خاطرنشان کرد که بین نظم سیاسی و فرهنگ سیاسی رابطهی تولید و باز تولید وجود دارد. (بشیریه، ۱۳۸۳: ۶۷۲ و ۶۶۶).
فرهنگ سیاسی آن قدر اهمیت دارد که برخی از نویسندگان، دموکراسی را به عنوان مجموعه ای از نگرشها، جزئی از فرهنگ سیاسی به شمار آورده اند. این بحث این گونه مطرح می شود که چه نوعی از فرهنگ سیاسی، مستعد گسترش دموکراسی است؟ همچنین چه زمینه های اجتماعی، تاریخی و اقتصادی موجب به وجود آمدن خود فرهنگ سیاسی دموکراتیک شده اند؟ (بشیریّه، ب، ۱۳۸۰: ۹۸- ۹۷).
علاوه بر این شناخت و تحلیل فرهنگ سیاسی ما را در فهم بهتر سیاست ها و سرمایه گذاریهای لازم بر روی عوامل اجتماعی گوناگون کمک می کند و این امر می تواند به بهترین وجه تغییرات مورد نظر را در سیاست یک ملت ایجاد کند. بر این اساس شناخت و تحلیل فرهنگ سیاسی یک کشور به سیاست شناسان امکان می دهد تا با ارزیابی بهتر از میزان سرمایه گذاری لازم بر روی عوامل اجتماعی گوناگون بتوانند تغییرات مورد نظر در سیاست یک ملت را برنامه ریزی کنند. بنابراین شناخت و تحلیل فرهنگ سیاسی مقدمه ی سیاست گذاری فرهنگی و سیاست گذاری سیاسی در بعد کلان است. (خضری، سایت اینترنتی www.kherad. info). به همین دلیل مفهوم فرهنگ سیاسی، اغلب به عنوان پایه و اساس توسعه ی سیاسی که خود متضمّن نوعی نظم سیاسیِ مطلوب و قابل قبول در نزد ارائه دهندگان آن می باشد مطرح می شود.
( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
از این دیدگاه، «توسعهی سیاسی»، «دموکراسی» و مآلاً «حکمرانی خوب» نیز که در واقع کوششهایی هستند که ابناء بشر برای تضمینِ تأمین مصالح عمومیِ مردمان از سوی فرمان روایان و جلوگیری از فساد و خودکامگی کارگزارانِ سامان دهیِ سیاسیِ یک اجتماع در نظر گرفته اند با هر فرهنگ سیاسی تناسب ندارد. بنابراین «فرهنگ سیاسیِ» هر جامعه ای چه در سطح فرمانروایان و چه در سطح مردم نه فقط شکل دهنده ی نوع حکومت و سیاست در آن جامعه است بلکه به مثابه ی راه و روشی برای «حکمرانی خوب» نیز می باشد. بنابراین به لحاظ نظری هدف اساسی این تحقیق؛ دستیابی و شناسایی مهم ترین و بنیادی ترین مؤلفه ی پایه و عنصر تشکیل دهنده ی فرهنگ سیاسی مطلوب از نظر امام علی علیه السلام در نهج البلاغه و به لحاظ عملی و کاربردی و با توجه به ویژگی های تغییر پذیری و انتقال پذیری فرهنگ و فرهنگ سیاسی، کمک به شناسایی و تحقق تدریجی فرهنگ سیاسی معطوف به مصلحت عمومی به خصوص در سطح فرمانروایان در کشورمان می باشد که از اهداف انقلاب اسلامی ایران بوده است. اهمیت این پژوهش وقتی بیشتر روشن می شود که بدانیم طراحی یک مدل کارکردی و قابل فهم از «باز بینی دقیق سیره ی سیاسی معصومین تقریبا به طور مطلق بر زمین مانده است و جز در حد کلیات به آن پرداخته نشده است.» (جعفریان، ۱۶۲:۱۳۹۱).
هدف دیگر این تحقیق شناسایی ابعاد گوناگون نگرش به امر سیاست و حکومت در عصر طلایی مورد نظر مسلمانان و برجسته نمودن آن دوران به منظور تقویت سازوکار الهامی و ارجاعی آن، در عصر حاضر و آینده می باشد.
