شهید مطهری در این راستا چنین می فرمایند:
« انسان در اثر اینکه معتقد به یک سلسله خرافات مىشود، در اثر اینکه گرفتار تعصب و تحجر مىشود، این فرشتهاى که خداى متعال در باطن او به نام قوه عقل قرار داده است، مثل ملائکهاى که در چاهى محبوس باشند در تن انسان محبوس باقى مىماند. پس اگر انسانى گرفتار خرافهاى( تعصبی) شد عقل و فکرش در حبس مىماند و زندانى مىشود ».[۳۶۹]
به نظر می رسد درواقع ایشان یک رابطه تقابلی بین تعصب و عقل قائل شدند.کسی که تعصب بورزد فکر و اندیشه و عقل آن از کار می افتدودرتشخیص راه درست از نادرست،راه اشتباه را در پیش خواهد گرفت.
۲-۲- پ) تعصب سبب محرومیت از شناخت
درآیه ۵ فصلت می خوانیم : «وَقالُوا قُلُوبُنا فِی أَکِنَّهٍ مِمَّا تَدْعُونا إِلَیْهِ وَ فِی آذانِنا وَقْرٌ وَ مِنْ بَیْنِنا وَ بَیْنِکَ حِجابٌ ؛گفتند:دلهاى ما از آنچه ما را بدان دعوت مىکنى در پرده است و گوشهایمان سنگین است و میان ما و تو حجابى است. ».
متعصبان لجوج گوش شنوا ندارند، گویى کرند و هیچ نمىشنوند، گوش ظاهرشان سالم است، ولى روح شنوایى و درک حقایق را از محتواى کلام از دست داده اند.اما عکس العمل منفى این کوردلان به همین جا ختم نمىشد، بلکه تلاش و کوشش داشته که پیامبر(صلی الله و علیه واله وسلم) را از دعوت خود مایوس سازند، و به او ثابت کنند که در مقابل دعوت تو گوش شنوایى در این دیار نیست، و بیهوده تلاش مکن! آنها گفتند: قلبهاى ما در برابر دعوت تو در پوششهایى قرار گرفته، و گوشهاى ما سنگین است، و میان ما و تو حجابى وجود دارد.عقل و فکر ما گویى در محفظههایى قرار گرفته که چیزى در آن وارد نمىشود!
” اکنه” جمع” کنان” به معنى پوشش است، نه یک پوشش که در حقیقت پوششهاى جهل و تعصب، پوشش لجاجت و عناد، پوشش تقلید کورکورانه و مانند آن قلبهاى آنها را فرا گرفته بود.آنها مىگفتند: علاوه بر این که” عقل” ما چیزى درک نمىکند” گوش” ما هم سنگین است، و سخنان تو را نمىشنویم؛ یعنى هم مرکز اصلى از کار افتاده و هم ابزار و وسیلهها.از همه اینها گذشته گویى در میان ما و تو پرده ضخیمى کشیده شده که اگر گوش سالمى هم مىداشتیم صدایت به گوش ما نمىرسید، پس چرا این همه خود را خسته مىکنى، فریاد مىزنى، دل مىسوزانى، شب و روز تبلیغ مىکنى، ما را به حال خود بگذار که در اینجا کالاى تو مشترى ندارد! تو بر دین خود و ما هم بر آئین خود! تمام فاصله میان ما و تو را حجابى پر کرده بدیهى است، و البته حجابى که تمام این فاصله را در بر گیرد باید بسیار ضخیم باشد، و طبیعى است سخن گفتن از پشت چنین حجاب کمترین اثرى نخواهد داشت.[۳۷۰]
پس عامل اصلی انحراف وخطای مشرکان عرب ،تعصب است که درهای معرفت و شناخت را از هر سو به روی صاحبان این صفات رذیله میبندد و سبب میشود که انسان به راحتی ما انزل الله را رها سازد و پشت به حق کند و رو به باطل نماید.دراین صورت است که راه حق را از باطل و سره را از ناسره نمی تواند تشخیص دهدودرجستجوی حقیقت راه اشتباه را بپیماید.
۳-۲- پ ) تعصب سبب منطق گریزی
خداوند دراین زمینه می فرماید:
قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ وَ یُؤَخِّرَکُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى قالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا تُرِیدُونَ أَنْ تَصُدُّونا عَمَّا کانَ یَعْبُدُ آباؤُنا فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبِین[۳۷۱] ؛پیغمبرانشان گفتند: مگر در خداى یکتا و ایجاد کننده آسمانها و زمین، شکى هست؟! او شما را دعوت مىکند تا گناهانتان را بیامرزد، و تا مدتى معین، نگاهتان دارد. آنها گفتند: شما نیز جز بشرهایى مثل ما نیستید، که مىخواهید ما را از خدایانى که پدرانمان مىپرستیدهاند منصرفمان کنید، پس براى ما دلیلى روشن بیاورید.
تکیه بر راه و رسم نیاکان با توجه به این حقیقت که معمولا دانش آیندگان بیش از گذشتگان است، چیزى جز یک تعصب کور و خرافه بىارزش نمىتواند باشدو از اینجا روشن مىشود اینکه تقاضا داشتند دلیل روشنى اقامه بشود به خاطر این نبوده که پیامبران فاقد آن بودهاند، بلکه مکرر در آیات قرآن مىخوانیم که بهانهجویان دلائل روشن و سلطان مبین را انکار مىکردند، و هر زمان پیشنهاد معجزه و دلیل تازهاى مىنمودند تا راه فرارى براى خود پیدا کنند.[۳۷۲]
متعصبین با این همه دلایل روشن باز برهانى قوىتر از یاد آورى محض خواستند، برهانى مادّى همچون زنده کردن مردگان و جارى ساختن چشمههاى طلا در زمین و صعود به آسمان تا به ناچار ایمان بیاورند. ایشان به راهنماى خرد بسنده نکردند و در برابر فشار تقلید نایستادند و آزادى از آن را نخواستند و از این رو گفتند: «فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبِینٍ» براى ما دلیلى روشن بیاورید. درواقع این نشانگر منطق گریزی آنها بوده است.
نتیجه این که وقتی تعصب، عقل انسان را از کار بیاندازدوسبب منطق گریزی شود در این صورت است که درتشخیص خوب و بد،خیروشر، سعادت و شقاوت دچار سردرگمی می شودو راه درست را نمی تواند انتخاب کند؛ازاین رو دچار اشتباه می شود.به عبارتی دیگروقتی انسان دچارتعصب گرددراهی را که راباید به سعادت واقعی منتهی شودکه همان ، قرب الهی یا شناخت خداوندتبارک تعالی است رادرست تشخیص نمی دهدودچار خطا می گردد.
۳- پ ) درمان تعصب
قرآن با تعصب مذموم مخالف است و آن را مورد نکوهش قرار می دهد.
زمانى که اسلام ظهور کرد، در میان اعراب مسأله خویشاوندپرستى و تفاخر به قبیله و نژاد به شدت وجود داشت.اعراب به اقوام وعشایرخویش تفاخر مىکردند.اما اسلام نه تنها به این احساسات تعصب آمیز توجهى نکرد، بلکه با شدت با آنان مبارزه کرد. قرآن کریم در کمال صراحت فرمود: «یا ایُّهَا النّاسُ انّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍوَ انْثى وَ جَعَلْناکُمْ شُعوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفوا انَّ اکْرَمَکُمْ عِنْدَاللَّهِ اتْقیکُمْ [۳۷۳]؛ اى مردم، ما همه شما را از یک مرد و یک زن آفریدیم و شما را گروه ها و قبیلهها قرار دادیم تا به این وسیله یکدیگر را بشناسید، گرامىترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شماست.
درجای دیگرقرآن چنین بیان کرده است:
إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّهَ حَمِیَّهَ الْجاهِلِیَّهِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَأَلْزَمَهُمْ کَلِمَهَ التَّقْوى وَکانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً[۳۷۴]؛ به خاطر بیاورید) هنگامى را که کافران در دلهاى خود خشم و نخوت جاهلیّت داشتند و (در مقابل،) خداوند آرامش و سکینه خود را بر فرستاده خویش و مؤمنان نازل فرمود و آنها را به حقیقت تقوا ملزم ساخت، و آنان از هر کس شایستهتر و اهل آن بودند و خداوند به همه چیز دانا است.
۱-۳- پ )مبارزه با تعصب
راه علاج این رذیله اخلاقى مانند سایر رذایل اخلاقى در درجه اوّل توجّه به انگیزه ها و ریشه ها و از بین بردن آن است، و با توجّه به اینکه ریشه تعصّب، حبّ ذات افراطى، پایین بودن سطح فرهنگ، شخصیّت زدگى، و انزواى اجتماعى و فکرى است، براى از میان بردن این صفت رذیله باید سطح آگاهى افراد بالا رود، با اقوام و ملل دیگر و گروه هاى مختلف اجتماعى بیامیزند، حبّ ذات در آنها تعدیل گردد، و گرایشهاى زیانبار قومى و قبیلگى از میان آنها برچیده شود تا پایه هاى تعصّب و لجاجت و تقلیدهاى کورکورانه برچیده شود.
