طبق تفسیر علامه طباطبائی ذیل آیه ۴۶ عنکبوت، دعوت به مشترکات مصداقی از مجادله به احسن بهشمار میرود: «اینک در این آیه کیفیت دعوت را بیان میکند و از مجادله با اهل کتاب نهی میکند مگر به طریقی که بهترین مجادله باشد. مجادله وقتی نیکو بهشمار میرود که با درشتخویی و طعنه و اهانت همراه نباشد، پس یکی از خوبیهای مجاله این است که: با نرمی وسازش همراه باشد، و خصم را متأذی نکند که در اینصورت مجادله دارای حسن و نیکی است، یکی دیگر این که شخص مجادلهکننده از نظر فکر با طرفش نزدیک باشد، به این معنا که هر دو علاقهمند به روشن شدن حق باشند، و در نتیجه هر دو با کمک یکدیگر حق را روشن سازند و لجاجت و عناد بهخرج ندهند، پس وقتی این شرط با شرط اول جمع شد، حسن و نیکویی مجادله دو برابر میشود، آنوقت است که میتوان گفت این مجادله از بهترین مجادلههاست و بههمین دلیل جهت وقتی مومنین را نهی میکند از مجادله با اهل کتاب، مگر آن مجادله که احسن و بهترین طرق مجادله باشد، از اهل کتاب جمعی را استثنا میکند و میفرماید مگر آن عده از اهل کتاب را که ستم کردند و مراد از ستم به قرینه سیاق این است که: آن اهل کتاب که شما میخواهید با او مجادله کنید معاند نباشد و نرمی و ملاطفت در سخن را حمل بر ذلت و خواری نکند که در اینصورت مجادله به طریق احسن نیز فایدهای بهحال آنان ندارد چون هرچه بشتر نرمی به خرج دهی، او خیال میکند این نرمی از بیچارگی و ضعف توست و یا میپندارد که میخواهی با این خلق خوشت او را به دام بیندازی، و از راه حقش به راه باطل ببری. این قسم افراد ظالمند که مجادله هر قدر هم احسن باشد سودی نخواهد بخشید. و نیز به همین جهت است که دنبال کلام مسأله نزدیکشدن با ایشان را بیان کرد، که چطور با اهل کتاب نزدیک شوید که هم شما و هم ایشان در روشن کردن حق هماهنگ شوید و طرف بحث شما نیز مانند خود شما علاقهمند به روشن شدن حق شود و آن این است که نخست به ایشان بگویید: «آمَنَّا بِالَّذِی أُنزِلَ إِلَیْنَا وَأُنزِلَ إِلَیْکُمْ وَإِلَهُنَا وَإِلَهُکُمْ وَاحِدٌ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ» ما هم به آنچه به ما نازل شده ایمان داریم و هم به آنچه به شما نازل شده، و ما معتقدیم که معبود ما و شما یکی است و ما تسلیم آن معبودیم.»[۸۰۵]
۷-۱-۱-۲-۲- موعودگرایی مصداقی از امر مشترک میاندینی
مسأله عقیده به ظهور مصلحى جهانى در پایان دنیا امرى عمومى و همگانى است، و اختصاص بههیچ قوم و ملّتى ندارد. سر منشأ این اعتقاد کهن و ریشهدار، علاوه بر اشتیاق درونى و میل باطنى هر انسان ـ که بهطور طبیعى خواهان حکومت حقّ و عدل، و برقرارى نظام صلح و امنیّت در سرتاسر جهان است ـ نویدهاى پیامبران الهى در طول تاریخ بشر به مردم مؤمن و آزادىخواه جهان است. تمام پیامبران بزرگ الهى در دوران مأموریّت الهى خود بهعنوان جزیى از رسالت خویش به مردم وعده دادهاند که در پایان روزگار، یک مصلح بزرگ جهانى ظهور خواهد نمود و مردمان جهان را از ظلم ظالمان و ستم ستمگران نجات خواهد داد و فساد، بىدینى و بىعدالتى را در تمام جهان ریشهکن ساخته و سراسر جهان را پر از عدل و داد خواهد ساخت. سیرى کوتاه در افکار و عقاید ملل مختلف جهان مانند مصر باستان، هند، چین، ایران و یونان و نگرش به افسانههاى دیگر اقوام مختلف بشرى، این حقیقت را بهخوبى روشن و مسلّم مىسازد که همه اقوام مختلف جهان در عین داشتن اختلاف آرا، عقاید و اندیشه، در انتظار مصلح موعود جهانى بهسر مىبرند.
