«بنشین کـه به خاطر بگرفتهاست نشانــت»(۶۲۲/۹)؛ «از آن شاهد که در اندیشهی ماسـت/ نبینم زاهدی در شهر معصوم»(۲۱۴/۵)؛ «تا تو به خاطر منی کس نگذشت بر دلم» (۳۳۸/۱)؛ «نه هر وقتم به یاد خاطر آیی / که خود هـرگز نمیگردی فراموش»(۶۱۰/۹)؛ «ای که در دل جای داری بر سر و چشمم نشین /کاندر آن بیغوله ترسم تنگ باشد جای تو»(۶۶۲/۴)؛ «نماند در سر سعدی ز بانگ رود و سرود/ مجال آنکه دگر پند پارسا گنجد(۶۵۸/۶)؛ «رقص از سر ما بیرون امروز نخواهـد شد/ کاین مطرب ما یکدم خاموش نمیباشد»(۶۱۸/۶).
۴-۱-۱-۲٫ طرحوارهی حجمی سر در غزلیات حافظ
مظروف ظرف سر در غزلیات حافظ مختلف و متنوعاند: «آتش مهر تو را حافظ عجب در سر گرفت»(۲۹۴/۱۱)؛ «نهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند»(۱۹۴/۳)؛ «کیست آن کش سر پیوند تو در خاطر نیست»(۷۰/۹)؛ «پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد»(۱۱۰/۱).
«خیال حوصلهی بحر میپزد هیهات/ چهاست در سر این قطرهی محال اندیش»(۲۹۰/۳)؛ «سرم به دنیی و عقبی فرو نمیآید/ تبارک الله از این فتنهها که در سر ماست»(۲۲/۲)؛ «چه شکر گویمت ای خیل غم عفاک الله / که روز بی کسی آخر نمیروی ز سرم»(۳۳۰/۴)؛ «بار غمی که خاطر ما خسته کرده بـود/ عیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت»(۸۶/۵)؛ «که غوغا میکند در سر خیال خواب دوشینم»(۲۵۴/۷)؛ «در سر هوس ساقی در دســت شــراب اولی»(۴۶۶/۵).
۴-۱-۱-۳٫ تحلیل شناختی
در تمام ابیاتی که ذکر شد، سر ظرف مشترک محسوب میشود. بنابراین شباهتهای سعدی و حافظ از آن استنباط شده است و عشق به عنوان مظروف سر، با واژگان مختلفی بیان شده است. تفاوت در مظروفها مبنای تحلیل تفاوتها قرار گرفته است. در این قسمت، شباهتها تحت عنوان «انتقاد اجتماعی در بستر عشق» و «مرز ممنوعهی عشق» و تفاوتها تحت عنوان «عشق رفاقتی و عشق پرشور» مطرح میشود.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
۴-۱-۱-۳-۱٫ انتقاد اجتماعی در بستر عشق
در غزلیات سعدی و حافظ سر به جای آنکه ظرفی برای افکار و عقاید گوینده باشد، حاوی عشق است. این موضوع یادآور داستانِ کینهی دیرینهی عقل و عشق در پهنهی ادب فارسی است و یکی از بنمایههای فکری این دو شاعر را تشکیل میدهد و بیشک برخاسته از تفکرات رایج عصر است. در عصر این دو شاعر و کمی قبل و بعد از آن، کمتر شاعر یا عارفی میتوان پیدا کرد که به اختلاف و ستیز عقل و عشق نپرداخته و خود به داوری میان ایندو ننشسته باشد. اما چرا در این داوری عشق بر عقل غلبه مییابد؟ با وجود آنکه عقل و استدلال از چنان پایگاه رفیعی بر خوردار است که حتی شاعران عقلستیز هم به اهمیت آن اقرار کردهاند: مولانا انسان را «همه اندیشه» میداند (مولوی، ۱۳۸۴: ۲۱)و سنایی حدیقهاش را با نام خدای خردبخش بیخردبخشای آغاز میکند، اما همین که به مقایسه عقل و عشق میپردازد، خرد را درخور لعنت مییابد:«لعنتش کن که بیخرد خردی است»(سنایی،۱۳۴۴: ۳۰۳).
