ای وای، تو چه ساده هستی خواهر، مگر من سگ حاجی آباد هستم که با یک موچ کشیدن خشک و خالی، یا حتی بدون آن، چهار فرسخ دنبال قافله ای بدوم و از آنجا گشنه و تشنه با قافله دیگر به شهر برگردم. اطمینان داشته باش حالاها در خدمت هستم.» (افغانی، ۱۳۴۵: ۱۵۴)
۲-پیش بردن حوادث داستان(عابدی،۱۳۷۷ :۸۸)
« از همین حالا همسایه ها چپ و راست به من نیشخندها و طعنه هایی می زنند که هرچه به خودم فشار می آورم نمی توانم به آن بی اعتنا باشم. این هاست که مرا ناراحت می کند. می دانی میران، می گویند هما با شوهرت سر وسر دارد.» (افغانی،۱۳۴۵: ۲۵۹)
۳-نویسنده با اجتناب از توصیف مستقیم و با به حرف آوردن شخصیت های داستان از سنگینی داستان می کاهد و به رمان تحرک و تازگی می بخشد.(عابدی،۱۳۷۷: ۸۸)
«در حیاط، اکرم که لب حوض نشسته بود با روی گشاده، لب خندان مشغول شستشوی ظرف های مانده شبش بود بی آنکه زحمت از جا برخاستن به خود بدهد به خاطر آنکه زیاد بی معرفتی نکرده باشد در آمد گفت:
-
- هما خانم، واه خجالت نمی کشی زن؟ آخر قباحت دارد، بعد از چندین سال زندگی و خوب بد به خاطر یک تشر خالی، مردیکه را می گذاری و میری؟! این قدر نازک نارنجی؟! حقا حق که خیلی نمک نشناسی!
هما در حال عبور گفت:
-
- این حرف ها را به او بزنید اکرم خانم نه به من. بهشت دیگر به سرزنش نمیارزد. زن با ننگ و رسوائی حقیقی روسبیان زندگی کند بهتر است تا با این مرد و حرف های درشت او. او دیگر از من خسته شده است.»
(افغانی، ۱۳۴۵: ۷۲۴)
۴-زندگی و حوادثی را که بر شخصیتها گذشته است برای خواننده روشن می کند. (عابدی،۱۳۷: ۷۸۸)
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
«میران- وقتی که چاره آدم منحصر شد حتی ممکن است دست به خودکشی بزند. من از بین رفته ام میرزا نبی، من ورشکست شده ام، کار من دیگر از این حرف های گذشته است!» (افغانی،۱۳۴۵: ۸۴۴)
۵-نشان دهنده حس و رابطه میان شخصیتها است. (همان)
«-اکرم : آیا این حرکات و هیجانات ساختگی اما مرد فریب، زنگوله منگوله های فیل رنگ کن یا نعل زرینی نیست که به شوهر ساده دلت می آویزد و می زند تا عقلش را بدزدد؟ آن عشقی که پیوسته خود را به رخ بکشد و از فراموشکاری ها و سهل انگاری های چاق و لاغر در امر زندگی و ضبط و ربط شوهر شاخ و برگ داشته باشد کجا، یک محبت و یکرنگی خاموش و بی شائبه که مثل شیشه ای شفاف پرتوهای گرم و روشن مهر و عطوفت خانوادگی را بیرون بدهد وخود راننمایاند کجا؟» (افغانی،۱۳۴۵: ۵۲۳)
۶-ارائه صحنه و بیان واکنش شخصیت های داستان (بیشاب،۱۳۸۳: ۱۲۵)
«هما با خونسردی ظاهری اما با دلی لرزان چتر و کیفش را در اولین طاقچه اتاق نزدیک به در ورودی گذارد و پاسخ داد:
-
- پیراهنی را که سی تومان خرج کرده ام می گوئی بیندازم دور؟
به جهنّم که سی تومان خرجش کرده ای، می خواهم هرگز سر به تنت نباشد!
زن، با رنگ و روی پریده و نومید از سابقه محبّت و احترامی که پیش او برای خود داشت، سر را به یک سو گرداند و گفت:
-
- اوه! خواهش می کنم تف کنید به زمین تا غیظتان بنشیند!
سید میران با دندان فشرده و نگاهی شوربار و خالی از هر نوع مهر و عاطفه به سوی او گام برداشت. با شست بسته و چهار انگشت باز، سیلی کوچکی به طرف راست گونه اش نواخت:
پدر سوخته بی حیا، حالا نوبت آبروی من است که به باد دهی؟!
