۷ . حیدریه :
از زمان شیخ حیدر پدر شاه اسماعیل ، دستهای از شیعیان به نام حیدریه (منسوب به شیخ حیدر فرزند جنید ) در برخی از ولایات آسیای صغیر ظهور کردند که اعقاب ایشان به اسامی سبعیه و بکتاشیه باقی بودند. پیروان این طریقت در مذهب خود بسیار تعصب داشتند.
پیروان این طریقت کلاه مخروط هفت ترک سرخ رنگ بر سر و خرقه چهل وصله در بر کرده و غالباٌ تیر چوبی در دست نگاه میدارند. این گروه به جای کشکول سفرهای از تیماج به کمر میآویزند.
بعقیده ایشان جزئی از اجزای الوهیت خداوندی به جناب علی ( ع ) حلول کرده و بواسطه همین قوت در خیبر را کنده است. بعد از آن حضرت نیز آن قدرت بجناب سیدالشهداء (ع ) و از او به امام زین العابدین ( ع ) و امام محمد باقر ( ع ) و امام جعفر صادق ( ع) و ابوالسادات امام موسی الکاظم ( ع ) و بعد از ایشان به امام ابومحمد ابوالقاسم حمزه ، جد امجد شیخ صفی الدین رسیده است. اما بعد از امام ابومحمد القاسم حمزه امامت مقطوع و به احمد الاعرابی و از او به جلال الحق حیدر ثانی ( پدر شاه اسماعیل ) حلول کرده است. جلال الحق خواسته است که این قدرت را ظاهر سازد، اما چون از جانب حق اجازتی از آن درجه نداشته بمقصود نرسیده است. شاه اسماعیل چون ظهور کرده باجازه یزدان پاک اولاٌ قاتلان آبا و اجداد خویش را از میان برداشته ، و از آن پس مذهب حق را شایع ساخته است. در منابع کارهای ناپسندی به این گروه نسبت داده شده است.
شیخ کمر بسته از خانواده حیدریه ( یعنی شیخ حیدر پدر شاه اسماعیل ) مالک الرقاب و مسلط بر جان و مال و عیال مریدان است. در جای سلام ، بسم الله ، بفرما ، تواضع ، حرکت ، قیام ، قعود ، دخول و خروج باید علی ( ع ) گفت. هرصبح یکصد و ده بار علی ( ع ) گفتن و گلبانگ لعن را یکبار جاری ساختن واجب و جز برادران از جمیع مردم تقیه کردن سنت مؤکد است.
شیخ فضل الله نامی از حیدریه در قوزان ، در میان قبایل یورک کتابی در باب حیدریه به اسم حیدر ثانی نوشت و در میان مردم پخش نمود. نسخهای از این کتاب توسط مفتشین بدست سلطان سلیم رسید. قبل از جنگ چالدران بنا به فتوای علما و بدستور وی بیش از چهل هزار فرد را که بر آن عقیده بودند ، در عثمانی قتل عام شدند. [۸۵]
۸ . نقطویان :
حرکت نقطوی (کلمه از نقطه مایه می گیرد به مفهوم حروفی آن ) که در گیلان شروع شد و یکی از شاخههای جنبش حروفی به رهبری محمود پسیخانی ( به هواداران این بدعت پسیخانیان اطلاق میشد ) بود و احتمالاٌ در اواخر سده هشتم / چهاردهم نماینده وی جزء مخالفین تشیع شمرده میشد. این بدعت با گسترش معتنابه در زمان سلطنت اسماعیل دوم اهمیتی زیاد یافت و در زمان سلطنت عباس اول که به صورت نهضتی منسجم درآمده بود خاتمه پیدا کرد. همبستگی آن با حروفیگری که تاثیرات آشکار اسماعیلیگری را در ایدئولوژی نقطوی فرا می کند از این واقعیت برمیآید که بدعت نقطوی به لحاظ متافیزیکی ، گرایش قاطعی به تاویل الهی و به درکی نو و جدید از ارزش اعمال انسان داشت. رابطه آن با نظریه جاافتاده حروفی مبنی بر اینکه انسان سرآغاز هر نوع دانش مافوق انسانی