این خصیصه شامل ویژگیهایی از قبیل تخیل و بینش است و کسانی که این بعد شخصیت در آنها قوی باشد معمولاً دارای علائق متنوعی میباشند (شولتز و شولتز، ۱۳۸۶).
این ابعاد نشانگر زمینههای گسترده شخصیت انسان هستند. پژوهشها نشان دادهاند که خصیصههایی که در یک گروه قرار دارند معمولاً در بسیاری از افراد با همدیگر و به صورت توأم وجود دارند. برای مثال، افرادی که مردم آمیز هستند و میل زیادی به برقراری روابط بین فردی دارند، معمولاً پرحرف هم هستند. با وجود این، گاهی اوقات هم این ویژگیها با هم وجود ندارند. شخصیت انسان بسیار پیچیده و متنوع است و هر فرد ممکن است رفتارهایی متناسب با چند بعد از ابعاد فوق از خود نشان دهد(عبدی و گلزاری،۱۳۸۹). افزون براین، این عوامل از طریق انواع فنون ارزیابی، از جمله پرسشنامه های خودسنجی، آزمون های عینی و گزارشهای مشاهده گران تأیید شدند. به نظر می رسد که چهار عامل از پنج عامل این نظریه مولفه ژنتیکی نیرومند و یک عامل (توافق پذیری) مولفه محیطی نیرومند دارد و بیشتر محیطی است تا ارثی(شولتز و شولتز،۱۳۸۶). هریک از پنج عامل بزرگ به شش زیرمقیاس تقسیم می شوند. مک کری و کوستا(۱۹۹۲) این پنج عامل را صفات و زیرمقیاس های این عوامل را رویه[۳] می نامند. منظور آن ها از صفات، اشاره به آن دسته از متغیرهای شخصیتی است که عمیق تر و بنیادی تر هستند و در طول زمان ثبات زیادی از خود نشان می دهند. در مقابل رویه ها همچنان که از نامشان مشخص است سطحی تر و تغییرپذیرتر از صفات هستند و ممکن است پایه های ژنتیکی و زیستی نداشته باشند. در واقع بروز و و فعال شدگی رویه ها بیش از صفات وابسته به محیط است (شاملو،۱۳۸۲).
در مجموع در باب نظریه ویژگی های شخصیت با وجودی که اغلب روان شناسان قبول دارند که می توان مردم را بر حسب ویژگی های شخصیتی شان توصیف کرد امّا نظریه پردازان همچنان به بحث در مورد تعداد ویژگی های اصلی سازنده شخصیت انسان ادامه می دهند. در حالی که نظریه ویژگی های شخصیت دارای واقع بینی هایی است که برخی دیگر از نظریه های شخصیت (مانند نظریه روانکاوانه شخصیت فروید) فاقد آن هستند، امّا دارای نقاط ضعفی نیز هست. برخی از متداول ترین انتقاداتی که به نظریه ویژگی های شخصیت می شود بر این واقعیت تمرکز دارد که ویژگی ها غالباً پیش بین های ضعیفی برای رفتار هستند. مثلاً در حالی که یک فرد ممکن است امتیاز بالایی در ارزیابی یک ویژگی خاص به دست آورد امّا او شاید همیشه و تحت هر شرایط، به همان شیوه رفتار نکند. مشکل دیگر این است که نظریه ویژگی های شخصیت مشخص نمی سازد که چگونه و چرا تفاوت های شخصیتی افراد شکل می گیرد یا پدید می آید(شولتز،۱۳۸۴).
