میتوان در جایجای آثار او به اهمیت وجودشناختی و معرفتشناختی آن پی برد و در نظام فلسفی سهروردی هم شاهد این دو رویکرد به عقل هستیم. در واقع، هستیشناسی سهروردی ترکیبی از دو عنصر، جهان درونی و جهان بیرونی است. جهان درونی با شهود قابل دریافت است و جهان بیرونی با عقل استدلالی ادراک می شود و قابل فهم است. بنابراین هستیشناسی سهروردی فلسفهای است متشکل از شهود (تجربه جهان درونی) و عقل (ساخت جهان بیرونی) (کاویانی، ۱۳۷۸: ۱۳۹). گفتنی است سهروردی در رسالهی عقل سرخ، به عقل در پیکرهی انسانی و کارکرد آن پرداخته است.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
۵-۲- معرفت از دیدگاه افلاطون و سهروردی
از دیدگاه افلاطون، تحصیل معرفت حقیقی به معنای مواجهه با واقعیت متعالی و ازلی است که در واقع، همان اشراق حقیقت بر عقل انسان است که البته پس از دو مقدمه، ممکن است به دست آید. اول، اینکه از ادراک حسی شروع کنیم و به فهم عقلانی برسیم.
دوم، با تربیت و آموزش و پرورش، نیروی عقل خود را متوجهی عالم پایدار و ازلی کنیم به گونه ای که بتواند در معرض اشراق حقیقت واقع شود. هر آنچه غیر از این است، یا هیچ ارتباطی به حقیقت ندارد یا اگر داشته باشد کمترین ارتباط ممکن است.
برای افلاطون ادراک حسی به عنوان نخستین مرحله دیالکتیک معرفت، اهمیت بسیار دارد، اما توقف در این مرحله، معرفت تولید نمیکند. به عقیدهی او، پس از گذر از این مرحله و دو مرحله عقیده (باور) و استدلال، خود واقعیت بر عقل انسان اشراق میکند و همین اشراق، معرفت حقیقی را تشکیل میدهد و حقیقت در مسیر دیالکتیکی معرفتشناختی حاصل
می شود. بنابراین او معتقد است که تنها آنچه از مشاهده ایده ها حاصل می شود، معرفت است و آنچه از مشاهده اشیا مادی حاصل می شود، پندار است نه معرفت.
در دیدگاه افلاطون ادراک حسی، گذرگاهی است برای کسب معرفت و تا زمانیکه انسان در این عالم مادى زندگى مىکند، در مواجهه با اشیاى مادى، معرفت جزئى به دست مىآورد که ارزش شناختی ندارد. پس باید انسان از این مرتبه فراتر رود و به معرفت عقلى، که به مدد مفاهیم کلى به دست مىآید، برسد. رسیدن به معرفت کلى، در برخورد عقلى با کلیاتى است که در عالم مثلاند. حال کسى که از این مرتبه نیز فراتر رفته باشد، بخواهد مواجهه عینى و شهودى با حقایق عالم مثال را به دست آورد، باید با بهره گیری از ریاضت و تهذیب نفس، خود را آماده کند تا در اثر سیر و سلوک، به مشاهده حقایق عینى و خارجى عالم مثل برسد. افلاطون از این سیرـ یعنى ارتقا از مرتبهی حس به مرتبهی عقل و سپس شهود عینى حقایق کلى ـ به «سیر دیالکتیکى» تعبیر مىنماید. از دیدگاه سهروردی، تحصیل معرفت حقیقی بدینگونه است که چون نفس انسان، نور مجرد است، اگر بین او و هر چیز دیگر حجاب نباشد، نسبت به آن، معرفت حاصل می شود، زیرا جهان و هر چه در آن است با اشراق نورالانوار، نورانی است و اگر نفس به چیزی توجه کند- در مورد مادیات، چشم از سلامت برخوردار باشد و در مورد حقایق متعالی، نفس تزکیه شده باشد- معرفت حاصل می شود. همچنین به اعتقاد سهروردی، محسوسات جزو فطریاتند و منشأ دانش ما درباره امور مادی هستند و شناخت ما از امور مادی (حسی) منحصراً از راه حس است (سهروردی، ۱۳۷۲، ج۲: ۱۰۴). اما این حکیم اشراقی، روش شهودی و کشفی را اصل و اساس معرفت میشمارد، هر چند برای روش بحثی و فلسفی نیز اعتبار قایل است.