است ، کاملاٌ روشن است. انسان از نظر الوهیت نقطوی نمایانگر ویژه عمل نیست و این خود انسان است که از طریق خودشناسی میتواند تا مقام الوهیت ارتقاء یابد. خیر و شر با میزان دنیوی سنجیده میشود و بهشت و جهنم برروی زمین اتفاق میافتد . آن هم در دورهای که شاید فراتر از عمر انسان باشد و این روند برطبق فضایل و گناهان انسان از طریق تناسخ صورت میگیرد. تناسخ نقطوی را باید در یک فرایند مداوم تناسخ ماده جستجو کرد که طبق اعتقادات دهری ابدی بود و این فرایند در آئین نقطوی به جای معاد نشسته بود. به این مساله احتمالاٌ عناصر مختلف باقیماندهای را باید افزود که یک زمانی در لایههای بی بند و بار گیلان موجود بوده ( مانند اعتقاد به رؤیت خدا در نیم روز ) و به گونهای مستدل طبقه بندی ظهور ، حرکتهای جسم و کیفیت موجودات انسانی به صورت ظهور صفات ربانی. نقطویان که مقدر بود عالیترین بدل تشیع رسمی سده شانزدهم باشند ، پس از سال ۱۵۱۴ م . بوسیله اسماعیل اول مورد تعقیب قرار گرفتند و شاه طهماسب هم همین گونه با آنان برخورد نمود. در سال ۹۷۳ / ۱۵۶۵ یکی از رهبران آنان را نابینا ساخت و در سال ۹۸۱ / ۴ ـ ۱۵۷۳ شمار زیادی از آنها را در کاشان از بین برد ولی این نهضت پس از مرگ طهماسب سخنگوی دو فرقه شد که در تعیین گرایش مذهبی اسماعیل دوم اهمیتی قاطع داشت : از یک طرف یک جریان ضد شیعی که پایه تئوریکی آن مرکب از انکار وجود هرنوع واسطه ضروری در ارتباط با مسائل الهی بود ، چه واسطه ای به نام ولی ـ امام و چه مجتهدان دوازده امامی که به نیابت امام عمل میکردند. از طرف دیگر ، عنصر ناراضی توده مردم که آمادگی سازماندهی هر نوع نارضایتی را داشت. مهمترین گروههای مذهبی نقطوی در زمان شاه طهماسب در شهرهای کاشان اصفهان ، شیراز ، و مخصوصاٌ قزوین پدید آمدند. [۸۶]
فصل دوم : پادشاهان دوره آغازین صفوی
۱ ) شاه اسماعیل اول مؤسس سلسله صفویه :
وی مؤسس سلسله صفوی و فرزند شیخ حیدر است و نسل او به شیخ صفی الدین اردبیلی می رسد. شیخ حیدر که به همراه مریدان خود که بدلیل بر سر داشتن کلاه قرمز رنگ قزلباش (سرخ سر) خوانده میشدند به عنوان جهاد با شروانشاهان وارد جنگ شد، جان خود را در این مبارزه از دست داد و فرزندانش نیز به اسارت شاهان شروانی در آمدند. اما مریدان آنان را رهانیده و پس از مدتی، به رهبری اسماعیل به جنگ شروان شاهان رفتند و بدلیل فداکاری بسیار و تدبیرات جنگی اسماعیل آنان را در هم شکستند. آنگاه اسماعیل بر دولتهای محلی و کوچک که پس از یورش مغول بر ایران حاکم شده بودند غلبه کرده و در حالیکه چهارده سال بیشتر نداشت به کمک مریدانی که سخت به او معتقد بودند در سال نهصد و هفت ه ق شاه ایران شد و سلسله خویش را به نام جدش صفی الدین “صفویه” نامید که در تاریخ ایران به دو دلیل اهمیت بسیار دارد : یکی این که این سلسلسه اولین سلسله کاملا مستقل ایرانی بعد از حمله اعراب به ایران (در سال ۳۲ه.ق) بوده است یعنی پس از هشتصد سال، دوم اینکه مذهب تشیع در ایران توسط شاه اسماعیل مذهب رسمی اعلام شد و در واقع جانشین تسنن گشت.
