انجمن آذربایجان درصدد اجرای نقشه ترور شاه بود. این فرصت در ۲۵ محرم ۱۳۲۶ﻫ . ق. فراهم شد. (وزارت امورخارجه روسیه، ۱۳۶۶،ج ۱ ،۱۰۷) شاه در بعد از ظهر آن روز عازم دوشان تپه بود و در حالیکه در کالسکه نشسته و اتومبیل مخصوص او پیشاپیش کالسکه حرکت میکرد، از کاخ گلستان بیرون آمد و از خیابان پستخانه گذشت، در سه راهی که به سمت تکیه بربریها و پارک ظلالسلطان امتداد داشت، مأموران انجمن آذربایجان که منتظر اجرای مأموریت خود بودند به تصور آنکه شاه درون اتومبیل میباشد، از پشتبام یک عکاسخانه دو بمب به سوی اتومبیل شاه پرتاب کردند. صدای انفجار بمب همه محل را وحشت زده کرد و اتومبیل متلاشی گردید و راننده هم زخمی شد. در آن حال کالسکه شاه ایستاد، شاه از کالسکه بیرون آمد، چند گلوله هم از اطراف شلیک شد و چند عابر و سرباز را مقتول یا مجروح کرد. افراد گارد شاه خواستند تیراندازی کنند ولی شاه اجازه نداد و همراهان، شاه را به خانه ای در همان نزدیکی بردند. (صفایی،۱۳۸۱: ۲۹۷)
به هرحال در اینجا دو سوال مطرح میگردد، چگونه تروریستها متوجه کالسکه پشت سر اتومبیل شاه نشدند و چرا شاه به افراد گارد محافظ اجازه تیراندازی نداد؟ به نظر می رسد که شاه از قبل مسأله ترور را می دانسته و حتی شاید خود برنامهی این ترور را طرح ریزی کرده بود. به همین دلیل به جای اتومبیل سوار کالسکه شد و همچنین به گارد محافظ دستور داد تا به تروریست ها تیر اندازی نکنند، چرا که تروریستها هم از گماشتگان خود شاه بودند. شاه با این اقدام میتوانست با یک تیر سه نشان بزند: یعنی با این کار میتوانست انجمنهای مخفی مثل انجمن آذربایجان، عمویش شاهزاده ظلالسلطان و نمایندگان مجلس شورای ملی را در این قضیه متهم نماید.
از نکات قابل توجه در این قضیه این است که در همان روز حادثهیک نفر در جلوی مجلس شورای ملی روی سکویی میرود و فریاد زد: «ایران جمهوری است و ظلالسلطان رئیس جمهور است». (آجودانی،۱۳۸۵: ۱۰۶) این خود بر بدگمانی شاه نسبت به شاهزاده افزود. برخی به شاه پیشنهاد اعزام شاهزاده به خارج را می دادند. (افشاری،۱۳۸۳: ۹۸) شاه، ناظمالدوله، کشیکچی باشی خود را به نزد شاهزاده فرستاد با این دست خط «چون شما جهت تداوی (مداوا) چشمتان خیال مسافرت فرنگ را داشتید خوب است حالا با شاهزادهها تشریف ببرید» اما شاهزاده با تندی زیاد به قاصد گفت: «بلی خیال داشتم … ولی حالا چند کاری در جلو دارم، نمیتوانم بروم». (انجمن مقدس،۶ذیالحجه۱۳۲۵،سال دوم،ش۶: ۶)
دول روس و انگلیس شاهزاده را از خیال سلطنت باز داشتند و گفتند از شاه فعلی یعنی محمدعلی شاه در برابر شاهزاده حمایت خواهند کرد. (وزارت خارجه انگلیس:۱۳۶۲،ج۱: ۹۰ و وزارت امور خارجه روسیه،۱۳۶۶،ج۱: ۶۴) پس از قضایای باغ شاه و خبر لشکرکشی شاه به آنجا، شاه دستور قطع خطوط تلگراف را داده بود، هرچند باز هم خبرهای پراکندهای به اصفهان میرسید به گونهای که آقانورالله در جلسهی در انجمن ولایتی اعلام کرد: «باز چنانکه از تلگراف تهران استنباط میکنم که اعلیحضرت شاه، بوی نفاق و خلاف استشمام میشود. کما آنکه از جاهای دیگر هم خبر رسیده، ولی هنوز رسمانه نیست.» (انجمن مقدس،۲۰جمادیالثانی۱۳۲۶،سال دوم،ش۲۷: ۳)
