وقتى نفس انسان از دار دنیا منقطع شده و روح از بدن جدا مىشود و صور اعمال انسان ولو مجرد باشند، به تناسب ملکات او، به او نمایان مىشود همان گونه که خواب دیدن هر کسى مناسب با اخلاق اوست و ممکن نیست اشخاص بدکردار خوابهاى اولیا و اتقیا را ببینند و هکذا بالعکس.[۲۶۳] این مسأله بالجمله برای نفس وجود دارد، چرا که آنچه در آن عالم و بعد از مفارقت از ماده برایش محقق می گردد، تنها حاصل اراده خود اوست و اراده اش خارج از حدود و اختیارات ملکات نفسانی اش نیست.
( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
لذا هرآنچه ملکه نفسانی او باشد، پس از مفارقت از بدن، بر اساس همان ملکات ادارک و مشاهده خواهد داشت. و ادراکات هنگام خواب نیز بر سبیل همین ملکات است. لذا مثلا کسى که از صنف طلبههاست، ابداً در خواب نمىبیند که دزدى مىکند؛ چون ملکه آن کار در او نیست، و آدم کشتن را در خواب نمىبیند، بلى مثلاً مىبیند که با هم مباحثه مىکنند و ادله اقامه مىنمایند و مثلاً بر طرف بحث غلبه مىکند و از این چیزها مىبیند، چون نفس به اینها عادت کرده است و هر وقت هم از اشتغال طبیعى تقریباً فارغ مىشود، طبق ملکه شروع به فعالیت مىنماید.[۲۶۴]
و البته اگر شیخ انصارى در خواب باشد، خواب نمىبیند که دزدى مىکند، و اگر کسى در خواب هم غیبت کند او جلویش را مىگیرد، محال است که حضرت امیر (علیه السلام) خواب چرند و پرند ببیند، چرا؟ چون تا این درِ قلب یعنى درِ توجه به عالم طبیعت بسته شد آن درِ ملکهاى و عالم برزخى باز مىشود، همان درى که با خروج نفس از دهان باز مىشود و لوح نفس هر چه ملکات دارد شروع به فعالیت و بروز مىکند؛ به نحوى که ملکه است و در آنجا دیگر نمىشود جلویش را گرفت، اگر در لوح نفس، خدا و علم به خدا با قلم عقل ثبت و ملکه شده باشد مؤمن است و یاد خدا و حظّ از این ملکه را دارد و اگر در این قلب چیزى از خدا ملکه نشده باشد در آن عالم هم نخواهد بود.[۲۶۵]
در نتیجه هر نفسى مناسب ملکه خود، خواب مىبیند. اگر نفس، نفسى باشد که اعمال صالحه کرده و خُلقهاى حسنه داشته باشد، در خواب هم تخیلاتش مناسب با ملکاتش مىباشد، و شاید شیخ مرتضى رحمه الله هم با آن علمیتى که داشت در خواب مىدیده که چیزى مىنویسد و یا مسأله شرعى را مورد دقت قرار مىدهد و از آن چیزهایى که ما در خواب مىبینیم ایشان در خواب نمىدیده است.[۲۶۶]
۳-۳-۴-۲-۴-۱ نکته
مسأله ای که دقت در آن خالی از لطف نیست، نوع ادراک و تفاوت آن با ادراک در عالم ماده است. حضرت امام (رحمهالله علیه) ادراکات را در طول و عرض هم معرفی می نمایند. و از محدودیت های ماده، عدم درک محسوسات را در عرض هم معرفی می نمایند. و این مسأله را در عالم مجردات منتفی دانسته و بی حد و حصر بودن درک عرضی امور را بسته به میزان تجرد نفس متفاوت می دانند. ایشان در همین ارتباط می فرمایند:
در آن مرتبه، حواس و لو حس بصر و ذائقه باشد به گونهاى قوى مىشود که مىتواند همه لذایذ یا مولمات را در عرض هم و متمایز از یکدیگر درک کند، ولى در اینجا چون درک ضعیف است چنین چیزى ممکن نیست. مثلًا نمىتواند در عرض هم ترشى و شیرینى را درک کند و از آنها به علت ضعف درک، طعم دیگرى حاصل مىشود ولى آنجا چون تمام حواس قوى مىشود ترشى و شیرینى در عرض هم و بدون اینکه از آنها طعم ثالثى حاصل شود درک مىشوند.
