نشود منضج این مادح کز حکمت تو محتمل نیست زجلاب صبوری انضـاج
کوکب لطف تو گر در وتد طالع من آید اقبال مساعـــد شودم زان هیـلاج
وحشی بافقی، دراین ابیّات، طالع بینی منجّم اشاره کرده است :
حال نکو بگذرد ، بخت مددها کنــــد طالـــع خود دیدهام، شاهد این حــال هست
داد منجّم نوید، گفت که با اختــرت ذلّت پارینه رفت، عــــزّت امســــال هســت
داد مریض مرا مژده صحــت طبیـــب گـــرچه هنوز اندکی مضطرب احوال هســت
طایر اقبال من شهپـــر دولت دمــاند رخصــت پرواز نیســت ورنــه پروبال هسـت
بخت زدنبال چشم اشک مرا پاک کرد مژده که این گریه را خنــده زدنبــال هســت
( وحشی بافقی، ۱۳۷۶: ۳۱)
برج، یکی از دوازده بخش فلک است، منجّمین منطقه البروج رابه دوازده تقسیم کرده اند و هرسه برج را به یکی از عناصراربعه، نسبت داده اند . برج آتش: حَمَل، اَسد و قوس، مزاجی گرم وخشک اند ،برج آب: سرطان، عقرب و حوت، برج باد: جوزا ، میزان ودلو (گوهری ،۱۳۶۲، ج۲: ۸۶) همچنین کلمۀ «برج» در قرآن کریم، در سورههای «حُجَرات، فرقان وبروج »آمده است.
نظامی درداستان خسروشیرین، برتخت نشستن خسرو به مدائن باردوم را براساس بروج صورفلکی و طالعبینی اعلام می کند:
چو سر بر کرد ماه از بــــرج ماهـــــی مه پرویز شد در بــــــرج شـــاهـــی
ز ثــورش زهره وز خـــرچنگ برجیس سعــــادت داده از تثلیث و تســـدیس
ز پـــــرگار حَمَل خورشید منظـــــــور بِــدَلـــو اندر فکنده بر زُحـــل نــــــور
عطـــــارد کرده ز اول خـــط جــــوزا سوی مریخ شیرافـکن تمــــــاشـــــــا
ذنب مریخ را مـــــیکرده در کــــاس شده چشم زُحـــــــل هــم کــاسه راس
بدین طالع کــــز او پیروز شد بخـــت ملک بنشست بر پیروزه گـــون تخــــت
بـــرآورد از سپیدی تــــا سیــاهـــی ز مغرب تــــا به مشرق نــــام شــــاهی
چــــو شد کار ممالک بــــــــرقرارش قـــــــویتــر گشت روز از روزگـــارش
( نظامی،۱۳۷۸: ۲۱۱-۱۲)
ای مه برج منزلت چشم و چــراغ عالمــــی بـــادهٔ صاف دایمت در قدح و پیاله بــــاد
چون به هوای مدحتت زهره شود ترانهســاز حاسدت از سماع آن محروم آه و نالـــه بـاد
نه طبق سپهر و آن قرصهٔ ماه و خور که هست بـر لب خوان قسمتت سهل ترین نواله بـــاد
( حافظ،۱۳۸۴: ۳۹۹)
میآید و میآید آن کس کــــه همیبایـــــد وز آمدنش شایـــد گـــر دل بجهد مـــا را
شمس الحق تبریزی در برج حمل آمـــــــد تا بر شجـــر فطرت خوش خوش بپزد ما را
(همان،۷۷)
نبود طلوع از برج ما، آن ماه مهر افــــروز را تغییر طالــع چــون کنم این اختر بد روز را
کی باشد ازتو طالعم کاین بخت اختر سوخته گرداند از تــأثیر خود، ســد اختـر فیــروز را
( وحشی بافقی،۱۳۷۶ : ۶)
حکیم قآآنی، از علم ستارهشناسی آگاهی داشته و دراشعارش، عقیدۀ اوهمچون شاعران متأخربودهاست.« کوکبۀ ناصریت» همان ستارۀ بخت و طالع است.
تا کوکبۀ نــــاصریت گشت پــدیـدار هـــرروز بــه نـــام تــو زنــد بـخت تفــأّل
(قآآنی، ۱۳۸۰: ، ۵۱۶)
هـــــردم به خویشتن گویان به زیر لب کایـــدون شب مـــرا طــــالع شود سحــــر
( همان، ۲۲۲ )
گردون هنگ و هش دریـــای عز و مجـد گیهـــان داد و دیــن دنیـــای فـــال وفــــر
( همان، ۲۲۳)
ملکالشعرای بهار، دردیوان اشعار خود اشاره به « گیهان پیکری هشیار» برای کیهان جان و روح قائل شده است.جانداریکیهان، یک باورکهن است. «درکتاب مفاوضات افلاطون به نام تیمایوس، کیهان به مثابۀ موجودی جاندار و زنده که صاحب روان و شعور است، پنداشته می شود. » ( واندروردِن، ۱۳۷۲: ۲۰۱)
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
هست گیهان پیکری هشیار و ذرات وی اند این همه اختر که بینی برسپهر چنبـــری
( بهار، ۱۳۸۰: ۳۵۹)
فریدون مشیری، دراشعارش با ستارهها سخن میگوید وآنها رابینا و شنوا تصوّر می کند به دنبال پاسخی از زبانآنان برای پرسشهای خویش است.
ای ستارهها، که از جهان دور،
چشمتان به چشم بی فروغ ماست !
نامی از زمین و از بشر شنیدهاید ؟
در میان آبی زلال آسمان
موج دود و خون و آتشی ندیدهاید؟
( مشیری، ۱۳۸۴: ۱۲۷)