داستان نبرد گرشاسب با این دیو پرنده در رسالۀ پهلوی «مینوی خرد»[۱۰۵]،نیز آمده است.
در متون حماسی متأخر تنها موجودی که بتوان آن را با این پرنده برابر دانست، سیمرغ است.
درشاهنامه این پرنده به دوگونه ظاهر میشود: یکی ایزدی که پرورنده زال است و یاریگر او و خاندانش هنگام سختیها و دشواری ها و دیگری اهریمنی که گرشاسب در یکی از مراحل هفت خان خود آن را از پای در میآورد. به نظر می رسد وجود دو سیمرغ درشاهنامه فردوسی یکی ایزدی و دیگری اهریمنی درپیوند با روح و جان مایۀ اساطیر ملی ماست و چنان که برخی ازخاورشناسان اظهارکردهاند موضوع پیچیدهای نیست و بعید نمینماید که منشأ تصور و تجسم یک سیمرغ اهریمنی و تبهکار، وجود همین پرنده کوه پیکر کَمک در سنن مذهبی ایرانیان قدیم باشد.
۶– کشتن گرک کبود(پشن) و دیو بیابانی:
درمتن روایات پهلوی به این موجودات پلشت اشارهای نشده است تنها نام آنها در رساله مینوی خرد آمده است[۱۰۶]؛ بدون اینکه توضیحی درمورد آنها داده شود. در مورد گرگ کبود این احتمال وجود دارد که درروایات متأخر جانشین اسامی خاص اوستایی نیای گروهی از دشمنان گرشاسب و دیو یسنی به نام Pasana شده باشد و بعداً بهصورت پشنگ نام پدر افراسیاب درآمده است و سپس با اشاعۀ افسانههای پهلوانی ایران در میان ترکها با نیای اساطیری ترکان یعنی گرگ کبود kokburi یکی انگاشته شده است[۱۰۷]
۳-۳-۵-گناه محاکمه و مجازات گرشاسب در متون پهلوی:
برخلاف روایت اوستا که در آن گناه گرشاسب در هالهای از ابهام است، درمتون پهلوی به روشنی مطالبی راجع به گناه گرشاسب آمده است. از متن روایات پهلوی چنین برمیآید که گناه گرشاسب این بوده که آتش را کشته(خاموش کرده) و آن را مراقبت نکرده است. در سایر متون پهلوی نیز همین گناه برای گرشاسب ذکر شده است.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
در اوستا دیدیم که گرشاسب نادانسته بر پشت اژدهای شاخدار مشغول پختن غذا شد. هرچند در این روایت اشارهای به ریختن آب جوشان درون دیگ بر روی آتش و خاموش شدن آن نشدهاست، اما برخی از گزارشگران متون پهلوی این روایت را مطابق برداشت ذهنی خود بازسازی و کامل نمودهاند و از خاموش شدن آتش در آن لحظه سخن گفتهاندو از این خطای غیرعمد گرشاسب به عنوان گناه بزرگ او که اهانت به آتش است، یادکردهاند.اما به نظر میرسد اهانت گرشاسب به آتش ارتباطی به ستیز او با اژدها ی شاخدار ندارد، چرا که در «روایات داراب هرمزدیار» آمده است که گرشاسب، آتش_ پسر اهورامزدا_ را بدین سبب که در پختن خورشت او اندکی درنگ کرده بود، با گرزش میزند و پراکنده میکند. همچنین در رسالۀ پهلوی موسوم به «دست نویس م. او ۲۹۰ » همین گزارش آمده است. در این متن امشاسپند اردیبهشت _ایزد موکل آتش_ خطاب به زرتشت میگوید: «ای زرتشت! تو دانی که گرشاسب همانا با ما چه کرد هنگامی که به گیتی بود؟ که او را آیین و شیوه خویش این بود که هیزم بسیار انباشته میکرد. برای خورش پختن، به آن زمان گفتنی که: ای آتش، روشن شوید! … در آن روز که اژدهای شاخدار را بزد و بکشت آن زمان چون یکدم دیر بشد_ که هیزم تر بود_ از آن پر خشم شد و گرز سخت زخم و گران زخمه را بانیرومندی بزد، چنانکه آتش بیفسرد.»[۱۰۸]
همین افسردن آتش به زخم گرز گران سبب شد که گرشاسب گناهکار شناخته شود و طبق روایت بندهش به مجازات این کار در اثر زخم تیری که پهلوانی تورانی به نام نوهین به او زد، به خواب غیر طبیعی فرو رفت و هم اکنون جسد او در دشت پیشانسه در زیر خروارها برف پنهان مانده است و از پیکر او ۹۹۹۹۹ فروشی محافظت میکنند تا در روز رستاخیز دوباره گرشاسب از خواب برانگیخته شود.[۱۰۹]
طبق متن روایت پهلوی[۱۱۰] روان گرشاسب در دادگاهی که هرمزد، زرتشت،ایزد آتش،ایزد گوشورون و دیگر ایزدان حضور دارند، مورد محاکمه قرارمی گیرد.گرشاسب برای تبرئه خود اعمال پهلوانیاش را یکییکی بازگو میکند و از اهورامزدا میخواهد که او را در بهشت جای دهد، اما امشاسپند اردیبهشت که مدعی اصلی است،با رفتن گرشاسب به بهشت مخالف میکند و خواستار رفتن او به دوزخ است.در مقابل ایزد گوشورون مخالف رفتن گرشاسب به دوزخ است.همچنین زرتشت با التماس و خواهش از هرمز میخواهد که گناه گرشاسب را ببخشد.در پایان محاکمه،گرشاسب نه به دوزخ میرود و نه به بهشت، بلکه در عالم همیستگان (برزخ) میماند تا در روز رستاخیز به پیکر گرشاسب بازگردد و سوشیانس را در فرشگرد یاری کند.
۳-۳-۶- گرشاسب و نقش او در آخرالزمان:
طبق روایات اساطیری هنگامی که فریدون برضحاک (اژی دهاک) پیروز میشود، او را در دماوند به بند میکشد، اما او را نمی کشد. بنابر روایتی اورمزد او را از این کار باز میدارد و به او هشدار میدهد که ضحاک را که بدنش پر از جانوران زیانکار است، نکشد زیرا در غیراینصورت همۀ جهان را جانوران موذی در بر می گیرد.
ضحاک دراواخر هزارۀ هوشیدر/ ماه خود را از بند رها میکند. او که تا این زمان درکوه دماوند در زنجیر بوده و تندیسی از فریدون فرا رویش ایستاده بود، به گمان اینکه این تندیس، خود فریدون است، جرأت فرار نداشت اما به محض اینکه به وسیلۀ یکی از یاران پلشتی از این موضوع مطلع میشود، خود را از بند می گسلاند و به جهان و جهانیان میتازد و تباهیها به بار میآورد.
درپایان این هزاره آخرین جانشین زرتشت یعنی سوشیانس ظهور میکند و به گرشاسب که در خوابی عمیق فرو رفته، حیاتی دوباره میبخشد تا او را درفرشگرد یاری کند.گرشاسب برمیخیزد و با گرز گاوسارش ضحاک را می کشد.
۳-۴-نسب نامۀ گرشاسب در متون تاریخی کهن :
نسب نامه گرشاسب در تاریخ طبری چنین آمده است:گرشاسب ابن اثرط ابن سهم ابن نریمان ابن طورک ابن شیراسب ابن اورشسب ابن تور ابن فریدون[۱۱۱]. مشابه این نسب نامه را درتاریخ سیستان نیز میتوان ملاحظه کرد و این چنین است:گرشاسب ابن اثرت ابن شهر ابن کورنگ ابن بیداسب این تور ابن جمشید[۱۱۲].
در گرشاسب نامه نسب نامه گرشاسب همانند روایت تاریخ سیستان است و او از فرزندان جمشید شمرده شده است.این سلسله نسب به این صورت است:گرشاسب پسر اثرط پسر شم پسر طورُگ پسر شیدسب پسر تور پسر جمشید.