از نقطه نظر ابعاد پژوهش باید گفت که این پژوهش صرفاً به دنبال آن هست که ببیند آیا در نهج البلاغه به عنوان یکی از برجسته ترین متونِ سیاسیِ سنت اسلامی که در برگیرنده و بازتاب دهنده ی سیره سیاسی تشیع نیز می باشد «فرهنگ سیاسی معطوف به مصلحت عمومی» جایگاهی دارد یا نه؟ به عبارت دیگر کتاب شریف نهج البلاغه که بازتاب دهنده ی بخش عمده ای از اندیشه و فرهنگ سیاسی اسلام و تشیّع هست و نویسنده ی آن نه فقط یکی از الگوها ی شیعیان و مسلمانان در حوزه ی فردی به شمار می رود بلکه به مثابه ی یک قهرمان و رهبر سیاسی عصر طلایی اسلام و تشیّع نیز شناخته شده است و بنا بر این به عنوان یکی از مصادر، ریشه ها، آبشخورها و منشأ فرهنگ سیاسی ایرانیان، شیعیان و مسلمانان به شمار می رود بیانگر این نکته هست که عنصر «مصلحت عمومی» به همان مفهوم رایج در ادبیات سیاسی باید یکی از مؤلفه های اصلی فرهنگ سیاسیِ فرمانروایان به حساب بیاید یا نه؟ طبعاً در صورت اثبات چنین امری در نهج البلاغه دیگر پاسخ به این سؤال که پس چرا با این وجود «مصلحت عمومی» در امر فرمانروایی مورد غفلت قرار گرفته و یا پیامدها ی آن چه خواهد بود موضوعات پژوهشهای دیگری بوده و در دستور کار این پژوهش قرار ندارد. علاوه بر این برخی از مسائل جاری، مانند نابرابری اقلیت های مذهبی با مسلمانان در برخی از موضوعات حقوق خصوصی نیز تخصصاً از حوزه ی بحث خارج است.
۴-سوال اصلی و سؤالات فرعی
سوال اصلی این رساله عبارت است از: بنیادی ترین عنصر و «مؤلفه ی پایه[۲]»ی فرهنگ سیاسی مطلوبِ نهج البلاغه کدام است؟
بر پایه ی این سؤال اصلی سؤالهای فرعی زیر قابل طرح هستند.
۱- نسبت بین «فرهنگ سیاسی» و «مصلحت عمومی» چیست؟
۲- مصلحت عمومی چه جایگاهی را در سنّت اسلامی- نبوی به خود اختصاص داده است؟
۵- فرضیه اصلی و فرضیه های فرعی
با توجه به سؤال اصلی مطرح شده در این پژوهش فرضیه ی اصلی عبارت است از:
فرضیهی اصلی: به نظر می رسد که بنیادی ترین عنصر و«مؤلفه ی پایه»ی فرهنگ سیاسی مطلوبِ نهج البلاغه «مصلحت عمومی» می باشد.
بر پایهی سؤالات فرعی مطرح شده در بالا فرضیه های فرعی زیر قابل طرح هستند:
فرضیه فرعی اول: چنین به نظر می رسد که صرفاً فرهنگ هایی مستعد پیدایش رشد و گسترش «مصلحت عمومی» هستند که برای «فرد انسانی بما هو انسان» شأن والا و اهمیّت بالایی قائل باشند.
فرضیه ی فرعی دوم: به نظر می رسد که یکی از ابتکارات دین اسلام و پیامبر(ص) طرح اندیشهی «عام گرایی» در حوزه ی اخلاق و سیاست به منظور تأمین «مصالح عموم» مردمان می باشد.
۶- مفروضات پژوهش
در این پژوهش این نکات مفروض گرفته شده است:
۱.فرهنگ سیاسی تعیین کنندهی رفتار سیاسی است. این امر به ویژه در مورد فرمانروایان صادق است. (آلموند و وربا، ۱۹۹۲: ۲۷).
۲.فرهنگ سیاسی فرمانروایان در مقایسه با فرهنگ سیاسی فرمانبرداران به مراتب دارای اهمیت بیشتری بوده و بنابراین در تعیین سرنوشت جامعه موثرتر است.(سریع القلم، ۱۳۸۷: ۲۵ و بشیریه، ۱۳۷۸: ۲۹ و مصلی نژاد، ۱۳۸۸: ۸).
