احساس خود، اساس شخصیت بزرگسالی ما را تشکیل میدهد. اگرپایه واساس ثابت و قوی باشد یک هویت فردی محکمی به دست میآید. اگرچنین نباشد ، نتیجه آن چیزی است که اریکسون آن راگم گشتگی هویت می نامد. اریکسون تأکید دارد که شکل گیری هویت برای آماده کردن نوجوان به عنوان فردی آماده انجام تکالیف در بزرگسالی، لازم است (برک[۱]،۲۰۰۱).
مارسیا[۲]در برسی مفهوم هویت بر اساس دیدگاه اریکسون به ارائه پایگاه های هویتی با توجه به میزان تعهد و کاوشگری درنوجوان پرداخت و چهار نوع وضعیت هویتی را مفهوم سازی کرد: پراکندگی هویت[۳] ، تسلیم طلبی[۴] ، تأخیر[۵] و پیشرفت هویت[۶].
نظریه پردازان جدیدتر (بورک[۷] ۱۹۹۱، کرپل من[۸] ۱۹۹۷، گرویتوانت[۹] و برزونسکی[۱۰] ۱۹۹۷) به جای بررسی پیامدهای شکل گیری هویت و پایگاه های ثابت هویتی به بررسی فرایندهای زیربنایی شکل گیری هویت پرداختهاند. بر اساس دیدگاه این نظریه پردازان فرایند هویت یک نظام کنترل است که مجموعه ای ازهنجارها و ضدهنجارها را در فرد ایجاد میکند. هویت مجموعه ای ازمعانی است که چگونه بودن را به فرد القا میکند ( به نقل ازفارسی نژاد ۱۳۸۳).
برزونسکی مدلی پویا از هویت ارائه کردهاست. طبق این مدل افراد اطلاعات و مسائل مربوط به خود را به سه شیوه اطلاعاتی[۱۱]، هنجاری[۱۲] و سردرگم / اجتنابی[۱۳] پردازش میکنند . افراد با سبک هویت اطلاعاتی آگاهانه و به طور فعال به جستجوی اطلاعات و ارزیابی آن ها می پردازند و سپس اطلاعات مناسب خود را مورد استفاده قرار میدهند. نوجوان با سبک هویت هنجاری ، در موضوعات هویت و تصمیم گیری ها به همنوایی با انتظارات و دستورات افراد مهم و گروههای مرجع می پردازند و نوجوانان با سبک هویت سردرگم تا حد ممکن سعی در اجتناب از پرداختن به موضوعات هویت و تصمیم گیری دارند (برزونسکی ، ۲۰۰۳).
برزونسکی در کنار بررسی مکانیزم های پویای شکل گیری هویت ، روی عامل اساسی “تعهد[۱۴]” یا ساختار هویت نیز تأکید میکند. تعهد یک چارچوب ارجاعی جهت دار و هدفمند ایجاد میکند که رفتار و بازخوردهای آن در درون این چارچوب بازبینی ، ارزیابی و تنظیم میشوند. افرادی که دارای پردازش اطلاعاتی و هنجاری هستند نسبت به کسانی که از سبک سردرگم استفاده میکنند از تعهد بالاتری برخوردارند.
سبک های شناختی – اجتماعی پردازش هویت تحت تأثیر عوامل زیادی ازجمله شیوه های فرزند پروری والدین، شخصیت نوجوان و محیط اجتماعی_ فرهنگی قرارمی گیرند ، ازطرفی این سبک ها خود نیز بر ادراک فرد از خویشتن، بروندادهای رفتاری و شیوه های عملکردی او تأثیر میگذارند (برزونسکی ، ۲۰۰۳).
در زندگی انسان، شکل گیری معنا خیلی زود و حتی پیش از تولد آغاز می شود. اولین و مهمترین ارتباط در سالهای آغازین زندگی که موجب شکل گیری اولین معنا یابی می شود ارتباط “دلبستگی”[۱۵] بین کودک و والدین اوست.
دلبستگی عبارت است از پیوند عاطفی عمیقی که با افراد خاص در زندگی خود برقرار میکنیم، طوری که باعث می شود وقتی با آن ها تعامل میکنیم احساس نشاط و شعف کرده و به هنگام استرس از اینکه آن ها را در کنار خود داریم احساس آرامش کنیم ( برک ، ۲۰۰۱).
دلبستگی برای کودک ارزش حیاتی دارد زیرا همچنان که کودک در دنیای اطرافش کاوش کرده و با امور غیرقابل پیشبینی روبرو می شود به او احساس امنیت و آرامش میدهد. هنگامی که کودک در وضعیتی قرارمی گیرد که در او ایجاد ترس میکند ، رفتار توأم با دلبستگی کودک آغاز می شود (ماسن[۱۶] و همکاران، ۱۹۸۵).