شاه اسماعیل که به سختی با مذهب تسنن دشمنی میکرد تبریز را به پایتختی برگزید و در همان سال تاجگذاری به جنگ قوم ازبک رفت (این قوم در شمال شرق ایران در ازبکستان فعلی ساکن بوده و هرگاه که فرصتی به دست میآورند به خاک ایران تجاوز میکردند). در این جنگ که در حوالی مرو رخ داد ۱۷۰۰۰ ایرانی توانستند ۲۸۰۰۰سپاهی ازبک را درهم کوفته و فرمانروای آنان به نام محمد شیبانی که قصد فرار داشت را دستگیر و مقتول سازند که شاه ایران نیز از کاسه سر او جام شراب ساخت.
در همین هنگام شاه اسماعیل با یورش عثمانیها مواجه شد. خلیفه عثمانی به نام سلطان سلیم اول که شیعیان را کافر میدانست و خود را نیز خلیفه تمامی مسلمانان جهان میخواند به قصد اشغال کامل ایران به این کشور لشکرکشی کرد. شاه اسماعیل به قصد دفع حمله عثمانیان به غرب لشکر کشید و در نبرد چالدران (۹۲۰ه.ق) آنچنان دلیرانه جنگید که علی رغم شکست خوردن، نبرد او در زمره نبردهای بزرگ تاریخ محسوب میشود. در این جنگ ۲۹۰۰۰ سرباز ایرانی که تنها از سلاحهای سرد مانند شمشیر و نیزه استفاده میکردند در برابر سپاه صد هزار نفری عثمانی که مجهز به توپ و تفنگ بود به سختی ایستادگی کرده و کشتار زیادی از دشمن به عمل آوردند. ترکان عثمانی در این جنگ توانستند تبریز را به اشغال خود در آورند که آن شهر را نیز به دلیل مقاومت و تسلیم ناپذیری مردم آنجا، پس از مدتی تخلیه کردند.
شاه اسماعیل توانست در مدتی کوتاه با تدابیر جنگی و نیز با خشونتهایی که به کار میبرد ایران را متحد کرده و در برابر هجوم دشمنان داخلی و خارجی بخصوص ازبکان و عثمانیها که از شرق و غرب به ایران حمله میکردند به خوبی مقاومت کند. وی مردی بسیار زیبا و خوش اندام بود ، اشعار صوفیانه به زبان ترکی آذربایجانی میگفت که تا به امروز نیز این اشعار باقیمانده است. مانند شعر زیر که وی آن را قبل از جنگ برای سلطان عثمانی فرستاد و سلطان نیز پس از خاتمه جنگ شعری به فارسی گفت و به عنوان پاسخ به شاه ایران داد :
( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
من به مرشد خویش به چشم جوهر و ذات وجود می نگرم،
و خویشتن را در راه او قربانی میکنم،
من دیروز به دنیا آمده ام و امروز خواهم مرد،
بیا، اگر تو میخواهی بمیری، این پهنگاه مرگ است…
سلطان سلیم که در جنگ چالدران موفق شده بود که یکی از همسران شاه اسماعیل را به اسارت درآورد ، برای آزادی وی از شاه امتیازاتی خواست. اما اسماعیل آن خواسته ها را نپذیرفته و سلطان عثمانی ازدواج وی با شاه صفوی را باطل اعلام کرده و آن را به عقد یکی از سرداران خود درآورد.[۸۷]
۲ ) شاه طهماسب صفوى
بعد از وفات شاه اسماعیل اول، به سعى امیران قزلباش، پسرش طهماسب در تبریز به سلطنت نشست. وى در شهاباد در حوالى اصفهان به دنیا آمده بود«ذىالحجه ۹۱۹ ق / فوریه ۱۵۱۴ م» و هنگام جلوس بر تخت فرمانروایى یازده سال بیش نداشت. برادران دیگرش بهرام میرزا، القاص میرزا، و سام میرزا، هر سه از طهماسب کوچکتر بودند. خردسالى او در آغاز سلطنت به سران قزلباش فرصت داد تا به نام تقرب به وی یا حمایت از او، به تسویه حسابهاى شخصى بپردازند. این اعمال ناظر به هوسهاى قدرت جویى رؤساى قزلباش بود و منجر به اختلالى در قدرت مرشد کامل نشد. در واقع چند بار بین این سرکردگان قزلباش ، نزاعهاى خونین رخ داده و حتى دولتخانه نیز که دربار شاه بود گه گاه مورد تعرض واقع شد اما شاه جوان ، به رهنمایى مشاوران حرم، هر دفعه با ایجاد تفرقه بین دستههاى متخاصم، گزند آنها را ازخود و سلطنت خود دور کرد.
در این بین، عبیدالله خان ازبک، برادرزاده شیبک خان مقتول، با بهره گرفتن از اوضاع حاکم در دربار پادشاه قزلباش از ماوراءالنهر به خراسان تاخت. این تاخت و تازها از ۹۳۱ ق / ۱۵۲۵ م تا ۹۳۷ ق / ۱۵۳۰م شش بار صورت گرفت؛ در هر بار، خان ازبک شکست خورده به ماوراءالنهر بازگشت و بار دیگر به خراسان و نواحى اطراف هجوم آورد. انگیزه این تهاجمات هم اغلب کینهها و تعصبات مذهبى بود که نتیجهاش ویرانى و خرابى و قتل نفوس بى گناه بود. در هر حال، شاه طهماسب در دفع این تهاجمات موفق بود .
از دیگر حوادث مهم دوران او، جنگ با دولت عثمانى بود ( ۹۴۰ ، ۹۴۵ ، ۹۵۴ ، ۹۶۰ ه ق ) در این جنگ رشادتى که پسر شاه طهماسب ـ شاهزاده اسماعیل میرزا ـ از خود نشان داد، تا مدتها بعد در خاطره سپاه ترک باقى ماند و در الزام سلطان عثمانى به برقرارى پیمان صلح مؤثر افتاد.
شاه طهماسب پس از انعقاد پیمان صلح آماسیه با شاه سلیمان در اردوگاه آماسیه در سال ۹۶۲ ه ق تقریبا” تا اواخر مدت فرمانروایى خویش دیگر با هیچ خطر و تهدید عمدهاى در خارج و داخل روبهرو نشد.
شاه طهماسب در زمینه ترویج مذهب شیعه مساعى پدر را دنبال کرد. در همین راستا بود که وى محقق کرکى، شیخ على جبل عاملى را «نایب امام» خواند و ضرورت اجراى احکام شرعى او را به همین عنوان بر همه حکام و عمال الزام نمود. شاه طهماسب، تمام اکابر و امیران درگاه و حکام و سایر ارکان دولت را در جمیع امور الزام به اطاعت شیخ على کرکى مجتهد معروف عصر کرد. حضور محقق کرکى در لشکرکشیهاى شاه، نه تنها به جهت مشورت با پادشاه در مواقعى که اخذ تصمیم مستلزم رجوع به فتواى شرع مىشد، بوده است، بلکه در عین حال متضمن جلب برکت و عنایت الهى بوده است. شاه طهماسب به اقتضاى این حکم از تمامىمناهى توبه کرد «۹۵۰ ق / ۱۵۴۳ م» و در کار امر به معروف و نهى از منکر نیز گه گاه خشونت نشان داد. در رعایت فتاوى و مراعات خاطر علما هم افراط مىکرد و گاه توجه فوقالعادهاى که به برخى از آنها اظهار مىکرد، موجب بروز حسادت و کدورتهاى طولانى و ناروا در بین آنها مىگشت.