بهترین راه مبارزه با این خوى زشت، و طریق نجات از این مهلکه بزرگ، تلاش و کوشش براى بالا بردن سطح فرهنگ و فکر و ایمان هر قوم و جمعیت است.در حقیقت داروى این درد را قرآن مجید در همین آیه مورد بحث بیان کرده، آنجا که در نقطه مقابل آن، از مؤمنانى بحث مىکند که داراى سکینه و روح تقوى هستند، بنا براین آنجا که ایمان و سکینه و تقوى است، حمیت جاهلیت نیست، و آنجا که حمیت جاهلیت است ایمان و سکینه و تقوى نیست.[۳۷۵]
۲-۳- پ ) آرامش و بردباری
دومین راه، برای مبارزه با هرگونه تعصب های جاهلانه، بهره گیری از آرامش و بردباری است. قرآن به مومنان پیشنهاد می کندکه برای مبارزه با تعصبات جاهلی می بایست ازاین سلاح به خوبی بهره گیرند.پیامبر(صلی الله علیه واله)ومومنان برای مبارزه باتعصبات جاهلی با بهره گیری از سلاح آرامش و بردباری توانستند اندیشه ها و تعصبات جاهلی را در جامعه قرآنی مدینه در دوره حکومت خویش ریشه کن کنند.
درادامه آیه فوق آمده است: در مقابل آن” خداوند حالت سکینه و آرامش را بر رسول خود و مؤمنان نازل فرمود” (فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ).
این آرامش که مولود ایمان و اعتقاد به خداوند، و اعتماد بر لطف او بود،آنها را به خونسردى و تسلط بر نفس دعوت کرد، و آتش خشمشان را فرو نشاند، تا آنجا که براى حفظ اهداف بزرگ خود حاضر شدند جمله” بسم اللَّه الرحمن الرحیم” که رمز اسلام در شروع کارها بود، بردارند، و به جاى آن” بسمک اللهم” که از یادگارهاى دوران گذشته عرب بود در آغاز صلح نامه حدیبیه بنگارند، و حتى لقب” رسول اللَّه” را از کنار نام گرامى” محمد” (صلی الله علیه واله)حذف کنندوحاضر شدند که بر خلاف عشق و علاقه سوزانى که به زیارت خانه خدا و مراسم عمره داشتند از همان” حدیبیه” به سوى مدینه باز گردند، و شترهاى خود را بر خلاف سنت حج و عمره در همانجا قربانى کنند، و بدون انجام مناسک از احرام به درآیند.
آنها حاضر شدند دندان بر جگر بگذارند و در برابر همه این ناملایمات صبر و شکیبایى به خرج دهند، در صورتى که اگر” حمیت جاهلیت” بر آنها حاکم بود هر یک از این ها کافى بود که آتش جنگ را در آن سرزمین شعلهور سازد.[۳۷۶]
برای مبارزه با هرگونه تعصبات جاهلی، لازم است که با توکل و بهره گیری از ابزارهای آرامش و بردباری به مقابله و مبارزه با این خصلت زشت برخاست و تعصبات را از ریشه برکند. این امر به همگان ضروری و بایسته است.
۳-۳- پ )توجه به آثاروپیامدآن
ازراهکارهای دیگرتعصب، توجه به آثار و پیامدهای آن است. هنگامى که انسان توجّه داشته باشد که تعصّب و لجاجت، پرده اى بر فکر و عقل او مى اندازد و او را از درک صحیح بازمى دارد، و نیز سبب انکارحق ، محرومیت از شناخت، منطق گریزی و… می شودهمه این آثار را باید به دقت شناخت.
۴-۳- پ )تغییرشکل و محتوای در آن
یکى دیگر از طرق درمان ،تغییر شکل و تعویض محتواى آن است به این معنى که انگیزه ها را از بخشهاى منفى به بخشهاى مثبت هدایت کنیم: مثلا کسى که داراى تعصّب شدید نسبت به مسائل نادرستى است، به جاى این که انگیزه تعصّب را در او بمیرانیم، تعصّب او را به امور مثبت متوجّه سازیم.
این همان چیزى است که در سخنان نورانى امیرمؤمنان على(علیه السلام) در خطبه قاصعه خواندیم که مى فرماید: «اگر بنا هست تعصّب داشته باشید سعى کنید تعصّب شما به خاطر مکارم اخلاق و محامد افعال و محاسن امور باشد».[۳۷۷] یعنى اگر بناست وابستگى توأم با اصرار نسبت به چیزى داشته باشید این وابستگى را نسبت به فضایل اخلاقى قرار دهید.[۳۷۸]
وقتی مشرکان که بر طبق آئین آباء واجدادشان نسبت به دختران حساسیت ویژه ای داشتند و آنان را زنده به گور می کردندکه این عمل آنان ریشه در تعصب بی حد و حصر آنان به آئین اجدادشان بوده است و با این اعتقاد خویش حتی به پیامبر طعنه و کنایه می زدند که چرا ابتر هستی که لازمه این حرفشان همانا ارزش قائل نشدن به دختران بوده است در قبال این گونه برخوردها ، قرآن کریم در پاسخ به آنها از موضع سرکوبانه وارد نشده است؛ بلکه می فرماید: ” که ای پیامبر ما به تو کوثر دادیم”. درواقع قرآن با این عمل ارزش خاصی برای دختران قائل شده و در برابرآن تفکر غلط این گونه واکنش نشان می دهد؛یعنی در قبال تعصب غلط مشرکان نسبت به دختران ، جهت را تغییر داده و به مثبت و مطلوب بودن دختران اشاره می کند.
۵-۳- پ )تعقل در امور
یکی دیگر از راهکارهای مقابله با تعصب ، به کار گرفتن عقل یا تعقل و اندیشیدن در هر امری است.خداونددرقرآن کریم می فرماید:
وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَیْنا عَلَیْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ لا یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لا یَهْتَدُونَ [۳۷۹] و هنگامى که به آنها (مشرکان) گفته شود: آنچه را خدا نازل کرده است پیروى کنید، گویند: بلکه ما از آنچه پدرانِ خود را بر آن یافتیم پیروى مىنماییم. آیا (از آنان پیروى مىکنند) هر چند پدرانشان چیزى نمىفهمیدند و هدایت نیافته بودند؟
هنگامی که به ایشان گفته می شود به حقایق فروفرستاده شده از سوی خدا ایمان آورید با آن به مخالفت و مقابله برمی خیزند و می گویند ما چون به اندیشه ها و سنت ها و آداب اجدادی خویش انس و الفت گرفته ایم نمی توانیم برخلاف آن عمل کنیم و اندیشه و بینش جدیدی را بپذیریم.
تحلیل قرآن دراین باره براین قرار گرفته است که ریشه چنین رفتارهای ضدحقانیت و مقاومت و مقابله با آن، درعدم اطاعت ایشان از عقلانیت است. از این رو از آنان می خواهد که در مسئله تعقل کنند و با تفکر و به کارگیری عقل، خود را از بحران حق گریزی نجات دهند. درحقیقت آنچه عامل حق ناپذیری و حق گریزی ایشان است، عواطف و احساسات ضدعقلانی است. درحقیقت پدرانشان، امری و چیزی را بی بهره گیری از عقل و تعقل پذیرفته اند و آنان نیز کورکورانه بی بهره گیری از عقل و خرد درهمان راهی گام برمی دارند که پیش از این آنان کورکورانه رفته اند.
ت- تأثیر محیط( اجتماع)
۱- ت)ماهیت و چیستی اجتماع
محیط اجتماعی وفرهنگی نیز دراثر گذاری خود از عامل دوستی بهره می گیرد. علت این است که انسان به صورتی فطری ، همتای خودرا دوست می دارد.بر این پایه به اندیشه های افراد نزدیک و نزدیک تر به خود نیزارزش بیشتری قائل می شود.
از سوی دیگر انسان در وجود ودرون خود از یک نیرویی به نام اراده برخوردار است و وقتی که تحت تاثیر فشارهای محیط قرارگیرد زمینه ای ایجاد می شودکه نسبت به آن فشارها واکنش نشان دهد حال یا مغلوب خواسته ها آن شده ویا می تواند از آن به راحتی گذر کند و تسلیم نگردد.این تسلیم شدن ونشدن به اراده قوی و ضعیف فرد بستگی داردو اراده ،از مقوله های روانی انسان محسوب می گردد.
حال با این رویکرد ،تاثیر محیط را برانسان به عنوان یکی از عوامل روانی خطای انسان بررسی می کنیم.
اصولاً نوع انسان ، نوعی است اجتماعی ؛ زیرا اجتماعی بودن ، فطری هر فرد انسانی است.به طوری که تاریخ نشان می دهدانسان پیوسته دراجتماع زندگی می کرده است. قرآن در آیات زیادی از این مطلب خبر داده است. از جمله خداوند متعال می فرماید:
یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ[۳۸۰] ؛اى مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیرهها و قبیلهها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید.گرامىترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست خداوند دانا و آگاه است.
وابستگی به دیگران و اثرگیری از غیر، چه درجنبه درونی وجود و چه در جنبه بیرونی آدمی، امری است که از لحظه تشکیل و تکّون جنین آغاز شده و تا پایان زندگی ادامه دارد. ما از همان آغاز تکوّن وجودی از پدرو مادراثر می گیریم و بعدها نیزتحت تاثیراخلاق و رفتار آنها، خویشان و بستگان، مدرسه ومعلم اعضای اجتماع از مردم عادی و رهبران آن هستیم وبا آنها روابطی مستقیم یا غیرمستقیم داریم.