از آنجا که از نظر سهروردی، راه شناخت عالم محسوس با به کارگیری «حواس» میباشد. راه شناخت امور ذهنی و انتزاعی «عقل» بر پایه بدیهیات و به کمک مفاهیم کلی و قواعد منطقی است. اما از نظر وی راه شناخت امور مجرد، صرفاًً از راه مشاهده باطنی است. چنانکه در شناخت حصولی بر اساس بدیهیات و به کمک منطق شناخت حاصل میشود، در شناخت حقایق الهی و نوری بر اساس علم حضوری و با تهذیب و تطهیر دل، شناخت شهودی به دست میآید.
عالیترین نوع معرفت نزد سهروردی، معرفت شهودی اشراقی است که نه صرفاً با تعقل و بحث علمی، بلکه از راه انقطاع از تعلّقات دنیوی، تهذیب نفس، سلوک باطنی و توجه به حق تعالی حاصل میشود. بدینسان، وی موفق شده است بین دانش حصولی فلسفی از یکسو، و معرفت شهودی عرفانی از سوی دیگر هماهنگی و همسویی ایجاد کند و نظام جامعی از معرفت ارائه دهد.
در تطبیق نظریات افلاطون و سهروردی پیرامون بحث معرفت، میتوان گفت، ادراک حسی یکی از سرچشمههای شناخت است. «حس» ابزار شناخت عالم مادی است. موجودات مادی را با به کارگیری حواس میتوان شناخت. اما با این تفاوت که به عقیدهی سهروردی و برخلاف رأی افلاطون- که ادراک حسی را معرفت نمیداند- حتی ادراک حسی هم حاصل اشراق است و معرفت محسوب میشود.
بنابر فلسفهی اشراق، برای رسیدن به حقیقت، تزکیهی نفس را لازم میباشد؛ به این ترتیب معرفت حقیقت، حاصل دو واقعیت است:
اول تزکیهی نفس به همراه به کاربستن عقل؛ تکلیفی میباشد که حقیقت برعهدهی انسان از آن حیث که انسان است و قابلیت کسب معرفت را دارد، گذاشته است.
دوم، اشراق نورالانوار در مراتب هستی که همواره حاصل است.
یکی از مهمترین اندیشههای فلسفی افلاطون «نظریه ایده» میباشد که نظام فلسفی او را تحت تأثیر قرار داده است. نظریه ایده در فلسفهی اسلامی «مثل افلاطونی» نام گرفته است که سهروردی از آن با عنوان «ارباب انواع» نام میبرد و علاوه بر پذیرش آن دلایلی بر اثبات
آن اقامه می کند.
از آنجا که در عرصه معرفتشناسى و در ذهن، وجود کلى اصل و تصور وجود جزئى تابع آن
میباشد. در عرصه هستىشناسى هم، موجودات عالم مثال که عالم تحقق کلیات است، اصلاند و موجودات این جهان تنها سایههایى میباشند که از آن حقایق بهرهمند هستند. در این عالم، که عالم بهرهمندى از حقایق نورانى است، شناخت و معرفت به دست نمىآید و طبیعت هرگز نمىتواند منبع شناخت باشد زیرا تنها وسیله ارتباط انسان با طبیعت، حواسى است که خطاپذیرند.
به نظر افلاطون منبع شناخت، در حقیقت، همان عقل و استدلال است که با بهرهگیرى از مفاهیم کلى به دست مىآید.
به نظر وى، انسان قبل از آمدن به عالم طبیعت، کلیات را در عالم مثل مشاهده کرده و وقتى که نفس او تنزّل یافته و به جهان مادى آمده و با بدن متحد شده است، آن حقایق را فراموش کرده و اینک با دیدن پدیدارهاى جزئى که نمونه و سایهاى از آن حقایق کلىاند، روح او به یاد و خاطرهی آن حقایق مىافتد و ادراکى از آنها در ذهن او تحقق مىیابد. این ادراک، علم ابتدایى و اولیه نیست، بلکه در حقیقت، تذکر و یادآورى خاطرات و ادراکاتى است که در عالم مثل و همگام با مشاهده آن حقایق دریافته است.
بنابراین کسب معرفت یا دانش از نظر افلاطون، اساساً عبارت است از: «یادآورى مُثلى که نفس در حالت وجود قبلى خود به وضوح مشاهده کرده است» (کاپلستون، ۱۳۶۸: ۱۹۷).
پیش از سهروردی، فیلسوفان دیگری مانند فارابی و ابنسینا دربارهی نظریه ایدهها یا مثل بحث کردهاند و با تعبیرات گوناگونی از آن سخن گفتهاند: فارابی، با تأثر از حوزهی اسکندریه، مثل را «صورتهای علمی قائم به ذات خدا» میداند. ابنسینا صریحاً وجود مثل افلاطونی را مردود دانسته است، اما سهروردی برخلاف ابنسینا به شدت از مثل افلاطونی دفاع می کند.
