بخش اول: چارچوب مفهومی
فصل اول: تعریف مفاهیم
مقدمه
«الگوی ارتباطات میانفرهنگی در اسلام» بهعنوان یک «سازه»[۱۷] مفهومی، از حداقل سه مفهوم (الگو، ارتباطات میانفرهنگی و اسلام) و حداکثر پنج مفهوم (الگو، ارتباطات، فرهنگ، میانفرهنگی و اسلام) تشکیل شده است. تلاش خواهد شد علاوه بر تعریف این مفاهیم، تعدادی مفهوم دیگر هم که بهصورت شبکه مفهومی در روشن شدن این مفاهیم نقش دارند، مدنظر قرار گیرند.
۱-۱- الگو
فقدان اجماع درباره تعریف مفاهیم اساسی در علوم اجتماعی نوعی آشفتگی در کاربرد آنها را سبب شده است. الگو، مدل، نظریه، انگاره یا پارادایم،[۱۸] ساخت، نوع، گونه، هنجار و مفاهیمی از این قبیل در برخی منابع، اگر نه بهجای همدیگر، بهصورت توأمان آورده شده و مورد بحث و مقایسه قرار گرفتهاند. بنابراین تعریف «الگو» با بررسی شبکه مفاهیم مرتبط امکانپذیر خواهد بود و بدین لحاظ جمعبندی دیدگاهها و ارائه تعریف قابل قبول برای الگو با دشواریهایی همراه است. بهویژه اینکه «در رشتههای گوناگون علمی، الگو با تفسیرهای مختلفی ارائه گردیده است و هنوز یک تعریف جامع مورد پذیرش همگان از آن وجود ندارد و مناقشات در تعریف نیز به راحتی پایانپذیر نیست.»[۱۹]
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
واژه الگو معادل لغت انگلیسی «پَتِرن»[۲۰] و لغت عربی «اسوه» و به معانی مختلفی مانند نظریه، مدل، انگاره، شکل، قالب، منوال و نقشه بهکار رفته است. در لغت نامه دهخدا این واژه معادل روبرو، سرمشق، مقتدی، اسوه، قدوه، مثال، نمونه و مانند آن قرار گرفته است. در دهه های اخیر محققان و اندیشمندان فلسفه و تاریخ علم و روششناسی آنگاه که از الگو سخن میگویند منظورشان مجموعهای از مفروضات، مفاهیم، ارزشها و تجربیاتی است که روشی را برای مشاهده واقعیتِ جامعه علمی ارائه میکنند. آنها از واژه «پارادایم» و یا بهتعبیر ما الگو بهعنوان واحد ارائه و ارزیابی تکنظریهها و همچنین مجموع نظریههای علمی یاد میکنند.[۲۱]
در علوم اجتماعی، آلن بیرو الگو را واژهای مصطلح در جامعهشناسی انگلوساکسون برمیشمرد که شباهت معنایی با مدل، گونه و هنجار دارد. الگو امری شکلگرفته در یک گروه اجتماعی است که بهعنوان راهنمای عمل بهکار میرود. بیرو معتقد است الگو شیوههای زندگی است که از صوری فرهنگی منشا میگیرد.[۲۲]
در معنای دیگر، الگو بهمعنای «اسوه» میباشد. اسوه از ماده «ا س و» بهمعنای اقتدا کردن و راضی بودن به رفتار الگو و در احوال مثل او بودن است[۲۳] و در اصطلاح بهمعنای الگویی است که انسان از آن پیروی میکند، چه در زمینه خوب و چه در زمینه بد.[۲۴] این کلمه در اصطلاح اسلامی برای پیروی از الگوهای شایسته استفاده میشود.[۲۵] چنانکه در قرآن همیشه با صفت «حسنه» آمده است.[۲۶] پس، میتوان گفت: «الگو یک وسیله و معیار و میزانی است برای اینکه آن کاری که انسان میخواهد انجام دهد، با آن الگو تطبیق داده شود.»[۲۷]
به این ترتیب، دست کم شش تلقی از الگو وجود دارد: ۱) مدل ، ۲) نظریه، ۳) انگاره یا پارادایم، ۴) نوع و ساخت، ۵) نقشه راه یا نقشه جامع و ۶) اسوه. ابتدا هر کدام از این تلقیها را به اجمال بررسی و در پایان نسبت هر کدام را با تلقی مورد نظر به بحث میگذاریم.
۱-۱-۱- الگو بهمثابه مدل
واژه مدل در ادبیات علوم اجتماعی کاربردهای متعدد دارد؛ گاه در معنایی مترادف با نظریه و گاه بهمعنای بازنمودِ نموداری ریاضیاتی بهکار میرود. در مواردی مقصود از مدل، بیان یک واقعیت در قالب تشبیه و تمثیل است. گاه ممکن است مدل در معنای نمونه و الگوی هنجاری بهکار رود. نیز ممکن است مدل، یک معیار مقایسه یا به اصطلاح وبری تیپ ایدهآل اراده شود. یکی از رایجترین کاربردهای آن نیز که در مباحث روش تحقیق بیشتر مورد توجه است، معنایی است که از آن با عنوان مدل تحلیلی یا مدل نظری یاد میشود.[۲۸] به طور کلی، در علوم اجتماعی، مدل مجموعه فیزیکی، ریاضی یا منطقی است که نشاندهنده ساختهای اساسی یک واقعیت است. مدل میتواند تام یا جزئی باشد بدین معنی که تمام جوانب واقعیت را شامل شود یا بخشی از آن را مدنظر قرار دهد. بهعقیدهی بیرو تلاشهای زیادی برای کاربرد نظریه مدلها در علوم انسانی انجام شده اما بهسبب پیچیدگی و کیفی بودن پدیدههای اجتماعی و انسانی، مدلها جز رهیافت و تخمین درباره آینده سودمند نیستند. هنگامی که از مدل رفتار صحبت میشود بیشتر معنای الگو از آن استنباط میشود.
رویکردهای فلسفی نسبت به مدل نیز قابلتوجه است؛ دایرهالمعارف فلسفه استنفورد در بررسی مدل، رویکردهای معناشناختی[۲۹]، هستیشناختی[۳۰]، معرفتشناختی[۳۱] و فلسفه علم[۳۲] را در خود گنجانده است.
درباره رابطه الگو و مدل باید گفت که اصطلاح انگلیسی Pattern توسط جامعهشناسان فرانسوی بهشکل Model بهکار گرفته میشود و در بسیاری از موارد و طبق نظر اکثر جامعهشناسان، این دو واژه در یک معنی بهکار میرود. بنظر اشتریان، استفاده از واژگانی چون الگو یا مدل و … بیش از آنکه تعریف دقیق داشته باشد، تابع سلایق پژوهشگران و شرایط خاص هر رشته است.[۳۳]
برخی بین این دو تفاوتهایی را قایل شده و گفتهاند که واژه Model کمی پیچیدهتر از واژه Pattern است. واژه Pattern بیشتر به »ساخت و روابط بین عناصر یک واقعیت» توجه دارد و طرح ساده شدهایی است که خطوط اساسی یک مجموعه اجتماعی و نسبتهای موجود بین آنها را مشخص میکند. واژه Patternبرای سادهتر و قابلفهم کردن پدیدهها، به تنظیم عناصر آن پدیده و ایجاد نظمی در آنها، میپردازد و آنرا بهشکل یک طرح منطقی و یک پیکره در میآورد و بهنوعی یک ابزار توصیفکننده است.[۳۴]
بهسختی میتوان الگو را از مدل تفکیک کرد و میتوان آنها را معادل هم در نظر گرفت. اما اگر بخواهیم تفاوتی میان آنها قائل شویم باید بگوییم الگوها واقعیتهای اجتماعی و خارجی هستند که نظام یافتهاند و ما آنها را مشاهده میکنیم. اما مدل از روی واقعیت ساخته میشود که به تقلیل و سادهشدن آن می انجامد.
۱-۱-۲- الگو بهمثابه نظریه
در برخی زمینهها، الگوها بهمثابه نظریههای ساخته و پرداخته کامل عمل میکنند، که از آنها نتایج خاصی بهدست میآید. در واقع بعضی مولّفان، اصطلاحات الگو و نظریه را مترادف میدانند.[۳۵] اما به عقیده کاپلان، این کاربرد را نمیتوان کاملا موجه دانست.[۳۶] توجه خاص وی در اینباره از این عقیده ناشی است که فقط اقسام بهخصوصی از نظریهها را باید الگو نامید و بهعکس، میتوان گفت که بسیاری از نمونههایی که الگو خوانده میشوند در آزمونهای ویژه نظریههای بیتناسب علمی مردود شناخته میشوند.[۳۷]
پارهای نوشتهها نظریهپردازی را مقدم بر الگو قلمداد کردهاند. «بدون خلق نظریه نمیتوان در حوزه عمل به پیشرفت و توسعه دست یافت. چرا که بر اساس این مدل، ابتدا باید در همه حوزههای مورد نیاز نظریهپردازی کرده و سپس با طراحی الگوهای متناسب با نظریههای تدوینی، زمینههای اجرای آنها را در حوزه عمل از طریق تجربه فراهم آورد.»[۳۸]
در حقیقت نظریه، بدون ارجاع به مدل، بهشکل بیواسطه و مستقیم، امور اجتماعی را تبیین میکند. در حالیکه مدل از طریق تشابه، به شناخت واقعیت کمک میکند و با برجستهکردن عنصر تشابه، درک روشنتری از شباهت میان واقعیت و مدل ذهنی فراهم میسازد. البته باید دانست که مدلِ یک شیء برحسب تعریف، عین آن نیست؛ بلکه به شیء مورد نظر شباهت دارد. مثلا مدل یک کارخانه، صورت کوچک و فرضی از کارخانه ارائه میدهد. در علوم اجتماعی نیز مدلهایی براساس واقعیت میسازند و سپس روی میزان تطبیق آن با واقعیت بحث میکنند. «انسان اقتصادی»، مدلی فردی است که با امور اقتصادی برخوردی منطقی دارد؛ برای چنین مدلی مفروضاتی در نظر گرفته میشود؛ اما ممکن است تمام آن مفروضات، با واقعیت تطبیق نکند. پس در رابطه مدل و واقعیت، باید به وجه تشابه کلّی آنها توجه و از جزئیات صرف نظر کرد.[۳۹]
۱-۱-۳- الگو بهمثابه انگاره
برحسب نظر اکثر جامعهشناسان، اصطلاحات ساخت، نوع، انگاره و الگو کمو بیش یکسان بهکار رفتهاند. لیکن تفاوتهای جزئی و معنیداری مابین این مفاهیم دیده میشود:
بهکارگیری واژه انگاره، کوشش در راه سادهترکردن و آسانفهماندن واقعیت از طریق تنظیم عناصر و داخلکردن نظمی در آنهاست. مثلا میتوان طرح منطقی روابطی را که بین برخی از عناصر یک نظام وجود دارد بهشکل یک پیکره درآورد.[۴۰]
۱-۱-۴- الگو بهمثابه نقشه راه
پارهای اظهارنظرها درباره الگو بهویژه آنچه بعد از تاسیس مرکز الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت از سوی افراد مختلف ارائه شده است بهگونهای است که الگو را بهمثابه یک نقشه راه در نظر گرفته است. از این اظهارات میتوان برداشت نمود در باور این افراد الگو مجموعهای از برنامههای خرد و کلان و زمانبند برای رسیدن به نقطه مطلوب است. این تلقی به خصوص در ارتباط با پیشرفت پررنگتر میگردد. با تحلیل اصطلاح «پیشرفت» به این نکته مهم دست پیدا میکنیم که پیشرفت، حرکت از وضعیت موجود بهسمت وضعیت مطلوب (بهسوی اهداف) است. این حرکت باید بهصورت کاملا آگاهانه صورت گیرد و گامهای رو به جلو با توجه به اهداف تنظیم گردد. بنابراین پیشرفت شامل تبیین وضعیت مطلوب، تحلیل وضعیت موجود، و ترسیم راهبرد حرکت خواهد بود و به هر میزان که به اهداف تعریف شده دست بیابیم، بههمان میزان پیشرفت حاصل خواهد شد. پس، پیشرفت یک نقطه نیست؛ بلکه گامهای مثبتی است که در جهت دستیابی به اهداف محقق میگردد. بهعبارت دیگر، پیشرفت نقاط مقبول و نقطه مطلوب دارد و لذا الگوی اسلامی ایرانی باید علاوه بر تعیین اهداف، مسیر یا مسیرهای حرکت بهسوی آن را نیز ترسیم کند. بدین ترتیب، الگو نقشه راه است.[۴۱]
چنین الگویی زمانی مطرح میشود که افراد بهدنبال راهی برای دستیابی به وضعیت مطلوب باشند؛ اینجاست که همواره گروهها و اندیشههای مختلف سعی میکنند با تصویرسازیهایی از وضعیت مطلوب، وضعیتی را بر اساس مفاهیم ارزشی ترسیم کنند که انگیزۀ حرکت به آن سمت میان مخاطبان ایجاد شود. بنابراین، هر الگویی که مطرح میشود، ناظر به گذار از وضعیت موجود به وضعیت مطلوب است. بههمین سبب، داشتن یک آرمان و مطلوب، امری ضروری برای الگوست[۴۲] که پیروزمند آن را نرمافزار و منطق اداره جامعه مینامد[۴۳] و همایون اسم چنین الگویی را «الگوی خردگرا» نام مینهد. الگوی خردگرا در مقابل الگوی «گام به گام»، که ناظر به رفع اختلالهای بوجودآمده در نظام اجتماعی است، قرار دارد. الگوی خردگرا همواره در پی بهحرکت درآوردن جامعه بهسمت آرمان نهایی است. سیاستگذاری در کشورهایی که ایدئولوژی مشخصی بر آنان حاکم است(مانند کشورهای اسلامی و نظامهای کمونیستی)، در این الگو جای میگیرد. تکیه این الگو بر مجموعهای از اصول و آرمانهاست.[۴۴] احتمالا الگوی مورد نظر شهید صدر هم با الگوی خردگرای مورد نظر همایون، همخوانی داشته باشد. شهید صدر، انسانها (و به تبع آن جوامع) را با توجه به مطلوبها(ایدهآلها)ی خودشان به سه دسته تقسیم میکند: دسته اول انسانهایی هستند که مطلوبهای خودشان را از واقعیتهای عینی و خارجی میگیرند. این انسانها ورای وضع موجود، آرزوی رسیدن به هیچ مقصود دیگری را ندارند و تمام همت آنها بهدست آوردن غذا، مسکن و لباس است. دسته دوم، انسانهایی هستند که علاوه بر نیازهای محدود مادی، از مطلوبهای معنوی بسیار محدود هم برخوردارند ولی محدود را بهجای نامحدود میپندارند. در جوامعی که این انسانها زندگی میکنند، حرکت جامعه تا زمان رسیدن به مطلوب جدید است و بهمحض رسیدن به آن از حرکت باز میایستند. و دسته سوم، انسانهایی هستند که مطلوب و آرمانشان «الله» است. این انسانها ضمن این که به مطلوب نوع اول و دوم توجه دارند، آنها را در جهت و خواست مطلوب مطلق و نامحدود یعنی «خدا» میخواهند؛ زیرا دنیا را مزرعه آخرت میدانند.[۴۵] تحولی که پیامبر اکرم(ص) در جامعه جاهلی ایجاد کرد، تحولی از مطلوب نوع اول به مطلوب نوع دوم بود.[۴۶] تعریف مرکز الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت از الگو چنین است:
«نقشه راه جامع و کلان فرایند حرکت تکاملی جامعه از وضعیت موجود بهسوی وضعیت آرمانی مبتنی بر مبانی اسلامی و در چارچوب اصول و احکام اخلاقی و فقهی اسلام».[۴۷]
۱-۱-۵- الگو بهمثابه اسوه
برداشت دیگری از الگو بهمعنای اُسوه است. راغب در مفرداتش در معنای «اسوه» می نویسد: «أسا، الأسوه و الاسوه همانند قُدوه و قِدوه حالتی است که انسان از غیرش متابعت میکند. این متابعت میتواند نیکو باشد یا زشت، مفید باشد یا مضر. نکتهای قابل ذکر در این خصوص این است که واژگان «الگو» و«اُسوه» هر چند استعمال فراوان در متون کتبی و محاورات روزمره دارند؛ ولی تنها واژگان نیستند و در این خصوص واژگانی همچون سرمشق، مثال، قهرمان، قدوه، مراد، پیر طریقت، شیخ و پیر میخانه نیز کاربرد فراوان دارند که بعضاً در زبانهای خاص و حلقات ویژه بهکار میروند. بههرحال وجه مشترک همه واژگان از این دست، همان رهنمون بودن و خط دهی انسانها در راستای حرکت بهسمت و سوی مشخص است. همانطور که سید قطب مینویسد: «عملیترین و پیروزمندانهترین وسیله تربیت، تربیت کردن با یک نمونه عملی و سرمشق زنده است. الگو به مردم عرضه میشود تا هر کس به اندازه ظرفیت و استعدادش از آن شعله فروزان نور برگیرد. اسلام سرمشق دادن را بزرگترین وسیله تربیت میداند.»[۴۸]
از جانب دیگر وجود مترادف و معادل این واژگان در سایر زبانها و فرهنگها حکایت از آن دارد که انسانها طبیعتاً تقلیدگر بوده و در شکلدهی رفتار و سلوکشان، شخص یا اشخاصی را مقتدا، الگو و اسوه قرار داده و مدل رفتاری آنان را سرمشق خویش ساختهاند. چنانکه امروزه هم الگوسازی در زمینههای گوناگون مطمحنظر آنانی است که در صدد معرفی و بعضاً تحمیل فرهنگ و باورشان بر سایر ملل هستند.
۱-۱-۶- الگو بهمثابه نظم
نظم بهمعنای قاعدهمندی، همگونی و هماهنگی، در دو سطح قابل تحلیل است. الف) سطح کلان و ناظر به ساختار که مساوی جامعه است؛ چرا که اساساً تحقق جامعه یا شکلگیری زندگی اجتماعی بدون نظم و انضباط اجتماعی ممکن نمیشود. بدین معنا جامعه همان نظم است و ب) سطح ناظر به تعاملات اجتماعی که عمدتا با انضباط اجتماعی از آن تعبیر میشود. همینطور الگو نیز در دو سطح قابل تحلیل و بررسی است. سطح کلان که ناظر به سیاستگذرای عمومی است و سطح خرد که ناظر به کنشها در عرصههای خاص است.
همینطور هم الگو و هم نظم را میتوان به الگو و نظم موجود و مطلوب تقسیمبندی کرد. آنچه در نظم و انضباط اجتماعی مطلوب از اهمیت شایان برخوردار است، عبارت از مبنا و منطق حاکم بر نظم و انضباط اجتماعی است. از آنجا که هیچ جامعهی بینظم قابل تصور نیست، میتوان از نظم مطلوب و نامطلوب سخن گفت؛ همانطور که میتوان از رفتار بهنجار و نابهنجار سخن گفت. از آنجا که ارتباطات میانفرهنگی معطوف به تعاملات اجتماعی افراد است، الگو در سطح رفتار مطمحنظر خواهد بود. الگو در سطح رفتار به قاعده رفتار (هنجار) اطلاق میگردد. پس رفتار الگومند همان رفتار قاعدهمند یا بهنجار یا منضبط است. چیزی که قاعدهمندی در رفتارهای اجتماعی مطلوب را مشخص میکند، معنامندی رفتار در چارچوب یا معیارهای تعریفشده است. در جوامع دینی و برای پیروان ادیان، منشأ تولید معنا و چارچوبهای رفتاری و همینطور تعریف هنجار و نابهنجار آموزههای همان دین است. ادیان برای پیروان خود چارچوبهایی را در حکم راهنمای کنش در اختیار آنها قرار میدهند. در مواردی که چارچوبهای رفتاری در عمل هم نمود پیدا کند، مفهوم «اسوه» را تداعی خواهد ساخت. بدین ترتیب میتوان از کنش دینی و غیر دینی سخن گفت. کنش دینی مطابق با الگوها و هنجارهای دینی است و کنشی غیردینی انواعی است که خارج از چارچوب و معیارهای برخواسته از دین و یا در مخالفت با آن روی میدهد. در نتیجه، ارتباط کنش دینی با جغرافیا و مرزهای سیاسی کمرنگ و با عقاید و ارزشها پررنگتر خواهد شد. از همینجا با هنجار و قاعدهمندی بهمعنای جامعهشناختی فاصله میگیریم. هنجار در جامعهشناسی چیزی است که در جامعه رایج است و به مرور به الگوی رفتار تبدیل گشته و ممکن است در گذر زمان تغییر کرده و حتی از بین برود. اما قواعد دینی فرازمانی و فرامکانی است گرچه متناسب با اقتضاءات زمانی و مکانی، و در یک کلمه در فرهنگهای گوناگون، ممکن است شکل بروز و ظهورشان متفاوت باشد. بیحجابی، غیبت، تهمتزدن به دیگران و مانند آن ممکن است از نظر جامعهشناختی به دلیل شیوعشان رفتارهای بهنجار باشند اما از نگاه دینی برای همیشه و در همه شرایط نابهنجارند.
۱-۲- جمعبندی:
ﺩﺭ ﺍﺩﺑﻴــﺎﺕ ﻋﻠﻤــﻲ ﻣﺘﻌﺎﺭﻑ، ﻣﺪﻝﻫﺎﻱ ﺩﺍﺩﻩﻫﺎ ﻭ ﭘﺪﻳﺪﻩﻫﺎ ﺑــﺮﺍﻱ ﺗﻮﺻﻴﻒ[۴۹] ﻭ ﺗﺒﻴﻴﻦ ﭘﺪﻳﺪﻩﻫــﺎ ﻳﺎ ﺩﺍﺩﻩﻫﺎﻱ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﻪ ﻭﺍﻗﻊ ﺧﺎﺭﺟﻲ ﺑﻪﻛﺎﺭ ﻣﻲﺭﻭﻧﺪ و دارای سه ویژگی سکولار، تجربی و توصیفیاند. دین در جامعه سکولار و در نگاه بیشتر جامعهشناسان غربی مربوط به بخشی از زندگی انسانهاست. بهعنوان مثال، مدل به معنای مدل آرمانی یا تیپ ایدهآل بر حسب تعریف وبر از واقعیت بیرونی انتراع میشود و سپس معیار مقایسه با واقعیات انضمامی قرار میگیرد؛ از اینرو، ارتباط چندانی با بحث استخراج مدل از متون دینی که بحثی متنمحور است، ندارد.[۵۰] ﺑﺪﻳﻬﻲ ﺍﺳــﺖ ﺍﻳﻦ ﻣﻔﻬﻮﻡ ﺍﺯ ﺍﻟﮕﻮ ﻳﺎ ﻣﺪﻝ ﻧﻤﻲﺗﻮﺍﻧﺪ ﺩﺭ ﺍﻟﮕﻮﻱ ارتباطات میانفرهنگی از نگاه اسلامی ﻣﻘﺼﻮﺩ ﺑﺎﺷــﺪ؛ چون ﺍﻟﮕﻮی ارتباطات میانفرهنگی ﺑﺮﺍﻱ ﺗﻮﺻﻴﻒ ﻭ ﺗﺒﻴﻴﻦ ﻭﺿﻊ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ میان مسلمانان ﻧﻴﺴــﺖ؛ ﺑﻠﻜﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﻭ ﺍﺻﻼﺡ تعاملات آنان است. چیزی که در تعاریف موجود به آن توجه نشده است، بعد هنجاری قابل استخراج از متون دینی است. برخلاف نظر اندیشمندان غربی، الگو فقط آن نیست که از واقعیت گرفته شود. الگو در نگاه هنجاری میتواند بر اساس آرمانها و ارزشها ترسیم گردد تا واقعیت بر اساس آن بازسازی گردد. «الگو یک وسیله و معیار و میزانی است برای اینکه آن کاری که انسان میخواهد انجام دهد، با آن الگو تطبیق داده شود.»[۵۱] و احتمالا بههمین دلیل است که الگو باید «نقشه جامع»[۵۲] باشد. در اینصورت الگو زمانی مطرح میشود که افراد بهدنبال راهی برای دستیابی به وضعیت مطلوب باشند؛ اینجاست که همواره گروهها و اندیشههای مختلف سعی میکنند با تصویرسازیهایی از وضعیت مطلوب، وضعیتی را بر اساس مفاهیم ارزشی ترسیم کنند.[۵۳] همچنان که مردانی با همین رویکرد، الگوی توسعه آموزش عالی ایران را متشکل از وضع موجود، وضع مطلوب و فرایند گذار(برنامه گذر) تعریف کرده[۵۴] و تاکید میکند که نظام آموزش عالی نهادی است که میتواند رهبری حرکت و ایجاد تحول در زیرساختهای فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جامعه را در دست گیرد. همچنین میتواند مرکز ایجاد الگوهای صحیح رفتار اجتماعی، حافظ سنتهای علمی و فرهنگی جامعه، عامل تعمیق وفاق اجماعی، بهبود کیفیت زندگی مردم و …. باشد.[۵۵] چنانچه الگوی ارتباطات میانفرهنگی به این معنا مد نظر باشد باید گفت که این پژوهش از سه مولفه الگو، به وضع مطلوب ارتباطات میانفرهنگی و فرایند آن میپردازد.
ممکن است تصور شود ﺁﻧﭽﻪ ﺗﻨﺎﺳﺐ ﺑﻴﺸﺘﺮﻱ ﺑﺎ ﺑﺤﺚ ﻣﺎ ﺩﺍﺭﺩ، ﻣﺪﻝﻫﺎﻱ ﻧﻈﺮﻳﻪﺍﻱ ﺍﺳﺖ؛ چون ما ﻧﻴﺰ ﺩﺭﺻﺪﺩ ﺗﺒﻴﻴﻦ ﻳﻚ ﻧﻈﺮﻳﻪ ﻫﺴــﺘﻴﻢ، ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻛﻪ این نظریه ﺑﻪ ﺗﺒﻴﻴﻦ ﻳﻚ ﻭﺍﻗﻌﻴﺖ ﻳﺎ ﭘﺪﻳﺪﻩ ﻳﺎ ﺳﻴﺴﺘﻢ ﺧﺎﺭﺟﻲ ﻧﻤﻲﭘﺮﺩﺍﺯﺩ، ﺑﻠﻜﻪ ﺍﻫﺪﺍﻑ ﻭ ﺭﺍﻫﺒﺮﺩﻫﺎﻱ لازم ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﺁﻣﻮﺯﻩﻫﺎﻱ ﺍﺳﻼﻣﻲ ﻭ ﻣﻄﺎﺑﻖ ﺑﺎ حیات اجتماعی مسلمانان ﺭﺍ ﺗﺒﻴﻴﻦ ﻣﻲﻛﻨﺪ. «ﺍﻟﮕﻮ، ﺗﺼﻮﻳﺮﻯ ﻛﻼﻥ ﻭ ﺟﺎﻣﻊ ﺍﺯ ﻳﻚ ﻧﻤﻮﻧﻪ ﺍﻳﺪﻩﺁﻝ، ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻗﺎﺑﻞﺩﺳﺖﻳﺎﻓﺘﻦ (ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻣﻄﻠﻮﺏ) ﺍﺳــﺖ. ﺍﻟﮕﻮ ﺑﺎﻳﺪ ﺣﺎﻭﻯ ﻣﺒﺎﻧﻰ، ﺍﻫﺪﺍﻑ، ﺭﺍﻫﺒﺮﺩﻫﺎ، ﺧﻂ ﻣﺸــﻰﻫﺎ ﻭ ﺧﻄﻮﻁ ﺩﺭﺷﺖ ﻭ ﻧﻘﺸﻪ ﺭﺍﻩﺑﺎﺷﺪ.»[۵۶] از همین منظر دادگر ادعا میکند که با مروری گذرا بر آموزههای اسلامی میتوان سازگاری معنیداری بین آنها و تدوین نقشه راه کارآمد را به آسانی دریافت.[۵۷]
در نگاه کلی، الگوها به دو دسته توصیفی و هنجاری تقسیم میشوند. الگوهای توصیفی امر موجود را توصیف میکنند و الگوهای هنجاری[۵۸] آنچه باید انجام شود را توضیح میدهند.[۵۹] بر این اساس الگوی ارتباط میانفرهنگی، میتواند الگویی هنجاری باشد. الگوی هنجاری در قلمرو تعاملات اجتماعی ناظر به کنشهایی است که از اصول و ارزشهای خاصی ناشی میشوند. بدینمعنا که اگر قرار باشد ارزشها و اصولِ خاصی رعایت شود، تعاملات اجتماعی چگونه باید شکل بگیرد؟ بهعنوان مثال، اگر قرار باشد عزت یک مسلمان در ارتباطی میانفرهنگی حفظ شود، آن مسلمان چگونه باید عمل کند. چه چیزهایی را باید در تعاملات اجتماعی خود رعایت کند. ارتباطگران مسلمان باید چگونه عمل کنند تا ماهیت ارزشها و اصول مفروض حفظ شود؟ این نوع الگوها ناظر به بایدها و نبایدها در تعاملات اجتماعی است. ترکاشوند در بررسی الگوهای هنجاری رسانه، در جمعبندی نظریههای هنجاری رسانهها میگوید: «الگوی هنجاری رسانه برآیند مجموعهای از بایدها و نبایدها در حوزههای مختلف است.»[۶۰] این برداشت از الگوی هنجاری بسیار نزدیک است به چیزی که در این پژوهش دنبال میشود. یعنی الگوی ارتباط میانفرهنگی از نگاه اسلامی نیز ناظر به اصول کلی ارتباطات میانفرهنگی و نمودهای رفتاری آن اصول در تعاملات اجتماعیِ میانفرهنگی خواهد بود. دین اسلام برای پیشبرد اهداف خود در جامعه اسلامی، اصول راهبردی (بنیادینی) را ارائه میکند که ناظر به زمان و مکان خاصی نیست[۶۱] بلکه در همه زمانها و تحت هر شرایطی بهعنوان راهنمای فعالیت انسانها تلقی میشوند. بهعنوان مثال اصل «دعوت»، اصل «نفی سبیل»، اصل «عدالت» و … از جمله اصول راهبردی و زیرساختی جامعه اسلامی بهشمار میروند. ناصر باهنر نیز در مقاله «ارتباطات در جامعه اسلامی متکثر فرهنگی» از چنین اصولی تحتعنوان «راهبردهای ارتباطات میانفرهنگی» تعبیر کردهاند. او مینویسد: «اسلام از ۱۴۰۰ سال پیش تاکنون دیدگاههای روشنی نسبت به نقش و جایگاه اقلیتهای دینی در جامعه اسلامی داشته است و علیرغم اختلافنظرهایی که در جزئیات احکام و مصادیق آنها مطرح بوده است، در کلیات این موضوع اختلاف جدی وجود نداشته است».[۶۲]