«اصل مهدویت مورد اتفاق همه مسلمانهاست. ادیان دیگر هم در اعتقادات خودشان، انتظار منجی را، در نهایتِ زمانه دارند. آنها هم در یک بخ از قضیه، مطلب را درست فهمیدهاند؛ اما در بخش اصلی قضیه، که معرفت به شخص منجی است، دچار نقصِ معرفتند. شیعه، با خبرِ مسلم و قطعیِ خود، منجی را با نام، با نشان، با خصوصیات، با تاریخ تولد میشناسد».[۸۰۶] «موعود آخرالزمان، به تایید اغلب ادیان و مذاهب توحید (و حتی بشری)، خواهد آمد تا اوضاع در هم ریخته و مناسبات سر تا پا ظلم حاکم بر بشریت در عرصه فرهنگ، اقتصاد، حقوق و حاکمیت را بهنحوی کاملا انقلابی و غیرعادی اصلاح کند».[۸۰۷]
هانس اِکو، کشیش سوئدی پیرو مذهب پروتستان، در پاسخ به اختلافات و اشتراکات اسلام و مسیحیت میگوید: «موضوع منجی در نگاه اسلام و مسیحیت دارای وجوه اشتراک و افتراق بسیاری است. وجه اشتراک این دیدگاه انتظار برای ظهور فردی است که بشریت را به ارزوهای دیرین خود میرساند. تجلی عدالت، جامعه آرمانی، نجات انسانها از ظلم و فقر و تاریکی و نوید زندگی روشن و آرام بزرگترین بشارت اعتقاد به مهدویت است. بشر امروز گرفتار ناکامیها و رنجهای بسیاری است و مفهومی چون ظهور منجی میتواند چشماندازی روشن را پیش رویش بگشاید و از رنجها و تنهاییها و ناکامیهایش بکاهد. این مفهوم مشترک، که در همه ادیان وجود دارد، امیدی است روشن و شیرین، برای همه ادیان و پیروان آنها».[۸۰۸]
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
۷-۱-۱-۲-۳- اقتدای حضرت مسیح به ولیعصر عج
حضرت عیسی به تصریح قرآن کریم از دنیا نرفته است و هنوز زنده است. خداوند او را را به آسمانها برده است.
«گفتهی ایشان که ما مسیح عیسىبن مریم پیامبر خدا را کشتیم و حال آنکه آنان او را نکشتند و مصلوبش نکردند لیکن امر بر آنان مشتبه شد و کسانى که در باره او اختلاف کردند قطعا در مورد آن دچار شک شدهاند و هیچ علمى بدان ندارند جز آنکه از گمان پیروى مىکنند و یقینا او را نکشتند؛ بلکه خدا او را به سوى خود بالا برد و خدا توانا و حکیم است؛ و از اهل کتاب کسى نیست مگر آنکه پیش از مرگ خود حتما به او ایمان مىآورد و روز قیامت [عیسى نیز] بر آنان شاهد خواهد بود.»[۸۰۹]
حضرت عیسی ع قبل از فوتش نزول میکند. چنان که در بعضی از روایات آمده است حضرت عیسی ع در آخرالزمان از آسمان می آید و یهود و نصارا در آن روز به وی ایمان میآورند.[۸۱۰] نزول حضرت عیسی ع در زمان ظهور حضرت ولی عصر عج خواهد بود و بر آن حضرت اقتدا خواهد کرد.[۸۱۱] و این مهم حاکی از آن است که گرایش ادیان توحیدی مسیر وحدت و یگانگی را طی میکند. «عقل و فطرت و وجدانهای بیدار و تجارب بشری نیز این معنا را تایید می کند که سمت و سوی کاروان بشری به سوی حکومت واحد جهانی عدالتخواه و عدالتپرور اخلاقی است.»[۸۱۲]
۷-۱-۱-۳- دعوت به فطرت
ارتباطات، خود پدیدهای فطری است. انسان بر اساس فطرت[۸۱۳] خویش به برقراری ارتباط با موجودات عالم گرایش دارد. سرّ فطری بودن ارتباطات، گرایش انسان به بروز درونیات خویش و بیان داشتههای خود است. ازاینرو، پیدایش «زبان»، که رکن اساسی ارتباطات است، را باید پدیدهای فطری برشمرد. البته زبان، یکی از مظاهر این گرایش فطری است و این مسئله معنایی گستردهتر از صرف الفاظ دارد: «از جمله معشوقات (فطری)، اظهار و بیان معانی و کمال نهفته در باطن است. بههمین دلیل، کلام، به این نام خوانده شده است و آن را بهوجود لفظ مشروط نساختهاند».[۸۱۴]
مفاهمه، شرط برقراری ارتباط است. اگر دو انسان نتوانند زبان یکدیگر را بفهمند، ارتباطی شکل نخواهد گرفت. زبان مبتنی بر الفاظ، ناظر به »طبیعت» انسان است. بنابراین، بهشدت وابسته بهشرایط زمانی و مکانی متغیر است و از آن نمیتوان انتظار فراهمکردن بستر مفاهمه و ارتباط کامل انسانها را داشت. انسانها و جوامع، برای پاسخ به این نیاز فطری خود، باید مجهز به زبان دیگری باشند که از فراگیری کامل در تمام زمانها و مکانها برخوردار باشد.[۸۱۵] فطرت، زبان ثابت، همگانی و همیشگی انسانهاست.[۸۱۶] این زبان، برخلاف زبانهای اقوام و ملل مختلف، اعتباری و قراردادی نیست، بلکه سرمایه تکوینی انسانهاست که هیچکس نمیتواند دلالتهای معنایی آن را تغییر دهد. زبان فطرت، بدون نیاز به هرگونه اعتبار و قرارداد و تصویب، توان پیوند انسانها را دارد.[۸۱۷] انسانها بر اساس این زبان مشترک، امکان مفاهمه و ارتباط در هر فرهنگ و جغرافیایی را پیدا میکنند. پس تنها زبانی که میتواند جهان گسترده بشریت را هماهنگ کند، زبان فطرت است.[۸۱۸] بههمین دلیل، «انسانها مجموعا یک واحد واقعی بهشمار میروند و از یک وجدان مشترک انسانی بهرهمندند».[۸۱۹]