اعمال و رفتاری را که در دوران خردسالی و حتی جوانی و بزرگسالی انجام می دهیم با همه ادعای استقلال درفکر و اراده و عمل باز هم به گونه ای نشات گرفته ازجمع و حیات جمعی است.بیشترین مایه های زندگی را ازدیگران گرفته ایم والبته به تناسب درک و اراده خود بعدها سعی کرده ایم ، شخصاً مسؤولیت آن را پذیرا گردیم و اعمالی را که انجام می دهیم به ظاهر برای ما و براساس ذوق و سلیقه ماست. ولی اگرنیکو تعمق کنیم همه آنها متکی به وظایف فردی نیستند. درمواردی بسیار مبتنی بر مراعات حال اشخاص و افرادی هستند که ما به گونه ای از آنها تاثیرپذیرفتهایم وچون چنین جنبه ها و مشخصه ها دررفتار است که سبب می شود جامعه شناسان مشخصه حیات انسان را اجتماعی بودن ذکر کنند. پس حیات جمعی برای ما امری ضروری و لازم است.می توان گفت انسانیت انسان درحدوسیع به جنبه اجتماعی حیات انسان وابسته است.
حال که انسان به اجتماع وابسته است این وابستگی سبب تاثیر پذیری او ازآن می شود.که این تاثیرپذیری هم می تواند درجهت مثبت وتعالی ورشد او بیانجامد وهم درجهت منفی وشقاوت و بدبختی وی.آنچه که دراین مقوله به دنبال آن هستیم تاثیر پذیری انسان درجهت منفی که سبب خطای وی می گردد، می باشد.
بى شک وضع محیط اجتماعى زندگى انسان اثر فوق العاده اى در روحیّات و اعمال او دارد؛ چرا که انسان بسیارى از صفات خود را از محیط کسب مى کند. محیطهاى پاک غالباً افراد پاک پرورش مى دهد و محیطهاى آلوده غالباً افراد آلوده.
درست است که انسان مى تواند در محیط ناپاک، پاک زندگى کند و بعکس در محیطهاى پاک سیر ناپاکى را طى کند و به تعبیر دیگر، شرایط محیط علّت تامّه در خوبى و بدى افراد نیست؛ ولى تأثیر آن را به عنوان یک عامل مهمّ زمینه ساز نمى توان انکار کرد. ممکن است کسانى قائل به جبر محیط باشند ـ همان گونه که هستند ـ ولى ما هر چند جبر را در تمام اشکالش نفى مى کنیم امّا تأثیر قوىّ عوامل زمینه ساز را هرگز انکار نخواهیم کرد.
آیاتى را که درباره تأثیر محیط در شخصیّت انسان به دلالت مطابقى یا به اصطلاح التزامى سخن مى گوید، مورد بحث قرار مى دهیم:
وَالْبَلَدُ الطِّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِاِذْنِ رَبِّه وَالَّذى خَبُثَ لایَخْرُجُ اِلاّنَکِداً کَذلِکَ نُصَرِّفُ الآیاتِ لِقَوْم یَّشْکُرُونَ[۳۸۱] ؛سرزمین پاکیزه گیاهش به فرمان پروردگار مى روید؛امّا سرزمین هاى بد طینت(و شوره زار) جز گیاه ناچیز و بى ارزش از آن نمى روید؛ این گونه آیات (خود) را براى آنها که شکر گزارند، بیان مى کنیم.
پس این سخن که عرفا از استدلال بیزارند و همواره تنها صفحهی دل را از فرآوردههای عقل
میشویند و کار را با صیقل دل، تمام شده میپندارند، با استناد به همین رساله و آثار مشابه عرفا، سخنی ناتمام و نادرست است. در سخنان بسیاری از عرفا تأکید بیش از اندازه بر توانایی عقل (البته مراد صرفاً عقل جزئی است و نه دیگر معانی مشترک این واژه) مذموم و مطرود دانسته شده است. اینان پای عقل را تنها در عالم ماورالطبیعه سست و لرزان دیدهاند و این نکتهای است که بسیاری از خردورزان و فلسفهپژوهان بدان معترفاند و به تمامیت خواهی عقل در حوزه معرفت، تن در نمیدهند (موحدی، ۱۳۸۸: ۱۹۲).
۲-۶- تجلیات عشق و رابطه آن با عقل (آگاهی)
عشق بدون آگاهی و درایت معنی محصلی ندارد، به دلیل اینکه عشق بدون آگاهی، انسان را تا مرحله یک حیوان تنزل میدهد. عشق، تجلیات مختلف و متفاوتی دارد و به شکلهای گوناگونی ظاهر میگردد، ولی مسلم این است که هر یک از جلوههای گوناگون عشق، بر اساس میزان آگاهی و مرتبهی معرفت عاشق ارزیابی می شود. توجه به معشوق، مستلزم نوعی ادراک و آگاهی است؛ اگرچه عشق بدون معشوق تحقق نمیپذیرد ولی این توجه به معشوق و آگاهی از آن، به عقل و ادراک مربوط میگردد. به بیان مختصر میتوان گفت که عظمت و بزرگی عشق در رابطه متقابل عاشق و معشوق شکل میگیرد و در این رابطه باید توجه به معشوق، تابع آگاهی و ادراک عاشق باشد که گاه این ادارک عمیق است و گاه سطحی و ظاهری (ابراهیمیدینانی، ۱۳۸۵، ج۲: ۱۶۵).
درباره رابطه عقل و عشق نیز باید اضافه کرد:
-
- عقل، راهنما است؛ امام علی (ع) میفرمایند: «عقل هدایت بخش و نجات دهنده است…» و نیز میفرمایند: «العقل یصلح الرویه»؛ عقل رویه و منش را اصلاح می کند (ریشهری، ۱۳۷۹، ج۶: ۳۹۷- ۳۹۶).
-
- عقل عشق آفرین است. امام علی (ع) میفرمایند وقتی انسان عقل خود را به کار گیرد، راه را از چاه میشناسد؛ سلوک سعادت را از سقوط شقاوت باز مییابد؛ خانهی جانان را از کاشانهی شیطان جدا میسازد و حتی عشق حقیقی را از عشق مجازی متمایز می کند (همان، ۴۰۱).
-
- مرکب وصول به معرفت قلبی عشق است نه عقل؛ عقل، فقط راهنمای خوبی است و گرنه هرگز پای پیمودن راه وصال را ندارد. وقتی با جرقههای راه بخش عقل، عشق در دل زبانه کشید؛ دل عاشق گامهای نخستین راه معرفت را بر میدارد و کمکم به حالاتی بلند میرسد که از عقل نشانی نمیماند.
جانب عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد
پس عقل در دو مرحله اوّل، نه تنها زایل کننده عشق نیست؛ بلکه می تواند راه عشق حقیقی را نشان دهد و در مرحله سوم هم در بعضی از حالات بلند عرفانی و عشق حقیقی، اصلاً جایی برای عقل و توجّه به آن نمیماند و به لحاظ این مرتبهی بالا، میتوان گفت: عقل خود حجاب عشق است. به عبارت دیگر، اگر عقل و عشق را به خوبی بشناسیم با هم تقابل ندارند. عقل، انسان را تا مرحله ای راهنمایی می کند و برای سیر بالاتر، باید از نردبان عشق بهره گرفت. در عین حال عقل می تواند مراقبت کند که انسان در مسیر عشق به بیراهه نرود. پس این دو میتوانند در کمال انسان با هم مشارکت داشته باشند (محمدی وایقانی، ۱۳۸۱: ۲۸۱)
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
فصل سوم
بررسی جایگاه عقل و عشق در نظام فلسفی افلاطون
۳-۱- بررسی جایگاه عشق در نظام فلسفی افلاطون
۳-۱-۱- روش افلاطون در طرح مسأله عشق
افلاطون مؤثرترین و عمیقترین فیلسوف مغرب زمین تلقی شده است، که در تحلیل و فهم تاریخ غرب به ویژه در دوره یونانی به نظرات او استناد کرده اند. در نظر افلاطون، حقایق بدیهی وجود دارد که به یاری منطق میتوان نتایج خدشهناپذیری از آنها استخراج کرد و رسیدن به این خرد مطلق با روشهایی که فیلسوف پیشنهاد می کند، امکان پذیر است.
در نزد افلاطون چیزی به نام دانش مطلق هست که در این عالم دستیافتنی است. این فکر که، معرفت کامل در جایی وجود دارد و نیز اینکه رسیدن به حقیقت، مستلزم روش خاصی است، بر بسیاری از متفکران پس از وی تأثیر نهاده است. در مورد مهمانی هم همین حکم صدق
می کند.
عشق در افلاطون از آغاز با اصطلاح اروس (Eros) مورد اشاره قرار گرفته است و سپس شرح و بسط یافته است. وی در طول دوران تفکراتش، علیرغم اینکه به موضوعات متفاوتی اندیشیده است، ولی در رساله مهمانی پرسش اصلی او «عشق» و آن هم در نسبت با حقیقت انسان بوده است.
مهمانی در واقع تلاشی است برای بیان تمامی حقیقت تحت عنوان عشق. رساله مهمانی مربوط به دوران کمال افلاطون است و این رساله به شکل گفتگو (مکالمه) نگاشته شده است. گویا، وی به لحاظ روشی، بیان دریافتها را به صورت پرسش صورت مناسبتری برای انتقال آن به مخاطب یافته است.
