(شمیسا، ۱۳۸۶: ۵۹۳)
جبرییل در شب معراج همراه پیغمبر بود، اما به جایی رسیدند که جبرییل نتوانست ازآن پیش تر رود ولاجرم پیغمبر بقیه ی راه را به تنهایی رفت.این مرز را سدره المنهی ذکر کرده اند وآن درختی است در جانب راست عرش بر بالای آسمان هفتم(بهشت).در حدیث معراج آمده است:
«فَلَمَّا بَلَغَ إِلَى سِدْرَهِ الْمُنْتَهَى فَانْتَهَى إِلَى الْحُجُبِ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ تَقَدَّمْ یَا رَسُولَ اللَّهِ لَیْسَ لِی أَنْ أَجُوزَ هَذَا الْمَکَانَ وَ لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَهً لَاحْتَرَقْتُ » پس چون رسید به سدرهالمنتهی و منتهی شد به حجاب ها ، پس جبرئیل گفت: پیش رو یا رسول الله ! بر من ممکن نیست که از این مکانت و مقام تجاوز نمایم ؛ که اگر به قدر بند انگشتی نزدیک شوم ، به یقین می سوزم» (مجلسی، ج۱۸ ، ص۳۸۲)
پیغمبر در شب معراج بسیار به خداوند نزدیک شد به طوری که فاصله ی او به اندازه ی دو کمان وبلکه کمتر بود.(شمیسا: ۵۹۴)
در قرآن آمده است: «ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى» (نجم ،۸) سپس ( جبرئیل ) پائین آمد و سر در نشیب گذاشت.
سپس جبرییل پایین آمد وسر در نشیب گذاشت.تا فاصله ی او با پیامبر به اندازه ی دو کمان یا نزدیک تر شد.
غزل ۴۴۶
یار شد مست و دل ما به فغان باز آورد
عاقبت بخت ستم پیشه چنان کرد که یار
آن چنان زد ره عقل و دل و دین شاهد می
رخت بستم ز درش تا ندرد جامه ی صبر
ای بسا آهوی آزاد که در قید دلش
هر که یک جرعه کشید از می لعل لب او
اهلی گمشده در فکر دهانش صد بار
گریه بد مستی ما هم به میان باز آورد
جرم بخشیده ی ما را به زبان باز آورد
که به صد سال ریاضت نتوان باز آورد
آخرم نعره زنان جامه در آن باز آورد
هوس دیدن آن دست و کمان باز آورد
آب حسرت چو صراحی به دهان باز آورد
از جهان رفت و خیالش به جهان باز آورد
وزن:فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن/ بحررمل مثمن مخبون محذوف
موضوع کلی:تحمل سختی های راه عشق برای رسیدن به هدف
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
غزل مردّف با ردیف فعلی.
۱-مصراع دوم تشخیص.گریه بد مستی ما را به میان آورد./
۲-بخت ستم پیشه، تشخیص./ستم، جرم وبخشیدن، تناسب دارد.
۳-راه زدن، کنایه از گمراه کردن کسی./دل ودین، تضاد./ ریاضت، سختی کشیدن./
۴-رخت بستن، کنایه از رفتن وهجرت کردن./جامه ی صبر، تشبیه بلیغ اضافی./نعره زنان قید حالت./
۵-قید، بند وگرفتاری./ مفهوم بیت عشق وکشش معشوق./ دست وکمان وقید، تناسب./
۶-لب لعل، تشبیه بلیغ اضافی./ چو صراحی،تشبیه./ آب حسرت به دهان آوردن، کنایه از گمراه شدن./
۷-گمشده، کنایه از عاشق سرگردان./ازجهان رفتن، کنایه از مردن.
غزل ۴۴۷
گر چه در پای تو ای شمع بسی سوخته اند
عاشقان از غم خال تو چو موران حریص
آتش آه من سوخته دل سهل مبین
بنده ی مردم رندم که به بازار جهان
دیده ی دل بگشا اهلی و غافل منشین
همه این سوختگی ها ز من آموخته اند
در درون خرمنی از تخم غم اندوخته اند