فطرت، جبلّی انسان است. جعل و آفرینش فطرت، جعل ذاتی نیست و خلقت ذاتیِ مستقلی از خلقت انسان ندارد، بلکه جعل آن تبعی است؛ یعنی به محض خلقت انسان و به تبعیت از این خلقت، فطرت نیز پدید آمده است. همچنین جعل فطرت در انسان، جعل تألیفی اعم الصاقی یا انضمامی هم نیست؛ یعنی اینگونه نیست که انسانی آفریده شود، همزمان، یا قبل یا بعد از آن نیز فطرتی آفریده شود، و سپس این دو با هم تألیف شوند، بلکه آفرینش انسان عین آفرینش فطرت است،[۸۲۰] امور فطرى از آن حیث که مقتضاى آفرینشاند، نیازى به تعلیم و تعلّم ندارند. هرچند تقویت یا جهت دادن به انها نیازمند به اموزش باشد.[۸۲۱]
آیاتی از قرآن کریم که به فطرتمندی انسان اشاره دارند، فراوان است از آن جمله میتوان به آیات تذکره: آیاتی که پیامبر را مذکِّر[۸۲۲] و قرآن را تذکره[۸۲۳] و دین را ذکریَْ[۸۲۴] میداند؛ آیات نسیان[۸۲۵]؛ آیات میثاق: آیاتی که بر عهد تکوینی و میثاق ازلی الهی با انسانها دلالت دارد[۸۲۶]؛ آیات فطریانگاری دین[۸۲۷]؛ آیات التجاء[۸۲۸] و مانند آن اشاره کرد.[۸۲۹]
سرشت الهی انسان مختص به گروه یا افراد خاصی دانسته نشده و با استعمال واژه «ناس»، این صبغه الهی همگانی معرفی شده است. پس فطریات در همه افراد یافت مىشود، هرچند کیفیتشان از نظر ضعف و شدت، متفاوت باشد،[۸۳۰] حتی مسئله کفر و ایمان افراد نیز دلیلی بر عدم فراگیری فطرت نیست. ازاینرو، کسانی که از مسیر الهی خارج میشوند نیز دارای این سرمایه الهی هستند.[۸۳۱]
بر اساس ظرفیت فطری فرهنگهای گوناگون است که امکان گفتوگوی میانفرهنگی فراهم میگردد. آنبخش از فرهنگها که ناظر به بُعد طبیعی جوامع و اقوام است، بهدلیل تفاوت ماهوی با بُعد طبیعی فرهنگهای دیگر، سرعت گفتوگو و مفاهمه را کم میکند. اما بعد فطری فرهنگها بهدلیل همگانی و همهفهم بودن، بستر تسریع ارتباطات را فراهم خواهد کرد. حتی تفاوتهای فرهنگی ناظر به ابعاد طبیعی جوامع، اگر جاذبه ای برای سایر فرهنگها داشته باشد و آنها را بهخود جلب کند، این جذابیت و گرایش، حاصل فطرت «کنجکاوی» و «علاقه به نوآوری و ابداع» انسانهاست.[۸۳۲]
بنابر ظرفیت فطری همه فرهنگها و مفاهمه آنها با زبان فطرت، دین و فرهنگِ دینی که تجلی فطرت انسانهاست، برای آنها مأنوس و شناختهشده است. بر این اساس، فرهنگ دینی، بهراحتی با همگان ارتباط برقرار میکند و آنها را به گفتوگو فرامیخواند. قرآن، بهعنوان کتاب دین، هرچند با زبان قوم خاصی بیان شده است، اما در باطن خود از زبان فطری و همهفهمی بهره میبرد که انسانها با آن مأنوس هستند. ازاینرو، در صورت ابلاغ پیام قرآن به نفوس مستعدّ، این پیام در عمق جان آنها، با هر رنگ و نژادی، اثر خواهد کرد. در حقیقت، هر امر فطریای برای انسان موردپسند و هر پدیده غیرفطری، اصالتاً برای او ناخوشایند است و ذاتاً از آن گریزان خواهد بود.[۸۳۳] دین نیز، که تجلی فطرت انسان است، محبوب همه انسانها و جوامع خواهد بود؛ چراکه جوامع، آن را با جان و فطرت خود مأنوس و ملائم مییابند. بههمین دلیل، دین را سمحه سهله توصیف کردهاند.[۸۳۴]
همه فرهنگها بهدلیل ماهیت هماهنگ و ملائم دین با فطرتشان، پذیرنده آن خواهند بود؛ البته درصورتیکه موانع درونی و بیرونی جامعه برای دریافت پیام دین، از میان برداشته شود.[۸۳۵]
در ارتباطات فرهنگی، به خصوص ارتباطات میانفرهنگی، در مرحله نخست تکیه بر دین محور اساسی ارتباطات است، اما شریعت محوری، بههیچ عنوان در اولویت نیست؛ زیرا عنصر دین عنصر مشترک و شریعتهای خاص عناصر غیر مشترک است. بهعنوان مثال، در تبلیغ دینی برای جوامع غیردینی، هیچگاه نباید از احکامی چون نماز، روزه، حجاب و… آغاز کرد. تکیه بر شریعت، زبان گفتوگو را ناکار آمد خواهد کرد و اجازه مفاهمه را به دو فرهنگ نخواهد داد. در مقابل تکیه بر مفاهیمی چون خدایاوری، یکتاپرستی، فرجامباوری، عدالت و ظلمستیزی، مهربانی و اخوت، احسان و برادری و…، که عموم فطرتهای پاک به انها گرایش دارند، رکن اساسی تبلیغ دینی است.