و الحاصل: آنجا ممکن است مولمات بسیارى را در یک آن درک کند و سامعه هم ممکن است تمام اصوات حسنه یا قبیحه را در مرتبه واحده به نحو جزئیت و تشخص ادراک کند، نه به نحو علم که از آن مسرور یا مشمئز نشود؛ زیرا انسان با صرف علم متألم نمىشود. پس چون آنجا درک قوى است حرارت و برودت و شیرینى و ترشى و تلخى را در عرض هم و در آنِ واحد و متمایز از یکدیگر درک مىکند.[۲۶۷]
۳-۳-۴-۳ بیان آیات و روایات
در آیات قرآن کریم، به طور کلی، به دو نوع ادراک اشاره شده است؛ ادراک ظاهری و ادراک باطنی، و از مجموع آیات اینگونه بدست می آید که ادراک ظاهری مربوط به عالم ماده و بدن مادی است و ادراک باطنی مخصوص عالم مجردات و مراتب دیگر وجود انسانی، لکن به طور کلی ادراک در همه مراتب وجودی انسان، محققا ثابت است.
و همانطور که در این عالم، گروهی هستند که از ابزار ادراکی برخودار نیستند و به طبع آن، علوم برگرفته از آن حس را ندارند؛ به فرموده قرآن کریم گروهی نیز در عالم دیگر ار نعمت قوای ادراکی برخوردار نخواهند بود. همچنانکه قرآن کریم فرموده است: «وَ مَنْ کانَ فی هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِی الْآخِرَهِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبیلا»[۲۶۸] طبق تصریح آیه این گروه در این دنیا نیز کور بودند. در حالیکه ممکن است نعمت چشم ظاهری را داشته باشند، « قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنی أَعْمى وَ قَدْ کُنْتُ بَصیرا»[۲۶۹] لکن در جائیکه مناسبات عالم متفاوت می شود، این چشم ظاهری دیگر قدرت بینایی ندارد و در حقیقت آقن قوای باطنی اکتسابی است که نفس را در ادراکاتش یاری می دهد.
آنچه در قرآن به عنوان حوداث بعد از مرگ بیان شده است، عموما اشاره به احوالات آخرت و نعیم و عذاب اخروی دارد، لکن آن چیزی که مسلم و قطعی است، وجود ادراک و مشاهده و رؤیت امور اخروی، توسط نفس یا همان روح است. در قرآن کریم آیات بسیاری درباره چشیدن عذاب ها و التذاذ از نعیم و همچنین رؤیت اعمال نیک و زشت، آمده است، که بیان و بررسی آن ها، هرچند بطور مختصر از فرصت این پژوهش خارج است.
اما در ارتباط با رؤیت و ادراک بعد از مرگ به صورت محدود، بعضا به این امر اشاره می نماید. بطور مثال در آنجا که می فرماید: «یَوْمَ یَرَوْنَ الْمَلائِکَهَ لا بُشْرى یَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمینَ وَ یَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُورا»[۲۷۰] این آیه مبارکه که به هنگامه احتضار و مرگ مجرمین اشاره می نماید، ایشان را در مواجهه با عالم غیب، دارای قوه باصره و سامعه می داند، و صریحا از دیدن ملائکه توسط مجرمین و گفتگوی ملائکه با ایشان، صحبت می کند. این مسأله به خوبی نشان دهنده وجود قوای فوق مادی و فوق حسی بعد از مرگ، و ادراک و کشف امور همسنخ با نفس است.