اختلاف بین امیران قزلباش ، در اواخر دوران فرمانرواییش به دسته بندیهاى خطرناک انجامید و بالاخره در مسئله جانشینى او به حوادث خونین داخلىمیان فرزندانش منجر گشت. مرگ او به دنبال یک بیمارى طولانى چند ساله در صفر ۹۸۴ ق / مه ۱۵۷۶ م روى داد.[۸۸]
۳ ) نقش پادشاهان صفوی در گسترش گرایش مردم به مذهب شیعه :
بدین صورت میتوان نقش پادشاهان صفوی ( شاه اسماعیل اول و شاه طهماسب اول ) در افزایش گرایش ایرانیان به مذهب شیعه را به این صورت بیان نمود :
الف) انتساب خود به ائمه معصومین
پادشاهان صفوی با انتساب خود به امام موسی کاظم ( ع ) ، از دید خود مشروعیت لازم را جهت فرمانروایی بر ایرانیان بدست آورده بودند. چرا که از دید شیعیان همان گونه که بیان خواهد شد ، تنها معصومین حق حاکمیت بر جامعه را دارند یا کسانی که از سوی ایشان به این منصب گمارده شدهاند. از سوی دیگر ، صفویان با انتساب خود به ائمه معصومین (ع) درحقیقت به فره ایزدی نیز نائل شده بودند که از طریق شهربانو به ائمه منتقل شده بود ( با توجه به نظریه پیدایش شیعه از میان افکار زرتشتیان ). این دو موضوع که در باور و اعتقادات زرتشتیان نهفته بود ، زمینه اطاعت از آنان و درنتیجه گرایش به تشیع را فراهم نمود.[۸۹]
ب) تکریم امامان معصوم :
پس از اینکه پادشاهان صفوی خود را به ائمه معصومین منتسب نمودند ، قاعدتا برای تقویت این ادعا بایستی آن را به روشهای مختلف تقویت مینمودند که از جمله آن میتوان دادن نذورات مختلف زیارت مرقد ائمه ، عزاداری در مراسم سوگواری آنان ، خوشحالی در اعیاد و مراسمهای مختلف شیعی و توسل به امامان معصوم نام برد که نتیجهای مانند مورد قبل را در پی داشت.[۹۰] با این روند آنان مفاهیم شیعی را نیز در جامعه رواج دادند.[۹۱]
ج ) ارتباط معنوی با ائمه معصومین :
با ادامه این روند ، پادشاهان صفوی امامان معصوم را همراه خود میدانستند ، به گونهای که شاه اسماعیل مدعی شده ائمه با وی همراهند و وی به پشتیبانی آنان مردم را به مذهب تشیع وادار خواهد نمود. وی خواب دیدن ائمه را دلیلی بر این امر دانسته است. [۹۲]
با این برداشت آنان سیاست تهاجمی نسبت به سه خلیفه اول به عنوان سمبل مخالف خود را درپیش گرفته و از این طریق از تفکر شیعی به عنوان یک تفکر پویا ( همراه با تصوف تسنن برگرفته از تفکر شیعه) جهت پیشبرد اهداف خودکمک گرفتند .[۹۳]
ج ) برخورد خشن با اهل سنت :
در ادامه آنان به سرکوب اهل سنت به عنوان مخالف و دشمن خود پرداخته و توابین آنان را به شدت سرکوب میکردند. چنین عملکردی در کلیه نظامهای انقلابی مشاهده شده و به مرور باعث مهاجرت اهل سنت ( کردستان مناطق مرکزی ایران و … ) از سرزمین صفویان شد. می توان این امر را به عنوان یکی از دلایل جنگ چالدران برشمرد که با کاهش حمله عثمانیان به کشورهای اروپایی ، قدرتگیری آنان را در پی داشت.[۹۴]
د) انتخاب القاب مختلف :
پادشاه صفوی با انتخاب القاب مختلف ، دامنه اختیارات خود را فراتر از دنیای خاکی برده و پیروانش را برای رسیدن به عاقبت خیر مجبور به اطاعت در تمام زمانها و وضعیتها مینمود .
