واژه فشار روانی را اولین بار هانس سلیه۱، روانپزشک و روانشناس اتریشی در سال ۱۹۳۶ در دانش پزشکی به کار برد. بعد از سلیه دانشمندان دیگر از جمله « کانن»۲، «بن فین»۳ و«دلی»۴ آثار فشار روانی در حیوانات را نیز ثابت کردند، در حالی که هنوز هم شعور در حیوانات مسجل نشده بود. قبل از « کانن» ، « بن فین» و «دلی» ، هرچند که «فروید»۵ و « بلولر»۶ در اهمیت روان درمانی تأکید داشتند ولی تا آن زمان سبب همه بیماریها را ضایعات فیزیکی و جسمی میشناختند.
تحقیقات و بررسیهای «سلیه» این اصل را علمی تر و به زبان و بیان دانش امروزی بیان داشت. او ثابت کرد که ناراحتیهای روانی و هیجانی نیز موّلد ضایعات جسمی و عضوی هستند. در سالهای بعد از جنگ جهانی اول به خصوص جنگ جهانی دوم مطالعاتی در خصوص فشارهای عصبی و روانی نیز صورت گرفته است، که اکثر این مطالعات در ارتباط با جنگ جهانی و اثرات آن بر روی افراد، صورت گرفت. اما در سالهای بعد از ۱۹۶۰ گرایش بیشتری به مطالعات فشار عصبی در محیط کار و محیطهای صنعتی یافته است. محققی به نام فیلگی۱ در سال ۱۹۸۷ در بررسی دقیق که درباره سیر تغییرات در واژهگذاری آسیبهای عصبی و روانی ناشی از جنگ انجام داده است، چنین اظهار میدارد:« مجروحان جنگی را قبل از جنگ جهانی اول که غالباً دچار ضعف و یا نداشتن نظم و یا هردو بود به عنوان « آسیب دیدگان روانی» مینامیدند». به دنبال جنگ جهانی اول علائم همراه با فشارهای عصبی در مجروحان جنگی را « اختلالات عصبی روانی ناشی از جنگ » یا « اختلالات عصبی روانی ناشی از ضربه » نامیدند. در جنگ جهانی دوم و بعد از آن عوارضی که در مورد مجروحان روانی ناشی از جنگ وجود داشت تحت عنوان « افسردگی و فروماندگی» و سپس « فروماندگی جنگی » نامیده شد، که بعد از جنگ کره به خستگی ناشی از جنگ تبدیل گردید.
سلیه و همکارانش در سال ۱۹۵۲ میلادی یک نظریه تفضیلی برای نشان دادن چگونگی واکنش موجود زنده به استرس[۴] ارائه دادند. سلیه در این نظریه تشریح کرد که چگونه تعادل حیاتی از هم میپاشد و واکنش استرس[۵] تحت شرایط شدیدآشکار میگردد که به آن واکنش کلی سازگاری (G.A.S) میگویند. در اوایل دهه ۱۹۵۰ میلادی، روانپزشکی به نام توماس هلمز[۶]در پژوهشهای خود به این نتیجه رسید که تنها عامل مشترک در ایجاد هرنوع استرس، لزوم، ضرورت و اجبار در ایجاد تغییر و تحول مهم، در روند زندگی فرد است. به منظور نشان دادن تأثیر استرس ناشی از « تغییرات عمده زندگی» که گفتیم عامل مشترک بین تمام انواع استرسها است ، هلمز و ریهی در سالهای ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ میلادی از پنج هزار نفر پرسشهایی مبنی بر اولویت دادن به اتفاقات و تغییرات مهم زندگی پرسیدند، که بر اساس آن، مقیاس معروف هلمزـ ریهی برای اندازه گیری درجه اهمیت وقایع زندگی ساخته شد. که مرگ همسر بالاترین استرس (۱۰۰) و خرید خانه، کمترین استرس (۳۰) را به خود اختصاص داده بود. همچنین لئونارد سایم۱ نیز به سال ۱۹۷۸ در پژوهشی که به عمل آورد اهمیت « حمایتهای اجتماعی» را در سلامت جسم و روان تأکید کرد. در سالهای اخیر پژوهشگران عامل روانی دیگری را که سبب افزایش شدید آسیبپذیری در برابر حملات قلبی و سایر بیماریهای مربوط به استرس میشود، کشف کردهاند. این عامل روانی را رفتار نوع A2 نامیدهاند. این پدیده را دو متخصص قلب به نام « مییر فریدمن »۳و « روی روزمن»۴. اولین وجه مشخصه این گونه رفتار این است که شخص سعی میکند، در زمان بسیار محدود فعالیت زیاده از حد انجام دهد. دوم اینکه احساس خشم سیالی در وجود چنین فردی در جریان است. (شاملو، ۱۳۸۱)
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
تعاریف و نظریه های فشار روانی:
علیرغم تحقیقات وسیعی که در زمینه استرس انجام شده است و برخلاف استفاده گستردهای که در مکالمات روزمره از این مفهوم میشود، هنوز هم استرس دقیقاً تعریف نشده است. بعضی اشخاص وقتی در مورد استرس صحبت می کنند در واقع به یک محرک محیطی اشاره میکنند. بعضی آنرا به عنوان پاسخی به محرک محیطی میبینند. عدهای هم آنرا در تعامل بین محرک محیطی و پاسخ جستجو میکنند. نظریهپردازان و محققان مختلف نیز هرکدام استرس را از زاویه متفاوتی تحلیل کردهاند و در این میان دیدگاه های سلیه و لازاروس نقطه عطفی برای تمام نظریات پیش از خود محسوب می شود.[۷]
نظریه هانس سلیه:
هانس سلیه روانپزشک اطریشیالاصل مقیم کانادا که پایهگذار پژوهشهای علمی درباره پدیده استرس بوده، از اولین کسانی است که رابطه بین استرس و بیماریها را دقیقاً توجیه کرده است، او استرس را به « درجه سوز و ساز بدن»[۸] بر اثر فشارهای زندگی تعریف میکند. البته کلمه استرس تنها به روند این پدیده در بدن انسان اطلاق نمیشود بلکه محرکهای فشارآور [۹]نیز تحت همین نام خوانده میشود.[۱۰]
سلیه تحقیقات خود را از دهه ۱۹۳۰ آغاز کرد و تا زمان مرگ خود در سال ۱۹۸۲ مفهوم استرس را در سطح همگانی مطرح ساخت. او به بررسی تأثیرات استرس بر پاسخ های فیزیولوژیکی پرداخت و سعی کرد این واکنشها را به بروز بیماریها ربط دهد.[۱۱] (توکلی ، مهین ، شیوه های مقابله با استرس و ارتباط آن با سلامت روانی ، تهران ، نشر قو، ۱۳۸۰)
سلیه در سال ۱۹۵۶ میلادی روند ارتباط بین استرس و بیماریها را تشریح کرد. به نظر او هر محرک فشارزای بیرونی مانند زخم بدن، مسمومیت، خستگی عضلانی، سرما، گرما و عوامل روانی، اگر فشار کافی داشته باشد ممکن است منجر به ایجاد واکنش شود که او آن را « نشانگان کلی سازگاری » یا «G.A.S» نامیده است.
«G.A.S»بهتلاشهای عمومیتیافته بدن برایدفاع ازخود درقبال عواملمضراشارهدارد. این نشانگان شامل تمام تغییرات نامعین خاص است که به دستگاه زیستی القا شده و در سه مرحله قابل وقوع است.
