* خلاصهی قصه
در روزگاران پیشین پینهدوزی بود که دختری داشت. روزی پسر پادشاه سوار بر اسب از دکان پینهدوز میگذشت. اسب با دیدن کفشهای کهنه رمید و شاهزاده به زمین خورد. شاهزاده پیرمرد را تهدید کرد و گفت:« یا باید تا عید لباسی از گل برای من بدوزی یا در دکانت را ببندی». پیرمرد به خانه آمد. دختر پیرمرد وقتی ناراحتی پدرش را دید. گفت:« به شاهزاده بگو تو وسایل خیاطی را از گل فراهم کن تا من لباسی از گل بدوزم». شاهزاده وقتی این را شنید و فهمید دختر پیرمرد این حرفها را به او یاد داده است. عاشق دختر شد. دختر پینهدوز و شاهزاده با هم نامزد شدند. روزی شاهزاده، برای دختر سیب و کفش فرستاد. کنیز شاهزاده که حسود بود، سیب و کفش را به دختر نداد و خودش سیب را طوری گاز زد که نصف سیب خورده شد، کفش را طوری پوشید که کفش پاره شد. شاهزاده ناراحت و غمزده از این رفتار دختر خود را در اتاقی حبس کرد. شاه که فکر کرد شاهزاده از دوری دختر خود را حبس کرده، جشن عروسی گرفت و دختر را به خانه آورد؛ اما شاهزاده به دیدن دختر نرفت. بعد از چند روز دختر با توصیهی مادر شاهزاده، سه روز متوالی در باغ گل سرخ، گل زرد و گل یاس خود را به شاهزاده نشان داد. در روز سوم دست دختر به شیشهی شراب خورد و دستش زخمی شد. شاهزاده غروب که به خانه برگشت. صدایی شنید که میگفت: «باغ گل زرد را گشتم/ باغ گل سرخ را گشتم/ باغ گل یاس را گشتم/ شیشهی شراب شکستم/ دستمال یار به دستم/ آی شستم آی شستم». شاهزاده فهمید دختری که در باغ دیده، همسر خودش است، از دختر عذرخواهی کرد و با خوشی و خرمی زندگی کردند.
( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
■ عناصر اساطیری
¨ شخصیتهای اساطیری
________________
¨ کنشهای اساطیری
________________
¨ موجودات و پدیده های اساطیری
-سیب
همانگونه در قصههای قبل نیز گفتیم، سیب نماد عشق و باروری است(رجوع شود به قصه ۳۰). در این قصه هم جوانان برای نامزدهای خود سیب میفرستند، آنگاه از جای دندان نامزدشان سیب را میخورند.
■ عناصر اجتماعی
¨ طبقات اجتماعی، شخصیتها و روابط بین آنها
در این قصه، دو طبقهی اجتماعی فرودست و فرادست روبهروی هم قرار گرفتهاند، پینهدوز طبقهی فرودست و شاهزاده طبقهی فرادست. پینهدوز، پدری مهربان و زحمتکش است که بر اثر یک اتفاق مورد غضب شاهزاده واقع میشود و با هوش و خرد دخترش از این بلا رهایی مییابد. شاهزاده نمونهی واقعی، شاهزادههای متکبر و خودخواه است. وی که بر اثر اتفاق از اسب به زمین میافتد، میخواهد دکان پینهدوز را ببندد؛ اما بر اثر التماس پیرمرد درخواستی عجیب از آن میکند. وقتی متوجه میشود پیرمرد دختری باهوش دارد، ندیده عاشق او میشود. این اولین بار در قصههاست که شاهزادهای به خاطر هوش دختری عاشقش میشود، نه به خاطر زیبایی.
دختر پینهدوز، شخصیت دیگر قصه است که نقش محوری در قصه دارد. وی باهوش سرشار خود نه تنها پدر را از خطر نجات میدهد، بلکه با کمک مادر شوهرش، شاهزاده را به زندگی با خود تشویق میکند. پدر و مادر شاهزاده از شخصیتهای فرعی قصه هستند که نقش چندانی در قصه ندارند؛ اما مخالفت ابتدایی آنها با ازدواج شاهزاده با دختر پینهدوز، اهمیت ازدواج با هم کفو را میرساند؛ اما آنها نیز با اصرارهای شاهزاده حاضر به انجام این کار میشوند. در این قصه بیشتر به روابط و سنتهای ازدواج و زناشویی پرداخته شده است.