نظریه دلبستگی بالبی یکی ازمهمترین نظریه ها برای توضیح ارتباط میان تجربیات کودک درخانواده و رشد عاطفی_ اجتماعی اوست. فرض نظریه دلبستگی بر آن است که کیفیت رابطه دلبستگی ، از تعامل میان نوزاد و مراقبانش ، خصوصاًً از میزان حمایت و امنیتی که مراقب میتواند برای کودک فراهم کند ، ناشی می شود (لیبرمن[۱۷] و همکاران ، ۱۹۹۹).
به نظربالبی روابط اجتماعی طی پاسخ به نیازهای زیست شناختی و روان شناختی مادر و کودک پدید میآیند. از نوزاد انسان رفتارهایی سرمی زند مثل گریستن ، خندیدن که باعث می شود اطرافیان از او مراقبت کنند و در کنارش بمانند. نتیجه عمده کنش متقابل بین مادر و کودک ، به وجود آمدن نوعی دلبستگی عاطفی بین مادر و فرزند است. این دلبستگی و ارتباط عاطفی با مادر است که سبب می شود کودک به دنبال آسایش حاصل از وجود مادر باشد. بخصوص هنگامی که احساس ترس و عدم اطمینان میکند .
بالبی هماهنگ با اسلاف خود، قائل به وجود نیازهای نخستین و ضروری برای ارضاء است. بنابرین، وی این نکته را مورد تأکید قرارمی دهد که نیازدلبستگی که تا کنون آن را به عنوان نیاز ثانوی میدانستند نیز جزء نیازهای نخستین است که نیاز اساسی برای تحول شخصیت است (ابوحمزه و خوشابی، ۱۳۸۵).
رفتاردلبستگی که هم ازیک نیاز فطری و هم از اکتساب ها منتج میگردد ، دارای کنش مضاعف است: یکی کنش حمایتی، ایمنی تأمین شده توسط بزرگسالی است که از کودک آسیب پذیر در مقابل تهاجم میتواند دفاع کند و دیگری کنش اجتماعی شدن ، دلبستگی درجریان چرخه های زندگی از مادر به نزدیکان و سپس بیگانگان و بالاخره به گروههای بیش از پیش وسیع تری تسری مییابد و به صورت عاملی به همان اندازه مهم برای ساختن شخصیت کودک که تغذیه زندگی جسمانی وی درمی آید (منصور و دادستان،۱۳۸۳).
اینسورث[۱۸] نیز رفتار دلبستگی در روابط بزرگسالی را به عنوان اساس پدیده ایمنی در هسته زندگی انسان مورد تأکید قرار داد. وی مشاهدات بالبی را بسط داد و دریافت که تعامل مادر با کودک در دوره دلبستگی تأثیر چشمگیری بر رفتار فعلی و آتی کودک دارد. او اظهار داشت که دلبستگی ایمن[۱۹] ، عملکرد شایستگی را در روابط بین فردی تسهیل میکند.
برای مثال کودکانی که دلبستگی شدید به مادرانشان دارند درآینده از لحاظ اجتماعی برون گرا هستند و به محیط اطراف توجه نشان میدهند و تمایل به کاوش درمحیط اطرافشان دارند و میتوانند با مسائل مقابله کنند. از طرف دیگرعواملی که مخل این دلبستگی باشد در زمینه رشد اجتماعی کودک درآینده مشکلاتی ایجاد میکند.
اینسورث همچنین ثابت کرد که دلبستگی موجب کاهش اضطراب می شود. آنچه او اثر پایگاه امن[۲۰] می نامید کودک را قادر به دل کندن از دل بسته ها و کاوش در محیط میسازد و کودک میتواند با دلگرمی و اطمینان به کاوش در محیط بپردازد ( ابوحمزه و خوشابی،۱۳۸۵).
کیفیت دلبستگی توسط موقعیت نا آشنا که اینسورث آن را ساخته است ، مورد مطالعه قرار میگیرد و در چهار دسته طبقه بندی می شود : دلبستگی ایمن ، زمانی که مادر نیست نگرانی را بروز میدهند و زمانی که مادر بر میگردد خوشحال میشوند و او را بغل میکنند. دلبستگی ناایمن اجتنابی ، این کودکان هنگام جدایی اعتراض چندانی نمی کنند و بعد از بازگشت مادر از او اجتناب میکنند. دلبستگی ناایمن دو سو گرا ، این کودکان بعد از جدایی خیلی مضطرب میشوند و گریه میکنند اما زمانی که مادر برمی گردد و آن ها را بغل میکند در عین حال که ابراز تمایل برای تماس بدنی و مجاورت میکنند اما نسبت به مادرشان پرخاشگری نشان میدهند.