این مسأله که نفس پس از مرگ باقی است، و حیاتی برتر از حیات مادی و محسوس دارد، از مسایل مسلم قرآن است، و البته بر طبق آیات و شواهد قرآنی، مراتب نفوس و ادراک آن ها پس از مرگ، متفاوت و مختلف نیز خواهد بود، همچنانکه در آیات سوره مبارکه تکاثر به زیبایی ادراک جحیم را دارای مراتب و درجاتی معرفی می کند و به فرموده اکثر مفسرین، «علم الیقین» و «عین الیقین» مراتب ادراک جحیم اند.
۳-۳-۴-۳-۱ خواب و رؤیا در قرآن و حدیث
در روایتی شریف، از آقا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) اینگونه آمده است که ایشان خواب را به سه قسم تقسم می نمایند: «الرُّؤْیَا ثَلَاثَهٌ رُؤْیَا بُشْرَى مِنَ اللَّهِ وَ رُؤْیَا تَحْزِینٍ مِنَ الشَّیْطَانِ وَ رُؤْیَا یُحَدِّثُ بِهَا الْإِنْسَانُ نَفْسَهُ فَیَرَاهَا فِی النَّوْم» که هر یک از این سه قسم در عالم رؤیا تحت ادراک نفس قرار می گیرد و البته بر اساس نوع ادراک رؤیا یکی از این سه مورد خواهد بود. اما آنچه در قرآن کریم به عنوان رؤیا، یا همان ادراکات نفس در خواب بیان شده است را می توان در یک تقسم بندی ظاهری و کلی به سه دسته تقسیم کرد:
خوابی که نفس عین واقعیت محقق در دنیا را می بیند و در حقیقت، دخل و تصرفی در آن داده نمی شود.
خوابی که نفس عین واقعیت را رؤیت نمی کند، اما معانی آن را ادراک می نماید.
خوابی که به دلایل مختلف هیچ خبری از حقایق و وقایع نمی دهد، و تنها تخیلات و پریشانی های نفس است.
هر سه دسته این خواب ها در قرآن مثال هایی دارند، که با مراجعه به آن ها، امر تبیین خواهد شد:
دسته اول، خواب هایی هستند که تحت ادراک کسانی قرار می گیرد که از عالم خیال مجرد شده باشند، این دسته از نفوس، حقیقت امر بدون هیچ دخل و تصرف نفس و قوه مخیله و شیاطین، ادراک خواهند نمود. نمونه آن خواب حضرت ختم المرسلین (صلی الله علیه و آله وسلم) در ارتباط با فتح مکه است، که خداوند آن را به اسم رؤیای صادقه یاد می کند: «لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ…».[۲۷۱] و یا خواب حضرت ابراهیم خلیل الرحمن (علی نبینا و آله و علیه السلام) در ارتباط با ذبح فرزند عزیزشان، که در این جا نیز خداوند به نام رؤیای صادقه از آن یاد می کند و می فرماید: «قَدْ صَدَّقْتَ الرُّءْیَا إِنَّا کَذَالِکَ نجَْزِى الْمُحْسِنِین»[۲۷۲] این مسأله نشان دهنده وجود ادراکات حقیقی و کاملا مطابق با واقع دارد، که در عالم رؤیا یا همان عالم خواب برای نفس قابل دسترسی و درک است.