هما خود را عقب کشید. دست روی گونه اش گرفت و با تشویش و اضطرابی حاکی از گیجی او را نگریست. گوئی هنوز نمی فهمید چه اتفاقی افتاده و منظور شوهرش جدّی است. حالت چهره و نگاه سید میران پاک برای او بی سابقه بود. در جهان زیبا و عظیمی که او تا این زمان از عشق خود در دل این مرد ساخته و پرداخته بود مهره جدید و در عین حال عجیبی کشف می کرد که همه فرضیّات گذشته و امیدهای آینده اش را به هم ریخت و تبدیل به غبار می کرد. به نوبه خود مثل چیزی که همه عشق و الفت چندین ساله اش در خانه شوهر در یک لحظه کوتاه و بر سر هیچ تبدیل به نفرت شد. با تصمیمی ناگهانی و بدون کوچکترین بیم به سمت صندوق خود شتافت و در همان حال گفت:
آری، من زندگی ترا به باد داده ام و حالا می خواهم آبرویت را به باد دهم. منی که شش سال از بهترین دوره های جوانی ام را با باک دلی هرچه تمامتر با چون تو آدمی سر کردم. آیا معنی این بهانه ها و اداها آن نیست که دیگر از من سیر شده ای؟! اگر این طور است چه لازم کرده که به روی من دست بلند کنی. من و تو در عالم دوستی میان خود همه قراری داشتیم جز همین یکی که مرا بزنی. دیروز تو به زنت قول دادی که باروانه کردن من زندگی او را به سر خان اول برگردانی. منی که ترا از کف دست خود بهتر شناخته ام باید مغز خر خورده باشم که از نیّت شما بی خبر باشم که توطئه شما دو تا را درک نکنم. اما خاطر جمع باش، من در این خانه درس خواری نگرفته بودم. پیش از آنکه تو بخواهی با رفتاری این چنین ناشایست و توهین آمیز مرا از خودت برانی تا از او دلجوئی کنی از این خانه رفته ام.» (افغانی،۱۳۴۵: ۲۷۳)
۷ -دادن اطلاعات لازم به خواننده (بیشاب،۱۳۸۳: ۱۶۰)
افغانی، در گفت و گوی شخصیت به اصطلاحات شغلی آنها نیز اشاره می کند این کار به تصویر صریح و روشن شخصیت داستان مساعدت فراوانی می کند.
«چه می گویی سلیمان، چطور آرد نیست؟ مگر شگرد شش باری صبح، هنوز از آسیاب برنگشته است؟ (ساعت جیبش را نگاه کرد) با این حساب پر دور نیست امشب بی آرد بمانیم. این مردک ناجنس باز می خواهد به سر ما بازی در آورد، باز می خواهد بنای ناسازگاری و بد قلقیش را بگذارد. بگو ببینم دست نقد، در کته چند خمیر موجود داری؟ آیا آن قدر هست که پخت فردا صبح را بس باشد؟
سلیمان با پشت دست بینی یخ زده اش را پاک کرد و در جای خود وول خورد:
ارباب، این بیت آخری که آوردم همه اش گرد پتی بی، الک کردن لازم نداشت. منظورم این است که حتّی گرد سر دیوارها را با آردمال روفته و گرد کرده ام، به جهد ده تا پسائی شد. این ده تا، پخت اول دکان را راه می اندازد، اما بعدش را چه کنیم؟ کار این ها اعتباری ندارد، اگر بخواهیم دست روی دست بگذاریم و به انتظار بنشینیم یقین دارم که باید مثل دفعه پیش، باز هم بیشترش، ظهر فردا را بخوابیم.» (افغانی، ۱۳۴۵: ۳۸)
«برای اینکه گفتار اشخاص داستان، در شرایط و اوضاع گونه گون، یکدست و یکنواخت نباشد، به عبارت دیگر برای اینکه اشخاص داستان انسان باشند و مانند مردم زنده در برابر محیط و شرایط و اوضاع واکنش نشان دهند، نویسنده باید با خصوصیاتشان آشنا باشد و با آن ها کار کرده باشد.» (یونسی،۱۳۷۹: ۳۶۳)
در رمان شوهر آهو خانم، شخصیت های داستانی، موافق با احساس خویش سخن می گویند. خشم، ترس، کینه، عشق و حسد و … نه تنها بر شیوه رفتار شخصیت ها، بلکه بر نحوه گفتار آنها نیز اثر می گذارد.
شاهد این مدعااست:
«هان، چیه؟ چپ چپ نگاهم می کنی؟ ببین می شناسی کی هستم! می خواهم لباس بپوشم و بروم بیرون.
مرد با لحنی که خالی از تشر و تهدید نبود پرسید:
-
- بیرون چه خبر است، از ظهر تا به حال کجا بودی؟
-
- می خواهی چه کنی، فرض کن خانه همسایه یا دوستم بوده ام؟
-
- کدام همسایه، چه دوستی، من باید بدانم.
-
- همان که حالا منتظرم است تا با هم به گردش برویم و به تو نیامده است که بخواهی اینجا بایستی و از من استنطاق کنی.
-
- به من آمده است، باید بکنم.
- نباید بکنی