با نگاهی به روند طی شده توسط حکمرانان به نظر میرسد که این امر بایستی نتیجه مطلوب را درپی داشته باشد چرا که با ترکیب عامل جبر حکام و تلقین علما شیعهای ناب به وجود میآید ، در حالی که چنین نتیجهای مشاهده نمیشود. در پاسخ میتوان علت را استفاده ابزاری از دین دانست که در کوتاه مدت اثری مفید ( همچون توصیفات جهانگردان ونیزی از پیروان شاه اسماعیل ) در پی داشته ، لیکن در بلند مدت نتیجهای معکوس خواهد داشت. به عنوان مثال میتوان به مجالس شرابخواری پادشاهان صفوی اشاره کرد ، مطلبی که بدون استثنا در اکثر سفرنامههای مستشرقین بیان شده و راویان ، خوردن شراب را حرام میدانسته اند ( دلاواله و … ) این در حالی است که در شریعت اسلام ( نه فقط مذهب شیعه ) خوردن مسکرات حرام است و به مقتدا و پیرو ارتباطی ندارد.
فصل سوم : علمای دوره آغازین صفوی
۱ ) تعامل علما و پادشاهان
آنچه در روابط میان شاهان صفوی و علمای شیعه پیش آمد ، مراحل چندی را پشت سر گذاشته است. نخستین مرحله مربوط به تاسیس دولت صفوی است که توسط اهل اختصاص این امر انجام گردیدهاست. درواقع این دولت براساس نظریه سیاسی ویژهای که در دایره تصوف بین مرشد کامل و مریدان بوجود آمد و سیستمی که باید از آن به عنوان خلیفهگری یاد کرد به قدرت رسید .مبنای اطاعت قزلباشان از شاه اسماعیل ، اعقاب آنان به اسماعیل به عنوان رئیس خانقاه اردبیل بود و هیچگونه توجیه طایفهای و فقهی به معنای مرسوم آن وجود نداشت . بنابراین ، در مرحله شکل گیری این دولت ، فقها نقشی نداشته و در سالهای نخست نیز نه فقیه قابل ملاحظهای وجود داشت و نه حتی کتاب فقهی مهمی مبنای انجام اعمال شرعی بود. علمای ایرانی که تا این زمان به شاه اسماعیل کمک میکردند ، بیشتر حکیم و فیلسوف بودند تا فقیه. بهعلاوه شماری از آنان تازه در این زمان تازه به تشیعگرویده ، و از اساس با فرهنگ شیعی ناآشنا بودند.[۹۵]
مرحله دوم حضور تدریجی فقها در حکومت صفوی و همکاری آنان با این دولت ، در اداره امور مذهبی ـ سیاسی است. بیشتر فقهای شیعه این دوران که متون فقهی کهن و نیز سیره فقهای پیشین را در اختیار داشتند ، از نظر حمایت از سلطان عادل و پذیرفتن منصب در حکومت چنین سلطانی ، تردید نداشتند که از جمله آنان می توان به زین الدین علی بن احمد ( شهید ثانی ۹۶۶ ـ۹۱۱ ه ق ) ، محقق کرکی ( محقق ثانی ، اواخر قرن نهم ـ ۹۴۰ ه ق ) ، شیخ الاسلام علی بن هلال جزائری ( ۸۶۷ ـ ۹۳۷ ه ق ) و … اشاره نمود.