¨ آداب و رسوم
از رسومی که پیرامون ازدواج شکل گرفته و هنوز هم در بین مردم رواج دارد، رسم عیدی فرستادن است. هنگام عید خانواده پسر برای دختر هدایایی به عنوان عیدی میفرستند. از دیگر رسومی دوران نامزدی خرید هدیه برای عروس است، در این قصه هم شاهزاده در دوران نامزدی، برای دختر پینهدوز سیب و کفش میفرستد. هانری ماسه در کتاب معتقدات و آداب ایرانی، به رسم نامزدی در ایران اشاره میکند و در مورد آداب این مدت میگوید: «پس از خواستگاری، نامزدی را رسماً اعلام میدارند. نمایندگان پسر نامزد، انگشتر و شال کشمیری تقدیم خانوادهی عروس میکنند … از آن روز تا شب عروسی پسر نامزد باید هر عید هدایایی به نامزد خود بفرستد» (ماسه، ۲۵۳۵ (۱۳۵۵): ۷۸). در جایی دیگر هدایایی که باید توسط داماد فرستاده شود را «شیرینی، میوه، لباس، کفش، چادر و چاقچور» (همان: ۷۶) میداند.
عید نوروز، از اعیاد باستانی ایران است که قبل از آن مردم خانهها و مغازههای خود را تمیز و به اصطلاح خانه تکانی میکنند. در این قصه هم که چند روز قبل از عید اتفاق میافتد، پینهدوز مشغول تمیز کردن مغازهاش است که با شاهزاده روبهرو میشود. آذرتاش آذرنوش در کتاب آداب و رسوم ملی ایران، رسم خانهتکانی را بسیار قدیمی و از معتقدات زرتشتی میداند.
رسم خانهتکانی، در شب عید بسیار معروف و شامل آداب مختلف است. ثعالبی و بیرونی ریشهی این رسم را در معتقدات زرتشتی میدانند. آنان معتقدند طبق گفتهی زرتشت، در ایام فروردگان روح مردگان به خانه باز میگردد. به این جهت مردم باید خانههای خود را در این ایام پاکیزه کنند، فرشهای زیبا بگسترانند تا روح مردگان از آن ها نیرو بگیرند (آذرنوش، ۱۳:۱۳۵۴).
¨ وضعیت اقتصادی و رابطه با قدرت و ثروت
______________________
■ عناصر روانشناسی
مطابق روانشناسی یونگ، یکی از کهن نمونه های درون ناخودآگاهی نرینه روان در زنان و مادینهی روان در مردان است. در درون هر مردی، زنی نهفته و وارونهی آن، درون هر زنی نیز مردی نهفته وجود دارد که گاه نقشی مثبت و سازنده و گاه نقش منفی و مخرب دارند.
در این قصه به مادینهی روان شاهزاده میپردازیم. مادینهی روان چهار مرحله دارد، چهارمین مرحلهی آن، مرحلهی خرد است. «چهارمین زینهی (=مرحله) شناخت مادینهی روان، رده و پایهی خرد آن است» (اتونی، ۱۳۹۰: ۴۵).
عشق شاهزاده به دختر پینهدوز تنها به سبب هوش و خرد میتواند، به نوعی توجه شاهزاده به این مرحله از روانش باشد. وی در نیمهی گمشدهی خویش به دنبال هوش و خرد بوده، لذا وقتی مصداقی عینی برای آن مییابد، بیآنکه دختر را ببیند عاشق میشود.
