از دیدگاه هجویری
خرق از دیدگاه هجویری
آداب سفر و اقامت از دیدگاه هجویری
خرقهافکنی و جامه درانی از دیدگاه هجویری
آداب و رسوم و سنت از دیدگاه هجویری
علم از دیدگاه هجویری
شرط مقعه پوشیدن از دیدگاه هجویری
شرط پوشیدن مرقعات از دیدگاه هجویری
دیدگاه هجویری راجع به خرقه
تصوف از دیدگاه هجویری
عقاید
تصوف
ارتباط فقر و تصوف از دیدگاه هجویری
۴-۴ تصوف
۴-۴-۱ ارتباط فقر و تصوف از دیدگاه هجویری
شیخ ما هجویری در مورد فقر و ارتباط آن با تصوف کنش توام با آزادی بیان و با آوردن دلیل و شواهد و حکایات پاسخ افراد جامعه را که صوفیه را فقر مادی می دانند و به سرزنش آنها می پردازند. می فرماید: بدان که درویش را اندر راه خداوند عزوجل مرتبتی عظیم است، و درویشان را خطری بزرگ، و در آیه ای از قرآن به آن اشاره می کند، « کما قال الله، تعالی: « «لِلُفقراء الّذینَ أحِصُروافی سیبلِ الله لا یستَطیونَ ضَرباً فِی الا رض یحستبُهم الجاهِلُ اغنیاء مِنَ التَّعضّفِ (۲۷۳)بقره)
(۲۷۳/بقره) و رسول – صلی الله علیه و سلم- فقر را اختیار کرد و گفت: « الّلهُمَّ أحینی مسکیناً و أمنتنی مسکیناً و احشترنی فی زمره المساکین ». (عابدی، ۱۳۹۰ :۲۹) و در حکایتی که می آورد « همی آید که درویش را با ملکی ملاقات افتاد. ملک گفت: «حاجتی بخواه» گفت: « مرا دو بنده اند که هر دو خداوندان تواند: یکی حرص و دیگری امل» و رسول صلی الله علیه و سلم گفت: «الفقُر عِزَّ لأهلِه ». پس چیزی که اهل را عز بود مر ناهل را ذل بود و عزتش آن است که فقیر محفوظ الجوارح بود از زَلل و محفوظ الحال از خلل نه بر تنش معصیت و زلت رود و نه بر حالش خلل و آفت صورت گیرد؛
از آنچه ظاهرش مستغرق نعم ظاهر، بود و باطنش منبع نعم باطنه، تا تنش روحانی بود و دلش ربانی خلق را بدو حواله نماند و آدم را بدو نسبت نه، تا از حواله خلق و نسبت آدم فقیر بود و به ملک این عالم غنی نگردد اندر این عالم، و به ملک آن عالم غنی نگردد اندر آن عالم و کونین اندر پله ترازوی فقرش به پر پشه ای نسنجد و یک نفس وی اندر هر دو عالم نگجند. (همان: ۳۱)پس میتوان این گونه نتیجه گرفت که انسانهای آزاد و معتقد هرگز کاری را برای مال دنیا و یا وعده بهشت انجام نمیدهند زیرا آنها به راهی که میروند اعتقاد دارند و با آگاهی راهشان را انتخاب میکنند
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
۴-۴-۲دیدگاه هجویری در باب تصوف
و اندر عادات مشایخ- رضی الله عنهم- سنت چنان رفته است که چون مریدی به حکم تبرک تعلق بدیشان کند، مر او را به سه سال، اندر سه معنی، ادب کنند. اگر به حکم معنی قیام کند و الا گویند: « طریقت مر این را قبول نکند.» یک سال به خدمت خلق، و دیگر سال به خدمت حق، و سدیگر سال به مراعات دل خود خدمت خلق آنگاه تواند کرد که خود را اندر درجه خادمان نهد و همه خلق را اندر درجه مخدومان،یعنی بی تمییز همه را خدمت کند و بهتر از خود داند و خدمت جمله بر خود واجب داند، و خود را بدان خدمت فضلی ننهد بر دیگران، که آن خسرانی عظیم و عیبی ظاهر و غیبی فاحش بود. و از آفات زمانه اندر زمانه یکی از بلای بی دوا این است و خدمت حق- جل جلاله- آنگاه تواند کرد که همه حظهای خویش از دنیا و عقبی بکل منقطع تواند کرد و مطلق مر حق را- سبحانه و تعالی- پرستش کرد از برای وی، که تابنده مرحق را برای کفارت گناه و یافت درجات عبادت می کند، نه وی را می پرستد تا به اسباب دنیا چه رسد و مراعات دل آنگاه تواند کرد که همتش مجتمع شده باشد و هموم مختلف از دلش برخاسته، اندر حضرت انس دل را از مواقع غفلت می نگاه دارد
۴-۳-۲-۱ صفات و ویژگی های اخلاقی هجویری
۴-۳-۲-۱-۱ تساهل و مردم داری از دیدگاه هجویری
تساحل و مردم داری یکی از اصلی ترین ابعاد شخصیتی هجویری می باشد که او را مورد توجه صوفیه قرار داده است. آنچه مسلم است تبعیت و پیروی هجویری از سنت رسول اکرم (ص) می باشد.