درمجمل التواریخ و القصص نیز نسبت نامه گرشاسب همانند گرشاسب نامه نقل شده است.[۱۱۳]
نسب نامه گرشاسب را در بندهش قبلاً مشاهده کردیم.این نسب نامه با تاریخ طبری تقریبا یکسان است.بدین معنی که جز نریمان همه را مذکور داشته است.گرشاسب پسر اثرط پسر سام پسر تورگ پسر سپئینیاسب پسر دوروشاسب پسر توک پسر فریتون.[۱۱۴] با نظری اجمالی به این نسب نامه در می یابیم که سام دراینجا به جای سهم طبری و شم اسدی ذکرشده است وهمان نام خانوادگی ثریت است که در این نسب نامه مجعول اسم پدر او شده. تورگ همان کلمه ای است که در گرشاسب نامه بهغلط یا به ضرورت شعری به صورت طورُگ بروزن بزرگ درآمده و با همین کلمه یعنی بزرگ قافیه شده است. سپئینیاسب درتاریخ طبری شیراسب و درگرشاسب نامه شیداسب و درتاریخ سیستان بیداسب شده است.[۱۱۵]
مسعودی و بیرونی گرشاسب جانشین زاب را که طبق روایت شاهنامه ده سال پادشاهی کرد، همان گرشاسب پهلوان تصور کرده اند و نسب نامه او را به نوعی دیگر آوردهاند:
طبق روایت مسعودی گرساشب پسر یمار پسر طماهسف پسر فرسین پسر ارج پسر منوچهر است[۱۱۶] و بنابر روایت بیرونی گرشاسب و هو سام بن نریمان بن تهماسب بن اشک بن نوش بن دوسر بن منوشجهر.[۱۱۷]
این دو روایت را نباید اصیل پنداشت زیرا جز در ذکر نام نریمان به هیچ وجه باروایت گرشاسب و مآخذ کهن تر سازگار نیست.خاصه که میان روایت بندهش و دو روایت مذکور اصلا توافقی مشهود نیست.سلسله نسب بین گرشاسب و رستم از آنچه نقلکرده ایم مهمتر است.این سلسله نسب درمآخذ ذیل بدین نحو ذکر شده است:
«مسعودی درمروج الذهب می گوید رستم پسر دستان است.
طبری می گوید: رستم پسر دستان پسر نریمان پسر اپرنگ پسر گرشاسب است.
ثعالبی در غرر اخبار ملوک الفرس می گوید: رستم پسر زال پسر سام پسر نریمان است.»[۱۱۸]
طبق روایت گرشاسب نامه گرشاسب برادری به نام کورنگ دارد که درجوانی فرمان مییابد.گرشاسب سرپرستی فرزندکورنگ یعنی نریمان را به عهده میگیرد.در گرشاسب نامه آمده از ازدواج نریمان با دخترشاه بلخ که اسمی از این زن نیامده، سام زاده میشود.
در روایت تاریخ سیستان[۱۱۹] کورنگ پسر گرشاسب معرفی شده است که چون فوت میکند فرزندش نریمان تحت سرپرستی گرشاسب پرورش مییابد.نسب نامه بعد از نریمان طبق روایت تاریخ سیستان بدین صورت است که از نریمان،سام، از سام، دستان، از دستان،رستم و از رستم،فرامرز زاده میشود.[۱۲۰]علاوه براین سلسله نسب مؤلف تاریخ سیستان در آنجا که از نسب بختیار الاسپهبد سخن می گوید او را از فرزندان گرشاسب معرفی میکند و سلسله نسب او را بدین صورت می آورد:
«بختیار بن شاه فیروز بن بزفری بن شیراوژن بن خدایکان بن فرخ به بن ماه خدای بن فیروز بن کردآفرین بن پهلوان بن اسپهبد بن رستم بن مهر آذر بن رستم ابن بولاد بن کان آزاد مرد بن چهرآزاد بن نیرو سنج بن فرخ به بن داد آفرین ابن سام ابن به آفرید بن هوشنگ بن فرامر ز بن رستم الاکبر بن دستان بن سام بن نریمان بن کورنگ بن گرشاسب.»[۱۲۱]