دسته دوم خواب هایی که به دلیل حضور نفس در عالم مثال یا برزخ، ادراکات در پرده ها و حجب آن عالم در لایه های معنایی قرار گرفته و البته تصویر شفافی از واقعیت نشان نمی دهند، این خواب ها نیاز به تأویل و تفسیر دارند، از این دست رؤیا می توان به سوره مبارکه یوسف اشاره کرد که در آن سه مورد از این رؤیا و ادراک در خواب ذکر شده است، اول خواب خود جناب حضرت یوسف (علی نبینا و آله و علیه السلام) که فرمود: «إِذْ قَالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ یَأَبَتِ إِنىِّ رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَبًا وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتهُُمْ لىِ سَاجِدِین»[۲۷۳] دوم خواب آن دو زندانی که تحت هدایت حضرت ایشان قرار گرفتند: «قَالَ أَحَدُهُمَا إِنىِّ أَرَئنىِ أَعْصِرُ خَمْرًا وَ قَالَ الاَْخَرُ إِنىِّ أَرَئنىِ أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسىِ خُبزًْا تَأْکلُُ الطَّیرُْ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِیلِهِ»[۲۷۴] و سوم خواب عزیز مصر که وسیله نجات آنجناب از زندان شد، آنجا که فرمود: «وَ قَالَ الْمَلِکُ إِنىِّ أَرَى سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَ سَبْعَ سُنبُلَتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یَابِسَات».[۲۷۵]
دسته سوم خواب های پریشان هستند که در اصطلاح قرآنی، اضغاث احلام نامیده شده اند. اضغاث احلام ناشی از تخیلات نفس و دخل و تصرف شیاطین در نفوس است، لذا آندسته از نفوسی که مجرد از عالم خیال اند، ابدا چنین ادراکاتی در عالم خواب نخواهند داشت. «در روایتی از حضرت جعفر بن محمد صادق (علیهما السلام) علت اضغاث احلام چهار امر عنوان شده است: ۱-فساد و بیماری در مزاج، ۲-مستی، ۳-خوردن غذای سنگین و غلیظ، ۴-عدم بلوغ.»[۲۷۶]
۳-۴ تحلیل فلسفی رابطه نفس و بدن در هنگام مرگ
۳-۴-۱ نیاز نفس به بدن
۳-۴-۱-۱ نظر صدرالمتألهین
نفس از همان آغاز پیدایش و خلقتش در عالم شهادت احتیاج به بدنی دارد که از طریق تصرف در آن، امور و افعال خویش را انجام دهد. لذا به محض پیدایش، بدنی متناسب با خود انشاء می کند و ملازم خویش می گرداند. نفس انسان گرچه در حد ذات جوهری مجرد است، لیکن در تأثیر و تأثرات نیازمند تن مادی است. چون همانطور که اشاره خواهیم کرد[۲۷۷] نفس، در آغاز پیدایش، موجودی تام نیست و وجودش، قوامی بدون بدن ندارد و به بدن تعلق دارد، بدنی که به منزله مرکب اوست، ولی در سیر استکمالی خود، نهایتا با وقوع مرگ، تام و مستقل می گردد. «الموت أمر طبیعی منشؤه حرکه النفس من عالم الطبیعه إلى نشأه باقیه و إعراضها عن هذا البدن و خروجها عن غبار هذه الهیآت البدنیه»[۲۷۸]
بر این اساس و بنابر قول شریف جناب صدرالمتألهین (رحمه الله)، بدن ماده نفس و علت قابلی نوع انسان است؛ و در حقیقت آنچه که زمینه و استعداد پذیرش صورت نوعیه انسانیه، را برای جسم فراهم می کند، همین ماده یا بدن است.[۲۷۹] تفاوت این عقیده با نظر مشائین در آنجایی رو شن می شود که آن ها ماده بودن بدن برای نفس را بطور مطلق نفی کرده اند، و تنها وجه ترجیحی در بدن برای نفس نسبت به اندان دیگر قایل می شوند.
این تعلق و وابستگی به بدن از آن جهت است که در ابتدا وجودش در نهایت ضعف است و از خود هیچ استقلال و قوامی ندارد و بدن به منزله مرکب است برای او و او را در سیر استکمالی اش به سوی حق یاری می رساند. «(البدن) هو بمنزله المرکب فی طریق الآخره و صیانته عن الآفات العارضه لیمکن لها الاستکمالات العلمیه و العملیه إلى أن یبلغ کمالها الممکن».[۲۸۰] از این رو نفس در آغاز کار و فعالیتش به بدن توجه دارد و آن را می طلبد و اول گامی که در حرکت استکمالی خود بر می دارد، عبارت است از اشتغال به عمران و آبادانی سرزمین تن و قوای جسمانی موجود در آن و تکمیل ساحت ظاهری و حسی خویش.