۳.بنیاد و بلکه غایت سیاست بر «مصلحت عمومی» استوار است. منظور از مصلحت عمومی آن است که فرمانروایان به هنگام تصمیم گیری سیاسی باید به همه ی افراد تحت امرشان به یک چشم نگاه کرده و همه ی آنها را صرف نظر از جنسیت، طبقه، مذهب، ثروت و … در دایره ی سیاست ورزی خود قرا داده به گونه ای که تصمیمات اخذ شده از سوی آنان مالاً ناظر به تأمین و تضمین مصالح همه ی آنها باشد و نه برخی از آنها. (هیوود، ۱۳۸۹: ۶۰-۴۹ و راسخ، ۱۳۹۲: ۵۵۵ و منصور نژاد، ۱۳۸۶: www.hawzeh.net).
-
- هر نوع از نظم سیاسی متناظر و متناسب با فرهنگ سیاسی خاصّ خویش است. بنابراین سخن گفتن از فرهنگ سیاسیِ مطلوب، مستلزم آن است که پیشاپیش نوعی از نظم و الگوی سیاسی را مطلوب قلمداد کرده باشیم. (بدیع، ۱۳۷۶: ۶۶).
-
- الگو و نظم سیاسی مورد نظر امام علی (ع)،الگویی مطلوب و مورد هدف به شمار می رود.
۷-تعاریف و مفاهیم
۷-۱.فرهنگ سیاسی
واژه ی فرهنگ که امروزه در حوزه ی علوم اجتماعی به کار می رود یکی از وسیع ترین مفاهیمی است که در آثار معاصر و گذشتگان و همچنین در محاورات روزمره ی کنونی، در معانی متنوع و گوناگون کاربرد داشته و دارد. در آثار ادبی گذشتگان فرهنگ به معنای لغوی آن به کار نرفته است. واژهی فرهنگ از دو بخش «فر» به معنای پیش و فرا و «هنگ» به معنای کشیدن و راندن است. بنابراین این واژهی مرکب از نظر لغوی به معنی بالا کشیدن برکشیدن و بیرون کشیدن است و در ادبیات فارسی به مفهومی که برخاسته از ریشه ی کلمه باشد نیامده است. (راد، ۱۳۸۲: ۲۵).
این واژه از دوران پارسی میانه کاربرد داشته است. در کتاب کارنامه ی اردشیر بابکان (پیش از اسلام) در معنای فنون و روشها و در اشعار فردوسی (پس از اسلام) در معنای دانش، هنر و فرزانگی به کار رفته است. امروزه واژه ی فرهنگ به معنای وسیع ترِ ادب نفس، تربیت، دانش، علم و معرفت به کار می رود. (فرهنگ معین،۱۳۷۱: زیر واژه ی فرهنگ).
در علوم اجتماعی این واژه در معنایی که با معنای لغوی آن فاصله ی فراوانی دارد به کار گرفته شده است. نخسیتین بار ادوارد تیلور در کتاب فرهنگ ابتدایی، این واژه را به معنی «مجموعهی دستاوردهای مادی و معنوی بشر که از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود»، به کار برده است. او در تعریف فرهنگ می گوید: «فرهنگ مجموعه ی پیچیده ای است که شامل معارف، معتقدات، هنرها، صنایع، تکنیکها، اخلاق، قوانین، سنن و بالاخره تمام عادات و رفتارها و ضوابطی است که انسان به عنوان عضو یک جامعه آن را فرا می گیرد» (راد، ۱۳۸۲: ۲۷).
مایریس فرهنگ را آن چیزی می داند که: از گذشته ی آدمیان بازمانده است، در اکنون ایشان عمل می کند و آینده شان را شکل می دهد. (راد، ۱۳۸۲: ۲۹).
در باب نسبت انسان با فرهنگ می توان گفت که این دو بدون یکدیگر موجودیّت ندارند، به گونه ای که بسیاری انسان را «حیوانی با فرهنگ» تعریف کرده اند.
در باب نسبت فرهنگ و جامعه نیز گفته می شود که این دو را صرفاً به لحاظ نظری می توان از هم جدا کرد چرا که یکی از ویژگی های مهم فرهنگ، جمعی بودن آن است. یعنی فرهنگ در درون یک جامعه موجودیت دارد. مهم ترین تمایز اجتماع انسانی و حیوانی این است که انسان حیوانی با فرهنگ است و به همین دلیل می تواند تعامل اجتماعی برقرار کند. بنابراین جامعه ی انسانی بدون فرهنگ قابل تصور نیست. (راد،۱۳۸۲: ۴۵).