این مسئله منحصر به ارتباطات میانفرهنگی با جوامع غیراسلامی نیست، حتی در ارتباطات میانفرهنگی با ملل مسلمان نیز این مسئله صادق است. در فعالیتهای فرهنگی درون جامعه اسلامی نیز میتوان بهمعنایی این ترتیب و اولویتبندی را لازم دانست.[۸۳۶]
هر دینی بهدنبال برقراری ارتباط با انسانهاست و برای اینکه بتواند خود را تبلیغ و گسترش دهد، نظام تبلیغی خود را بر مبانی خاص خود بنا میکند؛ مبانی خاصی که براساس آن تولید معنا و مبادله معنا رخ میدهد. مبنای تولید و مبادله معنا در اسلام، فطرت انسان است. فطرت وجه مشترک مردمان در طول مکانها و زمانهاست. پس میتواند وجه ارتباطی بین همه انسانها در تمامی جغرافیا و تاریخهای زندگی آنها باشد.[۸۳۷] یگانه زبانی که عامل هماهنگی جهان گسترده بشر است، زبان «فطرت» است که فرهنگ عمومی و مشترک همه انسانها در همه اعصار و امصار است و هر انسانی به ان آشنا و از آن بهرهمند است و هیچ فردی نمیتواند بهانه بیگانگی با آن را در سر بپروراند و دست تطاول تاریخی به دامان پاک و پایههای استوار آن نمیرسد؛ چرا که خدای فطرتآفرین آن را از هر گزندی مصون داشته است.[۸۳۸] منظور از زبان قرآن، سخنگفتن به فرهنگ مشترک مردم است. انسانها گرچه در لغت و ادبیات از یکدیگر بیگانهاند و در فرهنگهای قومی و اقلیمی نیز باهم اشتراکی ندارند، در فرهنگ انسانی که همان فرهنگ فطرتِ پایدار و تغییرناپذیر است، باهم مشترکاند و قرآن با همین فرهنگ ثابت و مشترک با انسانها سخن میگوید و مخاطب آن فطرت انسانهاست و رسالت قرآن شکوفا کردن فطرتهاست. از اینرو زبانش برای همگان آشنا و فهمش میسور عمومِ بشر است.[۸۳۹]
از اینرو، قرآن، دعوت بر پایه فطرت را اساس کار خود میداند و تعالیم خود را با فطرت پاک انسانی دمساز میداند و معتقد است که انسانها همگی، دارای سرشتی پاک هستند و توانایی پذیرش و تشخیص حقیقت را دارند. زبان مشترک در ارتباطات میانفرهنگی، زبان فطرت است که هم، همگانی است و خداوند همه انسانها را با آفرینشی خاص و فطرتی واحد آفریده است؛ و هم تغییرناپذیر، ثابت و پایدار است. فطرت، سرشت خاص و آفرینش آدمی است که با پارهای بینشها و گرایشهای مشترک در میان انسانها همراه است. بینش و گرایشهای فطری، از آنرو که در طبیعت مشترک آدمیان، سرشته شدهاند، در زمان و مکان خاصی، محصور نمیشوند، بلکه میتوان آنها رادر همه انسانها سراغ گرفت و همین امر، مهمترین عنصر برقراری ارتباط میان افراد از فرهنگهای مختلف است. از همینرو در روایتی از امام علی علیهالسلام فلسفه ارسال رسل احیای فطرت بشری بیان شده است.[۸۴۰] با بهره گرفتن از این زبان واحد، ثابت، عمومی و مشترک، انسانها با یکدیگر در ارتباط بوده و از تجربیات همدیگر استفاده میکنند. از اینرو، هدف اصلی تبادل فرهنگی، عبارت است از دستیابی به اندیشه برتر برای زندگی بهتر، ارشاد، ترویج عقاید و افکار صحیح، اخذ علوم و دانشهای ضروری، آگاهی از تجارب دیگران، کمک به برقراری و تداوم صلح، مرتفع کردن سوء تفاهمها، از میان بردن زمینههای جنگ افروزی، تبادل اطلاعات و هر آنچه در امور معنوی و انسانسازی و تکامل بشر، موثر واقع میشود. امام علی علیهالسلام به فرزند خود، امام حسن مجتبی علیهالسلام توصیه میفرمایند که «خبرهای گذشتگان را بهدلت عرضهدار، و آنچه را به انان که پیش از تو بودند رسید، بهیادش آر؛ و در خانهها و بازماندههای [سرزمین و فرهنگ و تمدن] آنان بگرد و بنگر که چه کردند و از کجا بهکجا شدند و کجا بار گشودند و در کجا فرود آمدند».[۸۴۱] خداوند از انسانها میخواهد که به فطرت پاک و سلیم خود بازگردند و با تکیه بر آن، راه و آیینی را برگزینند که به سرشتشان نزدیکتر، و با آن، همخوانی داشته باشد و در نهایت، مایه سعادت و سربلندی آنها در دنیا و آخرت شود: «با تمام وجود، خود را آماده پذیرش دین و آیینی کن که کاملاً پاک و منزّه از آلودگیها و پیرایههاست و برخاسته از فطرت پاک انسانهاست که خداوند، آنها را بر چنان فطرتی آفریده و البته هرگز در آنچه خدا آفریده، تغییر و تبدیلی راه ندارد.[۸۴۲]