روش افلاطون در اندیشیدن و نوشتن همیشه ترکیبی از دو عنصر است: یکی تلاش برای دستیابی به آرمانی با اعتبار کلی و دیگری آگاهی از همه واقعیات انضمامی زندگی. این ترکیب به ویژه در شکل مکالمه نمایان است. رساله مهمانی را در شمار آن دسته از شاهکارهای هنر انسانی به حساب میآورند که از اسرار بنیادین زندگی یعنی عشق پرده بر
میدارد و به خاطر بینش هنری آن در تدوین، مورد ستایش قرار گرفته است.
از زمانی که دانش بشری رواج بیشتری یافت، این رساله به منزلهی سرچشمهی روشنی و الهام قرار گرفت. هنر افلاطون، در مهمانی به مرتبهی اعلای خود رسیده است و هیچ گفتار بشری نمیتواند از طریق تحلیل علمی یا تفسیر دقیق، حق این شاهکار را ادا کند. با این حال سعی بر این است تا نکات اصلی محتوای این اثر را پیرامون عشق تشریح کنیم.
عنوانی که افلاطون بر این اثر نهاده، خود اشارهای است به اینکه برخلاف بیشتر مکالماتش، شخصیتی خاص در مرکز این اثر قرار ندارد. مهمانی، نه نمایشنامهی دیالکتیکی مانند پروتاگوراس و گرگیاس است و نه قابل قیاس با آثار علمی افلاطون از نوع تهتتوس و پارمیندس که محتوایشان پژوهشی منظم درباره مسألهای معین است. این نوشته، اصلاً مکالمه به معنای عادی نیست، بلکه مسابقهی سخنوری میان عدهای از نامداران شهر است. افلاطون با انتخاب صحنهی مکالمه، بحث عشق را در چارچوبی بسیار مناسب قرار داده است. مهمانی افلاطون مبتنی بر اتحاد عشق و تربیت است. این اندیشه، پدیداری تازه نبود، بلکه در سنت یونانی ریشه داشت (یگر، ۱۳۸۴، ج۲: ۸۱۶).
آن زمان تربیت در مدارس فلسفی با آداب سمپوزیوم (تعبیر لاتین مهمانی است به معنای بزم
باده نوشی که از روزگاران باستان برای یونانیان، کانون فضیلت اصیلمردی و محیط ستایش این فضیلت با شعر و سرود بوده است) ارتباط بسیار نزدیک داشت، زیرا سمپوزیوم از نوع مجالسی شده بود که استادان و شاگردان در آن دوشادوش مینشستند و پیرامون موضوعی بحث و فحص میکردند (افلاطون، ۱۳۸۰، ج۲: ۱۷۵).
اما مبدع شکل فلسفی تازهی سمپوزیوم، افلاطون بود. تجسم ادبی و تفسیر فلسفی رسوم قدیم، با شکل گرفتن زندگی فکری و روحی در مدرسهی او کنار هم پیش رفت. او معتقد بود اگر نیرویی پایانناپذیر قوای عقلانی آدمی را خفه کند، ممکن نیست روح به چنان مرتبهی شوق برسد که بتواند از تماشای ایده زیبایی بهره گیرد. دلیری افلاطون این بود که در عصری که روشنگری اخلاقی و عقلگرایی بر آن شده بود تا عشقورزی میان مردان با پسران، با وجود همه سوء استفادههای که از آن میشد را بکلی از میان بردارد، افلاطون این رسم را با پیراستن همه ناپاکیهای آن زنده کرد و در این صورت تازه، اروس را به عنوان پرواز دو روح به هم پیوسته به عالم زیبایی حقیقی، ابدی ساخت (همان، ۱۷۶-۱۷۷).
افلاطون در یکی از دلکشترین مکالمههای دوره جوانیش، لیزیس میپرسد «دوستی چیست؟» و بدینصورت مسألهای را مطرح می کند که یکی از موضوعات بنیادی فلسفی اوست. روانشناسی سطحی زمان افلاطون، دوستی را، یا بر شباهت سیرت بر میگرداند یا کشش متقابل اضداد (همان، ۲۱۵).
افلاطون در مکالمهی لیزیس، نخستین تلاش خود را برای نگرش عمیقتر در این مسأله آغاز کرد و مفهوم تازهی «نخستین محبوب» را پدید آورد و آن را سرچشمه و مبدأ هرگونه دوستی میان آدمیان فرض کرد (افلاطون،۱۳۶۲: ۲۱۹). بنابراین نظریه، علت دلبستگی ما به هر چیز، محبت ما به محبوب کلی و نهایی است و هرگونه ارتباط انسان با انسان دیگر، برای وصول بدین محبوب یا تحقق بخشیدن به آن است. به عبارت دیگر، افلاطون می کوشد مبدأیی را کشف کند که به معاشرت و همکاری و اجتماع میان آدمیان معنی و هدف بخشد. در مکالمهی لیزیس، مفهوم نخستین محبوب، اشارهای است بدین مبدأ، و راهنمایی است به سوی آن. افلاطون، این مفاهیم را در دو رساله دوره پختگیش، مهمانی و فایدروس به شکوفایی کامل میرساند (یگر، ۱۳۸۴، ج۲: ۷۹۶).
در این رسالهها، عشق مقامی ارجمند دارد و همدوش حکمت است و به عبارتی دیگر، عشق و حکمت مکمل هم و دو روی مختلف تلاش آدمی برای کسب حقیقتند و بین این دو تضادی نیست:
«در میان آدمیان، حکیمان و عاشقان از تماشای حقیقت نصیب بیشتری یافتهاند… و نفسی که پی در پی، قالب حکیمان و عاشقان را برگزیند، پس از سه هزار سال بال و پر کامل مییابد و به سوی حقیقت پرواز می کند… نفس آدمی از حقیقت جز نشان تاریکی یاد ندارد ولی یاد حقیقت در ذهن حکیمان روشنتر است این است که نفس حکیم بال و پر میزند و به سوی عالم بالا میگراید و بیخبران را بیخود و دیوانه میخوانند. زیبایی این عالم، حکیم حکما را به یاد زیباییهایی که در آسمان دیده است می اندازد» (افلاطون، ۱۳۶۲: ۹۴- ۱۴۳).
۳-۱-۲- اساطیر یونان و عشق در نظام فلسفی افلاطون
عشق نزد اساطیر یونان، از یک طرف، روح الهی تعریف می شود و از طرفی دیگر، تمایلات انسانی است. در واقع، پارادکس اصلیای که در خدای اسطورهای عشق وجود دارد این است که در عین دارا بودن قدرت آفرینش عشق و زیبایی، بینیاز از عشق نیست و به عبارتی هم هویت عاشق را دارد و هم هویت معشوق. در این میان هویت معشوق است که موهبت جاودانگی را به انسان میبخشد و به این ترتیب واسطه میان انسان و الوهیت می شود. به عبارتی او واسطهای است بین خدا و آدمی و وظیفهی راهنما را میان آن دو انجام میدهد. در سمپوزیوم میخوانیم که خدا با انسان رابطه برقرار نمیکند مگر از طریق عشق و تمام گفتههایش را چه در خواب و چه در بیداری به انسان منتقل می کند از دید افلاطون عشق (اروس) خصیصهای انسانی است؛ تمایلی است برای کسب آن چیزی که انسان ندارد ((plato, 1970: p203a,199d
نتیجه چنین تحلیلی از عشق برخلاف تصویر اسطورهای آن کاملاً فلسفی است. طبیعت عشق، طبیعت نیاز است و در بند تسلسل هستی و نیستی آن چیزی است که ندارد.
ژاک لاکان تعبیر خاصی از این تسلسل دارد. از نظر وی عشق افلاطون بر مبنای عدم استوار است(lacan, 1988:p 223) این بدان معنا نیست که عشق از عدم بوجود آمده است بلکه عشق افلاطونی در اصل فناپذیر و محتوم به سیر داشتن و نداشتن است اما با جهت دادن به آن، فیلسوف می تواند سیر صعودی را طی کند و به زیبایی مطلق برسد.
بنابراین، تعریف فوق این امکان را برای افلاطون فراهم می آورد که عشق را به عنوان ماهیتی انسانی و فناپذیر بر مبنای مثل طبقه بندی کند. اما با وارد نمودن عنصر جاودانگی است که افلاطون از فلسفه ماتریالیستی یونان جدا می شود. فیلسوف افلاطونی، کسی است که در بالا رفتن از پلههای صعود به مرحله ای میرسد که تصاحب جاودانگی زیبایی است. اینگونه است که با وارد نمودن عنصر «جاودانگی»، افلاطون از فلسفهی ماتریالیستی یونان جدا می شود. افلاطون معتقد است:
«نوع عشق بسته به این است که نفس در سیر و سفر آسمانیاش در قافلهی کدام یک از خدایان سیر کرده است. پیروان «آرس» (خدای جنگ و ستیز) عشقشان با خشم همراه است و پیروان «زئوس» میخواهند خردمندی و شکوه را با عشق بیامیزند و پیروان «هرا» عشق شاهی
میجویند و…» (افلاطون، ۱۳۶۲: ۹۵).
