منظم کردن چیزها؛ دستیابی به پاکیزگی؛ نظم و ترتیب؛ سازمان؛ تعادل و دقت.
عمل کردن به قصد تفریح بدون هدفی دیگر.
کنار گذاشتن؛ ترک کردن؛ بیرون داندن یا بی تفاوت ماندن نسبت به فردی حقیر؛ سرزنش کردن دیگران یا قطع کردن رابطه با او.
جستجو کردن تأثیرات پراحساس و لذت بردن از آنها.
برقرار کردن رابطه شهوت انگیز؛ داشتن آمیزش جنسی.
پرستاری شدن؛ حمایت شدن؛ احاطه شدن؛ محافظت شدن؛ عزیز بودن؛ توصیه شدن؛ هدایت شدن؛ لوس شدن؛ بخشیده شدن یا مورد دلداری واقع شدن؛ صمیمی ماندن با حامی وفادار.
تمایل داشتن به تحلیل کردن رویدادها و نتیجه گیری از آنها؛ بحث و استدلال کردن و تأکید کردن بر عقل و منطق؛ بیان کردن دقیق عقاید خویش؛ نشان دادن علاقه به تدوین های انتزاعی در علوم؛ ریاضیات و فلسفه.
۲-۱۵ نظریه های مکتب سنتی انگیزش
۲-۱۵-۱ نظریه های اراده؛ غریزه و سائق
نظریه اراده: از نظر دکارت؛ عالی ترین نیروی انگیزشی، اراده بود. دکارت تصور می کرد که اگر بتواند اراده را بشناسد، می تواند انگیزش را درک کند. اراده، عمل را آغاز و هدایت می کند و تصمیم می گیرد که آیا عمل کند و وقتی عمل می کند، چه کاری انجام دهد. نیازها؛ هوس ها و لذت ها، تکانه هایی را برای عمل کردن، ایجاد می کنند. ولی این تکانه ها فقط اراده را تحریک می کنند. اراده، قدرت ذهن است که با به کار بردن نیروی تصمیم گیری خود، امیال و هوس های بدن را به خاطر فضیلت و رستگاری، کنترل می کند. دکارت با واگذار کردن نیروی انحصاری به اراده، اولین نظریه بزرگ انگیزش را بیان کرد.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
نظریه غریزه: دیدگاه غریزی، حالت افراطی دیدگاه ماشین گرایی است. در تعریف غریزه گفته می شود که غریزه یک نیروی زیستی افراطی است که موجب می شود جانداری از یک نوع خاص، تحت شرایطی خاص به گونه ای خاص رفتار کند. غریزه عمدتاً به عنوان مفهومی در برابر خرد و هوش مطرح شده و رفتار غریزی به معنی رفتار حیوانی و نقطه ی مقابل رفتار هوشمندانه تلقی شده است. داروین اعتقاد داشت که هدف فعالیت غریزی را بیولوژی تعیین می کند و سرچشمه ی آن تمایلات حیوان است که منجر به رفتارهای کم و بیش یکنواختی در حیوان می شود. از نظر او بیشتر رفتارهای حیوانات، ناآموخته؛ خودکار و ماشینی است. حیوانات به کمک تجربه یا بدون آن با محیط خود سازگار می شوند. در اوایل قرن بیستم ویلیام جیمز و ویلیام مک دوگال مفهوم غریزه را وارد روانشناسی کردند. استدلال آنان بر این بود که نباید به انسان به صورت موجودی که صرفاً براساس منطق عمل می کند و به دنبال بیشترین منافع برای خود است توجه نمود، بلکه ضروری است که تبیین جامع تری از رفتار وی به عمل آید.
این دانشمندان مولفه های غریزه و انگیزش ناهشیار را به عنوان دو متغیر مهم در تبیین رفتار مطرح ساختند. ویلیام مک دوگال از غرایزی همچون فرار؛ انزجار؛ کنجکاوی؛ پرخاشگری؛ خواری طلبی؛ ابراز وجود؛ پدری و مادری؛ گرسنگی؛ جمع گرایی؛ تملک؛ سازندگی و نفرت برای تبیین رفتار انسان استفاده می کند.