کسانی که مورد خطاب قرآن و معصومان علیهمالسلام قرار گرفتهاند و اسلام با آنها بهگفتوگو و مفاهمه نشسته است، پیش از آن که کافر و مشرک تلقی شوند انسان هستند و خارج از حوزه کفر و شرک، از وجوه و مشترکات انسانی فراوانی برخوردارند. گفت وگوی قرآنی با آنان نیز، با توجه بههمین همبستگیها و وجوه مشترک است. پیامهای هدایتی و آموزههای قرآن، متوجه همه انسانهاست، نه ویژه گروه یا قوم خاصی. رهنمودها و عملکرد معصومان(ع) و توصیههای قرآن نشانگر آن است که آنان، همواره در تلاش بودهاند که مسیر پیمودن راه کمال را به مخاطبان خود نشان دهند. معصومان(ع) در مواجهه با کافران و مشرکان، ابتدا موجودیت طرف مقابل را بهعنوان یک انسان، میپذیرفتند و کافر و ذمّی را در مقام یک انسان و هم نوع که با آنان مشترکات انسانی فراوان دارند، مورد خطاب قرار میدادند و بدون در نظر گرفتن عقیده طرف مقابل، با توجه به فطرت انسانی و وجوه مشترک (گرایش به خوبی، خداجویی، کمال طلبی و…) با آنان وارد گفتوگو میشدند. با پذیرش این اصول مشترک و همبستگیهای انسانی است که گفتوگوهای فرهنگی و میانفرهنگی معنی مییابد. پذیرش این اصل، در حقیقت پیشفرض گفتوگوهای فرهنگی و ارتباط میانفرهنگی بهشمار میرود.
رابطه شرایع و فطرت
«خداوند متعال به عنایت ازلی و رحمت واسعه، انبیای عظام ــ علیهمالسلام ــ و کتب آسمانی را فرو فرستاد تا آنها از خارج، به فطرت انسان کمک کنند و نفس را از این غلاف غلیظ طبیعت برهانند. چون انسان مولود عالم طبیعت است و در آغوش ماده به دنیا آمده و در غلاف طبیعت تربیت میشود و روحانیت و فطرت او نیز در این حجاب وارد میشوند، بهطوریکه احکام طبیعت بر انسان احاطه دارند؛ هر چه آدمی در این عالم طبیعت رشد و نمو طبیعی کند این احکام بر او بیشتر چیره و غالب میگردد و چون به مرحلۀ طفولیت برسد قوای حیوانی او را سخت در آغوش میکشند و هنگامی که این احتجابات و ظلمات و کدورات بر نفس غلبه کنند کمتر اتفاق میافتد که کسی به خودی خود بتواند از این حجابها بیرون آید و با فطرت اصیل خود بتواند سیر نموده و به کمال مطلق و نور جمال و جلال مطلق برسد. خداوند متعال برای کمک به این فطرت که در غلاف طبیعت قرار گرفته، پیامبران عظام و دستورات الهی را فرستاده است که همۀ آنها در راستای فطرت الهی انسان است: و از این جهت، احکام آسمانی و آیات باهرات الهی و دستورات انبیاء عظام و اولیاء کرام برطبق نقشه فطرت و طریقۀ جبلَّت بنا نهاده شده، و تمام احکام الهی به طریق کلّی به دو مقصد منقسم شود که یکی، اصلی و استقلالی؛ و دیگر فرعی و تبعی است، و جمیع دستورات الهیه به این دو مقصد، یا بیواسطه یا با واسطه، رجوع کند».[۸۴۳]
در تعابیر برخی از عالمان، فطرت بهعنوان هدایت عام نام گرفته است که میان معرفت حاصل از آن و معرفت حاصل از هدایت وحیانی همبستگی و ارتباط وجود دارد. زیرا به گفته قرآن هر دو نوع هدایت، سرچشمه الهی دارد. از این رو، فرامین وحیانی کامل خداوند در مورد عدالت «به اجمال» از طریق فطرت قابل درک است. هدایت وحیانی به فرد کمک میکند تا به «مطلوب» برسد. خداوند از طریق هدایت وحیانی به انسان برخوردار از آگاهی اخلاقی ناشی از هدایت فطری تقوا عطا میکند. هدایت وحیانی افراد را در رویارویی با کافران و منافقان ثابت قدم میکند.[۸۴۴]
۷-۲- تولی و تبری
دومین اصل حاکم بر ارتباطات میانفرهنگی مومنان، اصل «تولی و تبرّی» است. تولی با واژههای ولی، ولاء، ولایت و مولی همخانواده است. معنای اصلی این کلمه همچنان که راغب در مفرداتالقرآن گفته است، قرارگرفتن چیزی در کنار چیز دیگر است. بهگونه ای که موانع و پردههای میان آندو در جهتی که باعث نزدیکی است برداشته شود. بعدها این کلمه بهطور استعاره بر دو چیزی اطلاق شده است که بههر شکلی اعم از نسبی، سببی، مکانی، مقامی و … به یکدیگر نزدیک باشند؛ از اینرو به هریک از طرفین ولایت، «ولی» گفته میشود و این اطلاق مخصوصا با نظر به این نکته است که هرکدام از دو طرف نوعی وابستگی بهطرف دیگر دارد که دیگران ندارد. اگر این وابستگی و نزدیکی در زمینه کمک و یاری باشد، «ولی» کمککنندهای خواهد بود که هیچ مانعی وی را از یاری کسی که به او نزدیک شده است باز نمیدارد و اگر این نزدیکی در جهت انس و محبت باشد، «ولی» آن محبوبی خواهد بود که انسان نمیتواند خود را در برابر اراده و خواسته او نگه دارد و اگر نزدیکی بنابر نسبت باشد، «ولی» آن کسی خواهد بود که ارث میبرد و چیزی مانع ارث او نمیشود. و سرانجام، اگر این نزدیکی در جهت فرمانبرداری باشد، «ولی» آن کسی خواهد بود که بههرکه بخواهد میتواند دستور دهد.[۸۴۵]