فرهنگ سیاسی یکی از شاخه های فرهنگ به معنای کلّی آن است. فرهنگ سیاسی در واقع ادامهی فرهنگ عمومی جوامع است (مصلی نژاد، ۱۳۸۸: ۷). از این نظر «فرهنگ سیاسی» هم زاد «فرهنگ» و این دو هم زاد زیست جمعی بشری است. بدینسان، بحث در مورد فرهنگ سیاسی قدمتی دیرینه دارد و از زمانی که علم سیاست پیدا شده است، بحث از تأثیرات متقابل فرهنگ و سیاست نیز مطرح بوده است. (سریع القلم، ۱۳۸۷: ۱۱).
نویسندگان قدیم وقتی از فضائل سیاسی سخن می گفتند منظورشان در واقع فرهنگ سیاسی بود. (بشیریّه، ب، ۱۳۸۰: ۹۸). ماکیاول، روسو، منتسکیو و توکوویل هر کدام به نوعی به مسأله ی فرهنگ سیاسی پرداخته اند. در شرق اسلامی ابونصر فارابی فرهنگ هر ملت را ترسیمات ذهنی یا خیالی آن ملّت که در نفوس و عقول آن ها مندرج گشته و به صورت جوامع سیاسی خود نمایی می کند دانسته است. (آل غفور،۱۳۸۰: www. Bashgah.net). با این حال بحث از فرهنگ سیاسی در قرن بیستم بیشتر در رابطه با زمینه های فرهنگیِ ظهور دموکراسی و توسعه ی سیاسی مطرح شده است. (بشیریه، ب، ۱۳۸۰: ۹۸).
هر چند که «فرهنگ» به طور کلی و «فرهنگ سیاسی» اساساً در زمینه ی مفهوم سازی با محدودیت رو به رو هستند. (بدیع، ۱۳۷۶: ۲۰). امّا با این حال بسیاری کوشیده اند تا آن جا که ممکن است تعریفی از این مفهوم به دست دهند.
اولین ردّ پاهای این تعبیر را می توان در نوشته های گابریل آلموند یافت. آلموند گفته بود که: «هر نظام سیاسی شامل الگوی خاصی از جهت گیریها به کنش سیاسی است. من فکر می کنم که بهتر است این الگو را فرهنگ سیاسی بنامیم». آلموند و وربا بعدها در کتاب فرهنگ مدنی خویش به این نکته ی اساسی پرداختند که فرهنگ مدنی، فرهنگی است که ساخت سیاسی و فرهنگ سیاسی در آن یکی است. (محمدی، سایت اینترنتی www.ensani.ir). مشخصاً منظور آنان از فرهنگ مدنی فرهنگی است که متناظر با حکومتهای دموکراتیک است.
در همین رابطه لوسین پای بر این باور بود که فرهنگ سیاسی مجموعه ی باز خوردها، اعتقادات و احساساتی است که به روند سیاسی سامان می دهد و اصول و قواعد تعیین کننده ی حاکم بر رفتار نظام سیاسی را مشخص می کند. (اختر شهر،۱۳۸۶: ۲۳).
در تعریف دیگر «فرهنگ سیاسی» عبارت است از: مجموعه ی باورها، گرایش ها، بینش ها، ارزشها، معیارها و عقایدی که در طول زمان شکل گرفته و تحت تأثیر وقایع، روندها و تجربیات تاریخی از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود و در قالب آن ها، نهادها، رفتارها، ساختارها و کنشهای سیاسی برای نیل به هدفهای جامعه شکل می گیرد. (حاجی یوسفی، ۱۳۸۴: ۱۰۵).
دائره المعارف دموکراسی که زیر نظر سیمور مارتین لیپست به رشته ی تحریر در آمده است فرهنگ سیاسی را این گونه تعریف کرده است: فرهنگ سیاسی «حاصل جمع ارزشها، عقاید و معارف بنیادینی است که به فرآیندهای سیاسی شکل و ساختار می دهند و قواعد بنیادین را برای به اجرا درآمدن سیاست وضع می کند». (لیپست، ۱۳۸۳: ۱۰۰۴).