در حال حاضر، اعتقاد بر این است که به کار بردن مفهوم غریزه در مورد انسان صحیح نیست و رفتارهای انسان با معیارهای غریزه قابل تطبیق نمی باشد. زیرا انسان ها توانایی زیادی برای تغییر دادن و انطباق رفتارهای خود با توجه به محیط پیرامون خود دارند. رفتارهای انسان را می توان به رفتارهای آموخته و ناآموخته تقسیم کرد. به عنوان نمونه، غذا خوردن در یک نوزاد یک رفتار ناآموخته است.
نظریه سائق: بسیاری از روانشناسان بعد از مطرح شدن مفهوم غریزه و اوج گرفتن آن، رفتارهای بسیار زیادی در ردیف غرایز قرار دادند. ولی بعد از مدتی پی بردند که عنوان رفتار غریزی فقط یک رفتار را توصیف می کند و به جز موروثی بودن آن رفتار، تبیین دیگری از آن ارائه نمی شود. به همین دلیل در اوایل قرن بیستم مفهوم جدیدی را تحت عنوان سائق مطرح نمودند.
برخی از نیازهای فیزیولوژیکی در درون ارگانیسم، شرایطی به وجود می آورد که موجب بروز رفتارهای خاصی از موجود زنده می شود. وقتی از بیرون به موجود زنده نگاه کنیم، متوجه می شویم که چیزی از درون، موجود زنده را به جهتی معین سوق می دهد. پس سائق یک حالت برانگیختگی است که در اثر یک نیاز زیستی مانند آب و غذا به وجود می آید و موجب می شود جاندار برای رفع نیاز خود به فعالیت بپردازد.
فرض نظریه های سائق این است که بخش عمده ی تصمیم موجود زنده در زمان مورد مطالعه، متأثر از پیامدها یا پاداش رفتارهای گذشته ی وی است. واژه ی سائق در سال ۱۹۱۸، توسط وودورث به مفهوم نیروی ذخیره شده ای که موجود زنده را به رفتار مشخصی وا می دارد، معرفی شد.
در حالی که منظور او از واژه ی سائق، عرضه و تأمین انرژی در موجود زنده بود و روانشناسان دیگر نیز این تعریف را متحول ساختند. این روانشناسان در تعریف خود سائق را نیروبخش هایی که موجب کشش یا عدم کشش به سوی هدف های معین است، تفسیر کرده اند. بعد از معرفی مفهوم سائق، روانشناسان توانستند نه تنها هدف هایی را که موجود زنده به خاطر آنها تلاش می کند، پیش بینی نمایند، بلکه میزان توان انگیزشی وی را در جهت آنها تعیین کنند. این امر برای پژوهشگران موهبتی بود که توانستند نظریه های انگیزش را به نحو دقیق از طریق تجربی مورد آزمایش قرار دهند. بسط و گسترش نظریه ی سائق، به ویژه از بعد تجربی، توسط کلارک هال صورت گرفت. او در کتاب اصول رفتار که در سال ۱۹۴۳ انتشار یافت، برای بیان نیرویی که محرک پاسخ است به معادله (عادت*سائق=کوشش) دست یافت. بنابر تعریف وی، سائق اثر و نفوذ نیروبخشی است که شدت رفتار را مشخص می کند.
بنابر فرض کلارک هال، نیرومندی عادت نه تنها با فاصله ی زمانی واقعه محرک و پاسخ ارتباط دارد، بلکه با شدت و دفعات تقویت کننده ها نیز مربوط است. در عرصه ی تجارب آزمایشگاهی، شواهدی به دست آمد که هال را بر آن داشت تا در معادله ی خود تجدیدنظر کند. تصمیم وی عمدتاً متأثر از انتقادات نظریه پردازان شناختی و پاسخی به آنان بود. معادله ی جدید به جای اینکه رفتار را در کل، تابعی از شرایط پیشین بداند، بخشی از آن را متوجه مشوق می دانست. هال معادله را به صورت زیر متحول ساخت:
مشوق*عادت*سائق= کوشش
هال پاداش ضمنی مورد انتظار را یکی از متغیرهای معادله به حساب آورد. از نظر او به همان میزانی که پاداش تغییر یابد، انگیزش نیز متناسب با آن دگرگون می شود. این تجدیدنظر هال، نظریه ی سائق را به دیدگاه نظریه پردازان شناختی و به الگوهای رفتارگرایان امروزی نزدیک می سازد.