در مجمل التواریخ و القصص نسب نامه این خاندان پس از گرشاسب چنین آمده است:
گرشاسب از اثرط زاده شد و از ازدواج او با دختر ملک روم نریمان متولد شد.از پیوند نریمان با دختر ملک مصر ماهوراج نام سام زاده شد. از پیوند سام و دختر شاه کابل،رودابه زال زاده شد.زال صاحب دو فرزند به نام های رستم و زواره شد.ازدواج رستم با خاله شاه کیقباد فرامرز،بانوگشت و زربانو زاده شدند فرامرز را پسری بود به نام آذر برزین. از زواره برادر رستم نیز دو پسر به نام های فرهاد و تخواره بازماند.»[۱۲۲]
*فصل چهارم*
پیشینۀ خاندان
رستم
در
شاهنامه
۴-۱درآمد:
شاهنامه بزرگ ترین و پرمایه ترین دفتر شعر فارسی و یکی از عظیم ترین و زیباترین آثار حماسی ملل عالم است که داستان های ملی و مآثر تاریخی قوم ایرانی در آن به بهترین وجه نمود پیدا کرده است.این شاهکار جاودانی جهانی آیینه ای از فرهنگ تابناک ایرانی است که فردوسی پیش چشم ایرانیان گشوده است.او سی سال از عمر گرانمایۀ خویش را صرف به نظم کشیدن شاهنامه کرد و با سرودن شاهنامه خدمتی بس بزرگ به ایرانیان نمود.
فردوسی مطالب خام و پراکندۀ شاهنامه را بیشتر از منابع مکتوب و گاهی شفاهی مانند خدای نامه و کارنامۀ اردشیر بابکان و دیگر کتب عهد ساسانی اقتباس کرده و به نظم کشیده است و به طور شفاهی نیز از پیر دهقان و مغان که فردوسی مکرراً از آن ها نام می برد استفاده کرده است و از خود مطلبی و داستانی در آن ها نیفزوده است.مهم ترین منبع فردوسی نیز شاهنامۀ ابومنصوری و همچنین شاهنامۀ دقیقی بوده که حوادث داستانی و تاریخی مردم ایران و سلاطین قبل از اسلام در آن ها فراهم آمده بود.
این اثر بزرگ حماسی اگر چه قرن هاست که با سرشت ایرانیان عجین شده است اما آن طور که باید و شاید در تحقیقات نوین مورد استفاده قرار نگرفته است و بیشتر برای مطالعات شعر و شاعری و زبان فارسی و داستان های مربوط به پهلوانان از آن بهره برداری نشده است. این درحالی است که از شاهنامه به عنوان متنی قابل اعتماد میتوان پیرامون مسائل تاریخ نگاری و به طور اخص در باب تاریخ دودمان های پهلوانی حماسه های ایرانی،سود جست. واقعیت امر این است که اگر تاکنون با تکیه بر شاهنامه تحقیقاتی راجع به پهلوانان صورت گرفته،در این تحقیقات فقط به شخصیت پهلوان مورد نظر پرداخته اند و به خاندان آن ها توجّهی نشده است.از آنجایی که در شاهنامه اغلب پهلوانان عضوی از یک دودمان بزرگ پهلوانی اند،لذا خاندان های پهلوانی بسیاری در شاهنامه حضور دارند.یکی از این خاندان ها، خاندان رستم است که به سبب عظمت و شکوهی که فردوسی به شخصیت رستم بخشیده و همچنین اعمال بزرگی که دیگر افراد این خاندان در شاهنامه ارائه می دهند،این دودمان حماسی را به تأثیرگذارترین و مشهورترین دودمان حماسی قوم ایرانی مبدل کرده است.