در پاسخ به این پرسش مواردی مطرح شده ، از جمله:
-
- سنگینی و دشواری مفهوم عشق: چون متفکران به کمک عقل نتوانستند عشق را دریابند و شرح دهند، این دو دشمن یکدیگر معرفی شدهاند.
-
- سختی راه عشق: چون حضور عقل را در وادی عشق باعث درک صعوبت راه و تلخی هجران (که جزئی از موجودیت عشق است) میدیدند و برای رهایی از این تلخی و اندوه، مستی و مستوری را مقدمه عشق معرفی میکردند(موحدی، ۱۳۸۸: ۱۸۳-۱۸۲).
-
- خشک اندیشی معتزله در پیروی از خرد سبب رویگردانی مخالفان از عقل و خرد شد(دهقانی، ۱۳۸۷: ۵۶).
-
- رواج معتقدات اشاعره.
-
- رواج تصوف و چالش عرفا با فلاسفه به ویژه خرد ارسطویی باعث شد که خرد مطلقاً از عرصهی عشق بیرون رانده شود(محمدی،۱۳۸۱: ۳۱ و دهقانی،۱۳۸۷: ۱۴ و جعفری،۱۳۸۶: ۳۳).
-
- از نظر شفیعی کدکنی«ریشهی تاریخی این فکر را باید در مجادلات میان متکلمان اسلامی به ویژه اشاعره و معتزله جست و جو کرد…. نکوهش عقل خود به خود ستایش چیز دیگری را به همراه دارد که ممکن است در نخستین مراحل نام آن «عشق» نباشد؛ بلکه «ایمان» یا «هدایت» باشد»(۱۳۹۲: ۴۴). «همواره میان اهل ایمان و اهل منطق ستیزی پنهان و گاه آشکار وجود داشته است….جدال ایمان و عقل با ذهنیت بخشی از بشریت همواره ملازم بوده است»(همان:۴۵). «قبل از این که چنین تقابل آشکاری میان عقل و عشق وارد اندیشهی عارفان ایرانی شود، انکار و نفرتی نسبت به عقل و فضولی او در ذهن بعضی از متفکران ما حاصل شده است و آشکارترین جلوهی آن در مشاجرات میان اشاعره و معتزله بوده است»(همان:۴۹). در شعر عرفانی فارسی کلمهی عشق در این تقابل جای ایمان و هدایت را میگیرد… مانند این بیت از سنایی: هر که را عشق نیست در دل و جان/ در دل و جان او هدایت نیست و یا این سخن حافظ: عشق کاری است که موقوف هدایت باشد(همان:۵۴-۵۲).
ضمن تأیید تمام این دلایل، با توجه به کاربرد طرحوارهی حجمی دلیل دیگری نیز میتوان ارائه کرد:
طرحوارهی حجمیِ «سر» در غزلیّات سعدی و حافظ صرف نظر از روساخت که غالباً «ظرفِ عشق» قرار میگیرد، در بررسی ژرف ساختی نیز «عشق» بعد از پیروزی بر عقل، سر و کارکردهای آن را تحت فرمانروایی خود در میآورد؛ به عبارت دیگر، دل در غزلیات سعدی و حافظ نه تنها قلمرو عقل را اشغال میکند؛ بلکه خود کار سر یعنی تعقل، اندیشه و ذخیره علم و دانش را نیز انجام میدهد.۱ سعدی: «…در دل اندیشه و در دیده خیالش دارند» (۴۱۳/۱)؛ «کس نگذشت بر دلم تا تو به خاطر منی» (۳۵۹/۱)؛ «دل شوریده ما عالم اندیشهی ماست» (۶۲۹/۶). حافظ: «نکتهای هرگز نشد فوت از دل دانای تو» (۴۱۰/۴)؛ «پاسبان حرم دل شدهام شب همه شب/ تا در این پرده جز اندیشهی او نگذارم» (۴۳۲/۴)؛ «علم و فضلی که به چهل سال دلم جمع آورد…» (۱۲۸/۶).