دومین نظریه پرداز سائق زیگموند فروید می باشد. فروید باور داشت که همه ی رفتارها با انگیزه هستند و هدف رفتار، ارضا کردن نیازها می باشد. به اعتقاد او سائق به صورت نوعی هشدار اضطراری وارد عمل می شود. رفتار ادامه می یابد تا اینکه سائق یا میلی که آن را برانگیخته است، ارضا شود.
فروید، نظریه ی سائق خود را به چهار عنصر خلاصه کرد: منبع، محرک، شیء و هدف. منبع سائق، کمبود بدن است (مانند بی غذایی). سائق محرکی (نیرویی) دارد که هدف آن برطرف کردن کمبود بدن است. فرد برای رسیدن به این هدف، در سطح روانشناختی دچار اضطراب و تنش می شود و همین اضطراب است که جستجوی رفتاری را برای شیء که بتواند کمبود بدن را برطرف کند برانگیخته می کند. ارضا شدن این کمبود بدن، سائق/تنش را آرام می کند. با در نظر داشتن این مقدمه، نظریه ی سائق فروید را می توانیم به صورت زیر نشان دهیم:
منبع سائق محرک سائق شئ سائق هدف سائق
(کمبود بدن) (تنش) (شی محیطی که می تواند ارضا به وسیله
کمبود بدن را ارضا کند) برطرف شدن کمبود)
سومین نظریه پرداز سائق والتر کانن، نظریه ی سائق های تعادل حیاتی را مطرح کرد. به نظر او سائق های تعادل حیاتی انواع رفتارهای ما را تعیین می کنند. او معتقد بود که نیاز به حفظ سطح ثابت از عملکرد فیزیولوژیکی انواع رفتار افراد را تعیین می کند. به منظور عملکرد طبیعی، بدن ما، نیازهای فیزیولوژیکی خاصی دارد که باید ارضاء شود. این نیازها عبارتند از: غذا، آب، خواب، گرما، سرپناه و غیره.
هنگامی که این نیازها ارضا نشوند، مکانیسم های فیزیولوژیکی فعال می شوند که ما را برای رسیدن به این تعادل بر می انگیزند. اصطلاحاً تمایل بدن به حفظ حالت تعادل، تعادل حیاتی نامیده می شود.
به هر حال، برخلاف آنچه در اوایل قرن حاضر به طور همه جانبه از نظریه های غریزه در انگیزش کار طرفداری می شد، این نظریه ها به تدریج از دهه ی دوم قرن حاضر به علت نارسایی هایی که در تبیین رفتار انگیزش داشتند در معرض حمله ی فزاینده ای قرار گرفتند. به ویژه بعضی از روانشناسان ماهیت غریزی انگیزه های ناهشیار را مورد تردید قرار داده و فرایند یادگیری را برای چنین رفتارهایی با اهمیت تلقی نمودند. این تحول فکری زمینه ای برای شکل گیری نظریه های سائق بود که توجه نظریه پردازان انگیزش را در اوایل نیمه دوم قرن بیستم به خود جلب کرد.
در معادله ها، مفهوم عادت به استحکام یا نیرومندی رابطه محرک و پاسخ گذشته اطلاق می شود(قاسمی،۱۳۹۰،ص ۲۴۰-۲۴۳)
۲-۱۶ نظریه های مکتب معاصر انگیزش
نظریه های قبلی مشهور بودند، اما متأسفانه به خوبی تحت آزمون نزدیک قرار نگرفته اند. اگرچه همه ی آنها با شکست مواجه نشده اند. تعدادی از نظریه های جدید دارای یک عنصر مشترک هستند و آن این است که هر کدام دارای میزان منطقی از مدارک حمایتی معتبر هستند. ما آنها را نظریه های معاصر می نامیم نه به خاطر اینکه آنها لزوماً در دوره ی اکنون گسترش یافته اند بلکه به خاطر اینکه آنها توضیحی امروزی از انگیزش کارکنان ارائه می دهند.