از نظر وی دستمایهی عاشقی، زهد و فضیلت است و منظور غایی عشق، بهرهمندی جسمانی نیست بلکه پاک ساختن روح و بالابردن آن به مقام خدایی است (افلاطون، بیتا: ۹۸). لازم به ذکر است که افلاطون، در ابتدا به عشق، بهگونه های دیگر مینگریست که بعدها سخن خود را اصلاح می کند و میگوید: «خطا کردم که گفتم معشوق باید ناعاشق را بپذیرد نه عاشق را، از آن روی که عاشق دیوانه است و ناعاشق هشیار. اگر دیوانگی همیشه بد بود شاید چنین بود، اما نوعی دیوانگی هست که هدیهی خدایان است و سرچشمهی همه نیکیهایی که خدایان برای آدمیان میفرستند. (افلاطون، ۱۳۶۲: ۱۳۳).
در ادامه، افلاطون در توضیح انواع دیوانگی میگوید:
«… دیوانگی بر چهار نوع است. یکی دیوانگی پیامبران و کسانی که از خدا الهام میگیرند. دوم دیوانگی کاهنان و آنان که با دعا و طلسم به تزکیه نفس میپردازند. سوم دیوانگی شاعران و هنرمندان، دیوانگی در هر سه صورت فیض و برکتی است آسمانی که تنها نصیب برگزیدگان می شود و چنین بیخودی بر هشیاری و چنین دیوانگی بر عقل رجحان دارد و نوع چهارم، دیوانگی عاشقان است و برای شناخت آن باید اول از حقیقت نفس آگاه شد» (همان، ۹۲ و نک: همان، ۱۷۴).
افلاطون معتقد است، عشق، عشق به زیبایی است و تنها زیبایی، شایسته عشق و ستایش ماست (همان، ۹۵). در ادامه، به اعتقاد افلاطون، دو اصل در آدمیان پیوسته با هم در زد و خوردند؛ یکی عقل است و دومی هوای نفس. وقتی عقل بر هوای نفس غلبه یافت نتیجهاش اعتدال و میانهروی است اما وقتی هوای نفس چیره گردد بندگی و آز و افراط نتیجه می شود. اما میل به زیبایی و تملک آن، از قویترین امیال ما است که اگر به حد افراط رسد، «عشق» خوانده می شود (همان، ۹۱).
۳-۱-۳- تفاوت عشق افلاطونی با انواع عشق
اگرچه در فلسفه و مکتب افلاطونی عشق جایگاه رفیعی دارد اما این عشق، تفاوت اساسی با عشقهای معمولی دارد. عشقهای معمولی بین دو جنس مخالف است اما عشق افلاطونی عشق بین مذکر و مذکر است.
تفاوت دیگر عشق افلاطونی با عشقهای دیگر در این است که در این نوع عشق، شهوت جایگاهی ندارد و مذموم است. همچنین افلاطون، زیبایی ظاهری را بیاهمیت میشمارد و دل در گرو زیباییهای درون دارد و به همین دلیل میگوید عشق به زیبایی ظاهری که بیشتر بین مردان و زنان است، عشق پایداری نیست زیرا زیبایی ظاهری زوالپذیر است و عشق را مایهی نیکبختی و رهایی عاشق و معشوق از بند تن و جهان میپندارد. بنابراین افلاطون، عشق به پسران و مردان را، به زنان برتری میدهد زیرا از نظر وی، مردان خردمندتر از زنانند.
افلاطون اساساً عشقی را که بر اساس زیبایی ظاهری باشد، نمیپذیرد و عشق واقعی را، عشق به روح و درون آدمیان میداند. او عشق جسمانی (ظاهری) را مانند پلی میداند که باید از آن گذشت تا به گلزار زیباییهای روح رسید. در واقع او عاشق ظواهر را گمراه، و ظاهر و تن آدمی را زاید و بیهوده میداند.
وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّیَنَّهُمْ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُبَتِّکُنَّ آذانَ الْأَنْعامِ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ وَ مَنْ یَتَّخِذِ الشَّیْطانَ وَلِیًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْراناً مُبِیناً[۳۳۷]؛ و قطعا آنان را گمراه سازم و حتما در دل آنان آرزوها پرورم و بی شک به آنان دستور دهم تا گوشهاى چارپایانشان را بشکافند و دستور دهم تا خلقت خدا داده را تغییر دهند.و هر کس شیطان را به جاى خدا ولى بگیرد به یقین زیان آشکار برد.
طبق این آیه شریفه یکی از راه های نفوذ شیطان در انسان از راه سرگرم کردنشان به پرستش غیر خدا و ارتکاب گناهان و مشغول کردن به آمال و آرزوهایى طولانی است که این امرموجب می شود که انسان واقعیات را رها کرده و سرگرم آنچه موهوم و خالى از واقعیت است،شود.[۳۳۸]
دلبستگى به آرزوها، افتادن در دام فریب شیطان است.آرزوهاى طولانى از القائات شیطان است. «لَأُمَنِّیَنَّهُمْ» . شیطان، ابتدا در فکر و روح انسان اثر مىگذارد، سپس او را تسلیم خود مىگرداند. «لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّیَنَّهُمْ وَ لَآمُرَنَّهُمْ» .آرزوها زمینه اطاعتپذیرى از شیطان است. «لَأُمَنِّیَنَّهُمْ وَ لَآمُرَنَّهُمْ» .[۳۳۹] پس شیطان ازطریق آرزوها در انسان نفوذ کرده و مانع از درک حقایق می شود.
۳- ب) راهکار
قرآن کریم ما را از تمایل به آرزوهای طولانی دور می سازد و این مطلب را در آیات مختلفی به ما گوشزد کرده است . از جمله برای دوری از ، زمینه ساز خطا ، راهکارهایی را به ما نشان می دهد از جمله در آیه ذیل می فرماید:
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلى بَعْضٍ لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیما ؛ [۳۴۰] و آنچه را که خداوند سبب برترى بعضى از شما بر بعضى دیگر قرار داده آرزو نکنید. براى مردان از آنچه بدست آوردهاند بهرهاى است و براى زنان نیز از آنچه کسب کردهاند بهرهاى مىباشد و (به جاى آرزو و حسادت) از فضل خداوند بخواهید، که خداوند به هر چیزى داناست.
با تأمل در این آیه و برخی آیات دیگر قرآن به غیر ازدوری جستن از آرزوهای طولانی ، راهکارهای دیگری به ما نشان می دهد.ازجمله :
۱- ۳- ب)تفکر و اندیشه
همیشه براى علاج قطعى بیماریها به ریشه کن کردن اسباب آن باید پرداخت و تا اسباب بیمارى ریشه کن نشود درمان ها سطحى و ناپایدار است و به تعبیر دیگر جنبه مسکّن را دارد. با توجّه به این اصل اساسى و با توجّه به ریشه هاى درازى آرزوها به خوبى مى توان نتیجه گرفت که براى زدودن آثار طول امل و از میان بردن آن باید به تفکّر و اندیشه پرداخت.
با اندکی تأمل در آیه ذکر شده می توان چنین برداشت کرد که به جای داشتن آرزوهای طولانی ، تفکرباید نمود.چنانچه می فرماید: تفاوتهایى را که خداوند براى بعضى از شما نسبت به بعض دیگر قائل شده هرگز آرزو نکنید؛ زیرا این تفاوتها هر کدام اسرارى دارد که از شما پوشیده و پنهان است چه تفاوتهایى که از نظر آفرینش و جنسیت و صفات جسمى و روحى دارید و پایه نظام اجتماعى شما است، و چه تفاوتهایى که از نظر حقوقى به خاطر موقعیتهاى مختلف همانند ارث قرار داده شده است، تمام این تفاوتها بر طبق عدالت و قانون الهى مىباشد و اگر غیر از آن مصلحت بود براى شما قائل مىشد، بنابراین آرزوى تغییر آنها یک نوع مخالفت با مشیت پروردگار که عین حق و عدالت است مىباشد.
البته روشن است که تقاضاى فضل و عنایت پروردگار به این نیست که انسان به دنبال اسباب و عوامل هر چیز نرود بلکه باید فضل و رحمت او را در لابلاى اسبابى که او مقرر داشته است جستجو کرد.” إِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً؛ چون خداوند به همه چیز دانا است” و مىداند براى نظام اجتماع چه تفاوتهایى از نظر طبیعى و یا حقوقى لازم است. بنابراین در کار او هیچ گونه تبعیض ناروا و بىعدالتى نیست و نیز از اسرار درون مردم با خبر است و مىداند چه افرادى آرزوهاى نادرست در دل مىپرورانند و چه افرادى به آنچه مثبت و سازنده است مىاندیشند.[۳۴۱]
این آیه شریفه بیانگر این مطلب است که انسان باید تفکر کندو به ظاهر نگاه نکنیم تفاوت میان افراد جامعه وزن و مرد عاملی می گردد که نسبت به همدیگر فخر بفروشند.اما با تفکر دقیق می توان این نتیجه گرفت که این آرزوی آنان از روی تفکر نبوده است.