درمورد شروع کتاب می گوید: و آنچه گفتم که «طریقِ استخارت سپردم»، مراد از آن حفظ آداب خداوند بود – عزّ و جلّ – که مر پیامبر خود را صلّی الله علیه و آله و سلّم و متابعان وی را بدین فرمود و گفت «قَرَأت القران فَاستَغْفر باللهِ مِنَ الشّیطانِ الرّجیم (۹۸/ نعل)». و استعاذت و استخارت و استعانت جمله به معنی طلب کردن و تسلیم امور خود به خداوند – سبحانه و تعالی – باشد و نجات از آفت های گوناگون و صحابه پیغامبر – صلّی الله علیه و آله و سلّم ر رضی الله عنهم – روایت آوردند که: پیغمبر – صلّی الله علیه و آله و سلّم – ما را استخاره آموختی، چنانکه قرآن. پس چون بنده بداند که خیریت امور اندر کسب و تدبیر وی بسته نیست، که صلاح بندگان خداوند – تعالی – بهتر داند خیر و شری که به بنده رسد مقدار مقدّر است، جز تسلیم چه روی باشد مر قضا را و یاری خواستن از وی (عابدی: ۲۹:۱۳۹۰).
و آنجا که در جواب شاگردش می فرماید: و آنچه گفتم که به «حکم استدعای تو قیام کردم و بر تمام کردن مرادت از این کتاب عزمی تمام کردم»، مراد از آن این بود که مرا اهل سوال دیدی و واقعه خود از من پرسیدی و این کتاب از من اندر خواستی، و مرادت از آن فایده بود. لامحاله بر من واجب شد حق سوال تو گذاردن (همان:۴۹۰) و باز در جای دیگر می گوید:
و آنچه گفتم که: من از خداوند – تعالی – توفیق و استعانت خواهم»، مراد آن بود که بنده را ناصر به جز خداوند نباشد که وی را بر خیرات نصرت کند و توفیق زیادت دهدش و حقیقت توفیق «موافقت تأیید خداوند بود با فعل بنده اندر اعمال صواب» و کتاب و سنت بر وجود صحّت توفیق ناطق است و گروهی از مشایخ طریقت گفته اند که «التّوفیقُ هُوَ القُدرهُ علی الطّاعهِ عندَ الإِسْتعمِالِ». چون بنده خداوند را مطیع باشد، از خداوند بدو نیرو زیادت بود و قوّت افزون از آنچه پیش از آن بوده (همان: ۵۹) و نیز آنجا که در طوس از ابوالقاسم کرّکانی راجع به درویش می پرسد که: «درویش را کمترین چه چیز باید تا اسم فقر را سزاوار گردد؟ گفت سه چیز باید که کم از آن نشاید: یکی باید که پاره ای راست بردارند دوخت و دیگر سخن راست بداند شنید و سدیگر پایی راست بر زمین تواند زد». گروهی از درویشان که با من حاضر بودند که این بگفت، چون بر دو یره باز آمدیم، هر کسی را سرّی پدیدار آمد و گفتند که «فقر خود همین است» و بیشتر از ایشان در خوب دوختن پاره و بر زمین زدن پای می شتافتند و هر کس را پندار آن بود که «ما سخنان طریقت بدانیم شنید» و به حکم آن که روی دل من بدان سید بود، نخواستم که آن سخن وی بر زمین افتد، گفتم «بیاید تا هر کس اندر این سخن چیزی بگوییم» هر یک صورت خود بگفتند. چون نوبت به من رسید، گفتم «پاره راست آن بود که به فقر دوزند نه به راست چون رقعه اگر به فقر دوزی اگر ناراست دوزی راست بود. و سخن راست شنیدن آن بود که به حال شنوند نه به مُنْیت و به جدّ اندر آن تصرف کنند نه به هزل و به زندگانی مر آن را فهم کنند نه به عقل، و پای راست آن باشد که به وجد بر زمین نهند نه به لهو و به رسم» (همان: ۷۷).
