أیُّهــا المُصلِحُ الکَبیرُ أهذا
ما یُسَـمیهِ بَعضُهُـم إعمارا
(الزهاوی، ۱۹۷۲،ج۱: ۸۳)
(با مردم به عدالت و ظلم رفتار میکرد و مردم از او نور امید و آتش ستم دریافت میکردند. عزت و خواری را به عراق آورد و برای عراقیها زندگی و مرگ به بارآورد. روز را شبی تاریک و شب را روز گردانید. مردم عراق را نیازمند و بینیاز کرد. راه ها را گسترده کرد و اندیشه ها را تنگ و محدود. ای مصلح بزرگ آیا این همان چیزی است که برخی بدان سازندگی میگویند.)
( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
در این ابیات نوعی تناقض بین رفتارهای حاکم میبینیم، شاعر با آمیختن تضادها بدنبال ساختن تصویری مضحک از حاکم است. البته منظور اصلی شاعر این است که این پادشاه برای برخی افراد پست نیکی و خوشبختی به همراه داشته و برای آزادیخواهان شقاوت و مرگ، اما همین مورد هم خود نوعی تناقض رفتاری است؛ چرا که پادشاه به عنوان قیم مردم باید برای همه یکسان عمل کند. منظور از “ای مصلح بزرگ” ملک فیصل است که در آن زمان پادشاه عراق بود و ناظم پاشا از طرف او حکومت عراق را بدست گرفت، بنابراین شاعر با بیت آخر تعریضی به ملک فیصل دارد که او بعنوان مصلح بزرگ عراق، کسانی را مسئول قرار داده که رفتارهای متناقض اصلاحات دارند.
در بیت دیگری چنین میگوید:
رَعـی اللهُ شَعبـاً أهمَلَتهُ رُعاتُه
وَ مُلـکاً کَبیـراً رُکـنُه مُتِزَعزِعَ
تَقَطَّــعَ مِنهُ کُلَّ یـومٍ مَدینَهٍ
« وَ ما الکَفُّ إلّا أصبـعٌ ثُمَّ أصبَعُ»
(همان : ۲۹۳)
(خداوند پاسدار ملتی باشد که مملکتداران آنرا به حال خود واگذاشتهاند و ارکان آن سست و لرزان است، هر روز شهری از آن جدا میگردد، حال آنکه دست چیزی جز انگشتان نیست.)
در بیت اول، شاعر با کلمۀ “رعی الله” با بهره گرفتن از تعریض اهمال سیاستمداران در ادارۀ کشور را به چالش کشیده است. همچنین در بیت دوم با بهره گرفتن از ضربالمثل از بین رفتن مملکت را با تصویری زیبا بیان کرده و در برابر سستی و بیارادگی ملکدارانی که باعث میگردد، هر روز بخشی از کشور بدست گرگهای استعمار بیافتد، میایستد. شاعر در بیتی دیگر این نادانی و اهمال آنها را تندتر گوشزد میکند:
قَد سافَرَ الجَــهلُ إلّا عَن مَنازِلها
وَ أثمَرَ العِـلمُ إلا فی نَواحـینا
مـا جاءَنا الشَـرُّ إلا مِن تَهاوُنِنا
ما عَـمَّنا الظُلمُ إلا مِن تَغاضینا
(همان: ۲۹۶)
(نادانی و جهالت از همه جا به جز سکونتگاه های حاکمان رخت بربست و علم و دانش در همه جا، جز شهرهای ما به ثمر نشست. تمام شر و بدی از سستی و کاهلی ما سرچشمه میگیرد، ظلم و ستم هم فقط بخاطر چشمپوشی و غفلت ما گسترش یافت.)
در این ابیات زهاوی با بیانی طنزآلود به شیوۀ هجو در معرض مدح، به انتقاد از نادانی حاکمان میپردازد. همچنین ضمیر “ما= نحن” اشاره دارد به ملتی که از روی کاهلی و تنبلی در مقابل چنین حاکمانی سکوت کردهاند و به همراه نقد حاکمان، دیگران را نیز نقد میکند.
بهار همچون زهاوی و چه بسا بسیار تندتر و بیشتر از او به نقد عاملان اجرایی کشور میپردازد. بطور مثال در سال ۱۲۹۵ه.ش در انتقاد از مشارالسلطنه، پیشکار والی خراسان، چنین میگوید: