پرندهها دیگر از گوشت نیستند/ پرندهها همه از وحشتند و از پولاد/ و قصّههاشان از آفت است و از آتش / اگر به شهر فرو ریزد: دهان به قهقهه مرگ میگشاید شهر و در فضایش چتری سیاه میروید/ و مادرانش فرزند کور میزایند/ و دخترانش گیسو به خاک میریزند/ و عابرانش در نور تند میسوزند/ و پوستهاشان از دوش اسکلتهاشان/ فراخ تر از شنلها به زیر میافتد/ و نقش سایه آنان به سنگ میماند/ اگر به دشت فرود آید/ جنین گندم در بطن خاک میگندد/ و تخم میوه بدل میشود به دانه زهر/ و گل به یاد نمیآرد که سبزه کجاست… (نادرپور،۱۳۸۲: ۵۰۰).
این چند مصراع، یادآور فاجعه هیروشیما پس از سقوط نخستین بمب اتمی در آن است. دود سیاهی به شکل قارچ عظیمی از شهر برخاست و عابری که از کنار پله سنگی میگذشت نابود شد و سایه او بر سنگ پله نقش بست و ژاپنیها این یادگار شوم را حفظ کرده و سیّاحان را به تماشای آن میبرند. بر اثر تشعشعات اتمی، پوست از استخوان آدمیان جدا شد. نتایج هولناک این فاجعه تا سالها بعد نیز همچنان باقی ماند و سبب شد تا مادران، کودک ناقصالخلقه به دنیا بیاورند، زنان و دختران، موهایشان بریزد و مردان به بیماریهای ناشناخته گرفتار آیند (همان، ۹۶۳- ۹۶۲).
در بخش دیگری از این شعر به واقعه سال ۱۹۶۶ اشاره کرده است که در آن سال سه بمب اتمی از یک هواپیمای آمریکایی به سواحل جنوبی اسپانیا فرو افتاد و اشعه رادیواکتیوی که از سوراخ یکی از این بمبها ساطع شد سبب آلودگی آب و زمینهای کشاورزی شد و در حالیکه بانگ اعتراض از اروپا برخاست، سوئدیها با افتخار اعلام کردند که یک شهر زیرزمینی ساختهاند که قادر به پناه دادن گروه زیادی از مردم برای مدّت طولانی است. (همان، ۹۶۳).
زمین، سقوطش را هر شب به خواب میبیند/ و بیم مردن، عشق بزرگ آدم را/ به عقل مور بدل کرده است/ که زندگی را در زیر خاک میجوید/ و خانههایی در زیر خاک میسازد (همان،۵۰۱).
نادرپور در بخش دیگری از این شعر به کشتار معروف اندونزی اشاره میکند که شمار کشتگان آن از هشتصد هزار تن گذشت و تنها، ماهیگیرانی که دست و پای این کشتگان را به جای ماهی از رودخانهها پیدا میکردند؛ اهمّیّت آن را دریافته بودند(همان،۹۶۳).
چه روزگار غریبی/ برادری سخنی بیش نیست/ و معنی لغت آشتی، شبیخون است/ پسر به خون پدر تشنه است/ و رودها همه از لاشهها گرانبارند/ و دام ماهی صیادها پر از خون است (همان،۵۰۱).
۳-۹- دردهای اجتماعی و سیاسی
اوضاع و احوّال سیاسی و اجتماعی و وضع زندگی انسانها در ایجاد حسّ نوستالژی مؤثر است. نادرپور از اواخر دهه سی در پرتو نوعی خودیابی، از محدوده رمانتیک فراتر رفت و اندکی به نگرش جمعی گرایید. هر چند که رهیافت اجتماعی- انسانی او در مقایسه با نگرش قوی شعرای جامعهگرای سمبولیت آن دوره، کمتوش و توان بود(روزبه، ۱۳۸۳: ۲۴۹).
وی که در شعر رمانتیک احساسگرای خود از دوری معشوق و حسرت جوانیاش میسرود، با کمرنگ شدن جریان رمانتیک عاشقانه فردگرا رو به نوعی رمانتیسم اجتماعی آورد و به سرایش دردهای جامعۀ انسانی پرداخت و با صراحت بر ظالمان تاخت:
شما ای امیران، شما ای بزرگان/ شما ای همه سرنشینان والا/ شما ای همه کاخداران بیغم/ شما ای همه جنگجویان دانا/ چه نازید بر داستانهای تاریخ؟/ چه نازید بر زورمندان فردا؟/ بمیرید زیرا به مردن سزایید/ بمیرید زیرا که آفت شمایید! (نادرپور،۱۳۸۲: ۱۳۸- ۱۳۷).
جریان رمانتیک در دهه چهل، اندک اندک جای خودرا به مسائل روزمره داد و حتّی چهارپارهها که از فرمهای معمول شعرای رمانتیکی چون تولّلی و نادرپور بود، جای خود را به شعر نیمایی داد. با کمرنگ شدن رمانتیک فردی، نادرپور نیز از غم درون فارغ شد و به غم بیرون و اجتماع پرداخت (رفعت جو، ۱۳۸۴: ۷۴-۷۳). نادرپور در سرایش این گونه اشعار، بیشتر از هر چیزی تحت تأثیر شعرایی چون رمبو بوده است.
آه و نالههای مرگخواهانه و احساسات عاشقانه هوسآلود وی رفته رفته به سوی زیباییشناسی خاصّی گرایید که موجب اقبال گسترده به شعر او در آن سالها شد. البتّه این زیباییشناسی جوانپسند که در مجموعه سرمه خورشید به اوج خود رسید در برابر جاذبه جریانهای شعری تازهتری که به نیازهای عاطفی و اندیشگی جامعه پاسخ میدادند؛ رفته رفته رنگ باخت (روزبه، ۱۳۸۳: ۲۳۷).
نگاه تیزبین شاعر، او را به سوی مسائل ریز و حوادث روز جامعه سوق داد، لذا از بازگویی وقایع و حوادث جامعه که شاید از نظر خیلیها پنهان مانده یا اهمّیّت چندانی نداشته، غافل نمانده است. شعر «خطبهای برای آب» یک نمونه از این اشعار است.
وی این قطعه را بر اساس دو خبر متفاوت و تأمّلبرانگیز که در جراید آن روز چاپ شده بود؛ سروده است. در یک خبر آمده بود که چندین نفر از بی آبی در یکی از نقاط خوزستان تلف شدند و در خبر دیگر آمده بود که چند تن در آب استخرهای تهران خفه شدند (نادرپور، ۱۳۸۲: ۹۶۸).
بخشی از این دردهای اجتماعی را در شعرهای وی که در نقد مظاهر تمدّن و شهرنشینی سروده بود، بحث کردیم. بخش دیگری از این وقایع دردمندانه را میتوان در شعرهای وی که در آنها، تأثیر رویدادهای روز و حوادث سیاسی و اجتماعی جامعه روزگار خود را بازگو کرده است؛ یافت.
بسیاری از شعرهای نادرپور «حسب حال جمعی» بوده است. وی حتّی در سالهایی که به حدیثنفسگویی متّهم شده بود، شعرهایی سروده است که تأثیر سریع رویدادهای روز را در شعر او باز میتاباند (خوشنام، ۱۳۷۸: ۸۴۳).
شعر «شهادت»، یکی از قطعاتی است که کشتار و خفقان آن روزها را ترسیم میکند و صحنه باران خونی که از گوشهای کنده، چشمان بر خاک افتاده، دستهای بریده و مغزهای خون آلوده ایجاد شده را به تصویر میکشد:
بمان مادر، بمان در خانه خاموش خود، مادر!/ که باران بلا میبارد از خورشید/ در ماتمسرای خویش را بر هیچ کس مگشا/ که مهمانی به غیر از مرگ را بر در نخواهی دید/ زمین گرم است از باران خون، امروز/ ولی دلها درون سینهها سرد است/ مبند امروز چشم منتظر بر حلقه این در/ که قلب آهنین حلقه هم آکنده از درد است … (نادرپور،۱۳۸۲: ۴۰۸).
و در شعر «خوابی به بیداری»، واقعه معدوم شدن بیست و دو هزار دلار مشروبات الکلی سفارت ایران در حوض این سفارت در واشنگتون (همان، ۹۷۰) را این گونه مژده میدهد:
شب از هول سحر جان داد/ سرود مست را بانگ عزای صبح، پایان داد/ اذان، آواز را برچید/ قباپوش پریشانحال را دیدم/ که از خواندن دهان بربست و من، مست سرود او/ لبانم را به اشک و خنده آلودم/ زمانی، پا به پایش راه پیمودم/ سپس در گوش او با شیطنت گفتم: – نمیدانی!/ کلاغان خبرچین مژده آوردند/ که در قلب دیار کافران/ انبوه دینداران/ هزاران شیشه می را به حوضی سرنگون کردند (همان،۷۴۰).
وی از دردهای سیاسی که گریبان جامعه را گرفتهاست و حاصل آن ریزش خون بیگناهان و احاطه ظلمت و تاریکی است سخن میگوید، دردهایی که شاعر را به بن بست رسانیده و راهی جز کوچیدن از وطن مألوف یا مرگ برای او و سایر مردم باقی نگذاشته است.
وی در قطعه «درختها و من»، پس از آتشسوزیهای ۱۹۹۳ کالیفرنیا، به یاد آتشسوزی ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ در ایران، چنین میسراید (همان، ۹۷۶).
آن آتش شبانه که ابلیس برفروخت/ – زان پیشتر که شعله فرستد به آسمان-/ شهر فرشتگان زمین را فرا گرفت/ ابلیس بار دیگر باغ بهشت را/ با آتش گناهش تسخیر کرده بود…/ در من حریق خاطرهای شعله میکشید/ وز لابلای دود پریشان سالیان/ میدیدم آن گذشته آتشگرفته را/ میدیدم آن طلوع جنون را در آسمان/ وان خاکیان غافل در خواب رفته را … (همان،۹۳۲- ۹۳۰).
در چنین شرایطی شاعر، راهی جز گریز و کوچ یا فنا نمیبیند و میان «رنجِ ماندن و میل گریز» اسیر است:
… ای بستگان خاک!/ آیا من از برابر این آتش بزرگ/ – با پای چابکی که هنوزش نبستهاند-/ دیگر کجا روم؟/ راهی به غیر از این نشناسم که ناگهان/ همراه باد نیمه شبان، از سر حریق/ چون دود پرگشایم و سوی فنا روم … (همان،۹۳۳).
وی از آزادی ناامید شده است: در سرزمین من/ بعد از طلوع خون، خبر از آفتاب نیست (همان،۷۸۸).
در اشعار «طلوعی از مغرب»، «خون و خاکستر» و «محبوس» وی نیز، دردهای جامعه که روح شاعر را مجروح کرده اند؛ نمایان است.
در حقیقت، شعر نو بیان آگاهانه و آهنگین واقعیّت است و شاعر به عنوان انسانی آگاه و حسّاس، آنچه را که در زندگی اجتماعی آموخته؛ یعنی ادراکها و عواطفی را که تجربه کردهاست به دیگران منتقل میسازد و با بهره گرفتن از عوامل دلالت به معنی کلمات، به بیان ادراکها و عواطف و به اصلاح به ارائۀ مافیالضمیر خود میپردازد و بدین ترتیب، شاعر به عنوان موجودی اجتماعی از راه زبان، واقعیّت یا «جهان ادراکی مشترک انسانها» را آن چنان که احساس و ادراک کرده برای دیگر انسانها بیان میکند (ترابی، ۱۳۷۹: ۵۹).