۲- ۳- ب)دعا و درخواست نعمت از خدا
درادامه آیه ای که بیان شد، آمده است:« وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ »؛ یعنی اگر به آنچه دیگران دارند، احتیاج پیدا کردید و خواستید که شما هم مثل ایشان باشید. از خداوند، مسألت کنید تا بشما بدهد،خداهم می دهد به شرطى که فسادى براى خود شما یا براى دیگرى در بر نداشته باشد.[۳۴۲]
۳- ۳- ب) ضبط وجهت دهی آرزوها
در طبّ مادّى براى درمان بسیارى از بیماریهاى جسمى و روانى به فکر جانشین مى روند؛ یعنى خواسته هایى که انسان را به بیمارى مى کشاند به خواسته هاى برترى تبدیل مى کنند که منتهى به سلامت او گردد، مثلا کسى که علاقه زیادى به موادّ چربى و نشاسته اى دارد و سبب بیمارى هاى گوناگون در او شده به استفاده از کمیّت قابل ملاحظه از میوه و سبزى سالم هدایت مى کنند و یا افرادى که معتاد به موادّ مخدّرند، اعتیادهاى سالمى براى آنها پیش بینى مى کنند.
این نکته در بیماریهاى اخلاقى نیز صادق است، به این ترتیب که معلّم اخلاق، آرزوهاى دراز مادّى را به آرزوهاى معنوى نسبت به پاداش الهى در سراى آخرت تبدیل مى کند و عشق به علم و دانش و معرفه الله را جایگزین عشق به مال و جاه و مقام مى سازد.[۳۴۳]
انسان بایدآرزوهاى خود را ضبط و کنترل کند و چیزهایى را آرزو کند که حداکثر خوشى و سعادت او را تأمین کند.آرزوها را باید نظم داد و جلوى پخش شدن و دور و دراز شدن آن را باید گرفت و در مقابل باید سطح آرزو را بالا برد؛ یعنى از طول و عرض آرزو باید کاست و بر ارتفاع آن باید افزود.[۳۴۴]
در آیه ذکر شده جمله «لا تَتَمَنَّوْا»، «وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ» بیانگر این مطلب است که به خصلتها جهت صحیح بدهیم. آرزو در انسان هست، امّا جهت این آرزو را درخواست نعمت از خدا قرار دهیم، نه سلب نعمت از دیگران.. به جاى تمنّاى آنچه دیگران دارند، در پى کسب و تلاش باشیم. «نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا …».[۳۴۵]
یکی دیگر از چیزهایی که انسان می تواند با آن آرزوهای خود را جهت دهی کرد ، یاد مرگ است .عامل آرزوهاى دراز، هواپرستى و عشق به دنیاست، هر قدر از این امور کاسته شود دامنه آرزوها کوتاه تر مى گردد و به عکس هر اندازه انسان دلبستگى بیشتر به دنیا پیدا کند، دامنه آرزوها گسترده تر مى شود. براى کوتاه کردن دامنه آرزوها یکى از مؤثّرترین راه ها یاد مرگ است که پرده ها را از جلو چشم بصیرت انسان برمى گیرد و واقعیّت هاى زندگى را براى او آشکار مى سازد.خداوند در قرآن می فرماید:« قُلْ یا أَیُّهَا الَّذِینَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ [۳۴۶]؛ بگو: اى یهودیان! اگر گمان مىکنید که (فقط) شما دوستان خدائید نه سایر مردم، پس آرزوى مرگ کنید اگر راست مىگویید».
در این آیه شریفه علیه یهود استدلال شده، استدلالى که دروغگویى یهود را در ادعایش که مىگوید” ما اولیاى خداییم و دوستان و پسران او هستیم” کاملا آشکار مىکند و خطاب به پیامبر است که ای پیامبر، یهودیان را مخاطب قرار بده، و به ایشان بگو: اى کسانى که کیش یهودىگرى را به خود بستهاید، اگر معتقدید که تنها شما اولیاى خدایید، و نه هیچ کس دیگر، و اگر در این اعتقادتان راست مىگویید، آرزوى مرگ کنید، و خریدار آن باشید، براى اینکه ولى خدا و دوست او باید دوستدار لقاى او باشد، شما که یقین دارید دوست خدایید، و بهشت تنها از آن شما است، و هیچ چیزى میان شما و بهشت و خدا حائل نمىشود مگر مردن، باید مردن را دوست بدارید، و با از بین رفتن این یک حائل به دیدار دوست برسید، و در مهمانسراى او پذیرایى شوید، و از دار دنیاى پست که به جز هم و غم و محنت و مصیبت چیزى در آن نیست آسوده گردید.[۳۴۷]
درواقع این آیه پاسخی محکمی است برای یهودیان که با آرزوها و بلند پروازی های خودشان درصدداین بودند که خودشان را از دیگران ممتاز بدانند.قرآن در برابراین همه بلند پروازی های آنان مرگ را برای آنان به تصویر می کشاند تا با یاد مرگ دست از این آرزوهای پوچ خود بردارند اما یهود هرگز چنین کاری را نکرد.
یکی از علمای اخلاق دراین زمینه چنین می فرماید:
«چون دانستی که منشا آرزوی دراز، جهل و نادانی و حب دنیاست پس باید جهل را با فکرروشن و عاری از شوائب کوردلی و به وسیله شنیدن مواعظ از نفوس پاک و مقدس برطرف کرد.وهرکه دراحوال خود و روزگار خویش بیاندیشد در می یابد که مرگ به او از هر چیز نزدیکتر است و روزی ناگزیر جنازه او را بر دوش خواهند کشیدودرگورش دفن خواهند کرد.[۳۴۸] یاد مرگ خواهش ها و شهوات نفس را برطرف می کند و گیاه های غفلت را می کَندودل را به وعده های خداوند قوی و مطمئن می کند و طبع را نرم ونازک می سازد و اسباب وآثار هوی را درهم می شکند… یاد مرگ آرزوی دراز را کوتاه می کند و موجب بیقراری و کناره گیری از خانه فریب است وآدمی را برای سرای جاودانی آماده می سازد» .[۳۴۹]
پ- تعصب
۱- پ ) مفهوم تعصب
یکی دیگر از چیزهایی که انسان به آن عشق می ورزد و درواقع یک نوع دوستی است.اما آن دوستی که افراط درآن باشد، تعصب می باشد.وازعوامل روانی خطا محسوب می گردد.
ابتدا می بایست تعریفی از تعصب داشته باشیم . تعصب چیست؟
درمورد واژه تعصب اهل لغت و دیگر اندیشمندان چنین تعاریفی را بکار برده اند: تعصب از لفظ عصب گرفته شده و در لغت عرب از ریشه «عصب» به معنی رگ[۳۵۰]، پیوندهاى مفاصل [۳۵۱] گرفته شده است. ” التعصب” ازعصبیت است وآن حمایت کردن و مدافعه نمودن از کسی که امر او تورا وادار می کند( أو تلزمه لغرض، و منه)[۳۵۲] گرایشهای باطل و دور از منطق و عقل را«تعصب» می خوانندو به هر گروه و اجتماعی که (خواه در میان آنها پیوندخویشاوندی باشد یا نباشد)ازچیزی بی دلیل و منطق طرفداری کند«عصبه» می گویند. و به معنای آن است که شخص نسبت به چیزی واکنش های عاطفی و احساسی به دورازهرگونه معیارعقلانی و عقلایی داشته باشد.در حقیقت احساسی قوی و شدید و عاطفی است که برگرفته ازوابستگی شدید به امری می باشد.بنابراین تعصب، خصلتی است که شخص را به حمایت بی چون و چرا از خانواده و خویشان،چه ظالم باشندو چه مظلوم،وادار می سازد.[۳۵۳]
عصبیت وتعصب حالت دوستی وعلاقه به چیزی است که انسان راواداربه دفاع ازآن می کند.[۳۵۴]حمایت همه جانبه وبی دریغ ازکسی و یا چیزی است که حقیقت ندارد،به گونه ای که صاحبش را از درک حقیقت و رسیدن به واقعیات دور ساخته، باعث تضییع حقوق دیگران و از بین رفتن عدالت اجتماعی می گردد.[۳۵۵]عبارت است از اوج گیرى پیروى فرد از تمایلات نفسانى ، تا آن جا که به یارى و هوادارىِ فرد یا گروه یا اندیشه و سنّتى (با هدفى غیر از رعایت حریم حق) ، بیانجامد. جانبدارى از خویشان و قوم و قبیله ، هوادارى از حزب و گروه و سازمان ، حمایت از فرهنگ و آداب و رسوم ، طرفدارى از دین و مذهب ، هواخواهى نژاد و زبان و یا مانند آن ، اگر بر پایه میل نفْس ، و نه بر اساس حق و عدالت ، بنا شود ، تعصّب خواهد بود.[۳۵۶] گرایش یا نگرش آموخته نسبتاً ثابتی است نسبت به یک شخص،گروه،موقعیت، فکروعقیده یا شی که طبعاً متضمن داوری نامعقولی می باشد.[۳۵۷]
پس در یک کلام بایدگفت :تعصب یا عصبیت همان حمایت است از خودیا از دیگری به باطل و خروج از حق. عصبیتی که معصیت داردآن است که شخص اشرارقوم خودرا بهتر از خوبان قوم دیگر بخواهدو ایشان رابه نحوی که متضمن ظلم باشداعانت نماید.البته این بدان معنا نیست که شخص قوم خودرا دوست نداشته باشدوآنان را اعانت ننماید؛بلکه اگراین عصبیت متضمن ظلم ومعصیت نباشد می توانداعانت نماید.[۳۵۸]
تعبیر دیگر که از عصبیت در آیات و روایات آمده” حمیت” یا” حمیت جاهلیت” است.درقرآن چنین آمده است:
إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّهَ حَمِیَّهَ الْجاهِلِیَّهِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَهَ التَّقْوى وَ کانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیما[۳۵۹] ؛به خاطر بیاورید) هنگامى را که کافران در دلهاى خود خشم و نخوت جاهلیّت داشتند و (در مقابل) خداوند آرامش و سکینه خود را بر فرستاده خویش و مؤمنان نازل فرمود و آنها را به حقیقت تقوا ملزم ساخت، و آنان از هر کس شایستهتر و اهل آن بودند و خداوند به همه چیز دانا است.