سر در کهن الگو و ضمیرِ ناخودآگاه ایرانیان در حکم پادشاه است و از این رهگذر، پادشاه نیز به سر همانند میشود.کاربرد واژهی سر به معنی «سردار یا مقدّم لشکر(جمع سر در این معنی سران است)، رئیس، برتر، مهتر، شریف تر، بالا، ابتدا، اوّل، آغاز، اساس، پایه، اصل»(دهخدا،۱۳۷۳: ذیل سر)، سرور و بزرگ، مؤیّد همین مطلب است. در غزلیات سعدی و حافظ، عشق که مرکز و کانون آن دل میباشد بر پادشاه بدن یعنی سر غلبه مییابد و عقل را از قلمرو خود بیرون میراند و سر را به تصرف خود درمیآورد. بر این اساس باید گفت که عشق نمایندهی طبقه فرودست جامعه و عقل نماینده طبقه حاکم است. و ستیز عقل و عشق را میتوان شبیهسازی یک مبارزهی سیاسی دانست. غلبه عشق بر عقل را میتوان نمود استعاری غلبه بر پادشاهان ستمگر دانست که در واقعیت تحقق نیافته، شبیهسازی آن در دنیای ادبیات شکل گرفته است.
شاید پذیرش این ادعا که برآمده از طرحوارهی حجمی است، دشوار به نظر برسد و علمی بودن آن کمرنگ جلوه کند؛ اما میتوان با استناد به دلایلی دیگر (غیر از کاربرد طرحوارهی حجمی) صحت این برداشت را تقویت کرد:
-
- از لابهلای سخن شاعران و عارفان و تقسیمبندی عقل به دو قطب مثبت و منفی، برمیآید که با گروهی از عقلا مخالفت دارند نه با عقل و بنیان اندیشه.
-
- از دورهی سنایی به بعد که بیشتر شاعران از دربارها رویگرداندند، عشق در برابر عقل بیش از پیش رایت مخالفت بر افراشت(جعفری، ۱۳۸۶: ۳۵). در تغزل قصاید شاعران مداح چون فرخی و منوچهری برتری عشق بر عقل مطرح نشده است.
-
- در تأیید این مطلب که خرد نمایندهی طبقهی فرادست جامعه است، همین بس که اغلب خردگرایان با عامهی مردم بیگانه بودند. ناصرخسرو را به عنوان نمونه میتوان ذکر کرد که دیوان او پر است از طنین گوشخراش «خر» و «خرد» که اولی را در وصف مردم به کار میبرد و خود را به دومی منتسب میکند(دهقانی، ۱۳۸۷: ۵۶). اما عشق موجودیت خود را از مردم میگیرد:
ز گفتوگوی عوام احتراز میکـــردم کزین سپس بنشینم به کنج تنهایی وفای صحبت جانان به گوش جانم گفت: نه عاشقی که حذر میکنی ز رسـوایی
(سعدی،۴۲۰/۷-۸).
کسانی هم در فرهنگ مردم به عنوان نماد و مظهر عشق پذیرفته شدهاند که بر طبقهی حاکم بودنِ خود پشت پا زدهاند؛ مثل مجنون و شیرین یا چون فرهاد از طبقه عامه برخاستهاند؛ اما خسروپرویز هیچگاه نماد عاشق قرار نگرفت:
عقل وقتی خسروی میکرد بر ملک وجود باز چون فرهاد عاشق بر لب شیرین اوست
(سعدی،۱۷۲/۴).