تا این زمان مشخص بود مقام صدارت و قضاوت که کار رسیدگی به امور شرعی را در اختیار داشت نمیتوانست به یک صوفی یا حکیم سپرده شود ، چرا که اداره این امور نیاز به فقه و شریعت داشت. در اینجا بود که از اواخر دولت شاه اسماعیل ، نیاز به وجود فقها احساس شد. دلیل دیگری که می توان آن را به عنوان عامل اصلی در به وجود آمدن این جریان فکری در ساختار حکومت صفوی در نظر گرفت از بین رفتن قداست مذهبی شاه اسماعیل در دو مرحله است. در مرحله اول در میان اهل اختصاص که این اتفاق از ابتدای تشکیل دولت صفوی بروز نمود که نمیتوان آن را به عنوان مشکل خاصی برای این حکومت بیان نمود. چرا که شاه اسماعیل به شدت با این افراد برخورد کرده و آنها را به شهرهای دوردست و بد آب و هوا تبعید می نمود ، زیرا نیازی به وجود آنها احساس نمیکرد ( دده بیک تالش و … ).[۹۶] مرحله دوم شکست قداست شاه اسماعیل در میان افکار عمومی میباشد که این امر پس از شکست سپاه صفویان در جنگ چالدران بودهاست. این جنگ که یک روز بوده و از آن به عنوان روز فنا نام میبرند ، تعداد ۲۷۰۰۰ نفر از سپاه صفویان به دست نیروهای عثمانی کشته شده و سپاه ایران شکست خورد. بدنبال این شکست ، افسانه شکست ناپذیری شاه اسماعیل از بین رفته و موقعیت وی به عنوان یک مرشد کامل و مقام الوهیتش مورد تمسخر خاص و عام قرار گرفت. به همین دلیل و بهآرامی پای فقهای شیعه در حداداره امور شرعی و قضایی در دولت صفوی باز شد.
با روی کار آمدن شاه طهماسب ، حضور فقیهان شیعه در دربار صفوی ، سرعت بیشتری به خود گرفت و با توجه به این که طهماسب سخت معتقد به تشیع فقاهتی بود ، روند نفوذ فقها در زمان طولانی سلطنت او بسیار سریع تر شد.[۹۷]
دو مساله به لحاظ تاریخی در این دوره وجود داشت که سبب شد فقهای شیعه به طور جدیتری وارد حکومت صفوی شوند. اول نیاز حکومت و دیگری ظهور محقق کرکی ، که وی از فقهای برجسته تاریخ تشیع بوده است.[۹۸]
نظریه فقهی که در دوره طهماسب به صورت جدی ، مبنای مشارکت علما در این دولت بود ، از نوع همکاری با سلطان عادل یا جائر نبوده است ، بلکه بالاتر از آن ، این نظریه بود که حکومت از آن فقیه بوده و فقیه جامع الشرایط یا به تعبیر آن روز مجتهد الزمانی ، در عصر غیبت تمام اختیارات امام معصوم را دارد. روشن بود که شاهان صفوی ، دربار آنها و مجموعه رؤسای طوایف طرفدار صفویه ( شاملو استاجلو ، روملو ، تکلو ، افشار ، قاجار ، ذوالقدر ، ترکان بیات ، قرمانلو ، بایبورتلو ، صوفیان قراچه داغ و … )[۹۹] تن به حکومت فقها نمیدادند ، پس باید راهی به وجود می آمد که تحقق این حکومت در عمل ممکن باشد ، این راه آن بود که فقیه از روی مصلحت وقت ، قدرت سیاسی مشروع خود را به سلطان واگذار کند. در چنین شرایطی شاه ، نایب مجتهد برای اداره کشور بود. این چیزی بود که طهماسب به صراحت آن را پذیرفته و خود را نایب فقیه جامع الشرایط دانست. زمانی که سلطان قدرت سیاسی را در دست میگرفت، با بهره گرفتن از امکانات مالی و نظامی خود از فقیه دعوت میکرد تا اداره امور شرعی را عهده دار شود. این نظریه ، برمبنای همان نظریاتی بود که شیخ مفید ، سید مرتضی و بویژه ابوصالح حلبی ارائه کرده و نیابت فقیه را در مناصبی که عهده دار میشود ، از طرف امام زمان (ع) دانسته بودند. کار محقق کرکی ، آن بود که با بهره گرفتن از نیابت خود ، سلطان را به عنوان نماینده خود ، مشروعیت بخشید.[۱۰۰]