■ باورهای عامیانه و خرافی
______________
■ سایر عناصر
_________
۳-۹۱-باقر آهنگر
* خلاصهی قصه
تاجری بود که غلام سیاهی داشت، تاجر بخیل هر روز نان میخورد. روزی همسایه غذای مفصلی تدارک دید و تاجر را دعوت کرد. تاجر به غلام گفت که از آن به بعد آنگونه غذا درست کند. غلام وارد انبار غذا شد؛ اما دست به هرچیز میزد، صدایی از غیب میگفت: «دست نزن، مال امانت است». غلام به تاجر خبر داد. تاجر وارد انبار شد و خود آن صدا را شنید. صدای غیبی در جواب سؤال تاجر که پرسید:« پس اینها مال کیست؟» گفت: «مال باقر آهنگر است». تاجر همهی دارایی خود را تبدیل به پول کرد و در ته یک عصا محفظهای ساخت و پولها را در آن گذاشت. راه افتاد تا باقر آهنگر را پیدا کند. روزی میخواست از رودی بگذرد، عصایش را آب برد. باقر آهنگر مقداری هیزم خریدکه از قضا عصای تاجر نیز در آنها بود. در خانه وقتی داشت هیزمها را خرد میکرد، ناگهان حیاط خانه پر از سکه شد. باقر آهنگر با پولها یک مسافرخانه ساخت و از مسافران غریب مجانی پذیرایی میکرد. روزی تاجر که گدا شده بود به مسافرخانهی باقر آمد و قصهی خود را تعریف کرد. باقر آهنگر در چند نان سکه گذاشت و به تاجر داد. تاجر در مسیر سفرش به پینهدوزی برخورد کرد. نانها را به پینهدوز داد و یک کفش گرفت. پینهدوز هم نانها را به مسافرخانهی باقر آهنگر برد. زن باقر تا سفرهی نان را دید آن را شناخت. با خود گفت: « مال حلال به صاحبش برمیگردد».
■ عناصر اساطیری
¨ شخصیتهای اساطیری
____________
¨ کنشهای اساطیری
___________
¨ موجودات و پدیده های اساطیری
________________
■ عناصر اجتماعی
¨ طبقات اجتماعی، شخصیتها و روابط بین آنها
این قصه، قصهی تاجری بخیل و آهنگری بخشنده است. تاجر به خاطر بخلی که دارد، نمیتواند از ثروتی که اندوخته استفاده کند و آهنگر علیرغم فقر، به خاطر روحیهی بخشندگی و هم نوع دوستی به ثروت میرسد. اینکه چرا ندای غیبی ثروت تاجر را متعلق به باقرآهنگر میداند، مشخص نیست؛ اما دلیلی که برای آن میتوان آورد بخل و عدم استفادهی تاجر از ثروت است، برعکس باقر آهنگر که به محض دستیافتن به ثروت با آن کار عامالمنفعهای را انجام میدهد.
¨ آداب و رسوم
____________
¨ وضعیت اقتصادی و رابطه با قدرت و ثروت
_______________________
■ عناصر روانشناسی
_________________
■ باورهای عامیانه و خرافی
___________________
■ سایر عناصر
____________
۳-۹۲-باوه بیل به ته
* خلاصهی قصه
مورچهای و ککی زن و شوهر شدند. یک روز کک موقع پختن غذا در دیگ افتاد و مرد. مورچه روی زبالهدانی رفت و خاک به سرکرد. زبالهدانی علت کارش را پرسید. مورچه هم ماجرای مردن کک را تعریف کرد. زبالهدانی خود را سوزاند. کلاغ علت کار را پرسید، زبالهدان هم ماجرای مردن کک و عزاداری مورچه را تعریف کرد. کلاغ پرهایش ریخت و به درخت گفت: درخت برگهایش ریخت، چشمه که فهمید خود را گِلآلود کرد. گندمها که فهمیدند، سروته شدند. مرد آبیار بیلش را در زمین نشاند و کار نکرد. دختر آبیار دوغ را به سر و صورت ریخت. مادر دختر روی ساج داغ نشست. همسایهی مرد آبیار وقتی از همهی ماجرا مطلع شد. آتشریز را پر از آتش کرد و به سر خود ریخت و گریهکنان به خانه رفت.
■ عناصر اساطیری
¨ شخصیتهای اساطیری
_______________