آنچه از تدبر در آیات قرآن بهدست میآید وجود دو نوع ولایت مثبت و منفی از نظر اسلام است. مثبت و منفی به این معنی که، مسلمانان مأموریت دارند نوعی ولاء را نپذیرند و از طرف دیگر دعوت شدهاند که ولاء دیگری را دارا باشند و بدان اهتمام ورزند.[۸۴۶]
تبرّی بهمعنی دوری جستن از یک چیز و حالت و بری بودن از شییء مخصوص است. در فرهنگ مذهبی و عقیدتی اسلام منظور از آن کینه داشتن نسبت بهدشمنان خدا، پیامبران، ملائکه الله و ائمه و مؤمنین و تبرّی کردن و دوری جستن از آنان میباشد.
همه اصول حاکم بر روابط انسانی در جامعه اسلامی از اصل اساسی خدامحوری پیروی میکنند. بارزترین تفاوت رفتار مومنانه با غیر آن در این است که اعتقادات و باورهای یک مومن در رفتار او در همه ساحتهای ارتباطیاش اثر میگذارد. بهتعبیر خود قرآن کریم، رفتار مومن رنگ الهی «صِبْغَهَ اللَّهِ»[۸۴۷] بهخود میگیرد. رنگ الهی داشتن رفتارهای مومنانه دارای ویژگیهایی است که آن را از رفتارهای غیرمومنانه متمایز میکند.
دوستی و محبّت، باید بر محور اعتقادات و ارزشهای اسلامی شکل گیرد. بهتعبیر قرآن، مسلمانان باید در دوستیابیهای خود، اصل «تولّی» یعنی «دوستی با خدا و دوستان او» و اصل تبرّی، یعنی «دشمنی با دشمنان خدا» را همواره مدّ نظر داشته باشند.[۸۴۸] قرآن کریم عواطف اجتماعى را بر محور ایمان، تقوا و بر اساس دین الهى محدود کرده، اجازه تجاوز از این حدود را نمىدهد و با عواطف و دوستىهایى که از چهارچوب و ملاک تعیینشده تجاوز کند، برخورد نموده است: «ای کسانی که ایمان آوردهاید، دشمنِ من و دشمنِ خودتان را دوستانِ خود مگیرید…؛ [چرا که] چنین افرادی، شایسته دوستی و محبّت نیستند.»[۸۴۹]
قرآن، بهنقش تأثیرگذار دوستیها در زندگی دنیوی و اخروی انسان، توجّه میدهد و بهحال کسانی که افراد گناهکار و مفسد را بهدوستی گرفتهاند (در قیامت)، اشاره میکند، آنجا که میگویند: «ای وای بر من! کاش فلانی را دوست نمیگرفتم»[۸۵۰] و در آیه ۳۷ زخرف میفرماید: «ای کاش فاصله میان من و تو، فاصله بین مشرق و مغرب بود!»[۸۵۱]؛ «اى کسانى که ایمان آوردهاید، اگر پدرانتان و برادرانتان کفر را بر ایمان ترجیح دهند [آنان را] بهدوستى مگیرید، و هر کس از میان شما آنان را بهدوستى گیرد، آنان همان ستمکارانند.»[۸۵۲] از این آیات کریمه میتوان به این نکته مهم دست یافت که روابط اجتماعی مسلمانان باید بر محور ایمان استوار باشد و لذا میزان پایبندی طرف ارتباط به ارزشهای الهی با میزان نزدیکی یا دوری مسلمان(تولی و تبری) از او همبستگی خواهد داشت. ایمان بهخدا مایهی نزدیکی و کفر بر او مایه دوری است و این اصل چنان مهم است که حتی اگر والدین هم کفر را بر ایمان ترجیح دهند از دایره دوستی فرزندان خارج خواهند شد. «قومى را نیابى که بهخدا و روز بازپسین ایمان داشته باشند [و] کسانى را که با خدا و رسولش مخالفت کردهاند، هر چند پدرانشان یا پسرانشان یا برادرانشان یا عشیره آنان باشند، دوست بدارند».[۸۵۳]
خدای متعال در آیه چهار سوره ممتحنه حضرت ابراهیم و اصحابش را برای مومنان اسوه قرار داده است به ایندلیل که آنها از کفار فاصله گرفتند و بازگشتشان را به ایمان آنها مشروط کردند. «قطعاً برای شما در [پیروی از] ابراهیم و کسانی که با اویند سرمشقی نیکوست؛ هنگامی که بهقوم خود گفتند: ما از شما و از آن چه بهجای خدا میپرستید بیزاریم. بهشما کفر میورزیم و میان ما و شما دشمنی و کینه همیشگی پدیدار شده تا وقتی که فقط بهخدا ایمان بیاورید».[۸۵۴] امام صادق علیهالسلام در حدیثی تعلق محبت را تنها به ایمان گره زده است. به اسحاق توصیه میفرمایند که مودت تو مخصوص مومنان باشد.[۸۵۵] در حقیقت در اینجا یک نکته بسیار ظریف و با اهمیت نهفته است. امام صادق علیهالسلام با این حدیث بهپیروان خود را گوشزد میکنند که مودت، که نوعی دوست داشتن و علقه قلبی و از سنخ عواطف درونی است تنها سزاوار مومنان بهخداست.