در این رساله همین تعریف از فرهنگ سیاسی به همراه جهت گیری و سمت گیری مردم نسبت به سیاست و متفرعات آن بیشتر مدّ نظر نویسنده قرار دارد. زیرا می خواهیم بدانیم که ارزشها، عقاید و معارف بنیادین اسلامی- شیعی که شکل دهنده ی سیاست و قواعد بنیادین آن در اسلام هستند. «مصلحت عمومی» را به مثابه یک اصل بنیادین در سیاست اسلامی که باید همواره مد نظر فرمانروایان قرار گیرد تلقی می کند یا خیر؟
۷-۲. فرهنگ سیاسی مطلوب
“فرهنگ سیاسی، چنان چه گذشت به خودی خود صفت مطلوب و یا نامطلوب را پذیرا نیست بلکه مفهومی توصیفی و علمی است. تنها زمانی می توان «فرهنگ سیاسی» را «مطلوب» و یا «نامطلوب» تلقی کرد که نظم سیاسیِ متناظر با آن فرهنگ سیاسی؛ از نظر ما مطلوب و یا نامطلوب تلقی شود. بنابراین مفهوم «فرهنگ سیاسی مطلوب» ناظر به این است که ما پیشاپیش نوعی از سامان و نظم سیاسی را مطلوب تلقی کرده باشیم. در این تحقیق نظم سیاسی مورد نظر امام علی (ع) نظم سیاسی مطلوب تلقّی شده است.
۷-۳. مصلحت عمومی
مفهوم «مصلحت عمومی» در امر حکومت و سیاست مفهومی بسیار بنیادین و اساسی است. مصلحت عمومی به این معنی است که فرمانروا همواره باید بر اساس مصالحی برتر از منافع شخصی، گروهی، اعم از منافع طبقات حاکم و گروه های دارای نفوذ و با در نظر داشت مصالح تمام کسانی که رعایا یا شهروندان او به حساب می آیند و صرف نظر از ویژگی های عرضی آنان نظیر طبقه، جنسیّت، نژاد، زبان، رنگ، مذهب، عقیده و … تصمیم گیری کند.
در فلسفه سیاسی گفته می شود که اصولاً شهریاران نه برای نفع خصوصی خود و یا وابستگان خود و یا قشری از جامعه بلکه برای تأمین مصلحت عمومی به وجود آمده اند و فی المثل ثروت و درآمدها در اختیار آنان گذاشته شده تا آن را در راه پاسداری از کشور و رعیت توزیع کنند. (طباطبایی، ۱۳۸۲: ۵۴۵).
مصلحت عمومی اساس فلسفه ی سیاسی افلاطون و ارسطو را تشکیل می دهد. افلاطون که در نهایت قانون را مبین مصلحت عمومی همه ی شهروندان می دانست، زمامدار شایسته را زمامداری می دانست که پایبندی او به مصلحت عمومی ثابت شده باشد و به هیچ قیمتی کاری نکند که بر خلاف مصلحت عمومی باشد. (افلاطون، ۱۳۸۱: ۱۹۷).
ارسطو بر این بارو بود که مصلحت عمومی همان خیر سیاسی یا خیر در قلمرو شهر است که به نظرش با عدالت مطلق یکی است. ارسطو به هنگام طبقه بندی و تقسیم بندی محتوایی حکومت ها «مصلحت عمومی» را به مثابهی یگانه معیار و ملاک باز شناسی نظام های سیاسی از یکدیگر میدانست ارسطو در دفتر سوم کتاب سیاست خویش که به طبقه بندی حکومت ها پرداخته است در باب مصلحت عمومی نوشته است: روشن است که نظامهایی که به مصلحت عمومی نظر دارند، با توجه به عدالت مطلق، نظامهایی درست اند و نظامهایی که به نفع فرمانروایان نظر دارند نظامهایی نادرست و منحرف شده از نظامهای درست اند. (طباطبایی،۱۳۷۳: ۷۱). ارسطو در فقره ای دیگر آورده است: «غایت همه ی دانشها و هنرها نیکی است و غایت دانش سیاسی که از همه ی دانشهای دیگر ارجمند تر است، بالاترین نیکی ها است. در سیاست نیکی جز دادگری نیست که صلاح عامّه بدان وابسته است». (ارسطو، ۱۳۷۱: ۱۳۲).