انگیزش یکی از موضوعاتی است که درباره ی آن تحقیقات زیادی به عمل آمده است. اگر شما مدیران را مورد بررسی قرار دهید و از آنها بخواهید که مشکل ترین جنبه های شغلی خود را بیان کنند بدون شک اکثر مدیران مشکلات ایجاد انگیزه در کارگران را به عنوان مشکل خاص مطرح خواهند کرد. وقتی بخواهیم بعضی از فرایندهای بنیادین تلاش، انرژی، یا سائق را دریابیم در واقع سعی می کنیم تا ساختار فریب دهنده ی انگیزش را درک کنیم. مسلماً در هر موقعیت کاری تفاوت های فردی زیادی در خصوص انگیزش کاری وجود دارد. چرا وضعیت بدین گونه است؟ چه عواملی روی انگیزش کارگر تأثیر می گذارند؟ چطور می توانیم کارگران بدون انگیزه را انگیزه دهیم.
در اینجا به طبقه بندی نظریه های عمده ای که در طی سالیان اخیر توجه دانشمندان و متخصصان انگیزش برای کار را به خود معطوف داشته بررسی کرده و خواهیم دید چطور بعضی از این نظریه ها برای افزایش انگیزه کارگران مورد استفاده قرار گرفته اند.
۲-۱۶-۱ نظریه های برون زاد و درون زاد
نظریه های عمده انگیزش، توسط ریموند کتزل و دونا تامپسون به دو طبقه کلی نظریه های برون زاد و درون زاد طبقه بندی شده است.
نظریه های برون زاد
در نظریه های برون زاد آن دسته از متغیرها در نظر گرفته می شوند که تحت کنترل عوامل بیرونی هستند. در اصل رویدادهای بیرونی، مشوق های محیطی می باشند که توانایی نیرومند و هدایت کردن رفتار را دارند. مشوق های سازمانی، پاداش ها، عوامل اجتماعی چون رفتار رهبر و گروه از این دسته از متغیرها می باشند که جهت دگرگون ساختن انگیزش کارکنان، مورد استفاده قرار می گیرند.
این مشوق ها در صورتی توانایی نیرومند و هدایت کردن رفتار را دارا می باشد که پیامدهای تقویت کننده یا تنبیه کننده داشته باشد. بنابراین مشوق ها قبل از رفتار واقع می شوند و فرد را به سمت رویدادهای بیرونی که تجربیات خوشایند را نوید می دهند می کشانند یا او را از رویدادهای بیرونی که تجربیات ناخوشایند را نوید می دهند دور می کنند. این نظریه ها به صورت زیر دسته بندی می شوند.
۱- نظریه نیاز: تعدادی از نظریه های انگیزش معتقدند که افراد نیازهای معینی دارند که در تعیین انگیزش مهم هستند. نظریه های نیاز در انگیزش اعتقاد دارند که انگیزش فرایند برخورد متقابل بین نیازهای مختلف و کشش هایی برای ارضای آن نیازها می باشد.
۲- نظریه مشوق: در اواسط قرن بیستم، روانشناسان به تدریج پی بردند که موجود زنده، فقط توسط محرک های درونی به فعالیت کشانده نمی شود و محرک های بیرونی و مشوق ها نیز می توانند رفتار موجود زنده را برانگیزند. انگیزش، نتیجه ی تعامل بین محرک های درونی و بیرونی می باشد. علاوه بر محرک های درونی، رفتار موجود زنده می تواند به وسیله ی محرک های بیرونی یا مشوق ها نیز نیرو بگیرد.