“حمیت” از ماده “حمی”(بر وزن حمد) به معنی حرارتی است که بر اثر عوامل خارجی در بدن انسان یا اشیای دیگر به وجود میآید، به همین دلیل به حالت تب، حمی(بر وزن کبری) گفته میشود. سپس به حالات روحی همچون خشم و تکبر و تعصب، حمیت اطلاق شده است؛ برای اینکه همه اینها حالتی آتشین در انسان ایجاد میکند.[۳۶۰]
حال این سوال پیش می آید که آیا هر تعصبی باطل است و انسان را به اشتباه می اندازد؟
درپاسخ باید گفت: از دیدگاه آموزه های اسلامی تعصب به دو بخش تقسیم می شود:
-
- تعصب ممدوح و پسندیده:در صورتی که حمایت انسان و تعصب او فقط به خاطر دفاع از حق باشد و هیچ گونه حب و بغض نفسانی وجود نداشته باشد چنین تعصبی ممدوح بوده و از بهترین صفات کمال انسانی و اخلاق انبیاء اولیاء الهی به حساب می آید. دوعلامت آن این است که حق با هر طرف هست ازآن طرف حمایت کندگرچه ازمتعلقان اونباشدبلکه ازدشمنان او باشد.چنین شخصی از حمایت کنندگان…حقیقت ودرزمره طرفداران فضیلت و حامیان مدینه فاضله به شمار آید و عضو صالح جامعه و مصلح مفاسد جمعیت است.[۳۶۱]
تعصب به معنای حمایت از دین و تلاش در نگهبانی از دین و کوشش در خصوص ترویج آن، ممدوح بوده و در آموزه های دینی بدان سفارش شده است. تعصب دینی که گاهی از آن به غیرت دینی یاد می شود، آن است که هرگاه به دین و مقدسات و ارزش های آن اهانت شود و دین زدایی و ارزش ستیزی ظهور نمود، مسلمانان نباید در برابر آن بی اعتنا باشند، بلکه باید با بهره گیری از خِرَد و زمان شناسی و جامعه شناسی، به دفاع از دین و مقدسات آن بپردازند. همان گونه که بزرگان دین در برابر اهانت به دین بی اعتنا نبوده، حتی برای حفظ دین و ارزش های آن زحمات طاقت فرسا را متحمل شده و بعضاً به شهادت رسیدند. نمونه های مختلفی درتاریخ و حتی درروایات[۳۶۲] ما به آن اشاره شده است.
-
- تعصب مذموم و ناپسند:اگر حمایت همه جانبه از خود یا متعلقات خود به گونه ای باشد که او را از درک حقیقت و رسیدن به واقعیات دور کند و تنها معیار انسان در حمایت و دفاع کردن از چیزی فقط حب و بغض نفسانی باشد نه معیارهای منطقی و دینی،چنین تعصبی مذموم و ناپسند بوده و اخلاق صفات بسیار مذموم شمرده می شود. و قرآن مجید از آن به عنوان تعصب جاهلانه نام برد: «إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّهَ حَمِیَّهَ الْجاهِلِیَّهِ… ؛ آن گاه که کافران در دلهاى خود، تعصّب [آن هم] تعصّب جاهلیّت ورزیدند».[۳۶۳]
شدت علاقه به افراد و آیین خاص و بغض و دشمنی با دسته ای و آیین دیگر از یک طرف ،سود جویی و ریاست طلبی و بی فرهنگی از طرف دیگر و بالاخره نداشتن تقوی لازم ،از ریشه های چنین تعصبی به حساب می آید.[۳۶۴]
تعصبی مذموم و زشت است که باعث گسترش باطل و تضییع حقوق فرد و یا افرادی گردد، اما اگر تعصب، موجب دفاع از حقیقت و دین و ناموس و موارد معقول گردد نه تنها قبیح نیست بلکه گاهی واجب است.
قرآن کریم ازگرایش به این گونه تعصب ما را دور کرده است و آن را عامل خطا معرفی کرده است.
۲- پ ) چگونگی عامل خطابودن تعصب
حال که تبیین شد که منظور از تعصب چیست و کدام تعصب مذموم شناخته می شود وآن تعصبی مذموم است که ما را به خطا می کشاند درادامه، این سوالی پیش می آید که چگونه تعصب می تواند سبب خطا شود؟
۱- ۲- پ ) تعصب ،حجاب بردیده عقل
تعصب یعنى وابستگى غیر منطقى به شخص یا عقیده یا عادت و رسم خاصى، حجاب ضخیمى بر دیده عقل انسان مى افکندو او را از درک حقایق و خیر و شر و مصلحت و مفسده و عاقبت امور و پیدا کردن راه چاره محروم مى سازد. و در حالات شیطان هست که به خاطر تعصب از درک بدیهیات واماندو رشته عبودیت و بندگى را از گردن خویش برداشت و براى همیشه رانده درگاه الهى شد.[۳۶۵] چنانچه در قرآن آمده است :«إِذْ قالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثِیلُ الَّتِی أَنْتُمْ لَها عاکِفُون* قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدِین[۳۶۶] ؛ آن گاه که به پدرش و قومش گفت: این تندیسها که به پرستش آنها دل نهادهاید چیستند.گفتند: پدران خود را پرستندگان آنها یافتیم».
گفتار ابراهیم در حقیقت استدلال روشنى است براى ابطال بتپرستى؛ زیرا آنچه از بتها مىبینیم همین مجسمه و تمثال است، بقیه تخیل است و توهم است و پندار، کدام انسان عاقل به خود اجازه مىدهد، که براى یک مشت سنگ و چوب این همه عظمت و احترام و قدرت قائل باشد؟ چرا انسانى که خود اشرف مخلوقات است در برابر مصنوع خویش، این چنین خضوع و کرنش کند، و حل مشکلات خود را از آن بخواهد؟! ولى بتپرستان در حقیقت هیچ گونه جوابى در برابر این منطق گویا نداشتند جز این که مطلب را از خود رد کنند و به نیاکانشان ارتباط دهند ازاین رو” گفتند ما پدران و نیاکان خویش را دیدیم که اینها را پرستش مىکنند و ما به سنت نیاکانمان وفاداریم” (قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدِینَ) .
حضرت ابراهیم(علیه السلام) بی اعتبار بودن این خدایان ساختگی و بی ارزش را از طریق بت شکنی به آنها نشان داد، باز هم بر سر عقل نیامدند، بلکه ابراهیم(علیه السلام) بیدارگر و پاره کننده پردههای جهل و تعصب و لجاجت را به سوزاندن درآتش تهدید کردندو به تهدید خود جامه عمل پوشاندندو اورا در میان دریایی از آتش پرتاب کردندو هنگامی که آتش بر ابراهیم(علیه السلام) سرد و خاموش و گلستان شدو بزرگترین معجزه الهی دربرابرچشمانشان به وقوع پیوست باز هم این اسیران زنجیرهای جهل وتعصب و لجاج به بهانههای دیگری همچون سحر به راه خود ادامه دادند. اینها همه نشان میدهد که تا چه حد این عوامل خطرناک و مانع از آزاد اندیشی و رسیدن به حق است. [۳۶۷]
متعصبین ،گروهی هستند بی سرمایه علمی و بدون آگاهی کافی و بهره شایان از دانش و بینش و بی راهنما و کتاب روشنگر، درباره خدا با پیامبران و مشاعل هدایت به جدال می ایستند. اینان گرفتار تحجر و تعصبند که نه سراغ دانش و هدایت می روند و نه می دانند که کتاب و میزان چیست و آنچه برایشان مهم است ، جدال باطل با حق و حقیقت است.اینان ، نه پشتوانه عقلی دارند که با برهان منطقی سخن بگویند و نه پشتیبان نقلی دارند که با سند معتبر ماثور احتجاج کنند. کلام آن ها هیچ پایگاه قابل اعتمادی ندارد.[۳۶۸]
نمونه و روش نمونه گیری
در تحقیق حاضر از روش نمونه گیری تصادفی طبقه ای استفاده شده است و نمونه مورد مطالعه بر اساس حجم جامعه و با بهره گرفتن از فرمول کوکران ۳۶۸ نفر می باشد.
روش گردآوری اطلاعات
با توجه به موضوع این پژوهش از نوع میدانی است که پژوهشگر در آن قصد دارد ارتباط اطلاعات دو پرسشنامه را در گروه نمونه خود مورد بررسی قرار دهد. لذا پژوهشگر بعد از مشخص کردن گروه نمونه پرسشنامه های مورد نظر را بین گروه نمونه توزیع کرده و پس از پاسخ دهی انان ، پرسشنامه ها را جمع آوری کرده و اطلاعات حاصل از آنها را استخراج کرده است.