در واقع، شکایت از روزگار، مردم و شرایط حاکم بر جامعه از دیرباز به عنوان یکی از جریانات شعری وجود و تداوم داشته و یکی از موضوعات مهمّ شعری محسوب میشده است؛ زیرا شعر «نباید تنها، ابزار بیان عواطف خصوصی و مسائل شخصی همچون شادی و اندوه، بیم و امید و عشق و کین باشد بلکه باید در برگیرنده و بازتابانندۀ دردمندانههای اجتماعی و سیاسی و پژواک رسای بانگ و فریاد افراد و طبقات ستمکش جامعه نیز باشد، زیرا شاعران و به طور کلّی هنرمندان، پیامآورانی هستند که با نازکبینی و ژرفاندیشی و هنر خود آسانتر و دلنشینتر از دیگران میتوانند پیام خود را در دلها بنشانند و کار ظریف و حسّاس پرورش روانی افراد یک جامعه را در دست گیرند» (شکیبا؛ ۱۳۷۳: ۱۰). البتّه باید توجّه داشت، تعداد آثاری که نادرپور در آنها تحت تأثیر مسائل اجتماعی بوده، از آثار وی که حول محور فردیّت شاعر میگردد و موضوع آنها عمدتاً عشق یا مرگ اندیشی و … است؛ کمتر میباشد.
کودتای ۲۸ مرداد و حوادث سالهای پس از کودتا، مثل حاکم بودن فضای رعب و وحشت در روزهای پس از کودتا، تعقیب و گریزها، محاکمه و زندان و اعدام، کشف سازمان حزب توده و محاکمه اعضای آن و … فضای سیاسی و اجتماعی جامعه را تیره ساخته بود (جعفری، ۱۳۸۸: ۱۷۱). نادرپور نیز از جمله شاعرانی است که این فضا را در اشعار خود به تصویر کشیده است، برای نمونه در شعر «امید یا خیال» وی میتوان یک اندیشه اجتماعی و یک احساس نسبتاً مشخّص درباره ضرورت اصلاحات از طریق انقلاب را تشخیص داد(ماخالسکی، ۱۳۴۶: ۲۲۵).
آیا شود که روزی از آن روزهای سرد/ دریا چو جام ژرف برآید ز جای خویش؟/ در موجهای وحشی او غوطهور شویم/ وز سینه برکشیم سرود فنای خویش/ آنگه چنان ز بیم فنا دست و پا زنیم/ تا بگسلیم بند اسارت ز پای خویش/ از شوق این امید نهان زندهام هنوز/ امید یا خیال؟ کدام است این، کدام؟/ اینجا دو راههایست به سوی حیات و مرگ/ این یک به تنگ میرسد، آن دیگری به نام! (نادرپور،۱۳۸۲: ۳۲۲).
وی در شعر «سرود خشم» با تلمیحی به داستان حماسی کاوه آهنگر در شاهنامه فردوسی، از طریق حماسه به تشویق و تشجیع میپردازد و غرور ملّی و ظلمستیزی ایرانی را به یاد میآورد و انقلاب و خروش خشم مردم را نوید میدهد:
آهنگران پیر، همه پتکها به دست/ با چهرههای سوخته در نور آفتاب/ چون اختران سرخ، به تاریکی غروب/ چشمان پر از نوید فرحبخش انقلاب…/ پنداشتی که خشم فروخورده قرون/ جوشیده از خرابه فرتوت روزها/ پنداشتی که شیون قربانیان جنگ/ آتش فکنده در دل آتشفروزها/ از سینهها رسیده به لبها، سرود خشم/ افکنده در حریم دل آسودگان هراس/ گفتی بر آستانه این شامگاه تلخ/ درهم خزیده سایه مردان ناشناس (همان،۱۴۳- ۱۴۲).