-
- اینکه عقل به پادشاه آن هم در بسیاری از موارد از نوع معزول و مخلوعِ آن، تشبیه میشود؛ دلیل دیگری است که نقد عقل را به حوزهی مبارزهی سیاسی مرتبط میکند. حافظ عقل را «شحنهی هیچکاره» مینامد(۷۲/۳) و نیز آن را به سامری تشبیه میکند که قدرت نامشروع خود را با تجلی قدرت الهی و حقیقی موسی(عشق) از دست میدهد(۱۴۲/۷). تشبیه عقل به پادشاه معزول مورد علاقهی سعدی است: عقل در عشق نمیگنجد همانگونه که در دولت خاقان نمیتوان خلافت کرد(۱۶۷/۶) . عقل و عشق دو پادشاهند و در یک مملکت نمیگنجند، پس چون درد عشق حمله کند، قرار عقل نمیماند(۴۵۸/۵) و چون سلطان عشق روی نماید(۴۵۵/۶)، عقل که به اشتباه تصور میشد از همهکاری بهدر میآید(۲۷۲/۲)، راه گریز در پیش میگیرد؛ چون میداند که اگر گربه شیر نر هم گردد نباید با پلنگ دندان تیز کند(۱۷۰/۷-۶). چون عشق دست تطاول دراز میکند، معلوم میشود که عقل کفایتی ندارد(۱۵/۸)؛ عقلی که هرگز بر آستانهی عشق پای هم ننهاده بود، سر مینهد(۱۱۱/۹). درنتیجه حدیث عقل در ایام پادشاهی عشق به فرمان عامل معزول تبدیل میشود(۱۳۶/۶) و دور عارض معشوق رسم عقل را بهکلی برمیاندازد(۵۶۲/۹).
-
- در نوشته های محققان نیز تشبیه عقل به پادشاه معزول ناخودآگاه یا تحت تأثیر شاعران فراوان به چشم میخورد: «در روزگاری که خرد، بهسان پادشاهی پلشت و بیفره، از کار باز مانده بود؛ عرفان ایرانی، مانند پهلوانان اساطیری، تاجی از برگهای تاک، بر تارک عشق نهادند و او را بر جای «خرد» نشاندند»(دهقانی۱۳۸۷: ۷۲).
بنابراین، برخلاف این مطلب که «در غزل کلاسیک، شعر عاشقانه به حریم خصوصی، انفرادی و انحصاری شاعر تبدیل شده و اجتماع و مسایل مربوط به آن به دنیایی بیرون از آن وادیِ محرمانه رانده میشود و شاعر میان حریم عشق و عرصهی اجتماع، تفکیک و جدایی انکارناپذیری قایل میشود»(بهفر،۱۳۸۱: ۴۳)؛ در تصویری که در غزل عاشقانه از ستیز عقل و عشق ارائه شده است، یگانگی و تلاقی عشق و اجتماع را میتوان مشاهده کرد که در روان، اندیشه و عاطفهی شاعر مثل تاروپود درهم تنیدهاند و این نشان میدهد که شاعرِ بهتعبیرِنوگرایان کلاسیک، هنگام سخن گفتن از عشق در ناخودآگاه ذهن خود از دغدغه های اجتماع و دنیای بیرون خود آسوده نیست و انتقاد اجتماعی را نباید فقط به ابیاتی در لابهلای اشعار عاشقانه با درونمایهی تنفر از روی و ریا و گلایه از روزگار محدود و منحصر دانست.