ابزارهای تحقیق
محقق برای انجام تحقیق خود از دو پرسشنامه استفاده کرده است که در زیر شرح داده شده است.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
پرسشنامه بهره ورری ﺑﻪوﺳﻴﻠﻪ ﻫﺮﺳﻲ، ﺑﻼﻧﭽﺎرد و ﮔﻠﺪاﺳﻤﻴﺖ (۱۹۸۳) ﺗﻬﻴﻪ ﺷﺪ و دارای ﻫﻔﺖ ﻣﺆﻟﻔﺔ ﺗﻮاﻧﺎﻳﻲ ، درک و شناخت شغل ، حمایت سازمانی، انگیزش ، بازخورد ، اﻋﺘﺒﺎر و سازگاری اﺳﺖ. این ﭘﺮﺳﺸﻨﺎﻣﻪ ﺑﻬﺮه وری ﺷﺎﻣﻞ ۲۶ سوال اﺳﺖ و ﭘﺎﺳﺦﻫﺎ ﺑﺮ اﺳﺎس ﻃﻴﻒ ﻟﻴﻜﺮت ( ۵= ﺧﻴﻠﻲ زﻳﺎد، ۴ = زﻳﺎد، ۳= ﺗﺎ ﺣﺪی، ۲= ﻛﻢ، ۱= ﺧﻴﻠﻲ ﻛﻢ) اﻣﺘﻴﺎزﮔﺬاری ﺷﺪه اﻧﺪ.
سوالهای هر خرده مقیاس عبارتند از :
توانایی : سوالهای ۱ – ۲ – ۳
درک و شناخت شغل: ۴ – ۵ – ۶- ۷
حمایت سازمانی : ۸- ۹- ۱۰- ۱۱
انگیزش : ۱۲- ۱۳ – ۱۴- ۱۵
بازخورد : ۱۶- ۱۷- ۱۸- ۱۹
اعتبار: ۲۰- ۲۱- ۲۲- ۲۳
سازگاری : ۲۴- ۲۵- ۲۶
شعبانی بهار و صفایی (۱۳۸۹) در بررسی این پرسشنامه ﭘﺎﻳﺎﻳﻲ آن را از طریق آﻟﻔﺎی ﻛﺮوﻧﺒﺎخ مورد بررسی قرار داده و میزان آن را ۸۶/۰ بدست آورده اند که نشان از پایایی مناسبی برای این پرسشنامه است. همچنین رواﻳﻲ اﻳﻦ اﺑﺰار ﻧﻴﺰ از ﻃﺮﻳﻖ درﻳﺎﻓﺖ ﻧﻈﺮات ﺻﺎﺣﺐ ﻧﻈﺮان و اﺳﺘﺎدان ﺗﺄﻳﻴﺪ ﺷﺪه است. در این پژوهش اعتبار بدست آمده برای این پرسشنامه بر اساس آلفای کرونباخ ۸۳/۰ است.
پرسشنامه رضایت کارکنان از برگزاری دوره های مجازی که به صورت نظر سنجی توسط محقق ساخته شده است. این نظر سنجی مشتمل بر ۱۰ سوال در خصوص میزان رضایت آنان از دوره های ضمن خدمت به شیوه مجازی می باشد به به شیوه لیکرت ( ۵= ﺧﻴﻠﻲ زﻳﺎد، ۴ = زﻳﺎد، ۳= ﺗﺎ ﺣﺪی، ۲= ﻛﻢ، ۱= ﺧﻴﻠﻲ ﻛﻢ) نمره گذاری شده اند ، را دریافت می کند و هر چه نمره بالاتر برود میزان رضایت بیشتر خواهد شد.
روش تجزیه و تحلیل داده ها
در قسمت آمار توصیفی شاخص های آماری مناسب برای توصیف داده های به دست آمده نظیر میانگین ، انحراف معیار ، و ….. و به تفکیک گروه ها محاسبه و تنظیم شده است. در قسمت آمار استنباطی برای آزمون و فرضیه های تحقیق و تجزیه و تحلیل آنها از ضریب همبستگی پیرسون استفاده شده است.
فصل چهارم
تجزیه و تحلیل داده ها
توصیف داده ها
جدول ۱-۴: فراوانی و درصد فراوانی جنسیت گروه نمونه
فراوانی
درصد
جنسیت
مرد
۲۰۱
۵۴,۶
زن
۱۶۷
۴۵,۴
جمع
۳۶۸
۱۰۰,۰
نمودار ۱-۴: فراوانی جنسیت گروه نمونه
شاعران میتوانند بسیاری از معارف دینی را در قالب دعا برای کودکان مطرح کنند زیرا احساسات معنوی کودکان را برمیانگیزد و در صورت جذاب بودن در ذهن کودک جای میگیرد.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
۳-۲-۱-۱-بررسی نماز و دعا در اشعار
با جستجو در شعرهای بررسیشده در دهه هشتاد در شورای کتاب کودک در شعر ۱۳ شاعر مضمون نماز و دعا یافت شد که در پیوست شمارهی « ۴ » آورده شدهاند.
اکنون با توجه به نظر روان شناسان(پیاژه و گلدمن) درباره مراحل رشد تفکر مذهبی و ذهنی کودکان به بررسی چند شعر درباره نماز و دعا از ۴ شاعر منتخب میپردازیم.
فریدون اروجلو
از این شاعر دو کتاب شعر در دهه هشتاد بانام « باغی از گل » و «اینجا مهد کودکه» در سال ۸۲ و ۸۴ بررسیشده است که مضمون « باغی از گل » دربارهی نماز و دعا است که در این مجال به بررسی این کتاب میپردازیم.
چادرنماز
روز جشن تولد من بود/ آخرین روز ماه فروردین
خانه را به شکل زیبایی/ پدرم بسته بود آذین
دوستان و همکلاسیها/ دیدنم آمده بودند
هرکدام هدیهای در دست/ با سلام و با گل و لبخند
مادرم بانگاه پرمهرش/ هدیهای را به دستم داد
بوسه بر صورتم نشاند و گفت/ دخترم تولدت مبارک باد
صورت چون گلش بوسیدم/ بستههای هدیه را نمودم باز
هدیه قشنگ مادر من/ چادری بود برای نماز
سحر
سحر خوب و باصفاست/ بهترین وقت دعاست
وقت راز و نیاز/ فرشتههاباخداست
سحر یعنی گل و نور/ سپیده و شوق و شور
سحر یعنی صدای/ اذان شنیدن از دور
سحر یعنی دستباز/ لحظه خوب پرواز
سحر یعنی رسیده/ موقع خوب نماز
شوق نماز
صبح زود است و با پدرم/ مثل هرروز نماز میخواند
رو بهسوی خالق یکتا/ نام آن بینیازمیخواند
با صدای نماز او من هم/ میشوم ز خواب خوش بیدار
زیر لب با خوداینچنین گویم/ باخدا گشته وعده دیدار
جانمازی آنطرف پیش پدر/پهن گشته کنار سجاده
به گمانم فرشتهای آن را/ از برایم نموده آماده
میگذارم نماز همراه پدر/ سوی حق پرکشد جانم
شور و شوق است سراپایم / شادم از اینکه من مسلمانم (اروجلو ، ۱۳۸۲ : ۸-۱ )
مجموعهی « باغی از گل » شامل ۴ قطعه شعر در قالب چهار پاره با عنوانهای« چادرنماز، سحر، جشن، عبادت و شوق نماز » است که مضمون آنها درباره نماز و دعاست.
در تمام شعرها مضمونی مذهبی بابیانیبزرگ سالانه سروده شده است. زبان شعر مستقیم و غیر شاعرانه است و تخیل و عاطفه شاعرانه در آنها بکار نرفته است. وزن اشعار با اشکال روبروست و روان و ریتمیک نیست و کودک را در وقت خواندن با مشکل مواجه میکند در کل ،اشعار از حد گروه سنی «الف و ب » فراتر است و برای این گروههای سنی کسالتآور هستند.
به نظر میرسد شاعر با مراحل رشد ذهنی و مذهبی کودکان این گروههای سنی آشنایی ندارد و بدون هیچ اطلاعی در این مورد و حتی آشنایی با ساختار شعر به سرودن شعر برای کودکان این گروههای سنی پرداخته است.
مصطفی رحمان دوست
۲۴ کتاب شعر از این شاعر در دهه هشتاد در شورای کتاب کودک بررسیشده است ، که از بین این کتابها در ۲ کتاب از ایشان مضمون نماز و دعا وجود داشت، یکی کتاب « بازی با انگشتها » که یکی از شعرهای آن دارای این مضمون بود و یکی کتاب « ترانههاینوازش » که در ۲ قسمت از شعرها مضمون دعا وجود داشت ، که به بررسی این اشعار میپردازیم.
بازی با انگشتها
پنج نفر توی یکخانه زندگی میکردند، یک روز:
اولی گفت: وقت نمازه بچهها، وقت دعا
دومی گفت: برای چی؟ چرا نمار؟ دعا چرا؟
سومی گفت: برای تشکر از خدا
چهارمی گفت: خدای مهربانی که دست و دهان و چشم و پا داده به ما
انگشت شست خم شد و سجده کرد و گفت:
خدایا دوستت داریم/ تو خیلی مهربانی
ما بچهها مثل گلیم/ تو مثل باغبانی
(رحمان دوست ، ۱۳۸۳ :۶ )
ترانههای نوازش
السون و ولسون/ خدا باباشو برسون
بابا که بیاد می خنده/ سرده درو می بنده