اختیاری است از فعل آمدن استفاده کرده است. بیت «من از این باز نیایم که گرفتم در پیش{=اختیار}/ اگرم میرود از پیش وگر مینرود{=جبر}»(۶۶۶/۵). حافظ نیز در مصرع «الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد»(۳۵۴/۲) به خاطر ناگزیر بودن این فراموشی و بی تقصیر دانستن معشوق از فعل رفتن استفاده کرده است. او تقصیر در فراموشی را با فعل بردن بیان میکند:«محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد برد»(۱۷۸/۴). البته هر دو فعل برای بیان گذر زمان که مفهوم جبر ویژگی ذاتی آن میباشد، به کار رفته است، با این تفاوت که رفتن جنبهی منفی دارد و آمدن جنبهی مثبت. غالباً بهار با فعل آمدن و زمستان با فعل رفتن همراه است: «ای گل خوشبوی اگر صد قرن باز آید بهار…»(۳۷۰/۸)؛ «برخیز که میرود زمستان»(۲۳۸/۱).
۷)در غزلیات حافظ کاربرد صفت اشاره «این» برای مسیر- که عاشق در آن قرار دارد- و «آن» برای مقصد- که معمولاً متعلق به معشوق است- جلب توجه میکند: «سعی نابرده در این راه…»(۲۵۰/۶)؛ «محمود بود عاقبت کار در این راه»(۳۳۴/۸)؛ «چشم من در ره این قافلهی راه بماند»(۱۷۴/۶)؛ «… کاین ره کران ندارد»(۱۲۶/۳)؛ «زنهار از این بیابان، وین راه بینهایت»(۹۴/۷)؛ «در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود»(۹۴/۶)؛ «هر شبنمی در این ره…»(۱۲۶/۳)؛ «نالهها کرد در این کوه…»(۱۳۸/۴)؛ «که از این راه بشد یار…»(۱۳۸/۸) و «صبا بگو که چها بر سرم در این غم عشق…»(۲۴۲/۷). مقصد و به طور کلی معشوق با صفت آن همراه است: «بدان کمر نرسد…»(۲۹۰/۸)؛ «به کنه آن نرسد صد هزار فکر عمیق»(۲۹۸/۷)؛ «عاقبت دست بدان سرو بلندش برسد…»(۷۰/۵)؛ «ما بدان مقصد عالی…»(۱۳۸/۴)؛ «خواهم شدن به میکده../ …خلاص من آنجا مگر شود»(۲۲۶/۳)؛ «روم به گلشن رضوان که مرغ آنچمنم»(۳۴۲/۴). در زلیات سعدی «این» و «آن» به اندازهی حافظ بهکار نرفته است، اما معشوق سعدی به قول حافظ «این دارد و آن نیز هم»(۳۶۳/۲): «زین امیران ملاحت…»(۴۸۲/۷)؛ «دست گدا به سیب زنخدان این گروه…»(۴۹۴/۷)؛ «کاین حوریان به ساحت دنیا رسیدهاند»(۴۹۴/۵)؛ «کاین حدیثی است که از وی نتوان باز آمد»(۶۹۰/۹)؛ روم آنجا که مرا محرم اسرار آنجاست»(۶۱۴/۵). آن یعنی اشاره به دور و کاربرد آن برای مقصدِ مرتبط با معشوق در غزلیات حافظ، دو مفهوم عدم دسترسی و احترام را در خود دارد. کاربرد این برای مسیر نیز «دال بر تعظیم موصوف است. تعظیم با صفت اشاره به نزدیک بدین سبب است که چیزی که در نظر کسی قدر و اهمیت داشته باشد، غالباً مورد توجه و عنایت او قرار میگیرد، مثل این است که به او نزدیک است»(باقری خلیلی و حقیقی، ۱۳۹۰: ۸۶).