۱- واکنش هشدار دهنده [۱۲]:
واکنش اولیه ارگانیزم است و مربوط به زمانی است که موجود به طور ناگهانی با محرکهای مختلف روبرو میشود و نمیتواند خودش را با آنها سازگار کند. این واکنش دارای دو مرحله است:
الف: ضربه:
واکنش فوری و ابتدایی نسبت به عامل آزار رساننده، افزایش بدن، از دست دادن انقباض طبیعی عضلانی، بالا رفتن فشار خون، تپش قلب از نشانههای عمومی آن به شمار میرود.[۱۳]( شاملو ، سعید ، بهداشت روانی ، تهران ، انتشارات رشد ، ۱۳۷۸)
ب: مواجهه با ضربه:
واکنش بازگشتی یا مرحله بسیج دفاعی که طی آن قشر غده فوق کلیوی بزرگ میشود و ترشح هورمونهای کورتیکوئید افزایش مییابد. اکثر بیماریهای حاد مرتبط با استرس به این دو مرحله مربوط میشوند
در اینجا اشاره به خصوصیات نشانگان یا سندرم کلی سازگاری میتواند به تبیین بیشتر مطالب فوق کمک کند. خصوصیات این نشانگان عبارتست از ازدیاد ترشحات هورمونهای بخش قشری غده فوق کلیه بر اثر تحریکات غده هیپوفیز مغز[۱۴] که موجب واکنشهای فیزیولوژیکی میشود و درجه مقاومت بدن را پایین می آورد و تعادل حیاتی بدن [۱۵] را به هم می زند و اگر طولانی شود منجر به ایجاد مرض میشود.[۱۶]
۲- مقاومت
ارگانیزم از طریق مکانیزمهای سودمند مقابله با استرس سازگار شده و تعادل خود را بازمییابد.
۳- فرسودگی
اگر عامل استرس تشدید شود یا ارگانیزم قادر به ارائه پاسخ مؤثری نباشد، مرحله سوم یعنی فرسودگی را به دنبال خواهدداشت، که برمبنای نظریه سلیه مکانیزم سازگاری مختل شده و کاملاً از بین میرود و در نتیجه ارگانیزم یا دچار صدمات غیر قابل جبران خواهدشد و یا خواهد مرد.[۱۷]
سلیه(۱۹۹۰)، معتقد است که : « استرس از نظر ماهیت اختصاصی، اما منشأ غیر اختصاصی دارد. اختصاصی بودن ماهیت آن یعنی اینکه دارای تغییرات قالبی و کلیشهای یکسان و ویژهای است که مهمترین آن عبارتند از: واکنش غده قشری فوق کلیه، بخش جلوی هیپوفیز، کاهش میزان ائوزنیوفیل در خون و رشد فرایندهای زخمی در دستگاه گوارش و اما غیر اختصاصی بودن آن از این نظر است که استرس بر اثر محرکهای گوناگون به وجود میآید.
در نهایت دیدگاه سلیه نسبت به استرس وارد چارچوب ادبیات روانشناسی شد، لیکن مرتباً در شیوههای تبیین آن تغییراتی به وجود آمد. د’رنود۳ ( به نقل از دسبون، ۱۹۸۲) طی ایجاد تغییراتی در الگوی زیست شیمیایی سلیه، آن را در زمینه مطالعات اختلالات روانی در محیط اجتماعی قابل استفاده نمود. او در واکنشهای استرس ۵ عامل عمده را پیشنهاد داد. اولین عامل، متغیرهای استرسزای بیرونی است که در جهت برهم زدن تعادل ارگانیزم عمل میکند. دومین عامل، عوامل میانجی مشخص است که می تواند تأثیرات عوامل استرسزا را کاهش دهد. سومین عامل، خود استرس است که نتیجه تعامل بین عوامل استرسزا و عوامل میانجی است. چهارم، نشانگان سازگاری است که ارگانیزم طی آن سعی می کند با عوامل استرسزا مقابله کند. پنجمین عامل، پاسخی است که ارگانیزم به موقعیت استرسزا میدهد. [۱۸]