۴-۱-۱-۳-۲٫ مرز ممنوعهی عشق
طرحوارهها از تعامل و مشاهدهی دنیای بیرون شکل میگیرند. چند نمونه از کاربرد عینی و ملموس طرحوارهی حجمی در زندگی روزمره را در جملات زیر میتوان مشاهده کرد: «کتابها در کیف من هستند»، «مریم استکانها را درسینی گذاشت»، «شهر بهار در استان همدان واقع شده است»، «علی در بانک کار میکند»؛ نقطهی اشتراک تمامِ این مثالها، محصور شدن شیء در داخل چیزی است؛ اما در هر مثال، پیامد نقشی متفاوتی نیز مد نظر است. در جملهی اول محصور شدن پیامد نقشی «اختفا» را داراست: کتابها در کیف پنهان شدهاند. درجمله دوم درنتیجهی محصور شدن جزئی «استکانها» در«سینی»، استکانها توسط سینی کنترل و مهار میشوند. در جملهی سوم، محصور شدن، پیامد نقشی «تأثیرپذیری» را داراست. شهر بهار تحت تأثیر شرایط اقلیمی، اقتصادی، سیاسی و… استان همدان قرار دارد. در جملهی چهارم نقش ظرف، «تداعی عملکرد» مظروف است. از واژهی بانک میفهمیم که کار علی مسلماً تدریس یا رانندگی نیست و انجام امور بانکی است(افخمی و اصغری، ۱۳۹۱: ۳۷-۳۵).
یکی از کارکردهای ظرف سر برای مظروف عشق «اختفا» است. حافظ عشق را «لطیفهای نهانی» (۶۶/۵) و سعدی آن را «داغ پنهانی و مِهر سر به مُهر»(۲۱۰/۶) مینامد و حتی درروز آشکار شدن اسرار؛ یعنی «آن روز که غوغای قیامت باشد» چشم دارد که معشوق «منظور نهانش»(۲۸۲/۱۰) باشد. برای همین «دل» و «سر» بیش از دیگر اعضای بدن ظرف عشق واقع شدهاند؛ نه عضوی مثل دست چون آنچه در دست باشد قابل مشاهده میباشد، اما عشق باید پنهان بماند چون «عشق تجربهای آستانهای است و مرز ممنوعهای را به تصویر میکشد که تلاش برای عبور از آن همواره با تنبیه همراه است. تنبیهاتی چون مرگ، از دست دادن اعتبار اجتماعی و عقل، جدایی و گاه عاشق با جنون تنبیه میشود»(نجومیان، ۱۳۹۱: ۱۰۶) : ترسم که عشق در سر سعدی جنون شود(۵۶۲/۹).
مهمترین کارکرد ظرف سر برای مظروف عشق «تداعی عملکرد» میباشد. مظروف «دست» را با زور و اجبار میتوان وارد و خارج کرد؛ اما در مورد سر و دل این امکان وجود ندارد. بنابراین مظروف سر بودن، عشق را اختیاری و غیر قابل دسترسی معرفی میکند. «مفهوم عشق در تجربه زندگی به طور کامل قابل دسترسی نیست و از این لحاظ مانند خواب دیدن است چون خواب هم مانند عشق به طور کامل توانایی تجربه شدن را ندارد؛ به عبارت دیگر، آنچه در خواب میبینیم، همزمان هست و نیست و بازنمایی آن در قالب روایت هرگز کیفیت تجربهی خواب را به طور کامل منتقل نمیکند»(نجومیان، ۱۳۹۱: ۱۱۲).
در موارد اندکی که«دست» مظروف معشوق یا عشق واقع شده، سخن از وصال و حضور عینی معشوق است:
همراه من مـباش که غــیرت برند خلق در دست مفلسی چو ببینند گوهری(۱۴/۸).
وقتی سر ظرف عشق واقع میشود و شاعر میگوید تو در خاطر منی یا آتش مهر تو در سر من است؛ یعنی معشوق فقط در ذهن عاشق حضور دارد و در زندگی عاشق وجود عینی و ملموس ندارد. در فرهنگ ما عشقی که فرا انسانی و ورای تجربهی اینجهانی باشد، عشق حقیقی و با ارزش تلقی میشود و تقابل عشق و ازدواج در داستانهای عاشقانه هم تلاش برای حفظ وضعیت استعلایی و آرمانی عشق است(نجومیان، ۱۳۹۱:۱۰۷). این کارکرد عشق در بیت«از آن شاهد که در اندیشهی ماست/ نبینم زاهدی در شهر معصوم»(۲۱۴/۵)، دستمایهی انتقاد از زاهدان قرار گرفته است. سعدی میگوید که شاهد در اندیشهی ما حضور دارد؛ اما برای زاهدانی که ما را حتی از این اندیشهی عاشقانه منع میکنند، این شاهد حضور عینی دارد و باعث لغزش و دوری از پاکدامنی شده است.