در فصل گذشته پیشینه و کارکردهای این خاندان را در متون کهن قبل از شاهنامه بررسی کردیم و دیدیم که در نامۀ اوستا از رستم و زال صحبتی در میان نیست و پهلوان بزرگ حماسه های موجود اوستایی،گرشاسب است.با مراجعه به متون پهلوی نیز مشاهده کردیم که رستم و زال به طرز شگفت آوری از این متون تقریباً کنار گذاشته شده اند و راجع به این دو شخصیت بزرگ حماسی،جز اشاراتی اندک،مطلب دیگری مشاهده نمی شود.حتی در سراسر فصل تاریخی بندهش نیز که به احتمال زیاد مختصری از خدای نامۀ دورۀ ساسانی و عمدتاً مبتنی بر سنت اوستاست،فقط یک بار از رستم آن هم به طور خلاصه بدون اینکه ذکری از پهلوانانی های او شود و در قالب یک شخصیت فرعی در داستان کاووس نام برده شده است. اما در شاهنامه شرایط دگرگون می شود و این چهرۀ رستم است که با هنرمندی و فراست فردوسی چنان ساخته و پرداخته می شود که یگانه قهرمان بی بدیل حماسه ملی ایران و محور اصلی شاهنامه می گردد،به طوری که از میان تمام نامیان شاهنامه،بدون شک آن که نامش با شاهکار فردوسی پهلو می زند،کسی جز رستم دستان نیست و هرگاه نام شاهنامه یا خالق بی همتای آن به میان آید،نخستین نامی که به اذهان خطور می کند،نام رستم زال است.
۴-۲-خاندان رستم در شاهنامه:
۴-۲-۱-گرشاسب:
سر سلسلۀ خاندان رستم در شاهنامه گرشاسب است.از این شخصیت پهلوانی و اساطیری در فصل گذشته به تفصیل سخن گفتیم و دیدیم که در یشت ها و روایات دینی زرتشتی از ماجراها و پهلوانی های او بسیار سخن گفته شده است.اما از عجایب امور آن است که در روایات ملی و تواریخ عربی و پارسی از هیچ یک از حوادثی که در اوستا و روایات دینی پیرو آن به گرشاسب نسبت داده شده است،اثری دیده نمی شود. فردوسی نیز در شاهنامه به جای پرداختن به شخصیت گرشاسب و کارهای پهلوانی او،رستم را محور اصلی داستان های خود قرار داده است و چنان او را در عرش آسمان حماسه جای داده،که سبب شده نام و یاد پهلوانی بزرگ و مقدس چون گرشاسب آرام آرام از خاطره ها محو گردد.
نخستین یادکرد شاهنامه از گرشاسب در آغاز کار منوچهر و هنگام پادشاهی فریدون است. گویا او علاوه بر اینکه پهلوان دربار فریدون بوده،وظیفۀ گنجوری او را نیز برعهده داشته است. زیرا هنگامی که فرستادۀ سلم و تور از بارگاه فریدون تعریف می کند،چنین می گوید:
منوچهر چــون زاد سرو بلند به کـــردار طهمورث دیوبند
نشسته بر شاه بر دست راست توگویی زبان و دل پادشاست
به پیش اندرون قارن رزم زن بهدست چپش سرو شاه یمن
چو شاه یمن سرو دستورشان چو پیروزگرشاسبگنجورشان[۱۲۳]
او در نبردی که بین سپاه سلم و تور و منوچهر به سپهداری قارن آغاز می شود،حضور دارد و فرماندۀ میسرۀ سپاه منوچهر است.
بنا بر بعضی از نسخ شاهنامه،گرشاسب در برابر سپاه سلم آمد و شیرویه پهلوان بزرگ لشگر سلم و تور را به مبارزه طلبید و او را به گرز گاوچهر خود از پای درآورد.سپس با قارن به آلان دژ رفت و آن را با خاک یکسان نمود.
از سرانجام گرشاسب در شاهنامه سخنی ذکر نشده است اما از ابیات شاهنامه چنین بر میآید که او تا زمان حملۀ افراسیاب به ایران در زمان پادشاهی نوذر،زنده بوده است.زیرا افراسیاب،نیای خود زادشم را سرزنش می کند که اگر با ایرانیان می جنگید،گرشاسب جهان را به زیر چنگال خود در نمی آورد و همچنین پشنگ پدر افراسیاب از اغریرث می خواهد که گرشاسب را به کین خواهی از سلم و تور بکشد.