در رویکرد هنجاری به ارتباطات، تفاوت نگاه دینی با سکولار بهصورت بارز خود را نشان میدهد. چرا که منابع الهامبخش هنجارها در مکاتب مختلف متفاوت است. مهمترین منبع الهامبخشی هنجارهای ارتباطی برای مسلمانان و جوامع اسلامی، قرآن کریم و سیره و سنت معصومین علیهمالسلام است. البته از آنجا که قرآن کتابی برای جهانیان است، الگوی ارتباطی آن نیز کاربرد جهانی خواهد داشت. الگوی ارتباطات اسلامی ناظر به حرکت، رشد و تعالی بشر است و تلاش میکند تا نگرش انسان به خود، خدا و دنیا را در جهت شناخت حقیقی تغییر دهد و لذا همه کنشها را در این سمتو سو هدایت میکند. شاید این نگاه در ظاهر با برخی نظریههای هنجاری مطرح در جامعهشناسی و ارتباطات قرابت داشته باشد؛ اما تفاوت ظریفی میان نظریه اسلامی و نظریههای هنجاری مطروحه از سوی جامعهشناسان و فلاسفه اجتماعی[۶۳] وجود دارد. الگوی ارتباطی اسلام مبتنی بر کنش راهبردی (برای تغییر نگرش به هر نحو ممکن)[۶۴] یا مبادله[۶۵] یا استعلایی[۶۶] نیست؛ پیشوایان اسلام هرگز برای تغییر نگاه مردم و مخاطبان از اقتدار خود استفاده نمیکردند. همچنانکه در قبال کنشهای خود انتظار فواید مادی نداشتند.[۶۷] پیامبر اسلام که قرآن کریم او را الگوی حسنه برای عالمیان معرفی میکند، طبیبی است که برای درمان بیماران سیار است.[۶۸] حضور پیامبر اکرم (ص) در میان جمع و اصحاب خود چنان متواضعانه بود که افراد تازه وارد به مکه و مدینه از شناختن آن حضرت در میان جمع عاجز میماندند. جلسات پیامبر با اصحاب معمولا بهصورت حلقهای تشکیل میشد و هیچ فردی بهلحاظ محلِ جلوس بر دیگری امتیازی نداشت[۶۹] و چه بسا پیامبر با مزاح کردن زمینه را برای راحتی مخاطب خود فراهم میکرد.[۷۰] کنش پیامبران الهی، و ائمه معصومین علیهمالسلام و حتی پیروان آنها نه از نوع کنش راهبردی، و حتی «کنش ارتباطی»[۷۱] بلکه «کنش دعوتی»[۷۲] مُلهم از عقلانیت وحیانی بود.
از سوی دیگر، هنجارها و قواعدی که در جامعه اسلامی بهمنظور تنظیم امور زندگی اجتماعی جعل میشوند، ناظر به شیوع در میان اکثریت مردم نیستند[۷۳] و «مشروعیت» خود را از وفاق عمومی و عقل جمعی اخذ نمیکنند.[۷۴] چنین مشروعیتی ضمانت اجرا ندارد. هیچ تضمینی وجود ندارد که انسانها در مقام عمل منافع شخصی خود را به دیگران مقدم ندارند. نظریههای هنجاری جامعهشناختی که عمدتا ریشه در اومانیسم و سکولاریسم دارند، در این خصوص ابهام دارند. آنها مشروعیت را با روشنفکران جامعه پیوند میدهند. اما در نگاه اسلامی این ابهام برطرف میشود. علامه طباطبائی باورهای دینی را ضمانتی برای تحقق بخشیدن به یافتههای عقلانی دانسته و آنها را توسعهدهنده معنای «منافع» ارزیابی کرده است.[۷۵]
ارتباطات دینی زمانی جریان پیدا خواهد نمود که چهارچوب آن بر مبنای اعتقادات، باورها و ارزشهای دینی نهاده شده باشد و بهنحوی اصول بنیادین بر آن حاکم باشد. در غیر اینصورت هر نوع از ارتباطات، از جمله ارتباطات درونفردی، میانفردی، گروهی، سازمانی، عمومی و جمعی، غیردینی خواهند بود. لذا قطعا وجه تمایز ارتباطات دینی از ارتباطات غیردینی در جنبه حاکم بودن یا نبودن چهارچوب اصول در جریان ارتباطات است.