وی در شعر «خوشههای تلخ»، گریه مادران بر مزار فرزندان شهیدشان را نشانه جنبش خشم علیه ظالمان روزگار میداند:
این اشک که دیده مادر فشانده گرم/ بیهوده بر مزار جگرگوشههای خویش/ فردا گواه جنبش خشمند و انتقام/ خشمی که زود میدرود خوشههای خویش/ آنان که بذر آدمیان را فشاندهاند/ بر داس خشمگین اجل بوسه مینهند…/ این گورهای نو که دهان بازکردهاند/ تا لقمههای گمشده را در گلو برند/ فردا به جانیان و خسان روی میکنند/ تا طعمه های تازه خود را فروبرند (همان،۱۴۷- ۱۴۶).
نادرپور در قطعه «ناگفته»، خفقان حاکم بر جامعه را به صراحت بیان میکند:
شعریست در دلم/ شعری که لفظ نیست، هوس نیست، ناله نیست/ شعری که آتش است/ شعری که کینه است و خروش است و انتقام/ … شعری که دوست دارم و نتوانمش سرود/ شعری از آنچه هست…/ شعری از آنچه بود … (همان،۱۷۹- ۱۷۸).
در شعر «گوماتای آسمان» نیز که از روی مضمون تاریخی ساخته شده است. کنایات سیاسی دیده میشود.
نادرپور در قطعه «در انتظار آن چنان روز» از قیام برای رهایی سخن میگوید:
روزی اگر فرمان مرگ آید که ای مرد!/ از این همه عضوی که اکنون در تن تست/ یک عضو را بگزین و باقی را رها کن…/ من دست را بر میگزینم/ دستی که از هرگونه بند آزاد باشد/ دستی که انگشتانش از پولاد باشد/ دستی که گاهی سخت بفشارد گلو را/ دستی که با خون، پاس دارد آبرو را/ دستی که آتش در سیاهی برفروزد/ دستی که آتش در سیاهی برفروزد/ دستی که پیش زورگویان مشت گردد/ … من مشت را بر میگزینم/ شاید که فریادی برآید از گلویی/ با مشت خشمآلود من پیوند گیرد… (همان،۳۸۹- ۳۸۷).
نادرپور با صراحت اعلام میکند «که روزگار، سیاه است و انقلاب در اوست.» (همان،۶۰۰). وی در شعر «تردیدی در طوفان»، ایران عصرشاه را مرداب و ایران زمان انقلاب را جنگلی پر از قیام درختان خشمگین میداند:
راهی میان جنگل و مرداب یافتم/ از خود سؤال کردم و ماندم به جای خویش/ آیا کدام یک؟/ مرداب پشت سر را پیش رو نهم/ یا جنگل جوان را از پیش دیدگان/ برگیرم و قرار دهم در قفای خویش؟/ جنگل: پر از قیام درختان خشمگین/ در خشم هر کدام: کنایاتی از کلام/ این یک: سخنوری همه بی مایه در سخن/ وان یک: پیمبری همه بیگانه از پیام/ مرداب: ذهن خفته آفاق/ آیینهدار غافل خورشید صبحگاه/ مرداب: جای مردن ماهی/ طومار سرگذشت شب و درگذشت ماه … (همان،۷۱۷- ۷۱۶).
در اشعار نادرپور، هم گرایشهای ساده رمانتیک و هم گرایشهای اجتماعی و سمبولیک دیده میشود (عیدگاه طرقبهای، ۱۳۸۸: ۴۲). شعر «ستاره دور» نادرپور معرّف ناهمگونی ذهن و زبان شاعر است و از نگرش انسانی عمیق و اصیل بیبهره است. نوسان آشکار شعر بین رمانتیسم مأنوس و سمبلیسم رایج آن دوره به خوبی، سرگشتگی شاعر بر سر دوراهی را نشان میدهد. شعر از یک سو رنگ و لعاب رمانتیک دارد و از سوی دیگر کوشیدهاست تا نگرشی فراتر از فردیّت متعارف شاعر داشته باشد (روزبه، ۱۳۸۳: ۲۴۹).