۲-۲۱- ارزیابی نظریه ویژگی های شخصیت:
با این وصف، با وجودی که اغلب روان شناسان قبول دارند که می توان مردم را بر حسب ویژگی های شخصیتی شان توصیف کرد امّا نظریه پردازان همچنان به بحث در مورد تعداد ویژگی های اصلی سازنده شخصیت انسان ادامه می دهند. از آنجا که روانشناسی ادّعا میکند یک علم تجربی است، ممکن است گمان رود که همه گزارههای نظری شخصیت شناس نتیجه تحقیقند؛ اما تحقیق یا اکتشافی است یا تأییدی. البته مهم است که تأکید کنیم براینکه نظریههای شخصیت، منحصراً ـ یا حتی اولاً و بالذات ـ بر معرفت تجربی مبتنی نیستند؛ زیرا معرفت تجربیای که در دسترس شخصیتشناس است، هنگامی که در کنار غنا و پیچیدگی انسانها و زندگیهایشان گذاشته شود، کافی نیست، و گاهی بهقدری متعصبانه است که باید به صورتی جدّی کلیّتش محدود شود. شمول نظریههای شخصیت نسبت به گزارههایی که مبنای محکمی در تحقیق ندارند، صرف نظر از اینکه زیانبار نیست، در مرحله اولیه رشد این حوزه تحقیقاتی، رویّه بالقوه سودمندی است؛ زیرا آزادی عملی که این رویّه به آدمی میدهد، به نظریه پرداز اجازه میدهد که پیچیدگی کامل انسان را ملاحظه کند. به طور جدّی تردیدی ندارد که «شخصیت» وجود دارد. در واقع ما به طور روزمره، شخصیت خود و دیگران را در فعالیتها و تصمیمهای روزانه به حساب میآوریم؛ اما هنگامی که سعی میکنیم ماهیت شخصیت را به صورتی دقیق مشخص کنیم، ظاهرا همین شخصیت از مقابل چشم ما محو میشود، و ما را ناکام و متزلزل وا مینهد. فیالواقع توضیح شخصیت هم مشکل است؛ زیرا با اینکه شخصیت، ملموسترین و انسانیترین چیز در پیرامون ماست؛ اما نمیتوانیم از طریق مطالعه موجودات زیستیِ دون پایهتر از انسان، فهم چندانی در مورد شخصیت به دست آوریم، و توانایی ما برای مشاهده دقیق انسانهای دیگر نیز محدود است، از این جهت که تمام مشاهدات ما باید از صافی شخصیتهای خودمان عبور کند؛ لذا بهتر است صعوبت کار را بپذیریم و درست در آن غوطهور شویم. برای فهم “شخصیت” میتوانیم با مرور بر تعاریف موجود شخصیت شروع کنیم؛ اما به نظر می رسد از این روش مطلب کمی به دست میآوریم؛ زیرا تعاریف بیشماری در کار است که هر یک از آنها کاملاً مفصّل و پیچیده است.
۲-۲۲- کیفیت زندگی:
مفهوم کیفیت زندگی طی قرن های متمادی همواره موضوعی چالش برانگیز و متاثر از نوع جهان بینی افراد بوده است. آغاز بحث کیفیت زندگی به زمان ارسطو (۳۲۲ – ۳۸۴قبل از میلاد) برمی گردد. ارسطو بویژه درکتاب اخلاق نیکو ماخس به موضوع سعادت انسانی و اینکه سعادت چیست، متشکل از چه فعالیت هایی است و چگونه می توان سعادتمند شد، می پردازد. او زندگی خوب را معادل شاد کامی میداند در قرنهای بعد، این موضوع در بین فلاسفه اسلامی جایگاه ویژه ای پیدا کرد چنان که ابن سینا در اشارات، ملاصدرا در اسفار، امام خمینی (ره) در تقریرات فلسفی درسهای اسفار و بسیاری دیگر از علمای اسلامی در باب سعادت و شادکامی بحث های مبسوطی مطرح کرده اند.
رویکرد آکادمیک به کیفیت زندگی از سال ۱۹۲۰ میلادی یعنی زمانی که پیگو در کتاب اقتصاد و رفاه به این موضوع پرداخت، سیر تازهای پیدا کرد. از دهه ۱۹۳۰ محققان به ارزیابی کیفیت زندگی در مناطق مختلف جهان پرداختند و بعلت گستردگی، تدریجاً در سایر علوم مانند روان شناسی، اقتصاد، سیاست، جامعه شناسی و پزشکی بصورت یک موضوع میان رشته ای مورد توجه قرار گرفت ولی حدود ۴۰ سال قبل برای اولین بار کیفیت زندگی در رابطه با وضعیت سلامت مطالعه و گزارش شد( رضوانی و منصوریان، ۱۳۸۷).
سازمان جهانی بهداشت درسال ۲۰۰۰ ، مفهوم کیفیت زندگی را درک افراد از موقعیت خود در زندگی از نظر فرهنگ، سیستم ارزشی که درآن زندگی می کنند، اهداف، انتظارات، استانداردها و اولویت های آنان تعریف کرد. تعریفهای جدیدتر، کیفیت زندگی را اختلاف بین سطح انتظارات انسان ها و سطح واقعیت ها عنوان می کنند و هرچقدر این اختلاف کمتر باشد، کیفیت زندگی بالاتر میرود. بنابراین کیفیت زندگی کاملاً فردی بوده و توسط دیگران قابل مشاهده نیست و بر درک افراد از جنبه های مختلف زندگی آنان استوار است. از سویی شکل گیری، رشد و گسترش مفهوم کیفیت زندگی طی نیم قرن اخیر، آن را به مفهومی کلیدی و مهم در عرصه مباحث جهانی و مسائل انسانی تبدیل کرده است بطوری که امروزه در کنار مفاهیم کیفیت زندگی، کیفیت زندگی کاری، رضایتمندی از زندگی و هم مطرح است که بعنوان Quality Adjusted life year (QALY) کیفیت زندگی وابسته به سلامت مفهوم دیگری بنام یک شاخص بهداشتی بجای شاخص امید به زندگی بکار می رود و حاکی از گسترش مفهوم کیفیت زندگی است. مفهوم اخیر ترکیبی از کمیت (تعداد سال های باقی مانده عمر) و کیفیت (وضعیت بهره برداری از عمر) زندگی است که نشان دهنده تعداد سال های عمر با رضایت مندی و نشاط و بدون درد و رنج و علایم بیماری است. از سویی نظریات اولیه مربوط به کیفیت زندگی، بیش تر بر نگرانی ها و اولویت های فرد ی تأکید داشتند؛ اما در سال های اخیر مباحث نظری، از فرد محوری به سمت نگرانی های اجتماعی نظیر امنیت، آزادی، گستردگی کیفیت زندگی و ساختار و کیفیت روابط اجتماعی افراد در جامعه تغییر یافته است. با این وصف، به طور کلی می توان کیفیت زندگی را با بهره گرفتن از شاخص های ذهنی و عینی محاسبه نمود. شاخص های ذهنی، منعکس کننده ارزیابی ذهنی افراد از زندگی می باشند. این ارزیابی با بهره گرفتن از اطلاعات افراد که وضعیت رفاهی خود را از طریق پرسشنامه های مختلف و یا سرشماری ها، اظهار نموده اند، به دست می آید. چنین شاخص هایی، نشان دهنده شرایط کلی زندگی افراد و نحوه نگرش آن ها به این شرایط بوده و با جمع آوری و تحلیل آماری این شاخص ها، می توان به ارزش های طبقات مختلف اجتماعی پی برد (جواهری و همکارن، ۱۳۸۹).
محاسبات عینی کیفیت زندگی، بر پایه متغیرهای قابل لمس بنیان نهاده می شوند. این متغیرها به صورت معمول توسط نهادهای رسمی جمع آوری و منتشر می شود. حساب های اقتصادی، بهداشت، آموزش، آلودگی شهری و سایر اطلاعات کلی، نمونه هایی از این گونه اطلاعات هستند. هدف روش عینی، بررسی وضعیت جامعه در حالت های کلی مانند اقتصاد کلان، وضعیت کلی جامعه و شاخص های مربوط به نفوس می باشد. طبق روش محاسبه عینی، کیفیت زندگی ممکن است به صورت رابطه متقابل میان این چهار، چهار مشخصه اساسی فعالیت های انسان تعریف گردد. مشخصه عبارتند از کیفیت جمعیت، رفاه مادی، کیفیت نظام اجتماعی و کیفیت اکوسیستم و محیط زیست. هرکدام از این مشخصه ها را می توان تا حدی که سیستم آمارگیری کشور اجازه می دهد، به صورت جز ئی تری مورد استفاده قرار داد . به عنوان مثال، کیفیت جمعیت اشاره به شاخص های زاد و ولد، وضعیت فیزیکی افراد، وضعیت بهداشت، سطح آموزش و مهارت آن دارد؛ یا رفاه مادی به وسیله استانداردهای زندگی، درآمد، ارتباطات، تجارت، فرهنگ، سیستم بهداشتی و وسایل ارتباط جمعی تعیین می گردد. در بسیاری از مطالعات تجربی پیرامون کیفیت