نفس، فاعل و مدیر قوای بدن و حافظ مزاج آن و افاضه کننده حرارت غریزی است، وقتی این ساحت حسی -که همگی از این عالم طبیعت است- کامل شد و مملکت تن، آباد گشت و نیاز های قوای بدنی برآورده شد، نفس آرام آرام شروع می کند در پرداختن به ساحت دوم وجودش. در واقع نفس در ارتباط با بدن به سمت کمال و استکمال در حرکت است.[۲۸۱]
۳-۴-۱-۲ نظر حضرت امام خمینی (رحمه الله علیه)
حضرت امام نیز با قبول نظریه جناب صدرالمتألهین (علیهما الرحمه)، مبنی بر جسمانیه الحدوث بودن نفس، رابطه تعلقی نفس و بدن را در یک نگاه رابطه صورت و ماده دانسته و با رد نظریه شیخ الرئیس مبنی بر وجود ارواح، قبل از خلق ابدان و مصاحبت اتفاقی آن ها،[۲۸۲] تعلق نفس به بدن را قهری و طبیعی و نحوه وجود نفس می دانند، که در اول مرتبه خلقتش صورت ضعیفه ای است، که کم کم به سیر طبیعی قهری، سیر کرده و ترقی می نماید و وجه تجردی پیدا می کند و نفس می شود.[۲۸۳]
بدن چون ماده نفس است و نفسیت هم که با بدن است، پس ماده، دخیل در موجودیت نفس است مادامى که صورت نفسیت دارد و زمانى که مجرد و مستقل شد، نفس نیست، و بدن، شرط وجود نفس با حفظ مقام نفسیت مىباشد و اما با زوال نفسیت و تبدل آن به یک موجود مجرد، بدن، شرط موجود مجرد من حیث هو مجرد نمىباشد.[۲۸۴]
جناب شیخ الرئیس (علیه الرحمه) نیز از بدن به عنوان لباس انسان یاد می کند و می فرماید: این اعضای ما در حقیقت چیزی جز لباسهای ما نیست، که پیوستگی همراهی با ما، آن را جزئی از ما نموده است ، و وقتی خویش را تخیل می نماییم برهنه تخیل نمی کنیم، بلکه خود را دارای اجسامی پوشیده تخیل می کنیم، سبب آن پیوستگی و ملازمت آن هاست، جز اینکه ما در لباسهای خود عادت کردیم که آن ها را درآورده و به کناری می اندازیم ولی در اعضاء چنین عادتی نکردیم، سپس به گمان ما چنین افتاد که اعضاء بسان اجزاء ما هستند و این ظن مؤکد تر از ظن به جزء بودن لباسهای ما برای ماست.[۲۸۵]
در حقیقت، همانطور که انسان لباسش را به کناری می گذارد و یا عوض می کند، نفس انسان نیز بدن را که مانند لباس است برایش، به کناری می گذارد و بدنی جدید یا به عبارت دیگر لباسی جدید بر می گزیند. لذا آن بدن، که نفس از آن اعراض می نماید، دیگر هیچ ارتباطی با نفس، و تعلقی به او ندارد.