در قطعه «گوماتای آسمان» که از روی یک مضمون تاریخی ساخته شدهاست، میتوان برخی کنایات سیاسی را دید؛ ولی او بیشتر، شاعر تغزّلی است که در دنیای منحصراً خصوصی خود زندگی میکند (ماخالسکی، ۱۳۴۲: ۲۲۵).
نادرپور در شعر «آن پرتو سوزان جادویی» و «رستخیز» به سبک شعرای جریان سمبولیسم اجتماعی، از سمبل خروس در شعر خود استفاده کرده است. البته به صرف این مطلب نمیتوان او را شاعری سمبولیسم به شمار آورد؛ زیرا او معتقد به کارایی شعر نیست.
امروز شهر ما نه همان شهر است/ تقدیر ما نه آنچه گمان کردیم/ ما سیلی حقیقت پنهان را هرگز به روی خویش نیاوردیم/ ما کام را به گفتن حلوا فریفتیم/ ما در خرابهای که به جز آفتاب و فقر/ گنجینهای نداشت/ در جستجوی گنج سخن بودیم/ دوران ما طلوع تغزّل را/ در غیبت حماسه خبر میداد… قاب ظریف عکس من و تو / آینههای کیف زنان بود/ امّا هنوز آینههای بزرگ شهر، تصویر فقر و فاجعه را بازمینمود/ ما از غزل به مرثیه پیوستیم/ امّا صفیر تیر/ از نالههای شعر رساتر بود/ ما در میان معرکه دانستیم/ کز واژه کار ویژه نمیآید/ وین حربه را توان تهاجم نیست/ تیر گلوشکاف که برهان قاطع است/ هرگز نیازمند تکلم نیست … (همان،۷۵۷- ۷۵۵).
در شعر «کیفر» او میتوان عمق خفقان و کشتارهای جامعه را از طریق واژه های کاربردی او مثل جرم، میدان تیر، دستمال، تپانچه، شمارش اعداد، فرمان آتش، خون، محکمه و جوخه اعدام به روشنی دریافت.
وی در شعرهای «مسافر»، «داغ صبح»، «قصّهای کوتاه»، «بهانه دوست»، «درنومیدی»، «دعایی در طلوع»، «مرثیۀ بهاری»، «تردیدی در طوفان»، «غزل ۲»، «خورشید نیمهشب»، «شبی با خویش»، «نامهای به نصرت رحمانی»، « صبح دروغین»، «از رم تا سدوم»، «آیندهای در گذشته» و «درختها و من» و «جاده خالی است» به مسائل سیاسی پرداخته است.
درد و اندوه شاعر از مظاهر تمدّن جدید و بیان دردهای اجتماعی و سیاسی جامعه و گلهمندی وی از مردم و شرایط روزگار، دریغ وی بر ریاکاری، پیمان شکنی، خیانت و فقر مردم، در حقیقت جزو حسرتهای اجتماعی شاعر محسوب میشوند.
۳-۱۰- گرفتاری در زندان
زندان همیشه محیطی محسوس نیست، گاهی شرایط حاکم بر جامعه یا زندگی شخص، چنان روح انسان را به اسارت خود درمیآورد که آدمی، گریز از آن شرایط و حتّی مرگ و نیستی را ترجیح میدهد و نادرپور شاعری است که زندان با این مفهوم را تجربه کرده است. او بارها دنیا را زندان خود دانسته و از درد وشکنجهای که در آن متحمّل میشود؛ گلهمند و داغدار است. وی زندگی را زندان خود میداند و برای رهایی از این زندان آرزوی مرگ میکند:
بکوب ای دست مرگ ای پنجه مرگ به تندی بر درم تا درگشایم
تو مرغان قفس را پرگشودی من این مرغ قفس را پرگشایم
به تندی حلقه بر در زن، مگو کیست که در زندان هستی چون منی هست
دانلود مطالب پژوهشی در رابطه با فرایند نوستالژی در شعر نادر نادر پور و منوچهرآتشی- فایل ۱۱ - منابع مورد نیاز برای پایان نامه : دانلود پژوهش های پیشین