بهطور خلاصه اینکه روابط دوستانه و صمیمانه مسلمان با غیر مسلمان باید در حدّى باشد که دستکم با عضویتش با پیکره اسلامى ناسازگار نباشد؛ یعنى بهوحدت و استقلال پیکره اسلامى آسیبى نرساند. برخی از مظاهر تولی و تبری به قرار ذیل است:
۷-۳- حفظ عزت و سیادت اسلامی
بدون این که به نظریههای ارتباطی دانشمندان غربی بیش از حد ارزش قائل شویم تنها اشاره میکنم که این اصل براساس نظریه «حفظ وجه/آبرو» تینگ تومی قابل توضیح است. تینگ تومی فرهنگها را به دو دسته جمعگرا و فردگرا طبقهبندی میکند و یکی از خصوصیات فرهنگهای جمعگرا را اهمیت به حفظ وجه/آبرو برمیشمارد. به این معنا که در برخی فرهنگها حفظ آبروی دیگران (کسانی که فرد به آنها تعلق دارد) بیشتر از حفظ آبروی خود فرد اهمیت پیدا میکند.[۸۵۶]
در فقه اسلامى، هرگاه سخن درباره موضوعى باشد که بهگونهاى پیوستگى میان مسلمان و کافر را در برگیرد، توجه بهیک اصل و قاعده فقهىـ قرآنى ضرورى دانسته مىشود و بدون درنظر داشتن آن قاعده، فقیه نباید درباره آن گزاره، حکمپژوهى کند: «قاعده نفى سبیل» و یا «اصل عزت و برترى اسلام».[۸۵۷] فقیهان بر این باورند که مفاد آیه ۱۴۱ نساء[۸۵۸] این است که در ظرف تشریع و قانونگذاری، خداوند حکم و فرمانی که سبب سلطه کافران بر مسلمانان گردد جعل نکرده است؛ از اینرو این قاعده را حاکم بر دلیلهای احکام اولی میدانند.[۸۵۹] البته این موضوع، بسیار گسترده و پیچیده است و اهدافى که امروز براى ما مطرح است، مانند استقلال اقتصادى و سیاسى و خودکفایى، همه زیر این عنوان قرار دارند. بههر حال، مسلمانها نباید ریزهخوارخوان دیگران باشند، دستشان را پیش کفار دراز کنند و ارتباطشان با کفار بهشکلى باشد که ذلت جامعه اسلامى از آن استشمام شود.[۸۶۰]
ارتباطات یک مسلمان در هر موقعیت زمانی و مکانی نباید بهگونهای باشد که بر اساس آن دین اسلام بهخطر افتد و یا سبب وابستگی و سرسپردگی خود او یا سایر مسلمانان و یا جامعه اسلامی گردد. «عزت و برتری همواره از آن خدای متعال و مومنین است و خود مومنین نباید زمینههای تسلط کفار بر خودشان را فراهم کنند».[۸۶۱] اصل حفظ عزت و سیادت اسلام با قاعده دیگری تحتعنوان «الاسلام یعلوا و لا یعلی علیه»[۸۶۲] هم مرتبط است که در حقوق اسلامی همواره مطرح بوده است. این اصل بهمعنای تعصبهای نژادی و مذهبی نیست، بلکه بهمعنای حفظ عزت اسلامی در شوون مختلف اجتماعی است که هیچگاه نباید با تسلط غیر مسلمانان بر مسلمانان تضعیف گردد. با توجه به این اصل میتوان بسیاری از احکام و دیدگاههای اسلام در خصوص برخورد با غیرمسلمانان در جامعه اسلامی را تبیین نمود.[۸۶۳]
از نظر فقهی نیز بر اساس قاعده نفی سبیل، هرگونه رابطه و معاملهای که منجر به تفوّق و تسلّط کافران بر مسلمانان گردد حرام و آن معامله باطل است. مثلا «اگر بیع عبد مسلمان به کافر موجب سلطه و استیلای وی شود، محکوم به عدم جواز است».[۸۶۴] خداوند متعال در مقام تشریع و قانونگذاری، هیچگونه حکم و قانونی که سبب چیرگی و برتری یافتن کافران بر مسلمانان گردد وضع نکرده است. این اصل از قواعدی است که فقهای شیعه بر انواع ارتباط میان مسلمانان و غیرمسلمانان حمل نمودهاند؛ چرا که از جمله ادله و قواعد ثانویه است و بر ادله احکام اولیه حکومت دارد. بنابراین اصل سخن گفتن درباره معاشرت و ارتباط با غیرمسلمانان و تعیین پهنه و گستره آن باید در چهارچوب اصل عزت و سیادت اسلام و مسلمانان و حفظ شخصیت اسلامی باشد. بر پایه این اصل، هرگونه نظریه