نظریه لازاروس:
عده دیگری از دانشمندان از جمله روانشناس معروف ریچارد لازاروس۱ معتقد است که وقایع کوچک روزمره بیشتر باعث ایجاد استرسهای جسمی و روانی میشوند تا وقایع مهمی که هلمز از آنها یاد میکند. این نظریه را تعدادی از محققان مورد تأیید قرار میدهند. مثلاً در پژوهشی که به سال ۱۹۸۳ توسط دو روانشناس به نامهای چارلزاسپیگلر۲و کنت گرایر۳ ، بر روی ۲۰۰ تن از افراد پلیس انجام گرفت، چنین نتیجهگیری شد که استرس حاصل از دستگیری مجرمان بزرگ نسبت به کارهای کوچک و معمولی روزانه از قبیل بردن مجرمان به دادگاههایی که در صدور حکم تعلل میکنند، بسیار کمتر بود. (کلانتری، ۱۳۷۷)
لازاروس با طرح نظام شناختی ـ ارزیابی خود، که آغازگر دوران تفکر تعاملگرا بوده در حالیکه محرکهای محیطی و واکنشهای فردی را به عنوان دو عامل فعال مؤثر بر یکدیگر معرفی نمود، خاطر نشان کرد که هیچکدام آن دو به تنهایی مبین استرس نیستند، بلکه در این زمینه کیفیت و رابطه بین این دو عامل از اهمیت خاصی برخوردار است. وی معتقد بود استرس توسط ادراک شخص از موقعیت روانشناختی تعریف میشود این ادراک شامل تهدیدها، آسیبهای بالقوه، چالشها و ادراک شخص از توانایی مقابله خود با آنهاست . لازاروس همچنین بر مفاهیم تعارض، ناکامی و تهدید تأکید نمود. تعارض زمانی اتفاق می افتد که دو هدف ناسازگار وجود دارند.
ناکامی زمانی اتفاق میافتد دستیابی به یک هدف مانع تحقق هدف دیگر گردد. تهدید شامل پیش بینی و انتظار کشیدن برای ضرر ـ فقدانی است که هنوز اتفاق نیفتاده و براساس آنکه شخص فکر میکند تا چه حد توانایی مقابله با آن را دارد، میتواند خفیف یا شدید باشد.
علتهای استرس:
عوامل بسیاری هستند که فشار Stress را بر بافتها و بدن انسانی افزایش میدهند. عواملی مثل شوک الکتریکی، سرما و گرمای شدید، جراحات جسمانی، صداهای بلند و دلخراش، سوء هاضمه، بیخوابی، خستگی شدید جسمانی، مواد مخدر، اختلالات و تنازعات خانوادگی، از این جملهاند که خطر تهدید هر یک از این عوامل در سطح روانی یک فشار روانی محسوب میشود[۱۹]
میسون لوین [۲۰]و دیگران شواهدی گردآوردهاند که ثابت میکرد مانند پاسخهای خودکار، پاسخهای غدد درونریز به استرس نیز به بهترین وجه به صورت الگوها و نه به صورت پاسخهای یکپارچه توصیف میشوند. فشارهای روانی ممکن است هنجاری یا غیر هنجاری باشند. فشارهای روانی هنجاری ناشی از رویدادهای غیرمنتظره نیستند. مانند پیدا کردن شغل جدید، ازدواج، جدایی از همسر، مرگ یکی از اعضای خانواده، فشارهای روانی غیرهنجاری ناشی از رویدادهای کاملاً غیرپیشبینی هستند. مانند گرفتار زلزه شدن یا در موقعیت سرقت از بانک قرار گرفتن. در مطالعات «میدو تاون منهاتان»[۲۱] ، استرسهای زندگی در طبقات زیر در نظر گرفته شده؛ محدودیتهای اقتصادی، خانوادههای تک سرپرستی، بیماری جنسی، انزوای اجتماعی و نگرانی در مورد شغل.