بدین ترتیب، درباره نسبت الگوی پیشنهادی در این پژوهش با تلقیهای ششگانهی پیشگفته به این نتیجه میرسیم که الگو (تا جایی که به این پژوهش مربوط میشود) مساوی با هیچکدام از تلقیهای پیشگفته نیست؛ اما با همه آنها به نوعی قرابتهایی دارد. بهلحاظ اینکه میتواند مبنا و راهنمای عمل مسلمانان قرار گیرد، اسوه و نیز نقشه راه است با این تفاوت که ناظر به تحقق آن در یک جامعه معین در یک دوره زمانی خاص نیست. بههمین دلیل، این پژوهش بهجای «راهبرد»های ناظر به چشماندازهای بلندمدت، از «اصول راهبردی» فرامکانی و فرازمانی بحث میکند؛ بهلحاظ اینکه با خوانش ارتباطیِ آموزههای دینی، مجموعه گزارهها و متغیرهایی را بهصورت منسجم و در جهت وحدت کارکردی توصیف میکند، بدین معنی که نحوه مواجهه و کنش مسلمانان در وضعیتهای میانفرهنگی را ترسیم میکند، هم نظریه و هم مدل است؛ در حقیقت در اینجا مدل آرمانی بهگونهای تصویر میشود که ویژگیهای آن بهجای آنکه از واقعیت بیرونی برگرفته شوند، از اصول ارزشی انتزاع میگردند؛ و از آنجا که ارائه الگو با نگاه دینی در همه عرصهها، نگاه به هستی و انسان را در متن خود دارد، انگاره و پارادایم است؛ پاردایمی که هم شامل مکتب و هم نظریه و روش میباشد. در این پژوهش بهدنبال چارچوب کنش مطلوب در ارتباطات میافرهنگی هستیم. در اینصورت:
الگوی ارتباط میانفرهنگی معطوف به ترسیم چارچوب و اصولی است که رفتار صحیح اجتماعی با «دیگران» در بستر آن معنی پیدا کرده و قاعدهمند میشود.
بنابراین تا حدودی مشخص شد که الگوی ارتباط میانفرهنگی در این پژوهش ناظر به اصول حاکم بر رفتارهای مومنان در تعامل با «دیگران» است. چیزی که اهمیت پیدا میکند ترسیم جایگاه اصول راهبردی و فرایند دستیابی به آنها و نحوه رسوخ آن اصول در تعاملات مومنان است. چنانچه از ما سوال شود در مواجه با کسانی که از نظر فرهنگی (که عمدتا دینی است) با ما اشتراک ندارند چگونه باید عمل کنیم؟ قطعا بهعنوان یک مسلمان باید بدانیم موضع دین در چنین موقعیتهایی چیست. قرآن چه توصیههایی در این زمینه ارائه میکند. معصومین علیهمالسلام در مواجهه با شرایط مشابه چه میکردند. چون ممکن است در اثر تغییر شرایط نتوانیم عین رفتارهای معصومین علیهمالسلام را تکرار کنیم، قاعدتا بایستی به اصول کلی رفتارهای آنان تمسک کنیم. بهتعبیر امام موسی صدر: «این کافی نیست که بدانیم پیامبر آن روز چه کرد، بلکه باید بدانیم اگر آن بزرگوار امروز بود چه میکرد» و این ممکن نیست مگر با ترسیم الگوی رفتاری آن بزرگواران با توجه به منطق و اصول حاکم بر رفتارهای آنان.
در نهایت، ارائه الگوی ارتباطات میانفرهنگی در این پژوهش بهصورت مدل درختی قابل تصور است که ریشههای آن را اعتقادات اصلی و باورهای مشترک جامعه تشکیل میدهد و همانگونه که ریشه در درخت نقش اساسی در حفظ شکوفایی، رشد و نیز ماندگاری این موجود زنده ایفا میکند اعتقادات اصلی و باورها و فروض مشترک نیز در فرهنگ هر جامعه چنین نقشی را ایفا می نمایند و بهمثابه ریشههای درخت پایدارتر و اساسیتر هستند. ارزشها و هنجارها مانند تنه درخت، شاخهها بهمثابه نظام هنجاری و رفتارها و نمادها در حکم برگهای درخت تعریف خواهند شد. باورها و ارزشها همچون خونی است که در حیات اجتماعی مسلمانان جاری گشته و به همه آن رنگ و بوی دینی میبخشد. جهانبینی و اعتقادات به تفاوت در اخلاق و در سبک زندگی(نمودهای رفتاری) منجر میشود. در اینصورت جایگاه ارتباط میانفرهنگی در نظام ارتباط اسلام به شکل ذیل قابل ترسیم است:
هدف زندگی
شکل دهی و یا تحول نظام رفتاری در جهت دستیابی به اهداف زندگی
نظام بینشی
نظام ارزشی
حاکمیت اخلاق فراگیر شدن عبودیت گسترش عدالت گسترش معرفت و آگاهی گسترش امنیت عمران و آبادانی بهداشت و سلامت کسب قدرت و ثروت و …
ارسال رسل و عقل
الله
براساس ایمان و کفر