ارتباطی و طراحی هرگونه الگوی مبتنی بر آن که سبب از میان رفتن عزت و سربلندی مسلمانان در ارتباط آنان با غیرمسلمانان شود و یا به نفوذ و چیرگی کافران بینجامد، فاقد اعتبار و اصالت خواهد بود. مؤمن در تمام روابط سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و غیر آن، باید عزّت و اقتدار خویش و سایر مسلمین را نگه دارد. «همانگونه که در پیمانهاى بینالمللى با کافران، حاکم اسلام باید مصلحت اسلام و مسلمانان را در نظر داشته باشد، در روابط فردى نیز باید تکتک مسلمانان به این اصل پایبند باشند و در تعارض مصلحتها، جانب اسلام و مسلمانان را پیش بدارند».[۸۶۵]
علیبن جعفر از برادرش امام کاظم علیهالسلام درباره تجارت با مشرکین سوال میکند و امام در پاسخ میفرمایند اگر معامله سلاح و فروش سلاح بر آنان نباشد، بلامانع است.[۸۶۶] در واقع امام با این بیان راه نفوذ و تسلط کفار و مشرکین بر مسلمانان میبندد.[۸۶۷]
از جمله راههای حفظ عزت و سیادت جامعه اسلامی اجتناب از اتخاذ کفار و مشرکین بهعنوان اولیاء(اعم از مدیر، کارفرما، سرپرست و …) مسلمان و یا مسلمانان است.[۸۶۸] «ای کسانی که ایمان آورده اید، بهجای مؤمنان، کافران را به دوستی خود مگیرید.»[۸۶۹] در این آیات، نهی الهی بهنوعی خاص از رابطه دوستانه با کافران تعلق گرفته است و آن رابطه با کافران که بهجای رابطه با مسلمانان باشد. چه اینکه معاشرت و دوستی با کافران بدون توجه و با چشمپوشی از دوستی با مسلمانان بهمفهوم ورود به جمع و مجموعه کافران و خالی گذاردن مجموعه مسلمانان است که طبعا آثار خاصی بههمراه دارد و ابتداییترین آن آسیبپذیر شدن روح جمعی مسلمانان و اظهار توانمندیِ ظاهری از ناحیه کافران و ایجاد خلل بر پیوند اجتماعی و عاطفی مسلمانان است؛ اگرچه این نوع رابطه، انگیزه خاصِ دوستانه داشته باشد.
واژه «اشداء علی الکفار» در قرآن کریم نیز در همین راستا تفسیر میشود. «اشداء بر کفار معنایش این نیست که با کفار دائم در حال جنگند. اشداء و شدت، یعنى استحکام، استوارى، خورده نشدن. «اشداء» جمع «شدید» است. شدید یعنى سخت، سخت یعنى نفوذناپذیر. هر جسمى که سختتر باشد، وقتى با جسم دیگرى اصطکاک پیدا کرد، در آن جسم دیگر اثر میگذارد، اما از آن جسم اثر نمیپذیرد. یک فلزى زنگ میزند، خورده میشود، پوک میشود، از بین میرود؛ یک فلز هم قرنهاى متمادى که بگذرد، دچار خوردگى و زنگزدگى و پوسیدگى و پوکى نمیشود. اشداء یعنى این. شدت یعنى استحکام. دربارهى آهن مىگوید: «فیه بأس شدید»[۸۷۰] یعنى مستحکم است. شدّت در اینجا بهمعناى ظلم نیست، بهمعناى حتماً خونریزى هم نیست. بهمعناى استحکام است؛ یعنى این خاکریز نباید شل و نرم باشد؛ این دیوار نباید رخنه داشته باشد.
استحکام یکوقت در میدان جنگ است، یکجور بروز میکند؛ یکوقت در میدان گفتگوى با دشمن است، یکجور بروز میکند. شما ببینید پیغمبر در جنگهاى خود، آنجائى که لازم بود با طرف خود و دشمن خود حرف بزند، چه جورى حرف میزند. سرتا پاى نقشهى پیغمبر استحکام است؛ استوار، یک ذره خلل نیست. در جنگ احزاب پیغمبر با طرفهاى مقابل وارد گفتگو شد، اما چه گفتگوئى! تاریخ را بخوانید. اگر جنگ است، با شدت؛ اگر گفتگو است، با شدت؛ اگر تعامل است، با شدت؛ با استحکام. معنایش این نیست که حتماً بایستى دشمن را آدم بکلى پامال کند و سرکوب کند؛ نه، یک وقت اقتضاى سرکوبى دارد، یک وقت هم اقتضاى سرکوبى ندارد؛ اما در همه حال باید در مقابل دشمن سرسخت بود. این معناى اشداء علىالکفار است.»[۸۷۱]