۵-۲-۲۲ بیدل شیرازی
۵-۲-۲۳ قاآنی شیرازی
۵-۲-۲۴ عرفی شیرازی
۵-۲-۲۴ قاآنی شیرازی
-
- فصل ششم نتیجهگیری
فصل نخست
مقدمه و کلیات
۱-۱ سرآغاز
در متون حماسی ما و بهویژه شاهنامهی فردوسی که منسجمترین، مفصّلترین و درعینحال مشهورترین مجموعهی حماسی ایرانیان است، تنها با حماسه سروکار نداریم بلکه اسطوره، حماسه و تاریخ هر سه از ارکان تشکیل دهندهی آن هستند. جالب اینجاست که با وجود تفکیک شدن شاهنامه به سه دورهی اساطیری، حماسی و تاریخی از سوی دانشمندان، در هریک از این دورههای یاد شده نیز به اسطوره، حماسه یا تاریخ صرف برنمیخوریم. مثلا قسمت اساطیری شاهنامه آمیخته با حماسه و حتی رگه هایی از حقایق تاریخی است. (مانند تقسیم جهان توسط فریدون میان سه پسرش که اشاره به واقعیت تاریخی جدایی اقوام آریایی از یکدیگر دارد.) و بخش حماسی آن مشحون از اسطوره است و گاه رد پای تاریخ هم در آن دیده میشود. بخش تاریخی نیز از حماسه و حتی اسطوره خالی نیست. شخصیتهای شاهنامه نیز این چنیناند. مثلا یک شخصیت کاملاً تاریخی مانند اردشیر هم نمیتواند فارغ از جنبههای اسطورهای باشد.(داستان کرم هفتواد و ….)
تجزیه و تحلیل شخصیتهای برجستهی شاهنامه از این دیدگاه و جداسازی جنبههای اسطورهای، حماسی و احیانا تاریخی این شخصیتها از یکدیگر همراه با نگاه به دیگر روایات مربوط یا مشابه با ایشان در دیگر منابع داخلی و خارجی (اساطیر و حماسههای ملل دیگر) کاری است که تاکنون به طور کامل و مستقل انجام نشده و تحقیق در اینباره میتواند، بسیاری از ابهامات را از ذهنها زدوده، پرسشهای متعددی را به پاسخ نزدیک و نظریات تازهای را در حوزههای اسطوره، حماسه و مبحث تبادل یا توارد فرهنگی ملل مطرح سازد.
یکی از مهمترین و مشهورترین شاهان و شخصیتهای شاهنامه کیکاووس است. بنا بر اوستا او یکی از هفت «کوی» آغازین است که به روان ایشان درود فرستاده شده. بنا بر متون فارسی میانهی زرتشتی (پهلوی) مانند مینوی خرد، کیکاووس در کنار جمشید، فریدون و گرشاسب یکی از معدود کسانی است که قرار بوده جاودان باشند امّا چون اهریمن ایشان را میفریبد و دست به گناه میزنند میرا میشوند. کارهای ناشایست و گناهان کاووس هم بسیارند؛ از جمله حملهی بیهوده و بیخردانه به مازندران وهاماوران، رفتن بیاجازه به آسمان که از نظر دینی بزرگترین گناه اوست؛ کشتن «اوشنر دانا» وزیر کاردانش، کشتن گاو مقدس «هدیوش» که مرز میان ایران و توران را مشخص می کرد؛ جفای ناجوانمردانه در حق رستم و سهراب و ظلم در حق سیاوش و… البتّه همانگونه که گفته شد نابخشودنیترین گناه کاووس که موجب میرایی و و از دست دادن فرهی کیانی گردید؛ رفتن بیاجازه و گستاخانهاش به آسمان باشد.
در هیچ جای شاهنامه کیکاووس اگرچه تا زمانی از زندگیش پادشاهی فره مند، پرقدرت و با شکوه است امّا هرگز شخصیّتی دوست داشتنی نیست. در دورانهای بعد و حتّی در زمان حیاتش دوست و دشمن و حتّی راوی، او را کمخرد و حتّی دیوانه و فریبخوردهی دیوان قلمداد کرده و پس از او نیز اعمال نابخردانهی شاهان و بزرگان را مشابه بیخردیهای او قلمداد کردهاند. جالب است که گاه خود کاووس نیز با وجود کبر شاهانه اش به کمخردی و یا تندی خویش در نزد پهلوانانش مجبور به اعتراف گشته و پوزش میخواهد. در زیر به موارد متعدد اشاره های شاهنامه به بی خردی کاووس می پردازیم:
در پایان کار کیقباد هنگام فرا رسیدن مرگ، وی کاووس را که ارشد فرزندان و جانشینش است را فرا میخواند و به او وصیت میکند که دادگر و پاکدین باشد و مراقبت کند که سرش به دام آز گرفتار نگردد. فحوای وصایای کیقباد به کیکاووس را میتوان کوشش راویان دانست در اعلام برائت کیقباد از کارهای نابخردانهی فرزند و جانشینش و شاید آشنا کردن مخاطب با شخصیت نامتعادلی که به زودی شاه میشود. (شاهنامه، ج۲ ، ۱۳۸۷: ۷۴-۷۵)
در آغاز پادشاهی کاووس در شاهنامه، فردوسی با بهره گرفتن از صنعت براعت استهلال او را شاخهای بد که از بیخ نیک برخاسته، یعنی فرزند ناخلف کیان معرفی میکند که حتّی باعث افکندن نام و فرّ پدر خویش گشته است که با این وجود پدر و دودمان او از گناهان وی مبرّا هستند. (همان، ۷۶)
همچنین کاووس تنها شاهیست که به خاطر بیخردی و بیدادی که میورزد در همان زمان حیاتش پهلوانان وی گاه جرأت میکنند که حتی در مقابلش با او به عتاب و درشتی سخن گویند و پشت سرش از او بدگویی کنند.
نخستین بار هنگامی که کاووس قصد رفتن به مازندران میکند بزرگان ایرانزمین برای زال پیغام میفرستند که اهریمن کاووس را از راه راست منحرف کرده است و از او برای منصرف کردن شاه کمک میطلبند. ایشان کاووس را ناسپاسی معرفی میکنند که گنج بیرنج او را از راه به در کرده و سرانجام رنجهای پیشینیان را به باد خواهد داد. (همان، ۷۹) زال نیز هنگام رسیدن نزد بزرگان ایران به طور تلویحی کاووس را جوانی بیتجربه میخوانند که اگر به پند پیران عمل نکند روزگار او را گوشمالی خواهد داد. (همان، ۸۰)
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
پس از سقوط کاووس از آسمان، هنگامی که بزرگان ایران در جستوجوی کاووس برای نجات و بازگرداندن او هستند گودرز به رستم میگوید که در تمام زندگیاش شاهی چون کاووس بیخرد و دانش و … ندیده است و هنگامی که پهلوانان کاووس را پیدا میکنند با خشم، پرخاش و نکوهشگری به سراغش میروند و گودرز مقابل دیدگان همه به کاووس میگوید که تو شایستهی حکومت در شارستان نیستی بلکه بیمارستان برایت بهتر است و او را سرزنش میکند که این سومین باریست که با بیخردی دردسر درست میکنی و تجربه نیاندوختی! (همان، ۱۵۴)
هنگامی که کاووس گیو را برای فرا خواندن رستم به جنگ با سهراب به سیستان گسیل میدارد؛ به دنبال تعلل چند روزهی رستم گیو برای تشویق او به حرکت، کاووس را تند و ناهشیار میخواند.(همان، ۳۶۵) پس از رسیدن رستم و گیو به خدمت کیکاووس به دنبال خشم گرفتن وی بر آنها رستم به بدترین شیوهی ممکن با کاووس سخن میگوید؛ همهی کارهای او را بدتر از یکدیگر قلمداد کرده و به کاووس میگوید تو درخور شهریاری نیستی. همچنین هنگام بیرون آمدن از دربار وجود کاووس را در برابر عظمت خشم خود ناچیز میانگارد و برخلاف سنّت همیشگی میگوید که من بندهی شهریار نیستم بلکه بندهی خداوند هستم! (همان، ۲۰۰-۲۰۱) پس از قهر کردن رستم، هنگامی که نامداران ایران نزد گودرز میروند تا کاووس را سر عقل آورده و رستم را بازگرداند؛ ایشان آشکارا کاووس را دیوانه میخوانند. (همان) گودرز که نزد کاووس میرود؛ ضمن یادآوری جانفشانیهای رستم برای کیکاووس در مازندران و هاماوران، دستور کاووس در بر دار کردن رستم را گزافه شمرده و اینگونه سخن گفتن از جانب شاهان را نبایسته میداند و به طور ضمنی به کاووس میگوید که تو بیخردی! (همان، ۲۰۳) هنگامی که پهلوانان ایران برای دلجویی به دنبال رستم میروند به او میگویند که کاووس را بیمغز و دمدمی مزاج است. (همان، ۲۰۴) رستم نیز در جواب این پهلوانان کاووس را نزد خود در حد مشتی خاک میداند که سرش را سیر و دلش را پر کرده است. (همان) پس از بازگشتن رستم، به محض وارد شدن او از در، کیکاووس از جا بلند شده، عذرخواهی کرده، به تندی آمیخته در ذاتش معترف گشته و از سر پشیمانی میگوید: «خاکم اندر دهن!» (همان، ۲۰۵) سهراب نیز در میدان جنگ به تندی و تحقیر با کاووس سخن میگوید امّا از آنجا که سهراب دشمن کاووس است چندان عجیب نمینماید. (همان، ۲۲۰) سپس کاووس وحشتزده توس را برای آوردن رستم به نبرد با سهراب به چادرگاه رستم گسیل میدارد و رستم پس از شنیدن پیغام با حسرت از کاووس گله میکند که تنها او را برای رزم فرا میخواند. (همان، ۲۲۱) پس از زخمی شدن سهراب و خودداری کاووس از فرستادن نوشدارو برای رستم، گودرز که دست خالی و شرمنده سوی رستم بازگشته خوی بد شهریار را دایمی و جانش را تاریک میخواند. (همان، ۲۴۳)
در داستان سیاوش هنگامی که کاووس به او دستور عهدشکنی و کشتن اسیران بیگناه توران را میدهد؛ سیاوش پنهانی با بهرام و زنگه انجمن کرده و از خوی بد شهریار، آزارهایش بدو و جنگطلبیاش مینالد. (همان، ج۳، ۶۷)پیران و افراسیاب نیز هنگام گفتوگو با یکدیگر کاووس را خامگفتار، بدخوی، بدرای و پیرسر میخوانند که اینها نه از سر حسادت دشمنانه که حقیقتیست تلخ. (همان، ۷۱-۷۴) افراسیاب در نامهای که در آن سیاوش را به توران دعوت میکند به بیمهری کاووس نسبت به سیاوش اشاره می کند. (همان، ۷۵)پس از اینکه افراسیاب و سیاوش ملاقات میکنند افراسیاب شیفتهی او میشود و نزد پیران کاووس را بیخرد قلمداد میکند که توانسته است دوری چنین فرزندی را شکیب بیاورد. (همان، ۸۳) پس از کشته شدن سیاوش در توران، رستم کاووس را مورد عتاب و سرزنش قرار داده و علّت این بلا را خوی بد او و فرمانبرداریاش از سودابه میداند و او را شاهی قلمداد میکند که اندیشهاش بسیار کوچکتر از بزرگیاش است و مرگ کاووس را به فرمانبرداری او از زن بهتر می داند. (همان، ۱۷۱)
پس از حملهی رستم به توران برای کینخواهی سیاوش و اقامت و تاراج هفت سالهی او در توران، بزرگان ایران که در این لشکرکشی همراه او بودند رستم را از ضدحملهی افراسیاب به ایران بر حذر میدارند زیرا که کاووس که پیر و بیفرّ گشته و توان مقابله با او را ندارد. (همان، ۱۹۵) پس از هفت سال جستوجو هنگامی که گیو در توران کیخسرو را مییابد؛ کیخسرو از احوال ایرانیان و کاووس میپرسد و گیو از همه چیز از جمله بیفرّه شدن کاووس و ویرانی ایران به دنبال نداشتن شاهی فرهمند سخن میگوید. (همان، ۲۰۸)
پس از کناره گیری کاووس و بر تخت نشستن کیخسرو، رستم برای او در مورد شهری در زابل میگوید که منوچهر آن را گشود امّا به سبب پیرسر و بیفرّه شدن کیکاووس، دوباره خراجگزار تورانیان شد. (شاهنامه، ج ۴، ۱۳۸۸ : ۲۳ ) در شاهنامه هنگامی که کیخسرو بر کشته شدن فرود به دست توس تأسف میخورد او را اسپهبد دوران بداختر کاووس قلمداد میکند. (همان، ۸۸ ) در پایان جنگ دوازده رخ هنگامی که کیخسرو به انتقام پدر فرمان به قتل گروی زره میدهد کاووس را در کشته شدن سیاوش مقصّر میداند. (همان، جلد ۵ ، ۱۳۷۸: ۲۲۸ ) زمانی که کیخسرو یک سال در کنگدژ مسکن میگزیند سران ایرانی او را از حملهی افراسیاب به ایران بیمناک میسازند و کاووس را که در ایران حاضر است بیفرّه و بیخاصیت قلمداد میکنند. (همان، ۳۵۵) در یک جا نیز کیخسرو دعا میکند که مانند کاووس، ضحّاک و جم هوای نفس بر وی غلبه نکند.(همان، ۳۸۲) هنگامی که کیخسرو عزم رها کردن پادشاهی و رفتن به به کوه میکند بزرگان ایران به زال نامه مینویسند و ابراز نگرانی میکنند که مبادا کیخسرو نیز مانند کاووس فریب دیوان را بخورد و از راه راست منحرف شود.(همان ۳۸۵) هنگامی که زال کیخسرو را نصیحت میکند که که از پادشاهی کناره نگیرد و به کوه نرود. زال رفتار کیخسرو را با به آسمان رفتن نابخردانهی کاووس مقایسه کرده و به نوعی کیخسرو را نبیرهی کاووس و افراسیاب و صاحب برخی صفات ناشایست ایشان قلمداد میکند. (همان، ۳۹۳-۲۹۴) و تنها همین یک بار است که کیخسرو به دفاع از کاووس پرداخته و در پاسخ زال، به آسمان رفتن کاووس را از بلندنظری او میداند! و او را از گناهکار بودن در این امر مبرّا میسازد که البته این سخن کیخسرو درواقع در دفاع از عمل خودش است. (همان ۳۱۶) و در ادامه هنگامی خود را مانند کاووس و جمشید مستعد گناهکار شدن میداند که مانند ایشان در ناز و نعمت به مدت طولانی سلطنت کند.(همان) کیخسرو هنگام رفتن به کوه ضمن یادآوری زودگذر بودن دنیا به ایرانیان، از کاووس به عنوان یکی از شاهان با فرّ و شکوه که دیگر از ایشان چیزی به جا نمانده یاد میکند. (همان ۳۹۹)
پس از ناپدید شدن گیو و بیژن به همراه کیخسرو در کوه گودرز زبان به شکوه از کاووس و تبارش میگشاید و ایشان را مسبب از بین رفتن فرزندان خود قلمداد میکند. (همان ۴۱۵)
در داستان رستم و اسفندیار هنگامی که گشتاسب میخواهد اسفندیار را به نبرد با رستم راضی کند به گناهکار شدن کاووس با وجود داشتن فرّ ایزدی اشاره میکند و رستم را هم گمراهی چون کاووس معرفی می کند. دوران کاووس دستکم برای رستم دوران شکوه و جلال و شوکت و تجمّل است. اگرچه کاووس فرزند رستم را از او گرفت. در داستان رستم و اسفندیار هنگامی که رستم میخواهد ایوان خود را برای پذیرایی از اسفندیار بیاراید؛ میگوید به شیوه دوران کاووس ایوان را بیارایید. (همان، ج ۶، ۲۴۳) همچنین هنگامی که رستم در حال بیرون آمدن از خیمهی اسفندیار است خطاب به سراپرده میگوید که زمان کاووس کی همایون بودی اما امروز در فرّهی بر تو بسته شده است (همان، ۲۷۱) و جالب است که رستم با وجود جفاهایی که از کاووس دیده و شکوه هایی که همیشه از او کرده است؛ در این دو جا به نیکی از کاووس و دورانش یاد می کند! شاید این امر به دلیل مجازات نابجایی است که گشتاسب برای او در نظر گرفته و با این کار روی کاووس را سفید کرده است امّا اسفندیار در مقابل، روزگار کاووس را روزگار پرآشوب زمین میداند. (همان)
بهرام گور در انتقاد از پدرش یزدگرد بزهگر (اول) او را به جم و کاووس که راه دیو جستند تشبیه میکند. (همان، ج ۷ ، ۴۰۸)
انوشیروان نیز شاهان گناهکاری چون جم و کاووس را برای خود یادآوری می کند تا مانند ایشان گمراه نگردد. (همان، ج ۸ ، ۲۷۴)
بهرام چوبینه پیش از رفتن به نبرد با ساوشاه، برای هرمزد چهارم پیروزی رستم در نجات کاووس را مثالی میآورد از یاری بخت در جنگ. (همان، ج ۸ ، ۴۰۰) هنگام رایزنی بهرام چوبین با سرداران و مشاورانش پیرامون اعلام پادشاهی خود و اعلام سرنگونی ساسانیان، خواهر و همسر وی گردویه او را از این کار باز میدارد و از وفاداری رستم و گودرز به کاووس در مواقعی که از پادشاهی ایران غایب بوده است؛ سخن به میان میآورد. (همان، ج ۸ ، ۴۱۳-۴۱۳) هنگام جان دادن بهرام چوبین در پاسخ به گردویه که میپرسد چرا از راه یزدان بگشتی و با شاه ایران درآویختی خود را همانند جمشید و کاووس فریبخوردهی دیوان قلمداد میکند. (همان، ج ۹ ، ۱۶۵-۱۶۶)
همچنین در شاهنامه اگرچه سلطنت او طولانیتر از جمشید نیست امّا بیشترین اتفاقات و داستانهای مهم و مشهور شاهنامه در دوران سلطنت و حیات کاووس و مستقیم یا غیرمستقیم در ارتباط با شخصیت او شکل میگیرد. (داستانهای: مازندران،هاماوران، رفتنش به آسمان، رستم و سهراب، سیاوش، کیخسرو و مهمترین نبردهای ایران و توران و سرانجام کشتن افراسیاب) به همین روی میتوان گفت که مفصلترین و مشهورترین داستانهای شاهنامه در روزگار پادشاهی کاووس اتفاق افتاده است و به عبارتی توجه به این داستانها بدون در نظر گرفتن شخصیت کیکاووس ناممکن است. از همینرو یکی از شاهنامهپژوهان معاصر میگوید:
«در بین پادشاهان دوران اساطیری و پهلوانی ایران، کیکاووس پادشاهیست یگانه، هم از نظر خلق و خوی و منش، و هم ازجهت کارهای گوناگونی که انجام داده است. چه کارهای نابخردانه و نسنجیدهی او سالیان دراز ایران و پهلوانان ایران و قوم ایرانی را در برابر ناکامیها و دشواریها و مسؤولیتهای سنگین قرار داد. از طرف دیگر کوششهایی که برای جبران اشتباهات و ندانمکاریهای او انجام پذیرفت، حماسهی ملی ما را به اوج خود رسانید. زیرا در حقیقت، قسمتهای اساسی و جاوید شاهنامه فردوسی مربوط است به روزگار پادشاهی کیکاووس و وقایع مربوط بدان. موضوع گفتنی دیگر آن است که تقریباً تمامی حوادث دوران پادشاهی کیخسرو، نبیرهی کیکاووس، دنبالهی حوادث روزگار پادشاهی کیکاووس به شمار میرود. و کسانی که با شاهنامه آشنایی کافی دارند خوب میدانند که اگر جنگ با دیوان مازندران، هفتخان رستم، جنگهاماوران، قصهی رستم و سهراب، سیاوش و سودابه، پناهنده شدن سیاوش به افراسیاب و کشته شدن سیاوش در توران به فرمان افراسیاب، زادن کیخسرو، آوردن کیخسرو و فرنگیس از توران به ایران، واقعهیهاماوران و جنگهای طولانی و پرفرازونشیب ایرانیان به خونخواهی سیاوش، و از جمله جنگهای بزرگ رستم با اشکبوس و کاموس کشانی و خاقان چین را (که مربوط به پادشاهی کیکاووس و کیخسروست و تقریباً سه جلد از نه جلد شاهنامه فردوسی به ذکر آنها اختصاص یافته است) از این کتاب گرانقدر جاودانه حذف کنیم تقریباً بهجز چند واقعهی مهم دیگر، چیزی درخور اهمیت در دو بخش اساطیری و پهلوانی شاهنامه باقی نمیماند» (متینی، ۱۲۲-۱۲۳)
از سوی دیگر برخی از داستانهای کاووس شباهتهای فراوانی با برخی داستانهای ملل دیگر دارند. (داستان به آسمان رفتن کاووس، داستان سیاوش و …) با تمرکز بر چنین داستانهایی میتوان معلوم کرد که آیا این موارد مشابه در اندیشه و ادبیات ملتها به خاطر برخی تجربههای مشترک انسانی به توارد ایجاد شدهاند یا آن که ملتی از ملت دیگر داستانی را اقتباس کرده و سپس به فراخور مقتضیات اقلیمی، فرهنگی و اجتماعی خاص خود مطالبی را بدان افزوده یا از آن کاسته است؟
این رساله به دنبال آن است که رسالت خود را در شش فصل به شرح زیر به انجام رساند:
فصل نخست، مقدمه به طرح موضوع، پیشینه تحقیق، منابع تحقیق و اهداف میپردازد.
فصل دوم در سه بخش به معرفی، بررسی و نقل از منابع قدیمی که روایتهای مربوط به کاووس را در خود دارند میپردازد:
بخش نخست، کاووس در منابع هندی:
بنا به نظر بیشتر دانشمدان، نیاکان اقوام ایرانی و هندی در حدود هزاره سوم ق.م پس از جدایی از قوم بزرگ هند و اروپایی، در دشتهای آسیای مرکزی امروز با یکدیگر میزیستند و قوم واحدی را تشکیل میدادند که خود به تبار و نژاد خویش آریایی میگفتند و زبان، باورها و آداب و رسوم مشترکی داشنتد. در اواخر هزارهی دوم ق.م این مردمان دست کم به دو شاخهی اصلی تقسیم شدند. گروهی که به شبه قارهی هند امروزی مهاجرت کردند «اقوام هندی» و گروهی که به فلات ایران آمدند؛ «اقوام ایرانی» را تشکیل دادند. دو پاره شدن آریاییها و به دنبال آن پایان نسبی ارتباط و یگانگی ایشان با یکدیگر، آمیختگی با اقوام و فرهنگهای متفاوت و زندگی در شرایط اقلیمی- معیشتی دیگرگونه با گذشت زمان موجب به وجود آمدن تفاوتهای زبانی و عقیدتی میان دو گروه هندی و ایرانی گردید. از همه مهمتر ظهور پیامبر مصلح در میان ایرانیان (زرتشت) موجب تغییر در آداب و باورهای پیشین و کنار نهادن برخی از آنها گردید امّا در هند باورهای قدیمی تنها سیر تحول طبیعی خود را طی کرد و بنابراین به اصل قدیمی که همان باورهای آریایی است وفادارتر ماند. برای همین، وجود شباهت اسمی میان شخصیتهای اسطورهای ایرانی و هندی بیدلیل و اهمیت نمیتواند باشد. دانشمندان اسطورهشناس مباحث ارزشمندی پیرامون مقایسهی «ییمَه» (جمشید) در اوستا و «یَمَه» هندی، «منوچهر» ایرانی با «مانوش» هندی انجام دادهاند و آنچه که جای بررسی در این تحقیق دارد؛ مقایسهی «کاویَه اوشَنَس» هندی با «کَوی اوسَذَنَ» اوستاییست.
نام «کاویه اوشنس» که توانایی معجزهگونهی زنده کردن مردگان را دارد در برخی از قسمتهای وداها و مهابهاراتا آمده است و اغلب دانشمندان به دلایل زبانی، اسطورهای و نیز هماصل بودن اقوام ایرانی و هندی «کاویه اوشنس» هندی را معادل «کَوی اوسذن» ایرانی دانستهاند و به دلیل تقدم تصنیف و تحریر اغلب آثار مذهبی هندی نسبت به آثار مذهبی ایرانی، واجب است که در این تحقیق ابتدا کهنترین روایات مکتوب مربوط به این شخصیت معرفی، نقل و بررسی گردد و نقاط اشتراک و اختلاف با روایات ایرانی ذکر شود.
بخش دوم، کاووس در منابع پیش از اسلام:
قدیمترین منبع موجود مربوط به باورهای ایرانیان پیش از اسلام، سرودهای گاهان است امّا میتوان گفت که گاهان خالی از اسطورهپردازیست و بیشتر از هرچیز هنجارهای اخلاقی در آن تبیین و تشویق شدهاند. از میان آثار اوستایی موجود مهمترین بخش اسطورهای، یشتهاست که بیشترین نقلقولها از شخصیت کاووس در این بخش جای دارد. با این حال اوستای موجود چیزی در حدود یکچهارم اوستای بیستویک نسکی دورهی ساسانیست. همانگونه که نقلقولهای پراکنده از برخی نسکهای گم شدهی اوستای ساسانی چون سوتکرنسک در دینکرد نشان میدهد؛ کاووس شخصیتی مطرح در اوستا بوده که تمامی گزارشهای اوستایی پیرامون او دست کم به طور مستقیم به دست ما نرسیده است. کتابهای دینی پهلوی نیز که از نظر ماهیت به دو دستهی اصلی ترجمهها و تفاسیر اوستا (زند) و کتابهای دینی دیگر تقسیم میشوند اگرچه برخی از آنها در قرون نخستین اسلامی تدوین یافتهاند امّا در کل میراث فرهنگی و عقیدتی ایران پیش از اسلام را به ما منتقل میکنند و سهم بزرگی در حفظ روایتهای قدیمی پیرامون شخصیت کیکاووس دارند. بنابراین کلیهی نقلقولهای اوستایی و پهلوی موجود پیرامون این شخصیت بر اساس تقدم و تأخر زمانی در این فصل معرفی، نقل و بررسی خواهند شد و از این رهگذر شباهتها، تضادها و اختلافات موجود دراین روایتها بازشناسی شده و به نسبشناسی روایت و دلایل تفاوتها و احیاناً تضادها در این گروه منابع پرداخته میشود. (به عنوان مثال تفاوت دیدگاه منابع دربارهی گناه کاووس)
بخش سوم، کاووس در منابع پس از اسلام:
با وجود اینکه همهی منابع فارسی و عربی پس از اسلام دربارهی اساطیر و حماسههای ایرانیان باستان مستقیم یا غیرمستقیم از روایتها و کتابهای زرتشتی پیش از اسلام سرچشمه گرفتهاند، ما به سه دلیل این منابع را در فصلی جداگانه نخست با یکدیگر و سپس با روایات پیش از اسلام مقایسه میکنیم. این سه دلیل عبارتند از:
الف: دین مؤلفین این آثار و جامعهی ایرانی در زمان تألیف آنها اسلام است. به عبارت دیگر دین رسمی جامعه تغییر یافته و برخی باورهایی که در تضاد با آیین نو هستند به ناچار با جرح و تعدیل و گاه تغییر، حق مطرح شدن در منابع جدید را دارند. مثلاً در شاهنامه نام آن که بیوراسب (ضحّاک) را میفریبد؛ ابلیس است نه اهریمن! نیز باور نخستین انسان بودن کیومرث در تضاد با داستان حضرت آدم(ع) قرار میگیرد و کیومرث که بنا بر باورهای زرتشتی نخستین پیشنمونهی انسان است و سی سال عمر میکند در شاهنامه به عنوان نخستین شاه معرفی میشود و دوران پادشاهیاش سی سال است. همچنین مشیا و مشیانه که به صورت گیاه ریواس از زمین میرویند و نخستین زوج بشر و پدر و مادر همهی انسانهای روی زمین در باورهای زرتشتی معرفی میشوند؛ به دلیل قرار گرفتن در مقابل آدم و حوّای سامیان که از گل درست میشوند از برخی متون بعد از اسلامی مثل شاهنامه به کلی حذف شدهاند و برخی متون دیگر نیز با احتیاط از آنها نام بردهاند و حتی گاه نویسندگان این کتابها برای اعلام برائت خویشتن از این باورها به موضعگیری شخصی پیرامون آنها که همانا نشان دادن تمسخر یا تردید است پرداختهاند و گاه نیز بدون نقل این باورها، آنها را بیاساس، دور از ذهن فاقد ارزش برای نقل قلمداد کردهاند.
ب: به دلیل آشنایی بیشتر ایرانیان با روایتهای سامی و بینالنهرینی- که این نیز به سبب مسلمان شدن ایرانیان و دست کم آشنایی ایشان با قرآن کریم است – بسیاری از شخصیتهای سامی با شخصیتهای ایرانی در این نوشتهها دچار این همانی گشتهاند. (یکی گرفتن کاووس با نمرود، جمشید با حضرت سلیمان(ع) و ….) که این یکسانانگاری حتی در نامگذاری بقایای بناهای باستانی در ایران بعد از اسلام در اسم مکانهایی چون: تخت سلیمان، مسجد سلیمان، مشهد مادر سلیمان و … اثرگذار بوده است. البتّه این موضوع به عنوان یکی از اهداف همین رساله بسیار جالب است امّا در بررسی میبایست میان متون اصیل و متون التقاطی تمایز قایل شد.
ج: به هر حال نباید فراموش کرد کهاندیشهی حاکم بر این دسته از متون دست کم چند صد سال جدیدتر از اندیشهی حاکم بر متون زرتشتی است و بنا به اصل عقلانیتر شدن اسطورهها در طول زمان گاه رویکردی منطقیتر نسبت به اساطیر قدیمی دارند و آنها را به سمت عقلانیتر شدن سوق دادهاند. حتی در همان دوران پیش از اسلام نیز روایتهای اسطورهای پویا بوده و با گذر زمان منطقیتر میشدهاند. (مانند نظر بیرونی که مارهای ضحاک را دو غده میداند که هر روز برای تسکین آنها ضمادی از مغز سر انسان بر آن مینهادهاند)
فصل سوم به بررسی روایات کاووس میپردازد
در این فصل با بهره گرفتن از دادههای موجود در فصل دوم به بررسی و مقایسه روایات و دست آخر استنباط اخبار موثق تر و متواتر در مورد کاووس پرداخته می شود.
فصل چهارم به بررسی نمونههای مشابه داستانها و شخصیت کاووس در اساطیر و حماسههای دیگر ملل
اعمال و خصوصیّات شخصیتهای اسطورهای، داستانی و تاریخی ملل مختلف جهان گاه همسانیهای اعجابآوری با برخی شخصیتها در روایتهای ملل دور و نزدیکشان دارند. شخصیت کاووس و برخی از داستانهای او نیز شباهتهای غیر قابل انکاری با دیگر شخصیتها و داستانهای ملل دیگر دارد در این بخش این داستانها و شخصیت قهرمانان آنها با یکدیگر مورد مقایسه قرار خواهد گرفت. از جمله الگوهای داستانی که به تواتر در داستانهای ملل دیگر آمده و در ماجراهای کاووس نیز آمده است میتوان به نمونههای زیر اشاره کرد:
– داستان عزم به آسمان رفتن برخی شاهان و بزرگان
– داستان خشم گرفتن پدر یا پدر خواندهای بر پسر خویش به تحریک نامادری عاشقی که ناکام مانده و از در انتقام در آمده است.