مشوق در سازمان ها عبارتند از پاداش ها و تقویت کننده های سازمانی است، که در قبال بعضی از رفتارهای مورد انتظار پرداخت می شود. پاسخ های کارکنان نسبت به مشوق ها یکسان نیست و ساختار روانی ـ فیزیولوژیکی آنان در رفتارشان موثر می باشد.
۳- نظریه هدف: اهداف سخت و دوردست، بیشتر از اهداف آسان باعث عملکرد بهتر می شوند. مشخص نمودن اهداف به تنهایی به عنوان انگیزه ی درونی عمل می کند.
اگر عواملی مانند توانایی و پذیرش اهداف، ثابت باشند می توانیم بگوییم که هر چه اهداف سخت تر باشند. سبب عملکرد بالاتری می شوند. اگرچه فرض اینکه اهداف آسان تر راحت تر مورد پذیرش واقع می شوند، قابل قبول است. اما وقتی فرد وظیفه دشواری را می پذیرد، تلاش بیشتری به خرج می دهد تا زمانی که به آن برسد یا اینکه آن را رها کند. برای اینکه کار در سطح عالی انجام پذیرد، پاداش های عینی مانند پول یا مشارکت در هدف گذاری، فرد را در جهت رسیدن به هدف، هر چه بیشتر متعهد می سازد.
۴- نظریه تقویت: نقطه ی مقابل نظریه هدف، نظریه تقویت است. روش قبلی یک رویکرد شناختی است که اهداف شخصی را پیشنهاد می کند و عملکرد آنها را هدایت می کند. در نظریه تقویت، یک رویکرد رفتاری داریم که درباره رفتار موجود در شرایط تقویت بحث می کند. نظریه پردازان تقویت، رفتار را به عنوان عاملی که در محیط اطراف به وجود می آید. در نظر می گیرند. در اصل چیزی که رفتار را افزایش می دهد.
رفتارهایی که هنگام کار درگیر آن هستید و میزان تلاشی که به هر وظیفه تخصیص می دهید، به وسیله ی نتایجی که از رفتارتان ناشی می شود، تحت تأثیر قرار گرفته اند. به عنوان نمونه، اگر شما به طور ثابت به دلیل تولید بالای همکارتان سرزنش شدید، احتمالاً بهره وری شما کاهش پیدا خواهد کرد. اما، بهره وری پایین شما ممکن است توسط اهداف، بی عدالتی ها و انتظارات توجیه شود.
۵- نظریه منابع انسانی و مادی: این نظریه نشان دهنده آن است که چنانچه راه رسیدن به هدف ها در یک سازمان آسان طراحی شود، ایجاد انگیزه ی مثبت در کارکنان می نماید، این عوامل می تواند شخصی مانند سطح مهارت کارکنان یا مادی و فیزیکی مانند تجهیزات باشد.
۶- نظریه گروه و هنجار: براساس این نظریه، انسان برای عملکرد بهتر برانگیخته می شود، اگر هم گروه هایی وی را تأیید و تسهیل نمایند. در اکثر موارد، پویایی گروه های رسمی، به یکپارچگی گروهی، پیدایش هنجارهای گروهی و همنوایی اعضاء نسبت به آن هنجارها منتهی می شود. هر گروه کاری، هنجارهای شکل گرفته را معتبر می شمارد و در مقابل رعایت آنها، به اعضاء پاداش اجتماعی داده و نسبت به تخلف از آنها، مجازاتی تعیین می کند. کار کردن فرد در کنار سایر اعضاء گروه خود، به ویژه اگر کار او را مورد ارزیابی قرار دهند، برانگیزاننده است. همچنین انسان مستعد جذب نگرش ها و الگوهای رفتاری هم گروه های خود می باشد.
۷- نظریه سیستم اجتماعی ـ فنی: مفروضات این نظریه آن است که وقتی نظام کار به گونه ای طراحی شود که شرایط هماهنگ شده ای برای کارکردهای شخصی، اجتماعی و تکنولوژیکی فراهم آید، فرد جهت عملکرد بهتر برانگیخته می شود. در ضمن، کار باید چالشی، معنی دار و متنوع باشد و کارکنان از مهارت و آزادی عمل سود برده و منابع لازم را دارا باشند.