زندگی، عوامل و شاخص های مختلفی مانند آب و هوا، بهداشت، جرایم اجتماعی، تفریحات، اشتغال و هزینه زندگی مورد توجه قرار گرفته است . البته باید در نظر داشت که با مطرح شدن ابعاد تازه ای از عوامل مؤثر در کیفیت زندگی انسان، شاخص های جدیدی به موارد فوق افروده شده و وارد محاسبات مربوط به شاخص کیفیت زندگی شده است . برای مثال لیتمان که کیفیت زندگی در شهرهای مربوط به کشورهای جهان سوم، نیازمند شاخص های مکمل است تا بتواند بهتر، بیانگر واقعیات مربوط به آن شهرها باشد . استرا تژی شهری بانک جهانی ( ۱۹۹۹ ) برای شهرهای جهان سوم، بر روی چهار مشخصه اساسی قابلیت سکونت ، رقابت پذیری ، حکمرانی خوب و ورشکستگی ها متمرکز شده و این چهار عامل را نیز در افزایش رفاه ساکنین این شهرها دخیل می داند. با توجه به مطالعاتی که در حوزه بررسی کیفیت زندگی صورت گرفته است، می توان عنوان نمود که انتخاب متغیرهای مناسب و نحوه وزن دادن به آن متغیرها، مهم ترین مشکل این گونه مطالعات بوده است(باسخا و همکاران، ۱۳۸۹). در عین حال حسب جمع بندی های صورت گرفته، امروزه برای سنجش کیفیت زندگی بیشتر از چهار بعد استفاده می شود که عبارتند از حیطه سلامت جسمانی، سلامت روانی، روابط اجتماعی و سلامت محیط. لازم به ذکر است که حیطه سلامت به مواردی مانند قدرت حرکت، فعالیتهای روزمره، ظرفیت کاری و انرژی، درد و خواب می پردازد. در حیطه سلامت روان تصور در مورد شکل ظاهری، احساسات منفی، احساسات مثبت، اعتماد به نفس، تفکرات، یادگیری، حافظه و تمرکز، مذهب و وضعیت روحی مورد سئوال قرار می گیرد. حیطه روابط اجتماعی ارتباطات شخصی، حمایت اجتماعی و زندگی جنسی را مورد سئوال قرار می دهد. حیطه سلامت محیط در مورد منابع مالی، امنیت فیزیکی، مراقبت های بهداشتی و اجتماعی، محیط فیزیکی محل سکونت، موقعیت های موجود برای کسب مهارت و اطلاعات جدید، موقعیت های تفریحی، محیط فیزیکی (آلودگی صدا و هوا و غیره) و حمل و نقل را سئوال می نماید(نجات و همکاران، ۱۳۸۶).
در عین حال رویکردهای اجتماعی دوگانه ای نسبت به کیفیت زندگی وجود دارد که شامل عاملیت گرایی و ساختارگرایی است. رویکرد عاملیت گرا، کیفیت زندگی متاثر از آثار ذی نفعان در ساختاریابی فرآیندهاست. بنابراین، تاکید بر فردگرایی داشته، جامعه را جمع جبری افراد آن می داند. اما رویکرد ساختارگرایی با نگاهی چند بعدی، جامعه را به عنوان یک کل بررسی می کند. این گونه توصیف و تشریح کیفیت زندگی بر گرفته از آنچه در حال فهمیده شدن از کیفیت زندگی است می باشد. در این دیدگاه تمرکز اصلی بر شاخص شناسی چند بعدی، شناسایی پیش بینی کننده های کیفیت زندگی و تاثیرات خصوصیات فرهنگی و عمومی بر نتایج سنجش کیفیت زندگی است. بنابراین تلاش بر این است تا مفهومی حقیقی با ملاحظات محلی – ملی مورد سنجش قرار گیرد. جدول ذیل نشان دهنده رویکردهای فرعی و خلاصه دو رویکرد عاملیتی و ساختاری است.
جدول ۲-۲. رویکردهای نظری به کیفیت زندگی
رویکرد
رویکرد فرعی
اساس انتخاب گزینه ها
محوریت
عاملیتی
مطلوبیت گرایی
بیشترین لذت برای بیشترین تعداد افراد
لذت طلبی
ارزش های عام
علایق آگاهانه افراد
ارزش های انتزاعی
نیاز محوری
امور واقعی فردی مثل نیازهای اساسی
ارزش های واقعی
قابلیتی
آزادی و قابلیت های فردی
قابلیت های فردی
دیالکتیک دموکراتیک
آزادی، برابری و انسجام
فردگرایی و جمع گرایی
ساختاری
کیفیت فراگیر زندگی