به اعتقاد سهروردی، برای هر نوعی از اشیا جهان محسوس، ربالنوعی در عالم نور هست و میگوید: مبدأ همه این «طلسمات»[۶] نور قاهر است که همان «صاحب طلسم» و «نوع قائم نوری» است؛ و انواع نوری قاهر عقلاً مقدم بر افرادند و «امکان اشرف» وجود این «انواع نوری مجرد» را اقتضا میکند. در این عبارت منظور از «طلسمات» همان محسوسات، و مقصود از «صاحب طلسم» یا «نوع قائم نوری» یا «انواع نوری مجرد» همان ربالنوع یا مثال افلاطونی است. اعتقاد به ارباب انواع، نقش اساسی در فلسفهی سهروردی دارد. سهروردی، مُثل افلاطونی را از دیدگاه فرشتهشناسی زردشتی و با اصطلاحات دین زردشت تعبیر و تفسیر میکند؛ به این ترتیب، مُثُل به فرشتگان یا ارباب انواعی تبدیل میشوند که در این جهان وجود دارند و تمامی جهانشناسی آیین زردشتی ایران باستان در مکتب نوافلاطونی ادغام میگردد.
این تفسیر مبنی بر این نظر است که در آیین زردشتی هر یک از انواع موجودات تحت حمایت و تدبیر یکی از امشاسپندان قرار دارند و هر نوع، مظهر و نماد مادی یک امشاسپند است.
سهروردی در برخی از نوشتههای خود از ربالنوع انسان به «طباع تام» تعبیر میکند. به عبارت دیگر چنانکه هر نوعی از انواع موجودات، ربالنوع یا فرشتهای خاص خود دارد، ربالنوع انسان نیز همان فرشتهای است که از آن به «طباع تام» تعبیر شده است.
مهمترین نقطههای اشتراک و اختلاف این دو فیلسوف پیرامون نظریه مثل را میتوان چنین بر شمرد:
– قول به وجود عینی برای مثل و معرفی آنان به عنوان موجودات مجرد، ثابت و تغییرناپذیر که منشأ و علت مصادیق مادی خود هستند.
– نقش بنیادین و محوری مثل در نظام فکری هر دو اندیشمند و تأثیرگذاری بر بسیاری از دیدگاه های آنان در مواضع مختلف، که البته این نظریه در نظام فلسفی افلاطون محوریت و شهرت بیشتری دارد.
- معرفی عقل به عنوان راهی برای رسیدن به وجود مثل و تأکید بر ادلهی عقلی در اثبات وجود مثل.
موارد اختلاف:
- هنگامی که سهروردی از مثل سخن میگوید به نظر میرسد که سخن خود افلاطون را
میشنویم ولی میان این دو فیلسوف اختلاف است. سخن سهروردی را باید با در نظر گرفتن تجربه دینی او تفسیر کرد. آنچه سهروردی سیر روح انسان به جهان معقول میداند با آنچه که افلاطون صعود روح به جهان معقول میخواند، فرق دارد. افلاطون این سیر را مستلزم تمهیدات علمی یعنی رفتن و سلوک عقلی از حساب و هندسه به نجوم و از ریاضیات و نجوم به دیالکتیک و سرانجام رسیدن به شناخت ایده نیک میداند و فقط فیلسوف با تلاش بسیار می تواند این راه را بپیماید. (افلاطون، ۱۳۸۰، جمهوری، کتاب هفتم، ج۲: ۵۱۲). در صورتی که سهروردی میگوید:
«قد القاه النافث القدسی فی روعی فی یوم عجیب دفعه» (دمنده قدسی این کتاب
(حکمهالاشراق) را در روزی عجیب یکباره در خاطرم القا کرد) (سهروردی، ۱۳۷۲، ج۲: ۲۵۹).
– سهروردی ادلهی اثبات وجود را عام و شامل ادلهی عقلی و نقلی و شهودی میداند و بیشترین تأکید را بر ادلهی شهودی دارد که این مسأله ممکن است به رویکرد دینی او در نظام فلسفیاش برگردد. ولی افلاطون از ادلهی نقلی هیچ سخن نمیگوید.
- از نظر افلاطون هر مثال قائم به ذات و بر خود متکی است و اعتباری عینی و مطلق دارد. اما از دید سهروردی نه تنها ارباب اصنام و انوار قاهره نیازمندند، بلکه نور اقرب و نور عظیم، نخستین نور حاصل از نورالانوار همانا فقیر فینفسه است و مستقل نیست بلکه قائم به نورالانوار است و به برکت نورالانوار وجود یافته است.