دوستان را جُز به دیدار تو هیچ آهنگ نیست
وَر به سنگ از صحبت خویشم برانی عاقبت
خود دلت بر من ببخشاید که آخر سنگ نیست
سعدیا نامت به رندی در جهان افسانه شد
از چه می ترسی دگر بعد از سیاهی رنگ نیست
درون مایه اصلی غزل :
در این غزل سعدی روی سخن را با معشوق و با خویشتن و در مورد معشوق مراعات نموده است. قافیه ها در این غزل موزون و همبستگی خاصی دارند. سرگردانی و پریشانی دل سعدی در کلام وی هوید است، زیرا که روی سخن خویش را مدام در حال تغییر دادن است ولیکن اصل قضیه در وادی عشق و طبق اعتقاد و روال عادی داستان عشق است و همچنان از خصوصیات سبکی خویش بهره برده است .
بافت معنایی و آرایه های ادبی :
بیت اول :
(ای معشوق)هر کاری که می خواهی بکن، زیرا ما طاقت و توان جنگیدن با تو را نداریم. زور آزمایی افراد ناتوانی مثل ما، با زورمندان شرط عقل نیست . هر : قید مقدار / روی : در معنای مجازی : امکان، طاقت، قصد، میل / روی جنگ : اضافه توصیفی / پنجه انداختن: کنایه از زور آزمایی کردن، جنگیدن / فرهنگ: عقل خِرَد، در اینجا به معنای شرط عقل بکار رفته است. /
بیت دوم :
گر از وصال تو چشم بپوشم و دلم را پس بگیرم، آن را به چه کسی بدهم و (کدام معشوق را پیدا کنم که مثل تو باشد)، (در حالیکه)مانند تو (ای معشوق) در دنیا پیدا نیست وگرنه دنیا بسیار گسترده و بزرگ است (دلبدان زیادی در آن هستند). در که خواهم بستن آن دل : کنایه از عاشق چه کسی شوم، دلم را به چه کسی بدهم / چون : مانند، مثل / عالم : جناس تکرار /
بیت سوم :
معشوق ما را هرکسی نمی تواند آنطور که شایسته است ببیند، آفرینش الهی (معشوق)را چشمانی می توانند ببینند که پاک و بدون آلودگی باشند . شاهد : معشوق، زیبا روی، از آن روی معشوق را به نام شاهد هم خوانده اند که شاهدی است بر زیبایی و کمال آفرینش خدا، یا از آن رو که همیشه در دل عاشق، حاضر و ناضر است. / صنع : آفرینش الهی/ آینه : کنایه از چشم و دل پاک / زنگ : کنایه از گناه و آلودگی و هوای نفس /
بیت چهارم :
باید نصیحت و اندرزی که می خواهی بگویی به وقت دیگری موکول کنی، زیرا در این زمان گوشم (حواسم)به شنیدن آواز و ساز است و دلم در اختیارم نیست. با زمانی دیگر اندازی : به وقت دیگری موکول کنی / کین زمانم : که این زمان مرا. ضمیر «م» متعلق به گوش است : «کین زمان گوشم» / چنگ : (۱ـ از ساز های قدیم، دارای هفت سیم که آن را با انگشت می نواختند. ۲ـ پنجه، دست، مشت. در چنگ بودن : کنایه از درمشت کسی بودن، در اختیار بودن.)بین چنگ اول و چنگ دوم : جناس تام است /
بیت پنجم :
اگر دیر یا زود به مراد دلت برسی و وصال یار تحقّق پیدا کنی، و بعد از آن دلت رسوای خاص و عام شود و همه جا طبل بد نامی ات را بزنند، این ننگ و بد نامی عیبی ندارد. کام : مراد، آرزو / بر آید : تحقّق پیدا کند، حاصل شود / نام برآوردن : کنایه از مشهور شدن / وصل یار : اضافه توصیفی یا ترکیب وصفی /
بیت ششم :
ای یاد عهد شکن و بی وفا، اگر با دوستان و عاشقان سر جنگ نداری، چرا عقل و تدبیر را زیر پاگذاشتی و بر خلاف آنها با دشمنان و بد خواهان «عاشق» آشتی کردی ؟رأی : تدبیر، اندیشه / عقل و رأی : مراعات نظیر / صلح و جنگ : تضاد، مراعات نظیر / دوست و دشمن : تضاد و مراعات نظیر / چرا کردی خِلاف : چرا خِلاف کردی (در ادب دورۀ سبکی سعدی، فعل جمله را در پایان نمی آوردند و در ابتدا و اوایل جمله فعل را آورده و بعد بقیۀ جمله را ادا می نمودند.)این یکی از ویژگی های آن دورۀ ادبی بود .