۸)در بعضی از ابیات طرحوارههای مبدأ، مسیر و مقصد کارکرد بهگویانه دارد و برای حسن تعبیر به کار رفته است. حسن تعبیر یعنی«پردازش مفاهیم ناخوشایند، زشت، خشن و گستاخانه، در قالبی زیبا، خوشایند، پسندیده و دور از صراحت لهجه»( نوروزی و عباسزاده، ۱۳۸۹: ۱۴۹) و یا «عبارت غیر مستقیم، مبهم و خوشایندی که جایگزین عبارت صریح و ناخوشایند میشود»( بدخشان و موسوی، ۱۳۹۳: ۲). این امر در غزلیات حافظ بیشتر به چشم میخورد. به چند نمونه از این کارکرد طرحوارهی حرکتی اشاره میشود:
– مفهوم ناخوشایند قحط الرجال: «گویی ولیشناسان رفتند از این ولایت»(۹۴/۳).
– مفهوم نامطلوب درد بیدرمان: «هیهات که رنج تو ز قانون شفا رفت»(۸۲/۸).
– مفهوم ناخوشایند جهنمی بودن: «زاهد غرور داشت و سلامت نبرد راه» (۸۴/۶)
– مفهوم ناخوشایند مرگ: «کز جهان میشد…»(۲۱۰/۷)؛ «زان پیش که گویند که از دار فنا رفت»(۸۲/۹).
۴-۲-۲٫طرحوارههای عمودی[۳۲]
در طرحوارههای حرکتی میتوان برای هر مسیر، جهتی در نظر گرفت. مسیرها بهخودیخود جهتدار نیستند و ضرورتاً دارای یک جهت نیز نمیباشند. به دلیل اینکه انسانها معمولاً در گذراندن هر مسیری هدفی را دنبال میکنند، مسیرها را به صورت جهتدار درک میکنند.
«جایگاه انسان در هستی تعیینکنندهی نوع استعاره است و تمام استعارههای ساختهی دست بشر، انسان محور میباشند؛ به عبارت دیگر، انسان خود را محور عالم هستیمیداند و همه چیز را در مقایسه با خود و موقعیت و جایگاه خود میسنجد؛ برای مثال، اگر باران یا برف از آسمان به سمت زمین که انسان در آن قرار دارد ببارد، از آن به «فرود آمدن» تعبیر میکند؛ اما اگر آب یا نفت را از چاه بیرون بیاورد، عبارت «بالا کشیدن» را در مورد آن به کار میبرد»(کرد زعفرانلو و حاجیان، ۱۳۸۹: ۱۳۶).
به اعتقاد جانسون آنچه انسان آن را به صورت معنادار تجربه میکند، به ساختار بدنی او وابسته است؛ یعنی شناخت بشر تجسدی است و تجربهی بدنی در معنابخشی، استدلال و ادراک نقشی اساسی دارد؛ به عبارت دیگر تجربیات جسمی شده باعث به وجود آمدن طرحوارههای تصویری در نظام مفهومی ما میشود. یکی از این تجربه های جسمیشده به قامت مستقیم و عمودی انسان برمیگردد. این ویژگی باعث به وجود آمدن طرحوارهی بالا و پایین[۳۳] میشود. عبارتهای زیر را در نظر بگیرید: «روحش پرواز کرد»، «از خنده افتادم»، «تورم بالا رفته است»، «قیمت مسکن سقوط کرده است»، «سری توی سرها در آورده است» و «نزدیک بود از شرم به زمین فرو رود».
این جملات به ما تفهیم میکنند که آنچه خوب است در «بالا» و آنچه بد است در پایین جای میگیرد(صفوی، ۱۳۸۳: ۳۶۹ ؛ کرد زعفرانلو و حاجیان، ۱۳۸۹: ۱۳۷ و راسخ مهند، ۱۳۸۹: ۴۲).
ما در ین قسمت طرحوارهی حرکت رو به بالا را «طرحوارهی صعود» و طرحوارهی حرکت رو به پایین را «طرحوارهی سقوط» مینامیم. زیرا این دو واژه بار معنایی مثبت و منفی این طرحوارهها را بهتر القا میکنند.