۴-۱-۱-۳-۳٫ عشق رفاقتی حافظ و عشق پرشور سعدی
آنچه دربارهی شباهت عشق سعدی و حافظ گفته شد بر مبنای ظرف سر شکل گرفت که کاربرد مشترک داشت؛ اما بر اساس واژگان مختلفی که به عنوان مظروف مطرح شدهاند، میتوان به تفاوت میان نگرش این دو شاعر دربارهی عشق پیبرد. در این قسمت ماهیت روانشناختی عشق مورد توجه قرار گرفته است.
در روانشناسی عشق به عنوان یک هیجان اساسی و مثبت معرفی میشود که چندین نظریه دربارهی آن وجود دارد. «استرنبرگ»(۱۹۸۶)، نظریه مثلث عشق را مطرح میکند . او در این نظریه، سه مؤلفهی «صمیمیت»، «میل و شور» و «تعهد و تصمیم» را برای عشق در نظر میگیرد؛ یعنی، عشق به عنوان یک پدیدهی روانی، سه مؤلفهی رفتار(صمیمیت)، هیجان(میل و شور) و شناخت(تعهد) را داراست. استرنبرگ با ترکیب این سه مؤلفه، هشت نوع عشق را معرفی میکند.
الین هتفیلد و همکاران با تأثر از نظریههای مثلث عشق استرنبرگ و رنگهای عشق «لی»، عشق را به دو گروه عشق رفاقتی و عشق پرشور تقسیم میکنند. این طبقهبندی، به عنوان یک مفهوم سازی معتبر از عشق بدون توجه به سن، جنس و فرهنگ در تحقیقات گستردهای پذیرفته شده است.
عشق پرشور هیجان پرحرارتی است که تمایل شدید و مدتدار برای پیوند با دیگری را شامل میشود. اما عشق رفاقتی، احساس دلبستگی عمیق، تعهد و صمیمیت را شامل میشود. شدت هیجانی عشق رفاقتی کمتر است. این نوع عشق احساس گرم عاطفه و مهربانی را شامل میشود که فرد نسبت به کسان دیگر احساس میکند. در عشق پرشور میل و شور قویتر از تعهد و صمیمیت میباشد و در عشق رفاقتی صمیمت و تعهد از میل و شور قویتر است. عشق پرشور با گذشت زمان به سرعت کاهش مییابد؛ اما عشق رفاقتی نه تنها حفظ میشود؛ بلکه افزایش مییابد. عشق پرشور با تازگی همراه است و اتفاقی شکل میگیرد؛ اما عشق رفاقتی بر مبنای آشنایی و پیشبینیپذیری نهاده شده است. عشق رفاقتی هیجانی کاملاً مثبت است؛ اما عشق پرشور هم اثرات مثبت(مثل لذت و تهییج) و هم اثرات منفی (مثل حسادت و اضطراب) را به دنبال دارد. عشق رفاقتی با پاداشهای واقعی توسعه مییابد و رفاقت و دوست داشتن مهمترین پاداش و برترین ارزش در ایجاد رابطه است، اما عشق پرشور بر لذتهای تصوری و خیالی تکیه دارد.
عشق در مردان پرشورتر از عشق در زنان است و عشق در زنان رفاقتیتر از عشق در مردان است. فرهنگ نیز روی چگونگی تعریف افراد از عشق و چگونگی آمادگی آنها از عشق تأثیر میگذارد(رفیعی نیا و اصغری، ۱۳۸۶: ۴۹۲ و جلالیتبار، ۱۳۸۵: ۶۱).