بیت هفتم :
اگر قصد تو «ای معشوق» وصال و رسیدن به ما «عاشق» نباشد، (خیال بودن و پیوند خوردن با ما را نداری)، مهّم نیست، اشکالی ندارد، عاشقان تو قصد و هدفی به جز دیدن تو (ای معشوق)را نداردآهنگ وصل : قصد پیوستن، اضافۀ توصیفی است / دوستان : اسم جمع، منظور عاشقان / جز: قید استثناء / هیچ : قید /
بیت هشتم :
اگر سنگ هم به من پرتاب کنی و مرا از هم نشینی باخود طرد کنی، سرانجام دلت به حال من خواهد سوخت، زیرا به هر حال دل تو از سنگ نیست . سنگ : جناس مکرّر / صحبت خویش : کنایه از هم نشینی، مصاحبت / دلت بر من ببخشاید : دلت به حال من بسوزد /
بیت نهم :
ای سعدی ! به رندی و لااُبا لگیری در جهان مشهور شدی، دیگر از چه می ترسی بالای سیاهی که رنگی نیست . رِنی : لاقید، لااُبالی، کسی که پایبند آداب و رسوم عمومی و اجتماعی نیست. / جهان : قید مکان /افسانه شد : مانند داستان زبانزد خاص و عام شد. /بعد از سیاهی رنگ نیست : بالای سیاهی رنگی نیست، به کنایه یعنی بدتر از این وضع دیگر ممکن نیست پس دیگر نباید ترسید، بگذار هرچه می شود بشود. / سیاه و رنگ : مراعات نظیر دِگَر : از این پس، از حالا به بعد /
وزن غزل :
این غزل بروزن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن و در بحر رمل مثمن محذوف سروده شده است .
قافیه :
کلمات قافیه در این غزل عبارتند از : (جنگ، فرهنگ، زنگ، چنگ، ننگ، جنگ، آهنگ،
سنگ، رنگ)و کلمۀ قافیه فعل (نیست)می باشد .
ویژگی سبکی غزل :
سعدی در این غزل پیچیدگی معنایی را در کلام خویش حفظ نموده و طبق ویژگی ها و خصوصیات دورۀسبکی عراقی الفاظ ساختاری غزل را انتخاب کرده است و می بینیم که برای بررسی ادبی غزل نیاز به علمادبی داشت تا توانست انواع آرایه های معنوی و لفظی و اصطلاحات ادبی و دستوری را شناخت و بررسی کرد .
( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
۴-۱-۴۰٫
با فراقت چند سازم برگ تنهاییم نیست
دستگاه صبر و پایاب شکیباییم نیست
ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشد
ترس تنهایی ست ورنه بیم رسواییم نیست
مرد گستاخی نیم تا جان در آغوشت کشم
بوسه بر پایت دهم چون دست بالاییم نیست
بر گلت آشفته ام بگذار تا در باغ وصل
زاغ بانگی می کُنَم چون بلبل آواییم نیست
تا مصّور گشت در چشمم خیال روی دوست
چشم خودبینی ندارم روی خود راییم نیست
درد دوری می کشم گرچه خراب افتاده ام
بار جورت می برم گر چه تواناییم نیست
طبع تو سیر آمد از من جای دیگر دل نهاد
من که را جوییم که چون تو طبع هر جاییم نیست
سعدی آتش زبانم در غمت سوزان چو شمع
با همه آتش زبانم درتو گیراییم نیست
درون مایه اصلی غزل :
روی سخن سعدی در این غزل، با معشوق است، از آنجایی که معشوق بی وفایی کرده و با عاشق سرناسازگاری می کند، دل سعدی هم از او شکسته و گله و شکایت معشوق را بیان می کند، این غزل گفتگوی غم انگیز عاشق وفادار و ناکام به معشوق سنگ دل است که طبعی هر جایی دارد و باعث رنجش عاشق شده است. قافیه های این غزل منظور خود عاشق است و بصورت واژه های مرکب بیان شده است، در نهایت غزل، سعدی می بیند که گوش معشوق بدهکار حرفهای وی نمی گردد . استفاده از کلمات به سبک دورۀ عراقی مراعات شده است از جمله : (چند سازم ـ برگ تنهاییم ـ ترسم ـ ورنه ـ مرد گستاخی ـ نِیَم ـ کِشَم ـ دَهَم ـ دست بالاییم ـ آواییم ـ مُصَّور گشت ـ چشم خودبینی ـ روی خود رأییم ـ طبع تو ـ خراب افتاده ام ـ بار جورت می برم ـ تواناییم)تمام این کلمات خود نیز به نوبۀ خود دارای صناعات ادبی و دستوری است.
بیت اول :