حضرت علامه حسن زاده (دام الظله الشریف) نیز به مانند حضرت امام ضمن پذیرش جسمانیه الحدوث بودن نفس و اقامه ادله بر آن، بدن را برای نفس به مانند دژی می دانند که در سیر استکمالی، نفس را یاری می کند.[۲۸۶] ایشان همچنین می فرمایند: بدن عنصری مرتبه نازله نفس است،[۲۸۷] به عبارت دیگر، بدن روح متنزل و متجسم است[۲۸۸] و نفس ناطقه انسانی مجرد و قائم به ذاتش و خارج از بدن و مستولی بر آن است و تعلق تدبیری و تصرف در بدن دارد،[۲۸۹] لذا نفس مادام که به بدن نظر داشته باشد نفس است و نفس یعنی مجرد مدبر بدن.[۲۹۰]
۳-۴-۲ نیاز بدن به نفس
۳-۴-۲-۱ نظر صدرالمتألهین
نفس در انسان حامل بدن است، نه بدن حامل نفس، بسیاری چنین گمان دارند که نفس، عصاره و چکیده عناصر مادی و برگزیده و برآمده از طبیعت است، پس چنین پنداشته اند که، نفس که در انسان از جسم مادی بدست آمده با قوت و غذای طبیعی قوی می گردد و با کم یا نبودن آن ضعیف می شود. درحالیکه نفس، محصل جسم و موجد آن است و نفس است که جسم را مدیریت می کند، و جسم را تا افق های بالا که برایش امکان داشته باشد می برد.[۲۹۱]
در واقع نفس در آغاز تکونش در دوران نقص نیز از جلوگیری از فساد و زوال و بقاء مزاج و ترکیب بدن و حفظ قوای آن از انحلال و اضمحلال عاجز و ناتوان نیست، بلکه از همان آغاز پیدایش، بر بدن و قوای آن مدیریت دارد و حافظ مزاج و ترکیب اجزاء است و کارش تکمیل و رشد بدن از راه تغذیه تا سر حد مطلوب و کفایت است.
وقتی نفس در آغاز و در زمان نقص، چنین توان و نقشی را داشته باشد، آنگاه که از حیث ذات و جوهر تقویت یافت و تکامل وجودی پیدا کرد چگونه ممکن است عاجز باشد از انجام آن کار هایی که در دوران طفولیت و حتی در دوران جنینی انجام می داده، و چگونه می توان تصور کرد که نفس در زمان تکامل، از آنچه در آغاز پیدایش انجام می داده، از قبیل افزایش کمیت بدن و اعضاء در حال رشد و حفظ و نگهداری مزاج و ترکیب های مزاجی، عاجز و ناتوان باشد. «إن النفس عند أوان نقصها و أول تکونها، لم یکن عاجزه عن حفظ المزاج عن الفساد و الزوال… فإذا قویت فی التجوهر و کملت فی الوجود، کیف عجزت عما قویت علیه نفس الطفل و الجنین»[۲۹۲]
بنابر این اگر نفس، در دوران تکامل، اندک اندک بدنش رو به فرسودگی، پوسیدگی، تباهی و مرگ می رود، بخاطر ضعف و عجز نفس در مدیریت تن نیست، بلکه به خاطر استقلال نفس و سیر استکمال و انتقال او از عالم دنیا به عالم آخرت است. [۲۹۳]
بر همین اساس بدن در رشد و ترقی و تکامل محتاج نفس است، و این احتیاج از اول مرتبه وجودی اش تا نهایت کارش پیوسته وجود دارد، و با مفارقت نفس از بدن، آن دسته از ویژگی ها و خصوصیاتی که به واسطه پیوندش با نفس برایش ایجاد شده بود، زائل می گردد و به جسمی بیجان و غیر نامی تبدیل می شود، و نسبتش با همه نفوس و مجردات یکسان خواهد بود.
۳-۴-۲-۲ نظر امام خمینی (رحمه الله علیه)
حضرت امام (رحمه الله علیه) با تبیین این مطلب که نسبت بین نفس و بدن، نسبت صورت و ماده است، بر همین اساس وجود و هویت و هذیت بدن را به تبع نفس و در پرتو وجود نفس می دانند، لذا آنچه بدن، فی نفسه آن است، تنها مجموعه ای از گوشت و پوست و استخوان است که تفاوتی با دیگر اجسام و عناصر موجود طبیعت ندارد، و ناطقیت و عقل در آن به واسطه نفس شریف انسانی و نمو و حساسیت و حرکت ارادی نیز در مرتبه پایین تر به جهت وجود روح بخاری در وی بوجود می آید.