به طور کلی، استرس حاصل نیاز ما به سازگاری فیزیکی، ذهنی و احساسی در مقابل تغییر است. مقدار جزئی استرس میتواند مفید باشد، چرا که به زندگی جذابیت و تحرک می بخشد و ما را روی پای خودمان نگهمی دارد. تغییرات جزئی و ملایم نه تنها مضر نیستند بلکه مفید و سازندهاند و در پرورش حس سازشپذیری ما نقش عمده ای ایفا میکنند. اما وقتی که تغییرات از حد مجاز فراتر روند و در طول دورهای از زمان بر زندگی ما اثر منفی بگذارند، در این جاست که ظرفیت سازشپذیری ما اشباعمیشود و تحملآن غیرممکن می کند[۲۲]
با توجه به مطالب فوق، میتوان نتیجه گرفت که استرس تنها تحت تأثیر عوامل زیانآور روی ارگانیسم ایجاد نمیشود به گونهای که سلیه به هنگام طرح تاریخی این موضوع میگوید: « استرس عبارتست از مجموعه واکنش غیراختصاصی که تحت تأثیر محرکهای گوناگون در ارگانیسم ایجاد میشود.» برخلاف تصوراتی که ایجاد شده بود، باید گفت که سلیه نیز ابتدا چنین تصور میکرد استرس تنها تحت تأثیر عوامل زیان آور ایجاد نمیشود. سلیه میگوید: هرچیز خوشایند یا ناخوشایند باعث استرس میشود، یک ضربه درداور به همان میزان می تواند علت یک استرس گردد که یک بوسه صمیمانه.
عواقب استرس:
طبق نظر هلمز و راهه (۱۹۷۶) مواجه شدن با تعداد زیادی از موقعیتهای استرسزا در یک زمان کوتاه میتواند برای بهداشت روانی پیامدهای نامساعد داشته باشد. همه تغییرات زندگی از جمله ازدواج، تغییرات در ساعات کار روزانه و حتی تغییر در ساعات حرکت وسایل نقلیه، استرسزا است و اگر میزان استرس از توانائی سازگاری ارگانیسم فراتر رود میتواند بهداشت روانی فرد را به خطر اندازد و حتی به بیماری جسمی منجر شود.
اگر تنها استرسهای مفید وجود میداشت نتایج خوشحال کننده و سودمندی نیز دربرداشت و انرژی لازم برای فعال بودن و زندگی موفق داشتن در همه زمینهها را فراهم میکرد متأسفانه عکس قضیه بیشتر اتفاق میافتد و اثر آن نیز به مراتب بیشتر در ذهن ما باقی میماند به طور مثال یک واقعه غمانگیز لذت اتفاقات خوشایند قبل از آن را از بین میبرد و با یک حادثه رانندگی هنگام بازگشت هرقدرهم کوچکتر باشد، خوشی تعطیلات را تحتالشعاع قرار میدهد بنابراین از آنجا که استرسهای بد با شدت و تأثیرگذاری بیشتری بر انسان وارد می شوند نتایج و پیامدهای آن مشهودتر و تأسفانگیزتر است. استرس اغلب تلخ و خشن است و پیامدهای آن نیز ناهنجار و دردناک میباشد این پیامدها برحسب مدت اثر استرس و استرس انباشته شده و میزان انرژی سازگاری فرد متغیرند
استرس در حد کم بسیار مفید است چون نه تنها باعث بوجودآمدن علاقه و انگیزه در زندگی ما میشود، بلکه باعث ایجاد اعتماد به نفس در ما نیز میگردد.
عوامل مؤثر در تشدید فشار روانی:
اثرات فشار روانی، مانند میزان اضطرابی که برمیانگیزد و میزان اخلال آن در توانائیهای شخص برای کار و کوشش، به چند عامل بستگی دارد که از آن جمله است برخی ویژگیهای خود فشار روانی مانند موقعیتی که فشار روانی در آن روی میدهد، و برآورد و ارزیابی آدمی از موقعیت فشارزا و منابعیکه وی برای کنارآمدن با آن دردسترس دارد.[۲۳]
۱- دوام و امکان کنترل طول دوره فشار روانی:
کنترل داشتن بر طول دوره یک رویداد فشارزا نیز از شدت فشار روانی میکاهد، در یک پژوهش به آزمودنیها عکسهای رنگی صحنههای فجیع مرگ آدمیان نشان داده میشد. افراد گروه آزمایشی میتوانستند با فشار دادن یک تکمه به نمایش عکسها پایان دهند. آزمودنیهای گروهگواه میبایستی همان عکسها را برای مدت زمانی که افراد گروه آزمایشی به اختیار خود، تماشا میکردند، تماشا کنند، اما خودشان نمیتوانستند به نمایش عکسها پایاندهند. از راه پاسخ گالوانیکی پوست(GSR) معلوم شد که میزان اضطراب گروه آزمایشی بسیار کمتر از اضطراب گروهی بود که هیچ کنترلی بر طول دوره تماشای عکسها نداشت.