۴-۳-۲-۱-۲- مدارا و عدم خصومت و بخشندگی
یکی دیگر از کمالات هجویری عدم خصومت او با مردم بوده است. هجویری در توصیف خود از آن شخصی که آثار او را گرفت میگوید: یکی آن که دیوان شعرم کس بخواست و بازگرفت و حاصل کار جز آن نبود که جمله را بگردانید و نام من از سر آن بیفکند و رنج من ضایع کرد، تاب الله علیه؛ و دیگر کتابی کردم هم اندر تصوف، نام آن منهاج الدین، یکی از مدعیان رکیک- که کرای گفتار او نکند – نام من از سر آن پاک کرد و به نزدیک عوام چنان نمود که آن وی کرده است، هر چند خواص بر آن قول خندیدندی. تا خداوند – تعالی – بی برکتی آن بدو در رسانید و نامش از دیوان طلاب درگاه خود پاک گردانید (عابدی، ۱۳۹۰: ۳)
۴-۳-۲-۲-طنز از دیدگاه هجویری
در ادبیات فارسی عهد اسلامی اگر مختصری دقت شود. ملاحظه می کنیم که جد بر هزل غلبه دارد و نویسندگان و شاعرانی که قالب طنز و هزل را برای بیان منظور خود برگزیده اند بسیار محدود و انگشت شمار بوده اند. سخن طنز آمیز- خواه منظوم یا منثور جنبه اجتماعی دارد و جنبه های اندیشمندانه و مطلوب را به زبانی لطیف و دلنشین ارائه می کند. به عبارت دیگر یکی از ضعف ها و ناهنجاری های اجتماعی را به شیوه ی غیر مستقیم نقد و نکوهش کنند. به چنین نوشته هایی طنز گفته می شود، طنز هم در نثر و هم در شعر به کار می رود، در طنز هدف، هشدار دادن، اصلاح نابسامانی ها و ناهنجاری های اجتماعی را به شیوه ی غیر مستقیم نقد و نکوهش کنند. به چنین نوشته هایی طنز گفته می شود. طنز هدف هشدار دادن،اصلاح نا به سامانی ها و ناهنجاری های اجتماعی است و معمولا با نوعی درشت نمایی آمیخته با خنده همراه است. گفته اند که طنز نویس، پزشک روح است و وظیفه او از بین بردن ریشه ی بیماری هایی چون دورویی، غرور، حرص، دروغ و ریاو… است به عبارت دیگر مسائل گوناگون زندگانی در قالب شوخی های ظریف به مردمی عرضه می شود که از لطایف حسی بیشتری برخورد دارند وبا داشتن ذوق و قریحه بر دیگر افراد جامعه انسانی برتری دارند. (دامادی،۱۳۸۴: ۲۱۶-۲۱۵) هجویری در جای، جای کتاب گاهی به طنز سخن می گوید و گاهی هم به زبان زنانه مثل این عبارت که می گوید « خنک سمنون و مشایخ که مر ایشان را یک کسی بود بدین صفت. امروز در این زمانه هر محققی را صد هزار غلام الخلیل هست. اما باک نیست که به مردار کرکسان اولی تر باشند. (عابدی،۱۳۹۰ : ۲۱۰) وقتی در حضرت غزنین- حرسهاالله- یکی از مدعیان امامت و علم گفته بود که: « مرقعه پوشیدن بدعت است. من گفتم: « جامه خشیشی ودیبا و دبیقی، جمله از ابریشم که عین آن مردان را با حرام است، از ظالمان بستدن، و به الحاح و لجاج از حرام گرد کردن حرامی مطلق، آن را بپوشند و نگویند که بدعت است، چرا جامه ای حلال از جایی حلال ، به وجهی حلال خریده،بدعت بود، اگرنه رعونت طبع و ضلالت عقل بر شما سلطانستی،سخن از این سنجیده تر گویدمی. (همان:۱۴۵)
بدان که آدمی را از اکل چاره نیست، که اقامت تألیف طبایع جز به طعام و شراب نیست، اما شرط مروّت آن است که اندر آن مبالغت نکند و روز و شب خود را در اندیشه آن مشغول نگرداند. شافعی گوید،رحمه الله علیه: « مَن کانَ همتهُ ما یدُخلُ فی جَوحه، فِانَّ قِیمتَه ما یخُرجُ منه.» و مرید حق را هیچ چیز مضرتر از خوردن بسیار نیست. و پیش از این اندر این کتاب،اندر «باب الجوع» طرفی از این معنی گفته ام، اما اینجا این مقدار اندر خور می باشد. و اندر حکایات یافته که : ابویزید را- رضی الله عنه- پرسیدند که: « چرا تو مدح گرسنگی بسیار گویی، گفت: « آری، اگر قارون گرسنه بودی باغی نگشتی؛ و تعلبه تا گرسنه بود به همه زبانها ستوده بود، چون سیر شد نفاق ظاهر کرد و سهل بن عبدالله- رضی الله عنه- گفت: « شکم پر از خمر حرام دوست تر دارم که پر از طعام حلال.» گفتند: (چرا؟!) گفت: « از برای آن که چون شکم پر از خمرم بود، عقل بیارامد و آتش شهوت بمیرد و خلق از دست و زبان وی ایمن شوند،اما چون پر از طعام حلال بود فضول آرزو کند و شهوت قوت گیرد و نفس به طلب نصیب های خود سربرآورد.»(عابدی،۱۳۹۰ :۵۱۳-۵۱۲)
و آنجا که می گوید: و اندر حکایات مشهور است که آن پیر به نزدیک آن امامی که اندر رعایت جاه و کلاه رعونت نفس اندر مانده بود،در آمدن و گفتن « یا با فلان،می بباید مرد» وی را از آن سخن رنجی به دل آمدن که : « این مرد گدای،هر زمان مرا این سخن می گوید.» روزی گفت من فردا ابتدا کنم. دیگر روزآن پیراندر آمد. امام گفت: « یا با فلان، می بباید مرد.» وی سجاده باز افکند و سرباز نهاد و گفت: « مردم» اندرحال جانش برآمد. و امام را از آن تنبهی بود. دانست که وی را می فرمود که: «بسیج راه مرگ کن چنین که می کردم.»(همان:۵۲۱) بدان که طهارت بر دو گونه بود: یکی طهارت تن و دیگر طهارت دل چنانچه بی طهارت بدن نماز درست نیاید،بی طهارت دل معرفت درست نیاید پس طهارت تن را آب مطلق باید،به آب مشوش و مستعمل نشاید،و طهارت دل را توحید محض باید،به اعتقاد مختلط و مشوّش نشاید. پس این طایفه پیوسته بظاهر بر طهارت باشند و بیاد این بر توحید، کما امر النبی علیه السلام: «داومّ عَلَی الوضُوهِ یحببکَ حِافظاکَ.» و قوله تعالی: إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَیُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ.(۲۲۲/البقره).» پس هر که به ظاهر بر طهارت مداومت کند ملائکه وی را دوست دارند. و هر که به باطن بر توحید قیام کند خداوندتعالی وی را دوست دارد. ( عابدی، ۱۳۹۰ : ۴۲۵) و نیز در در مورد هواها: هواها جمله بر دو قسم است. یکی هوای لذت و شهوت، و دیگر هوای جاه وریاست. آن که متابع هوای لذتی باشد اندر خرابات بود، و خلق از فتنه وی ایمن بودند،اما آن که متابع هوای جاه و ریاست بود اندر صوامع و دوایر بود. و فتنه خلق باشد، که خود از راه افتاده باشد و خلق را نیز به ضلالت برده فنعوذباللهِ مِن مُتابعِه الهوی. پس آن را که کل حرکت هوی باشد و یا به متابعت آن وی را رضا باشد، دور باشد از حق، اگرچه برسما باشد،و باز آن را که از هوای برینش بود و از متابعت آن گریزش بود، نزدیک بود به حق، اگرچه اندر کنش بود. ( عابدی، ۱۳۹۰: ۳۱۲)
و نیز در جای دیگر می فرماید: و آنچه گویند که: « اسب را به مجاهدت به صفتی دیگر گردانند.» بدان که اندر اسب صفتی است مکتوم که اظهار آن را مجاهدت سبب است که تا ریاضت نیابد آن معنی ظاهر نشود و اندر خرکه آن معنی نیست هرگز اسب نگردد. نه اسب را به مجاهدت خر توان کردو نه خر را به ریاضت اسب توان گردانید. از انچه این قلب عین باشد. پس چون چیزی عین را قلب نتوان کرد، اثبات آن اندر حضرت حق محال بود. ( همان: ۳۰۷-۳-۸) و یا آنجا که راجع به دوختن مرقعه می گوید:
اما تکلف اندر دوختن بدان سبب روا دارند که جاه ایشان اندر میان خلق بزرگ گشت. هر کس خود را ماننده ایشان گردانیده اند و مرقعه ای اندر پوشیده و افعال ناخوب از ایشان پیدا آمده، و مرایشان را از صحبت اضداد رنج بود، زینتی ساختند که جز از ایشان آن را کس ندانست دوخت و هر آن را علامت شناخت یکدیگر گردانیدند و شعاری ساختند: تا حدی که درویش به نزدیک بعضی از مشایخ اندر آمد، و رقعه ای را که اندر جامه دوخته بود خط به پهنا آورده بود. آن شیخ او را مهجور کرد. و معنی این آن بود که اصل صفا رقت طبع و لطف مزاج است و البته کژی اندر طبع نیکو نباشد، و چنانکه شعر ناراست اندر طبع خوش نیاید،فعل ناراست هم طبع نپذیرد. ( همان: ۷۱-۷۰)
این مذهب تصوف همه جّداست مرآن را به هزل میامیزید و اندر معاملت مترسمان میاویزید و از اهل تقلید بدان بگریزید و چون عوام اندر زمانه نگریستند و مر مترسمان متصوف را بدیدند و بر پای کوفتن و سرود گفتن و به درگاه سلطانیان رفتن و از برای لقمه و خرقه خصومات کردن ایشان مشرف شدند، اعتقاد به جمله بد کردند و گفتند که: اصل این طریق همین است و مقدمان هم بر این رفته اند، و معلوم نگردانیده اند که زمانه فترت است و روزگار بلا، لامحال چون حرص مر سلطان را به جور افکند، و طمع هر عالم را به فسق و ربا مر زاهد را به نفاق،هر آینه هوای نیز مر صوفی را به پای کوفتن و سرود گفتن افکند. بدان که اهل طریقتها تباه شوند،اما اصل طریقتها تباه نشود، و بدان که گروهی از اهل هزل که هزل خود را اندر جد احرار پنهان کنند، جدایشان هزل نشود. ( همان ۵۹-۵۸)
۴-۳-۲-۳-شعر در نزد هجویری
شعر صوفیانه فارسی، مقارن اوایل قرن پنجم با ابوسعید ابوالخیر و اصحاب او در خراسان رواج تمام یافت. (زرین کوب، ۱۴۱:۱۳۷۸) اما آنچه از سخنان هجویری بر می آید، گویا او هم در ابتدا شعر میگفته. اما در جای شعری از او یافت نشد، ولی آنچه از سخنان هجویری فهمیده می شود و طبق گفته خود او که میگوید:«مرا این حادثه افتاد به دوبار یکی آن که دیوان شعرم کسی بخواست و بازگرفت و حاصل کار جز آن نبود که جمله را بگردانید و نام من از سرآن بیفکند و رنج من ضایع کرد. (عابدی، ۲:۱۳۹۰) و نیز در مورد شعر و شنیدن آن با آوردن دلیل و سخنان بزرگان می گوید: مردم به دو دسته تقسیم می شوند، یکی آن گروه که میگویند شنیدن شعر حرام است و روز و شب به غیبت مردم مشغول میشوند و گروه دیگر که شعر را حلال میدانند و روز و شب به غزل و صفت زلف و خال مشغول اند و برای هر کدام دلیل میآورد. (همان:۲۲۶) هجویری در مورد شنیدن صوت و آواز میگوید : و پیامبر میفرماید: «قوله، علیه اسلام »: «زَینّوا اصواتکم بالقُرآن » بیارایید آوازها را به خواندن قرآن.» و اندر اخبار مشهور است که: اندر. بهشت مرا هل بهشت را سماع باشد، و آن چنان بود.
که از هر درختی صوتی و لحنی مختلف می آید چون مؤلف شوند آن اصوات طبایع را اندر آن لذتی عظیم باشد . و این نوع سماع عام است اندر میان خلق از آدمی و غیر آن که زنده اند به حکم آن که روح لطیف است و اندر اصوات لطایفی هست، چون بشنود جنس به جنس مایل شد. و اطبا را و آنان که دعوی تحقیق کنند از اهل خبرت اندر این سخن بسیار است و اندر تألیف الحان کتب ساخته اند و امروز آثار صنعتشان ظاهر است. اندر مزامیر که مر آن را مرتب گردانیدهاند، و ایشان گویند که: در همه راحات طبایع از تألیف و ترکیب اصوات و الحان بود. (عابدی، ۲۲۷:۱۳۸۱)
و نیز میگوید: گروهی از مشایخ خواند قرآن به الحان و شنیدن قصاید و اشعار را؛ چنانکه حروف از حد آن تجاوز کرده است. کراهیت داشتهاند و خود پرهیز کرده و اندر آن غلو نموده و ایشان چند گروهاند و هر یکی را اندر آن علتی دیگر است: و من که علی بن عثمان الجلابیام، از شیخ ابوالعباس شقانی- رحمه الله – شنیدم که گفت: روزی د ر مجمعی بودم که گروهی سماع میکردند. دیوان دیدم برهنه اندرمیان ایشان پای بازی میکردند، و من به تعجب حال ایشان مانده بودم که در میدمیدند و ایشان بدان گرمر میشدند و گروهی دیگرند که از خوف و خطر مریدان، که تا اندر بلا و بطالت نیفتند و بدیشان تقلید نکنند و از سر توبه با سر معصیت باز نیایند و هوی اندر ایشان قوت نگیرد و هوس مر عزیمت صلاح ایشان ننشستند. (عابدی، ۱۳۹۰: -۶۰۰-۵۹۹)
۴-۴-۲-۱ اعقاید :
۴-۴-۲-۱-۱ اعتقاد به خواب از دیدگاه هجویری
و از امام اعظم ابوحنیفه – رضی الله عنه – روایت آرند و این اندر کتاب تاریخ المشایخ که محمّد بن علی ترمذی کرده است مکتوب است که وی در اوّل صوف پوشیدن و قصد عزلت کردی تا پیغمبر را – علیه السلام – به خواب دید که «ترا اندر میان خلق می باید بود؛ از آنچه سبب احیای سنّت من تویی». آنگاه دست از عزلت برداشت و هرگز جامه ای نپوشیدی که آن را قیمتی بودی (عابدی، ۱۳۹۱: ۶۲) و نیز درمورد حضرت مسیح – علیه السّلام – گفت: و یکی از مشایخ گفت. وی را به خواب دیدم با آن مرقعه صوف و از هر رقعه ای نوری می درخشید. گفتم «ایها المسیح، این انوار چیست بر این جامه تو؟» گفت «انوار اضطراب من است؛ که هر پاره ای از این به ضرورتی بردوخته ام. خدای – عزّ و جلّ – مر هر رنجی را که به دل می رسانید است مر آن را نوری گردانیده است (همان: ۶۹).
و آنجا که درمورد چله و چله نشینی صحبت می کند و از شیخ ابوعبداله خفیف – رحمهالله علیه – می آید که: چون از دنیا بیرون شد چهل چله پشتاپشت بداشته بود (همان: ۴۷۳) و من پیری دیدم که هر سال دو چله بداشتی (عابدی، ۷۴۷:۱۳۹۰)
: یکی از سنت های دین که هنوز هم مرسوم می باشد «چله نشینی» است. چله نشینی، اربعین برآمدن یا اربعین نشستن، چهل شبانه روز به عبادت و انزوا و اعتکاف پرداختن و از غذایی بسیار کم و محدود برطبق قوانین استفاده کردن و این کار را از رسوم معمول صوفیه بوده است و مستند آن حدیثی است که «هرکه چهل بامداد دل با خدای خالص گرداند چشمه های حکمت ظاهر شود از دل او بر زبانش (همان: ۵۳۶- ۵۳۷) «ای شیخ من آمده ام تا با تو چله ای بدارم» (عابدی، ۱۳۹۰: ۱۲۵).
یکی از آداب و رسوم متصوّفه برای برآوردن حاجات چله نشینی است که شیخ ما هجویری در چند جای کتاب به آن اشاره می کند. ازجمله می فرماید:
شیخ محمّد بن خفیف – رضی الله عنه – بیست سال پلاسی داشت پوشیده و هر سال چهار چله بداشتی و اندر هر چهل روز تصنیفی بکردی از غوامض علوم حقایق (عایدی،۱۳۹۰: ۷۰).
– دیدگاه هجویری در مورد صوفیان گداصفت:
هجویری در مورد صوفیانی که باعث تحقیر دیگر صوفیان میشوند و از نظر اجتماعی نظر مردم را نسبت به آنها تغییر میدهند می گوید.