اهالی اصفهان به محض شنیدن اخبار تهران، بازارها را تعطیل کردند و به طرف محل جلسات انجمن در چهل ستون رفتند و شعارهایی در حمایت از مشروطیت سر دادند و تعدادی هم به طرف اسلحهخانهی اصفهان رفتند و آنجا را به تصرف خود درآوردند. علاءالدوله حاکم اصفهان توقیف شد. علاءالدوله هم قول همکاری به مشروطه خواهان داد و تلگرافی به تهران فرستاد. (انجمن مقدس،۲۰جمادیالاول۱۳۲۶،سال دوم،ش۲۷: ۶-۵)
روز ۱۳ جمادیالاول ۱۳۲۶ ﻫ . ق. یک روز استثنایی در اصفهان بود. در این روز برای نخستین بار موضوع تعیین نایبالسلطنه به جای محمدعلی شاه مطرح گردید. «رهبر این تبلیغات عبارت بودند از معتمد [نماینده] روحانیت اصفهان در مجلس [شورای ملی] یحیی حاجی سیداسماعیل [ریزی] و مجتهد معروف آقانورالله» (وزارت امورخارجه روسیه،۱۳۶۶،ج۱: ۱۱۵) و در روز بعد فرزندان شاهزاده یعنی شاهزاده محمودمیرزا، شاهزاده تیمورمیرزا، شاهزاده مرادمیرزا، شاهزاده فیروزمیرزا و شاهزاده همایون میرزا به همراه رکن الملک و آغاباشی و سایر اجزا و کارگزاران سابق شاهزاده با دویست و پنجاه سوار و پیاده مسلح وارد محل انجمن شدند. در آنجا چادر زدند و اظهار وفاداری به انجمن و مردم نمودند. (انجمن مقدس،۲۰جمادی الاول۱۳۲۶،سال دوم،ش۲۷: ۸) «سخنان اردشیرمیرزا پسر ظلالسلطان در برابر گروهی فراوان، حرف ها و شایعات زیادی را برانگیخت. وی اعلام کرده بود که همه در تهران خواهان آنند که پدرش را در سمت نایب السلطنه در زمان طفولیت و خردسالی ولیعهد ببینند. شاهزاده [اردشیرمیرزا] اضافه کرده بود چنانچه اروپاییان بخواهند با این طرح مخالفت کنند، همهی آن ها در یک شب کشته خواهند شد» (وزارت امورخارجه روسیه،۱۳۶۶،ج۱: ۱۱۵)
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
البته این حضور فرزندان شاهزاده با دستگیری و تبعید جلال الدوله ظاهراً ارتباط دارد. (کسروی:۱۳۵۹،ج۱: ۴۰۹) گفته شد شاهزاده هم در همان زمان تلگرافی را به محمدعلی شاه زد، تفرشی اینگونه نگاشته است: «از قراری که میگویند این تلگراف را ظلالسلطان از شیراز به شاه نموده است. راست و دروغش معلوم نیست اگر راست بود و حقیقت داشت فَبِها و الا قلم گرفته میشود. سواد این است: «شنیده می شود برای به هم زدن ملیت و قومیت ایران هرزگی داری. امید است، ننگ دودمان قاجاریه نشوی به شمشیر مسعود قاجار تسویه شود. اگر دستگیری حضرات راست باشد نه خسرو گذارم نه خسرو پرست». (تفرشی،۱۳۵۱: ۹۳-۹۲) و در ادامه مینویسد: «بعد روی سواد تلگراف را خط زده و بالای آن نوشته است: این تلگراف را شیخ علی زرگر به دروغ نشر داده بود و گرفتند او را محبوسش نمودند. این اقدام از طرف ملت است». (تفرشی،۱۳۵۱: ۹۳) کسروی هم این متن را با کمی تغییر اینگونه مینگارد: «در همراهی ملت و خلاصی علاءالدوله و جلالالدوله اگر مصامحه شود، نه خسرو بماند نه خسرو پرست- ظلالسلطان.» (کسروی،۱۳۵۹،ج۲: ۴۰۹)
همراه با ورود فرزندان شاهزاده به باغ چهلستون و همراهی آنان با مشروطه خواهان «حضرت آیتالله [آقانجفی] و آقای ثقهالاسلام [آقانورالله]» به اتفاق تمامی اعضای انجمن و علما و بزرگان اصفهان به چادر شاهزادگان رفته و لایحهای از طرف ملت اصفهان مبنی بر سپاسگذاری از این اقدام آن ها را می خوانند. (انجمن مقدس،۲۰جمادیالاول ۱۳۲۶،سال دوم،ش۲۷: ۸)
در اواخر ۱۴ جمادیالاول ۱۳۲۶ﻫ . ق.، آقا نورالله این تلگراف را از طرف انجمن خطاب به مجلس فرستاد: «فقط رفع تمام ماده فساد و آسایش ملت، خصوصاً تهران، به تعیین نایبالسلطنه است. شماها آسوده شوید و سایر ولایات طرف میشود و فوری تمام قوای ملت تسلیم و مساعد نایبالسلطنه خواهد شد. چون مراتب مشروطه طلبی و عقل و خیرخواهی ملت را در جود مبارک حضرت اقدس والا ظلالسلطان به اعلی درجه احساس کردهایم. چنانچه مجلس مقدس تصویب فرمائید، حضرت والا ظلالسلطان نایب السلطنه ایران باشند. عموم ملت اصفهان بلکه ایران، کمال رضایت و تشکر را خواهند داشت و عین سعادت و خوشبختی ملت ایران است». (انجمن مقدس،۲۰جمادیالاول ۱۳۲۶،سال دوم،ش۲۸: ۸)
فردای آن روز (۱۵جمادیالاول) از طرف انجمن اصفهان تلگراف هایی شبیه همین به شهرهای دیگر ارسال داشتند و انجمن ولایتی رشت که از کانونهای مشروطه خواهی بود، در پاسخ گفت: «تعیین و انتخاب نیابت سلطنت را که موجب رفع اشکالات و دفع مخاطرات از وطن مقدس است، جداً از حججاسلام و اولیای مجلس مقدس خواهانیم». (انجمن مقدس،۲۷جمادیالاول۱۳۲۶،سال دوم،ش۲۸: ۴) و تبریز هم گفت: «دیگر محال است ملت آذربایجان زیر بار سلطنت این شخص ملت فروش خائن مختلالشعور برود. تلگراف جدید، در تعیین نایبالسلطنه جدید رسمی به شورای کبری شده تا دم آخر ایستادگی خواهد شد. مطمئن باشید انجمن ایالتی» (انجمن مقدس،۲۷جمادی الاول۱۳۲۶،سال دوم،ش۲۸: ۴) از شهرهای مشهد، بارفروش [بابُل]، سبزوار، شیراز، همدان و کرمان نیز تلگرافاتی در حمایت از پیشنهاد انجمن اصفهان نمودند. (انجمن مقدس،۲۷جمادی الاول۱۳۲۶،سال دوم،ش۲۸: ۴)
در ۲۲ جمادیالاول ۱۳۲۶ ﻫ . ق. مردم به تصرف مراکز دولتی و نظامی اصفهان پرداختند و به شدت در حمایت از شاهزاده و مخالفت با محمدعلی شاه پرداختند. روزنامهی انجمن مقدس ضمن انتقاد شدید از شاه و خیانتهای او نوشت: «نایب السلطنهای که لایق باشد، به تصویب مجلس مقدس، جداً باید منصوب شود. دیگر این لیاقت بسته به وجدان ملت است… نظر فرمایید ،کی تأمین بلاد میدهد؟ توجه فرمایید، کی خود را فدایی و فرزندانش را خانهزاد مجلس دانسته؟ کی از فارس تلگراف میکند که گرفتن جلالالدوله در این راه سهل است من خودم پای هستی خود را در این راه ایستادم ». (انجمن مقدس،۲۷جمادیالاول۱۳۲۶،سال دوم،ش۲۸: ۲) و در ادامه نوشت: «حضرت والا ظلالسلطان امروز اول شخص سیاسی و اول با مایه و اول خادم این مشروع است … نظم و نسق ایالت فارس و پسرهای قوامالملک که سِمَت سلطنت مستقله در آن حدود داشتند، امر شوخی نبود. باید خود ملت در این مقامات فکر کنند ما راست که عقیده خود را بنگاریم». (انجمن مقدس،۲۷جمادیالاول۱۳۲۶،سال دوم،ش۲۸: ۳)
اما به هر حال از این پیشنهاد در تهران استقبالی نشد و انجمن بار دیگر به تهران تلگراف زد: «هر قدر به شماها و سایر برادران سایر بلاد تلگراف میکنیم که از راه کار داخل شوند، نمیشود مملکت بی پرستار وارد و بی سر کرده و جنگ بیسردار محال است … به مجلس مقدس فشار بدهید کهیک نفر شخص کافی کاردان مشروطهدان مشروطه خواه به سمت نایبالسلطنهگی معین فرمائید». (انجمن مقدس،۲۷جمادیالاول۱۳۲۶،سال دوم،ش۲۸: ۳)
حتّی انجمن ولایتی به علمای عتبات تلگراف زد که دیگر محمدعلی شاه را به سلطنت نمیشناسیم و شاهزاده را به نیابت سلطنت برقرار بدانید. (انجمن مقدس،۲۷جمادیالاول۱۳۲۶،سال دوم،ش۲۸: ۳)
دول روس و انگلیس تحت هیچ شرایطی تمایل نداشتهاند که محمدعلی شاه معزول گردد این موضوع در تلگرافهایی که بین یکدیگر رد و بدل کردهاند به خوبی مشهود است. (معاصر،۱۳۵۳: ۵۴۵-۵۴۳)
۴-۲-از استبداد صغیر ۱۳۲۶تا وفات شاهزاده ظل السلطان ۱۳۳۶ ﻫ . ق.
۴-۲-۱-از استبداد صغیر تا تبعید شاهزاده ظل السلطان
محمدعلی شاه که توان مقابله با مجلس را نداشت، از دولت روسیه درخواست کمک کرد. بر طبق گفتهی کسروی آنچه شاه را به جهت مقابلهی مستقیم با مشروطه مصمم ساخت، جمع شدن تعدادی از شاهزادگان در خانهی عضدالملک رئیس ایل قاجار بود. «در روز شنبه نهم خرداد (۲۹ ربیع الاخری) نشست بزرگی در خانهی عضد الملک، امیراعظم، علاءالدوله، معینالدوله، سردار منصور، جلال الدوله [پسر شاهزاده] بوده چنین میگفتند: این گرفتاریها که از درون و بیرون به ایران رو آورده تا شاه دل با مجلس نگرداند و با توده همدست نگردد چاره نخواهد پذیرفت، و از آن سوی هم کسانی در دربار بدخواه مشروطهاند و آنان شاه را نمیگذارند که با مجلس دل پاک گرداند میگفتند باید کاری کرد که شاه آن چند تن را از دربار دور گرداند و تا این نتیجه بدست نیامد ما نباید از اینجا پراکنده گردیم از این رو فردا نیز همان نشست را میداشتند و در این میان انجمنها نیز پا به میان انجمنها گذاردند و نمایندگانی از خود به آنجا فرستادند و کار بزرگتر گردید. از آن سوی محمدعلی میرزا چون این داستان را شنید آن را برانگیخته ظلالسلطان شمرد و بسیار بیمناک شد، زیرا چنانچه گفته شد ظلالسلطان در شصت و پنج سالگی خواهان تاج و تخت میبود و این هنگام اگرچه به والگیری فارس رفته از تهران دور میزیست لیکن کسانش همچنان میکوشیدند و چون پسرش در این نشستها یکی از سر جنبانان شمرده میشد، این محمدعلی میرزا را بدگمان میگردانید». (کسروی،۱۳۵۹،ج۲: ۵۶۳) و «چنین پیداست که از دهه دوم خرداد ۱۲۷۸ (جمادیالثانی ۱۳۲۶ ﻫ . ق.) این گفتگو در میان محمدعلی میرزا با سفارت روس و رئیس بریگارد قزاق (کلنل لیاخوف) آغاز یافته است، و آنچه محمدعلی میرزا را دراین باره پا فشارتر گردانیده پیشامد خانه عضدالملک بوده … میتوان پنداشت که روسیان برای پیشرفت خواست خود، این بدگمانی را در دل او پدید آورده بودند». (کسروی،۱۳۵۹،ج۲: ۵۷۸)
سرانجام محمدعلی شاه در ۲۳ جمادیالثانی ۱۳۲۶ ﻫ . ق. تصمیم خود را مبنی بر حمله به ساختمان مجلس آغاز نمود و افسران قزاق به فرماندهی کلنل لیاخوف به طرف مجلس شورای ملی حرکت کردند. مشروطه خواهان که احساس خطر کرده بودند حدود ششصد نفر تفنگدار را آماده و در بالای ساختمان مجلس، مسجد، منارههای مسجد، خانههای شاهزاده و حتی در منازل بانوعظمی مستقر کردند، در این نبرد اکثر این ساختمان ها به شدت آسیب دیدند. (کسروی،۱۳۵۹،ج۲: ۶۳۲ و ۶۲۷ و ۶۳۸)
«از قرار صحیح چهل و دو نفر قزاق زخمی و هجده نفر قزاق کشته شدهاند» (تفرشی،۱۳۵۱: ۱۱۴) تقریباًٌ دو سه کرور ضرر و غارت شده، خانهی ظلالسلطان و ظهیر الدوله و بانوی عظمی که غارت بشود و سه بار مردم را لخت نماید و دو سه خانهی دیگر هم هست» (تفرشی،۱۳۵۱: ۱۱۴)
ظاهراً در همین زمان محمدعلی شاه نامهای خطاب به شاهزاده نوشت که: «عموجان، قصری که در آن سودای شاهی میپختی و لانه آشوب گران و دزدان شده بود با خاک یکسان گردید» و شاهزاده ظلالسلطان در جوابش نوشت:
«از این رباط دو در چون ضرورتست رحیل رواق طاق معیشت چه سر بلند و چه پست
به بال و پر مَرو از ره که تیر پرتابی هوا گرفت زمانی ولی به خاک نشست» (رکوعی،۱۳۸۰: ۲۰۵)
شاهزاده هم از حکومت فارس عزل گردید و پس از عزل او، شیراز دچار هرج و مرج و شلوغی شد. «از قرار اخبار بعد از آن که ظلالسلطان عزل خود را و به کار و به امور نرسیدن را رسماً به اهالی فارس اخطار کرده است و گفته است که من خواهم رفت اهالی گفتهاند ما غیر از تو کسی را به حکومت نخواهیم پذیرفت».(تفرشی،۱۳۵۱« ۱۴۷)
شاهزاده به تهران احضار و ناچاراً به همراه دو پسر خود یعنی شاهزاده بهرام میرزا سردارمسعود و شاهزاده اکبرمیرزا صارمالدوله به اروپاتبعید شد. شاه هم که با چیدن بساط مشروطه، از پیروزی خود دلخوش بود، آزادی خواهان را تعقیب و دستگیر کرد و اقبالالدوله کاشی را به حکومت اصفهان فرستاد. (صفایی،۱۳۸۱: ۵۲۹)
حاکم جدید سریع به اعمال قدرت و گرفتن زهر چشم از مردم پرداخت و به شدت مراتب کارگزاران شاهزاده، فوج جلالی، اعضای انجمن مخصوصاً آقانورالله نجفی بود تا از تبانی آن ها جلوگیری نماید. محمدعلی شاه جهت کنترل قدرت آقانجفی و آقانورالله، شروع به پرورش طبقهای از روحانیون در مقابل این دو کرد و لقب آیتالله و ثقهالاسلام که مدتها منحصر این آقایان نجفی بود را به دیگران هم اعطا نمود، میرمحمدتقی محله نویی را آیتالله و میرزا ابراهیم چهار سوقی را ثقهالاسلام لقب داد. (عسکرانی،۱۳۸۴: ۲۴۶)
پس از این خفقان، آقانورالله محرمانه به تشکیل گارد ملی و خرید جنگ افزار پرداخت و بزودی جمعی از جوانان در حوزهی مخفی انجمن برای عضویت در گارد ملی ثبت نام کردند. در بیرون شهر در نقطه ای دور دست در نزدیک سده به این جوانان تعلیمات جنگی و مشق تیراندازی داده شد و اکثر اوقات خود آقانورالله و دیگر اعضا در تمرینات حضور یافتند و افراد گارد ملی را تشویق کردند. در همین اوقات سرداراسعد از اروپا به اصفهان آمد و در چهارمحال با سران بختیاری گفتگوهای محرمانه ای انجام داد و در اصفهان با آقانجفی و آقانورالله ملاقات کرد و بر سر نجات مشروطه به توافق رسیدند و سرداراسعد سریعاً به اروپا برگشت تا مقدمات کار را فراهم نماید و همچنین سران انجمن به علت ضعف نیروهای گارد ملی برای درگیری با افواج سده، جلالی و ملایری که در اختیار حاکم اصفهان بودند تصمیم گرفتند تا از نجفقلی خان صمصام السلطنه که به علت برکناری از ایلخانی بختیاری از دولت ناراضی بود را برای همکاری و تصرف اصفهان دعوت نمایند. پس از توافق نیروهای بختیاری در هفتم ذی حجه ۱۳۲۶ ﻫ . ق. به سمت اصفهان حرکت کرده و دو روز بعد اصفهان به تصرف آنان در آمد. (نگاه کنید به: صفایی،۱۳۸۱: ۵۳۱-۵۳۰ جهت اطلاع بیشتر نگاه کنید به: دانشور علوی،۱۳۷۷: همه صفحات) و سپس سواران بختیاری به طرف تهران حرکت کردند و تهران توسط مشروطه خواهان فتح شد.
ادوارد براون در مورد فتح تهران مینویسد: «باری از خبر دخول قهرمان های ملی به تهران و خلع فرعون [محمدعلی شاه] و خروج از بلوامین [ایران] این قدر خوشحال شدم که در کلام نگنجد و حالا امیدوار جای ناامیدی ثابت شده است دیگر گمان دارم که ظلالسلطان یا یکی از پسرانش از آن طرف و سالارالدوله از این طرف که در پاریس میباشند در صدد آن هستند که گربهها [در این قضایا و استفاده از مشروعه] را برقصانند» (براون،۱۳۷۱: ۲۳-۲۲)
۴-۲-۲-دوران تبعید در اروپا
شاهزاده در ۲۳ رجب ۱۳۲۶ﻫ . ق. به اتفاق دو پسرش شاهزاده اکبر میرزا صارمالدوله و شاهزاده بهرام میرزا سردارمسعود راهی اروپا گردید. پس از مدتی که شاهزاده در اروپا به سر برد، تصمیم به بازگشت گرفت (معاصر، ۱۳۵۳: ۱۱۷۳) صفایی معتقد است که محمدعلی شاه که پس از سقوط اصفهان، گیلان و آذربایجان و حضور نیروهای روس، برای اصلاح کارها از شاهزاده دعوت نمود تا از پاریس به تهران بیاید، به هرحال او در میان رجال عصر قاجاریه به کفایت و کاردانی شهرت داشت. «از او خواست برای پاس سلطنت لرزان قاجاریه به ایران بازگردد». (صفایی،۱۳۸۱: ۳۳۶)
شاهزاده با آنکه از محمدعلی شاه دلخوشی نداشت ولی چون برچیدن سلطنت را از قاجاریه، ضربهای بزرگ به دودمان خود میدانست و از اقامت در اروپا هم رضایت نداشت، دعوت محمدعلی شاه را پذیرفت و چند هفته پس از دریافت دعوت نامه از پاریس رهسپار اتریش شد تا از طریق روسیه به ایران بازگردد، او در وین پایتخت اتریش با صارمالدوله و باقرخان پیشکار خود در وین در هتل امپریال اقامت نمود.
دولت انگلیس و روس که پنهان برای طرد محمدعلی شاه از سلطنت ایران توافق کرده بودند، هنگامی که از دعوت شاه برای بازگشت شاهزاده به ایران آگاهی یافتند، به سفیران خود در وین دستور دادند که با ظلالسلطان ملاقات کنند و او را از بازگشت به ایران در آن هنگام باز دارند. سفیر روس، انگلیس و مصطفیخان صفا الممالک وزیر مختار ایران در اتریش در هتل امپریال دیدار کردند و او را متوجه خطرات احتمالی این سفر کردند. (صفایی،۱۳۸۱: ۳۳۸)
شاهزاده اذعان کرد که در اجرای اوامر شاه است چون شاه به او تلگراف زده که به ایران باز گردد و در صدد رفع وخامت اوضاع است و شاید بتواند دودمان قاجاریه را نجات دهد. «وی احساس میکند که باید از فرمان مزبور اطاعت کند. ایران لحظات خطرناکی را طی میکند و ممکن است تمامیت آن به خطر بیفتد و شاید برای نجات استقلال کشورش کاری از دست او برآید». در ضمن اضافه کرد که «او قصد ندارد به عاملین هرج و مرج ملحق گردد و صرفاً قصد او حفظ مالکیت دولت مرکزی است زیرا در غیر اینصورت ایران قطعه قطعه خواهد شد و اگر در این موقع آشفته شخص توانایی برای هدایت آن نباشد از بین خواهد رفت. (صفایی،۱۳۸۱: ۳۳۸) ضمناً اعلام کرد که در دوران پدرش همیشه وفادار بوده و در هنگام به تخت رسیدن برادرش به هیچگونه واکنشی علیه او دست نزد و اگر قصدش شرارت بود هرگز از مسیر وین، سن پطرزبورگ حرکت نمیکرد، بلکه به طور محرمانه از راه قسطنطنیه و بغداد خود را به جنوب ایران میرساند که طرفداران بیشماری در آنجا دارد و حتّی از او خواستهاند تا رهبری آن ها را بپذیرد. شاهزاده «با کمال آرامش روانی و وقار تمام صحبت میکرد و به شدت اصرار داشت اجازه داده شود به سفر خود ادامه دهد. سفرا به او توضیح دادند که «دولتین معظم انگلستان و روسیه» هیچ خصومتی به شخص او ندارند و حتّی قصد تهدید او را ندارند، بلکه به صلاح و خیر شاهزاده است که در اوضاع کنونی برای بازگشت به ایران شتاب نکند و اگر بدون موافقت انگلستان و روسیه به ایران وارد شود خود را در وضعی ابهامآمیز و خطرناک خواهد یافت «زیرا شخصیت او بالاتر از این است که در وضع فعلی وجودش در تهران پنهان بماند. از این رو به زودی ناگزیر خواهد شد کهیک طرف را برگزیند، یا طرف پادشاه باشد یا علیه او، و حتّی امکان دارد که انقلابیون او را به رهبری خود برگزینند تا او را بر تخت سلطنت بنشانند در آن صورت او ممکن است خود را در وضعی مخالف دو دولت [روس و انگلیس] قرار دهد و از این رو به نظر میرسد که اگر حمایت بریتانیای کبیر و روسیه را از دست بدهد پشت پا به موقعیت خود خواهد زد. به مراتب صلاح او است که او با حفظ آرامش و وقار خود در اروپا باقی بماند تا اوضاع کشورش قدری روشن بشود». پس از مذاکرات مفصل سرانجام شاهزاده موافقت کرد تا آخر هفته در وین بماند و به نمایندگان روس و انگلیس فرصت دهد تا با کشور متبوع خود مذاکره و کسب تکلیف نمایند. (صفایی،۱۳۸۱: ۳۳۹)
بعد از مدتی به خاطر بحران های ایالت فارس، اجازه دادند تا وی به ایران بازگردد: «دولت روسیه به اینجانب [سفیر انگلیس در ایران] اطلاع داده است که نسبت به بازگشت ظلالسلطان به شیراز، که برای آرامش فارس مقید می باشد، با دولت اعلیحضرت پادشاهی هم عقیده است و با بازگشت شاهزاده از راه بوشهر موافق میباشد». (معاصر، ۱۳۵۳: ۱۱۷۵). شاهزاده حتّی نامهای هم به ستارخان نوشت و به او اطلاع داد که به ایران بر میگردد و ستارخان هم با بازگشت او مخالفتی نکرد. (سهیلی خوانساری، ۱۳۴۳: ۳۰)
مهمترین عامل نزدیکی مجدد شاهزاده و محمدعلی شاه، ازدواج دختر جلالالدوله یعنی نوه شاهزاده با پسر کامران میرزا نایبالسلطنه بود. این عروسی در تاریخ ۱۵ رمضان ۱۳۲۶ﻫ . ق. در عمارت مسعودیه تهران برگزار شد و شاهزاده هم پیام تبریکی از پاریس برای آنان فرستاد ضمناً دختر دیگر جلالالدوله را برای شاهزاده احمدمیرزا ولیعهد، نامزد کردند. (رجایی،۱۳۸۴: ۵۶-۵۵)
شاهزاده در ۷ جمادیالثانی ۱۳۲۷ ﻫ . ق. وارد انزلی گردید. برخی بر این باورند که دلیل اصلی آنکه شاهزاده در این موقع بحرانی یعنی هنگام تصرف گیلان و اصفهان بدست مجاهدین مشروطه خواه وارد ایران شد این بود که بعد از آنکه محمدعلی شاه عزل شد، به مقام نایبالسلطنگی یا سلطنت برسد. مجاهدین شاهزاده را دستگیر نمودند و او را از منجیل به رشت منتقل کردند. (صفایی،۱۳۸۱: ۳۴۰ و ملکزاده،۱۳۸۳،ج۳: ۱۲۸۸)
در طی این مدت تلگرافهای زیادی بین شاهزاده و مجاهدین رد و بدل شد. (نگاه کنید به: ایرج افشار،مرداد، ۱۳۵۶،ش۳۴۹: ۴۰۴-۳۹۶ و ایرج افشار،آبان۱۳۵۶،ش۳۵۰: ۴۷۹-۴۷۲) بالأخره مجاهدین شاهزاده را مبلغ سیصدهزار تومان جریمه کردند. تهیه این مبلغ برای شاهزاده بسیار مشکل بود، شاهزاده اکبرمیرزا صارمالدوله در تهران برای آزادی پدرش به سفارت انگلیس و روس متوسل شده و آن دو سفارت در ۴ شعبان ۱۳۲۷ ﻫ . ق. نامه ای به دولت ایران نوشتند که شاهزاده دارای نشان های عالی از دولت روس و دولت انگلیس میباشد و باید هرچه زودتر آزاد شود. سردار اسعد با آنکه پدرش حسینقلیخان به دستور ناصرالدینشاه و بدست شاهزاده کشته شده بود، کینهتوزی نکرد و شاید هم میدانست که شاهزاده واقعاً تقصیری در قتل پدرش نداشته است. سرانجام شاهزاده، با توصیه دو سفارت و پرداخت یکصدهزار تومان نقد و دویست هزار تومان برات به سمت اروپا بازگشت (صفایی،۱۳۸۱: ۳۴۱-۳۴۰) شرط آن بود که اگر پرداخت نگردید از محصول املاک شاهزاده در اصفهان برداشت گردد. به این ترتیب تلگرافی از وزارت داخله به نایبالحکومهی اصفهان رسید بدین قرار «چون حضرت والا ظلالسلطان از بابت دویست هزار تومان وجه اعانه که به ملت باید بدهند سندی سپرده و در ضمن شرط کردهاند که اگر موعد سند منتفی شود و این وجه را نرسانند کارگزاران دولت مختار باشند که در عوض از املاک شخصی حضرت معظم الیه مأخوذ دارند». پس از درآمد املاک او این مبلغ را گرفته به تهران ارسال دارند. (انجمن مقدس،۶محرم۱۳۲۸،سال سوم،ش۴۱: ۴) اما ظاهراً انجمن ولایتی اصفهان به این دلیل که املاک مذکور به فرزندان شاهزاده واگذار شده و هم اکنون هم در اجاره دیگران میباشند، نتوانست مبلغ مذکور را به تهران حواله کند. همین موضوع موجب شد روزنامههای اصفهان به خصوص روزنامه زایندهرود، مقالات مفصلی در حمایت شاهزاده درج نماید. (نگاه کنید به رجایی،۱۳۸۳،ش۲۸و۲۷: ۸۷-۷۸).
شاهزاده در اروپا زندگی بسیار سختی میگذراند. تا اینکه اوضاع فارس به هم ریخت و حملات ترکان قشقایی، قتل و غارت آنان، اولیای امور را به یاد اقتدار و امنیت دوران شاهزاده انداخت و از او درخواست کردند تا به ایران برگردد، اما شاهزاده این کار را قبول نکرد. (رجایی،۱۳۸۵: ۳۶۴)
در سال ۱۳۳۰ ﻫ . ق. آقانجفی به بیماری «استسقاء» مبتلا شد و مدت دو سال در بستر بیماری افتاد اما همچنان به فعالیت های سیاسی خود ادامه می داد و سرانجام در شعبان ۱۳۳۲ ﻫ . ق. درگذشت.
۴-۲-۳-وفات شاهزاده ظل السلطان
در تاریخ اول جمادیالثانی ۱۳۳۴ ﻫ . ق. شاهزاده بهرام میرزا سردارمسعود که جوان بسیار برازنده و خوش سیرتی بود کشته شد، وی سوار یک کشتی انگلیسی به نام سوسکس بود که این کشتی توسط ناوگان دریایی آلمان ها غرق گردید، مرگ شاهزاده بهرام میرزا، فشار روحی فوقالعادهای را به شاهزاده وارد آورد. (اعتمادالسلطنه،۱۳۶۸،ج۲: ۴۳۶) و این رخداد شاهزاده را مصمم به بازگشت کرد. به محض ورود به ایران از طرف احمدشاه به حکومت اصفهان منصوب شد. (سپهر،۱۳۶۲: ۳۶۱) اما شاهزاده دیگر آن مرد قدرتمند، با جذبه و مقتدرسابق نبود، او حالا یک پیرمرد افسرده و بیمار بود. او سرانجام در ۲۲ ماه رمضان ۱۳۳۶ﻫ . ق. بر اثر عارضهی قلبی دارفانی را وداع گفت. (اعتماد السلطنه:۱۳۶۸،ج۲: ۴۳۶) جسد وی پس از تشییع به مشهد مقدس در حرم حضرت علی بن موسی الرضا (ع) در رواق دارالحفاظ (ورودی قسمت مردانه ضریح) در کنار مقبره شاهزاده عباس میرزا نایب السلطنه به خاک سپرده شد، هر چند مقبرهی هر دو از نظر زُوار مخفی است.
به هنگام تقسیم ارث شاهزاده از آخوند گزی دعوت شد تا به این کار بپردازد. ایشان با پشتکاری در مدّتی حدود ۲۰ روز در باغ نو با دقّت تمام بر طبق وصیّت او مال را تقسیم کرد. در روز آخر شاهزاده صارمالدوله از طرف عموم ورثه قبالهی ملک یکی از دهات را برای تشکر و حقالزحمه به ایشان میدهد ولی آخوند گزی قبول نمیکند و «در عوض حوالهی ۵۰۰۰ تن[۱۶] [؟] گندم را صادر کنید چرا که امسال قطعی شده و مردم در قحطی به سر میبرند و اگر این کار را بکنید من همه را بین فقرا تقسیم خواهم کرد.» ورثه با کمال متانت و بزرگی قبول میکنند و این مقدار گندم بین مردم تقسیم میشود و مردم اصفهان از گرسنگی نجات مییابند. (ریاحی،۱۳۸۵: ۲۸۲)
نتیجه گیری
پژوهش و بررسی روابط شاهزاده ظل السلطان و علمای اصفهان، از مسائل بسیار مهمی است که در روند تاریخ اصفهان و حتی ایران، تأثیرات مهم و شگرفی برجای گذاشت که در این پژوهش سعی شد تا به ارتباط بین آن ها پرداخته شود.
علما از دوران صفویه دارای جایگاه مستحکمی شدند، در دوران قاجاریه هم این جایگاه خود را حفظ کرده و شاهان قاجار را در بسیاری از مسائل به چالش کشیدند. شاهزاده از این قاعده مستثنی نبود، به همین خاطر جهت مهار قدرت آن ها دست به اقدامات بسیاری زد که همه ی آن ها در راستای یک هدف عمده قرار داشتند:
«حفظ ثبات موقعیت و منافع خودش»
روند روابط شاهزاده با علما را می توان اینگونه بیان کرد:
- روابطی مبتنی بر حفظ احترام ظاهری با علما