۲- قابلیت پیش بینی:
گاهی اوقات میتوانیم وقوع حادثهای را پیشبینی کنیم ولی گاهی چنین نیست اگرحوادث قابل پیشبینی باشند افراد فشارروانی کمتری را احساس میکنند.حتی وقتی آدمی نمیتواند کنترلی بر فشار روانی داشته باشد اگر بتواند آن را پیشبینی کند از شدت آن کاسته میشود. آزمایشهای آزمایشگاهی نشان میدهد که هم آدمیان و هم حیوانها رویدادهای آزارنده پیشبینیپذیر را به رویدادهای آزارنده پیشبینیناپذیر ترجیح میدهند.[۲۴]
۳- ارزیابی شناختی:
ادراک شخص از یک رویداد فشارزا، در شدت و ضعف استرس تأثیر میگذارد. اینکه شخص از یک رویداد فشارزا ، چه ادراکی داشته باشد، به برآورد او از درجه تهدیدآمیز بودن آن رویداد نیز بستگی دارد. موقعیتهایی که شخص آنها را به صورت تهدیدی برای زنده ماندن خود (اطلاع از ابتلا به سرطان) یا به صورت تهدیدی برای اعتبار و ارزش خود (شکست در شغلی که خودش برگزیده) ادراک کند، بیشترین فشار روانی را ایجاد میکند.[۲۵]
۴- شدت:
فشارهای روانی با شدت ناراحتی که شخص با آن مواجه میشود در رابطه است مثلاً تأثیر آسیبدیدگی ناشی از یک حاثه رانندگی کمتر از فقدان یک شخص مورد علاقه می باشد
۵- میزان اعتمادبه نفس و احساس کارآیی:
اطمینان خاطر آدمی به اینکه میتواند یک موقعیت فشارزا را به خوبی اداره کند نیز عامل عمدهای در تعیین شدت فشار روانی به شمار میرود. برای بیشتر مردم سخنرانی در برابر یک جمعیت، رویدادفاجعهآمیزی به شمار میرود. اما مردمانی که در این کار مهارتی بدست آورده اند به توانایی خود اطمینان دارند، در چنین موقعیتی اضطراب ناچیزی را تحمل میکنند. مخصوصاً موقعیتهای اضطراری فشارزا هستند. چون در این مواقع است که شیوههای معمول آدمی برای کنار آمدن با رویدادها کارایی ندارد.(براهنی، نقل از هیلگارد واتکینسون، ۱۳۷۲)
۶- نقش محیط و حمایتهای اجتماعی:
بسیاری از محققان ( کاسل۱،گانستر۲ و ویکتور۳) استدلال کردهاند افرادی که عضو شبکه اجتماعی گستردهای هستند، کمتر تحت تأثیر منفی رویدادهای فشارزای زندگی قرار میگیرند و احتمالاً کمتر دچار مشکلات سلامتی ناشی از فشار روانی میشوند. همچنین کاملاً معلوم شده است که به طور طبیعی وجود سیستمهای حمایتی نظیر خانوادههای گسترده، گروه های شغلی، انجمنها، موجب تسهیل مقابله با مشکلات، توانبخشی و بهبودی میشوند. چنین فرض شده است که حمایتهای اجتماعی به عنوان یک سپر۴ یا حائلی۵ میان فشارهای زندگی و به خطر افتادن سلامتی عمل میکند. (
روش های پیشگیری از ایجاد استرس:
سلیه پدر تحقیقات در زمینه استرس، اهداف، قواعد و معیارهایی را که برای رفتار سالم و پیشگیری از ایجاد استرس لازم است، به شدت تقسیم میکند.
هدفهای کوتاه مدت: